هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
بازگشت اوباش!

- آخه کسی به شما نگفت که دفتر دامبلدور چه ربطی به خوابگاه مدیران داره؟:yeybrow:

این صدای ریگولوس بود که به شدت عصبانی به نظر می رسید.

-

- این جا یه در مخفی داره که به طور زیر زمینی به زیر خوابگاه می رسه. الان نقشه رو میگم. رز از اون زیر جیغ می زنه تا بترسن. هوگو و سدریک با لباس هایی که بهشون دادم مثل روح می رن تو. بعد همه سریع در می رین. اوک؟

رز به نشانه ی موافقت راه افتاد. روی زمین افتاد و هر چند ثانیه ضربه های محکمی به زمین زد. بعد از حدود ده دقیقه ، رز همان طور که مچش را می مالید از جا بلند شد.

- اینجا خالیه. بیا بریم تو لی لی.

لی لی پشت سر رز وارد راه زیر زمینی شد و پرسیوال را تنها گذاشت تا ریشش را جلوتر از خودش از دریچه رد کند.

- جیــــــغ!

- چی شده رز؟ بهت حمله شده؟

-جیـــــــغ!

پرسیوال سریع پایین پرید و سوسکی را دید که پشت دیوار ناپدید شد.

- لی لی کجاست؟

رز نیشخندی به عنوان ندانستن زد و راه افتاد. پرسیوال بعد ها لی لی را در حالی یافت که از صدای رز بیهوش شده بود.

- بریم بچه ها.

همان موقع هوگو و سدریک

سدریک لباس بلند و بد قواره اش را پوشید.

- باید صبر کنیم تا صدای جیغ رز بیاد. بعد می دویم تو.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۰:۳۹ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰

لیلی پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۰۳ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۴:۴۶ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 111
آفلاین
بازگشت اوباش ها
در هاگوارتز
لی لی ورز به همراه پرسیوال دنبال راهی بودن تا به اتاق مدیران راه پیدا کنند
لی لی:من میگم رمزش هرچی هست باید به خانواده دامبلدور مربوط باشه
رز:منم همین طور فکر می کنم باید یک چیزی باشه که برای دامبلدور مهم بوده باشه و مدیرای بعدی هم تصمیم گرفتن به انتخاب دامبلدور احترام بذارن و عوضش نکنن ولی چه چیزی برای دامبلدور مهم بوده؟
پرسیوال:ممکن اسم خواهرش باشه چون اون مهم ترین چیزی بود که برای البوس مهم بود.
رز:شاید ولی تا امتحان نکردیم نمی تونیم مطما باشیم.
لی لی :خوب بچه ها نقشه این شد که بریم جلوی دفتر مدیرا بایستیم وهرچی به ذهنمون میرسه بگیم بلکه یکیش رمز باشه....
بعد از ده دقیقه رز و لی لی زیر شنل نامرئی کننده بودن مبادا کسی ببینشون البته چون شنل براشون یکم کوچیک بود مجبور شدن خم بشن وپرسیوال هم که به هر طریقی که میشد خودش رو نامرئی کرده بود هر سه کنار هم ایستاده بودن
لی لی :خوب پرسیوال تو یک دامبلدوری پس تو شروع کن!!!!!!!
پرسیوال باشه من شروع می کنم .!!!!!
پرسیوال:اریانا
مجسمه سنگی تابی خورد اما دوباره به حالت اول برگشت..
رز: این بار من امتحان می کنم گریفین..
ولی این بار هم مجسمه تکون نخورد.
لی لی : نوبت منه لی لی ایوانز
این بار مجسمه سنگی کنار رفت وپشت اون یک در بود اره رمز وقتی مدیریت دست سورس اسنیپ بود عوض شده بود
اما همین که اومدن برن توی خوابگاه مدیران درقفل شده بودوبا هیچ وردی باز نمی شد
پرسیوال:زکی این همه زحمت کشیدیم واسه یه در بسته
ناگهان یکی ازپشت سر بچه ها گفت
....:شایدم هم زیاد بسته نباشه


ویرایش شده توسط لی لی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۳ ۰:۵۶:۰۰

دانش بهترین هدیه است وشجاعت بهتر


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱:۴۳ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
بازگشت اوباش ها

گلرت رویش را به طرف هوگو وسدریک کرد و با صدایی آرام گفت: « ماموریت را از شما دوتا شروع میکنیم به خاطر این که باید اول اطلاعاتی از اون منطقه و افراد حاضر در آن جا داشته باشیم. پس بدویید سر کار تون.بدویید که وقت نداریم. »

بعد از حرف گلرت سدریک و هوگو به نشانه موافقت کردند و به سمت در رفتند. گلرت هم که انگار نکته ای را فراموش کرده بود بگوید به سمت سدریک و هوگو رفت که در راه پایش به صندلیه رز گیر کرد و با پوز به زمین خورد.
ملت: « »
گلرت: « به خاطر این کار بی ادبانه دستمز هر کدام از شما نصو می شه. »
سدریک هم که هنوز داشت می خندید گفت: « نصو نه نصف درسته. »
دوباره همه زدند زیر خنده که گلرت گفت: « دعا کن فقط پات به زندان باز نشه. حالا هم بجنب برو سر کارت دیگه. »
سدریک پوز خندی زد و گفت: « من نه پام به زندان باز شده. نه می خواد بشه من کارم را خوب بلدم. »

پس از تمام شدن حرفش همراه با هوگو از در سفید رنگی که آنجا بود عبور کردند و وارد دهکده هاگزمید شدند. دهکده هاگزمید پر از پرف بود و به سختی می شد در آن راه رفت. هوگو خطاب به سدریک گفت: « الان بریم تو میبیننمون. بهتره شب بریم.»
سدریک هم در جواب به هوگو گفت: « روش کاری من با تو فرق می کنه نگاه کن و یاد بگیر »




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۰:۰۷ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
نیو سوژه

بازگشت اوباش ها

همه ی اعضای دسته ی اوباش در دفتر مرکزی، دور یک میز گرد نشسته بودند. یک چراغ گرد، از آنهایی که بالا و پایین می روند تا نزدیکی میز آمده بود و فقط دستان ملت پیدا بود.

گلرت به عنوان رئیس گروه شروع به صحبت کرد: دوستان من همونطوری که می دونید ما دوباره به هاگزمید بر می گردیم تا قدرت گروهمون رو به رخ بکشیم. ما باید به همه ثابت کنیم که قوی ترین گروه اینجاییم.

نگاهی به تک تک افراد کرد و گفت: توی اولین مأموریت، ما یک یار کمکی خواهیم داشت.
معرفی می کنم. ریگولوس بلک

ناگهان از دیوار اتاق روحی سفید رنگ وارد شد و با لبخندی جواب ابراز احساسات های اعضای گروه رو داد.

پس از اینکه همه آرام شدند گلرت گفت: با حضور ریگولوس به عنوان مغز متفکر این نقشه باید حدس زده باشین برنامه چیه. درسته. هدف ما خوابگاه مدیرانه. بقیه ی نقشه رو ریگولوس توضیح میده.

بار دیگر فریاد های خوشحالی و صدای تشویق اتاق را پر کرد.

پس از تمام شدن صدای تشویق ریگولوس گفت: خب ما میخوایم کاری کنیم که مدیرا ذله بشن. ما می خوایم دیگه خواب و خوراک باشن نمونه. ما می خوایم... ما میخوایم... گلرت جان دیگه چی می خواستیم؟

گلرت که چیز دیگری یادش نمی آمد گفت: حالا این زیاد مهم نیست. مهم اینه که ما می خوایم.

- با تشکر از گلرت عزیزم. بله، ما اول از همه با خوابگاهشون شروع می کنیم. باید خواب رو ازشون بگیریم. نباید رنگ آسایش رو ببینند.

سپس رویش را به سمت راستش کرد و گفت: رز، تو می تونی از جیغ های بنفشت استفاده کنی.

ولی به جای رز، صدای پرسیوال اومد که گفت: ریگول جون، این منم. رز اون طرفه.

- حالا زیاد مهم نیست. هوگو و سدریک، شما هم می تونین در نقش بچه کوچولو های تازه وارد به خوابگاه نفوذ کنین.

این بار صدای گلرت اومد که گفت: ریگولوس. این دو تا هم من و لی لی بودیم.

ریگولوس بلند شد و با یک لگد چراغ را بالا برد و گفت: بابا این یارو رو ببرین بالا ببینمتون.

گلرت به شدت اعتراض کرد و گفت: ببین حالا ازت دعوت کردم برای این سوژه زیادی پررو نشو. همه ی فضای گاد فادری پست رو از بین بردی.

ریگولوس با چشم غره ای به گلرت، رو به بقیه کرد و گفت: فقط یادتون نره باید حسابی مواظب باشین از مقصودتون بویی نبرند و گرنه به جزایر بالاک می رید.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

- تو فکر یک سقفم! یه سقف بی روزن! تو فکر یه سقفم! یه سقف پابرجا!
قلل قل قل قللل

این صدای رز بود که از درون حمام خانه ی ریدل به گوش می رسید و گوش همه را نوازش میداد. تنها کسی که دستش را روی گوشش نگذاشته بود لینی بود. او با نگاهی افسرده به بیرون از پنجره خیره شده بود. و منوی مدیریت براق و نویش جلویش به چشم میخورد.

- سقـــــــــــــــــــــــــــــــــــف!!

رز که جو و تریپ خواننده های اپرا برش داشته بود با این کار همه ی شیشه ها را شکست و باعث شد پیکر آنتونین که با یک وانت پشت در ایستاده بود بدون باز شدن در نمایان شود. آنتونین که هم دستپاچه و هم شرمنده به نظر می رسید گفت:

- حاضری لینی؟ چمدونت اماده اس؟ ساعت 9 در خوابگاه رو می بندن ها! رات نمیدن. توهم که شب اولته.

- من نمیخوام بیام! نمیخوام!

- نمیشه باید بیای.

آنتونین با حرکت جالبی داخل اتاق پرید همه ی وسایل لینی حتی لوستر اتاقش را جمع کرد و درون وانت ریخت. لینی هم سوار شد و وانت راه افتاد. با نگاهی غمگین به خانه ی ریدل خیره شد. وانت از پیچی گذشت و آخرین صحنه ای که لینی دید این بود که شیشه ی پنجره ی اتاق لرد شکست و لرد را از جا پراند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۱۵ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
ایوان که تنها کسی بود که صدای باز شدن در شنیده بود، سرش را بلند کرد و با مشاهده افراد ایستاده در آستانه در وحشت زده از جا جست.
- ای داد بی داد! آهای با شما سه تام... یالا از هم جداشین! :

ایوان در حالیکه این جملات را به زبان می آورد خودش را به آنتونین رساند و سعی کرد آنتونین را از روی استر که او هم بر روی کوییرل افتاده بود بلند کند اما استر که هنوز جو گیرانه مشغول ضربه زنی به آنتونین و کوییرل بود ناخواسته چنان ضربه محکمی به ایوان زد که جسم لاغرمردنی ابوان نتوانست چنین فشاری را تحمل کند و بیهوش بر پیکرهای در هم تنیده شده سه تای دیگر افتاد.

صبح روز بعد:

با خواندن هر جمله چهره ی کوییرل قرمز و قرمز تر می شد. بالاخره در حالیکه روزنامه را از شدت خشم و ناراحتی ماچاله می کرد، گفت:

- راحت شدید! همینو می خواستید! دیگه همین رو کم داشتیم که سوژه روز ریتا اسکیتر بشیم...

و بعد با ناراحتی روبه بارون خون آلود کرد و گفت:
- چطور فراموش کردی به ما بگی قرار بوده خانواده های دخترا شب بیان اینجا!
- من ... من ...راستش با هلنا که هستم گذشت زمان یادم میره.

ایوان که هنوز آثار سیلی بر صورتش بود با عصبانیت حرف بارون خون آلود را قطع کرد و گفت:
- یاد رفت... یادت بره نون خوردن...
اما با بیاد آوردن اینکه بارون خون آلود سال هاست مرده جمله اش را تصحیح کرد و گفت:
- ام... آرزوی نون خوردن داشته باشی تا ابد!

آنتونین با ناراحتی به بقایای پارچه ای که روزی لباس بود نگاه کرد و با بغض گفت:
- یعنی... یعنی دیگه هیچ راهی نیست که با پانسی حرف بزنم و متقاعدش کنم که اونو خونوادش اشتباه متوجه شدن! بابا آخه این یه سوتفاهم بود!

کوییرل سرش را تکان داد و گفت: دیگه تموم شد. فعلا باید فکری برای آبروی از دست رفته مدیران بکنیم!

استر با تنی کبود شده در حالیکه که از ترس آن سه نفر دیگر جرات جیک زدن نداشت،آهسته سرش را از گوشه تخت خواب که در پشت آن سنگر گرفته بود بیرون آورد و گفت:
- ام... م..من یه فکری دارم.
اما با مشاهده بیرون آمدن چوب دستی ها دوباره به زیر تخت پناه برد.

شب قبل زمانیکه خانواده دختران قصد داشتند همسران آینده فرزندانشان را ببینند. خانواده پانسی پارکینسون از ریتا اسکیتر، دوست خانوادگیشان دعوت کردند تا در این مراسم شرکت کند. اما از بخت بد ورود خانواده ها همزمان با زد و خورد بین استر و کوییرل و... شد و این دقیقا همان صحنه ای بود که ریتا اسکیتر فرصت طلب از آن عکس گرفته بود و با تیتر درشت "چهار مرد پیژامه پوش درهم تنیده شده!" و با زیر عنوانِ "فساد در خوابگاه مدیران، این افتضاح بزرگ" در صفحه نخست دیلی پرافت چاپ کرد.

اکنون تنها چیزی که مدیران آرزو داشتند پناه بردن به جایی بود که نامه های عربده کش و شوم به دستشان نرسد.


پــــــــــــایــــــــــــان


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
مکان:حیاط هاگوارتز ---- زمان : روز بعد
-پس تو این قضایا چی گیر من اومد.من این همه زحمت کشیدم ولی هیچ کسی نیس زن من بشه!
تمام دختران هاگوارتز دور کوییرل جمع شده بودند و به وی می خندیدن:
بلاتریکس به همراه اسلیتیرینیها این شکلی:
لینی به همراه راونیها این شکلی: :lol2:
رز ویزلی به همراه هافلیها این شکلی:
جسیکا پاتر به همراه گریفیها این شکلی:
همه دخترها با هم گفتن: هیچ کدوم از ما زن تو نمیشیم.ها ها ها ها.
همه داشتن به کوییرل نزدیک می شدند و همان جمله را مدام تکرار می کردند .
کوییرل توسط دخترها محاصره شده بود . معلوم نبود می خواستند با وی چه کار کنند.
همچنان که جمله را تکرار می کردند به 10 قدمی کوییرل نزدیک شدند و دستهایشان طوری که کف دست رو به پایین باشد به طرف وی دراز کردند.
به 2 قدمی کوییرل رسیده بودن که...
-نه نه نه... کمک ... کمک...
کوییرل بالای سرش شبحی احساس کرد.
-از دست دخترها خلاص شدیم گیر ارواح افتادیم.
-پرفسور پرفسور ... بلند شین ... کابوس می دیدین پرفسور...
کم کم دیدش داشت بهتر میشد. بله بالای سر کوییرل کسی نبود جز دالاهوف و استرجس پادمور.
-من کجام.شما چطور من رو اینجا آوردید؟ اینجا کجاست؟
دالاهوف رویش را به سمت استرجس می کنه و میگه: هنوز داره هذیون(درست نوشتم؟ )میگه .
استرجس هم که تو محفل حرکات انتهاری(تروریستی ) زیاد یاد گرفته،می پره روی کوییرل و در پشت سر هم با کف دستش می زنه به گونه کوییرل.
-پرفسور بلند شو. پرفسور بلند شو.
کوییرل که حالا دیگه حواسش سر جاش اومده و همچنین از شدت ضربات استر جونش به لبش اومده:از رو من بلند شو پادمور.چرا نصفه شبی بلند شدی از خواب داری من رو می زنی!
استرجس خیلی روی کارش تمرکز کرده بود واصلا حواسش به جای دیگه ای نبود حتی به کوییرل،به کارش ادامه میده و از رو کوییرل کنار نمیره تا اینکه از شدت ضربات پادمور کوییرل دوباره از هوش میره.
بر اثر شدت ضربات استر گونه های کوییرل مثل خون سرخ شده بود به طوری که از فاصله دور به نظر می رسید که خون کوییرل داره بیرون می زنه!
دالاهوف که کاسه آب دستش بود که برای بیدار کردن کوییرل آورده بود ،کاسه رو زمین می اندازه و روی استرجس می پره: استر بس کن ... بس کن. داری می کشیش!
هر سه روی هم افتادن.استرجس کوییرل رو می زنه.گویا هیچ چیز نمی تواند از کارش او را منع کند و دالاهوف هم سعی می کند که استرجس را از کوییرل جدا کند که ناگهان در خوابگاه باز می شود.


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۳:۳۳:۰۸

من یه شبح و�


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]آستوریا زحمت خلاصه رو کشیده ...

استرجس،ایوان،آنتونین و بارون خون آلود،از کوییرل خواستن که براشون همسر دلخواهشون رو پیدا کنه.استر عاشق پانسی شده ولی اون از استر متنفره،بارونم یهو عاشق روونا شده،وقتی که آنتونین و کوییرل دنبال روونا میگشتن،طی حادثه ای میفهمن که پانسی عاشق آنتونینه! بلاخره قرار میشه آنتونین با پانسی ازدواج کنه؛کوییرل که حقوقش کفاف برگزاری مراسم عروسی برای همه ی اونارو نمیده،تصمیم میگیره ایوان رو قانع به ازدواج با هانا آبوت که عاشق ایوانه و پدرش هم میلیونره بکنه تا اون هزینه ی ازدواج همشون رو بده؛کوییرل وقتی که مطمئن میشه ایوان و آنتونین به همسر دلخواهشون رسیدن،به اتفاق بارون،استر رو از حبس تو اتاقک جارو ها درمیاره،ولی مجبور میشه خلع سلاحش کنه که بلایی سر آنتونین نیاره؛استر به کافه ی هاگزهد میره بعد هم چون خیلی نوشیدنی خورده بود،با وضع بدی سر از جنگل ممنوعه در میاره،بلاخره کوییرل پیداش میکنه و بهش میگه که پروتی پتیل رو براش در نظر گرفته در حالی که اون حتی پروتی رو نمیشناسه! دیگه هر جوری شده اون دوتا رو برای هم جور میکنه،در این میون بارون با دیدن دختر هلنا (دختر روونا) عاشقش میشه.روونا از این موضوع خیلی ناراحت میشه و بارونم دلش میشکنه،بعد چند روز بارون از کوییرل درخواست میکنه که دوباره روونا رو راضی به ازدواج باش بکنه.کوییرل با روونا صحبت میکنه اما بعدش میفهمن که هلنا عاشق بارون شده و وقتی نیک بی سر به هلنا میگه روونا قبول کرده با بارون ازدواج کنه،هلنا میره تا پیش میرتل گریان زندگی کنه،حالا روونا،کوییرل و بارون رفتن توی دستشویی میرتل،تا قضیه رو به هلنا بگن.(این که بارونم عاشق اونه و روونا تصمیم نداره با بارون ازدواج کنه)[/spoiler]

بارون به سرعت خودش را به دستشویی انتهایی رساند و به صحنه ی عجیب مقابلش خیره شد.

روونا پاهای هلنا را گرفته بود و سعی در بیرون کشاندن او داشت. کوییرل نیز دستانش را مدام درون روونا تکان میداد تا معجزه ای رخ دهد و بتواند بدن روونا را بگیرد و همراه او هلنا را بیرون بکشید. اما هر دفعه دستش را درون بدن روونا رد میشد و سردی عجیبی سراسر وجودش را فرا میگرفت.

کوییرل نگاهی به موهای سیخ شده ی تمام وجودش انداخت و از روونا دور شد و با دیدن بارون انگار که روح تازه ای پیدا کرده باشد با هیجان گفت:

- اوه مرلینا شکر! بیا کمک!

و قبل از اینکه بارون از درونش رد شود، خودش را به دیوار دستشویی چسباند تا راه برای بارون باز شود.

بر خلاف تصور روونا و کوییرل، بارون کنار روونا ایستاد و بدون اینکه همراه او تلاش کند با زور هلنا را بیرون بکشد گفت:

- روونای عزیز، میشه لطف کنین کنار برین. اگه از الان نتونم با همسر آینده م هلنا کنار بیام، پس در آینده هم نمیتونم.

روونا با تعجب نگاهی به بارون انداخت اما هلنا را رها نکرد. به نظر او هلنا لجبازتر از آن بود که با حرف های عاشقانه ی بارون دست از قائم شدن بردارد. بنابراین گفت:

- امکان نداره، بذارم بره؟

بارون که دیگر بیش از این نمیتوانست صبر کند بالاخره خودش دست به کار شد، با یک حرکت سریع روونا را از هلنا جدا کرد و قبل از اینکه هلنا به طور کامل درون دستشویی فرو رود، او را گرفت و گفت:

- هلنا، با من ازدواج میکنی؟

در مقابل چشمان حیرت زده ی کوییرل و روونا، هلنا دست از فرار برداشت و سرش را از درون دستشویی بیرون آورد. چند ثانیه ای را به نگاه کردن به بارون پرداخت و سرانجام با شوق و ذوق از درون دستشویی بیرون آمد و لحظه ای بعد خودش را درون آغوش بارون یافت.

- معلومه که میکنم!

آنتونین و پانسی به توافق رسیده بودند، ایوان، هانا آبوت را یافته بود، استر و پروتی از هم خوششان آمده بود و در نهایت بارون نیز به هلنا رسیده بود!

کوییرل دفترچه اش را بیرون آورد و آخرین ماموریت پیدا کردن همسر را نیز خط زد. همه چیز به پایان رسیده بود. اما در این میان خودش نیز با دیدن این همه صحنه ی عاشقانه دلش میخواست کسی را پیدا کند ... آن چهار نفر باید برای او نیز کسی را پیدا میکردند!

--------------------------

برای کوییرلم همسر پیدا کنین تا سوژه تموم شه بره!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۱:۱۹:۲۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۱:۲۱:۵۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۹:۲۱:۲۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۲۰:۱۵:۵۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۲۰:۳۱:۲۵



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۱۸ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
هلنا دوان دوان به اتاقش برگشت و درحالی که با پشت دست اشکهای نقره ای خودشو پاک میکرد یک شلوار صورتی خالدار یک عروسک پارچه ای آبی و دفترچه یادداشت روزانه شو برداشت و بطرف دستشویی میرتل گریان راه افتاد .

روونا که دستپاچه شده بود بسرعت به دیدن کوییرل رفت و تمام جریانو براش تعریف کرد و در ادامه گفت :

" من حاضرم که اون دوتا با هم عروسی کنن فقط دخترم پیش اون موجود سرسام آور شبو نگذرونه "

کوییرل تصمیم گرفت که بارونو صدا کنن و همگی به دستشویی برن و همه جریانو برای هلنا بگن و اینکه اونه که عشق واقعیه بارونه و اونا میتونن با هم عروسی کنن . بارون خون آلود که متاسف شده بود و پنهانی به صحبتهای آن دو گوش میداد از پشت کمد بیرون اومد و همونطور که صورتش کدر شده بود جلوی پای روونا خودشو به زمین کوبید :

" من مدیر بدی هستم . همش باعث آزار و اذیتم . من یه موجود اضافیم که یهویی پیدام میشه و یه تصمیماتی میگیرم که همه چیو بهم میریزه و خون همه جا میپاچه . من اضافی ام . من خرم . "

روونا که منقلب شد خودشو زودتر از بقیه به دستشویی رسوند و وارد یکی از اتاقکها شد و در کاسه اش بالا آورد و راحت شد . از اتاقک بیرون میرفت که کوییرلم بعد از او رسید و بعد از رد شدن از روونا وارد اتاقک شد و اون نیز بالا آورد . من هم خواستم وارد بشم که دیدم روله و نمیشه پس نشدم و به نوشتن ادامه رول پرداختم !

دو صدای همزمان گریستن تمام دستشوییو گرفته بود . کوییرل و روونا سعی در پیدا کردن و بیرون کشیدن هلنا از توی سوراخ یکی از دستشوییها کردن که بارون هم سر رسید .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۲:۵۰:۴۳

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۳۱ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
روونا با قیافه ای درهم: من راضیم اما.....
کوییرل: دیگه اما نداره.پس حله دیگه مشکلی نیست؟ همین فردا شب عروسی باشه . خوبه دیگه . مبارک باشه ، ایشا الله به پای هم بمیرین! شما دیگه کاری نداشته باشین .
سالن عروسی هم سالن بزرگ هاگوارتز و برای فردا شب هم عاقد میگم که بیاد.یه گروه خوب موسیقی هم سراغ دارم که حرف ندارن.
کوییرل طوری یه ریز حرف زد که روونا در رودروایسی گیر کرد و نتونست هیچی بگه.
بارون هم که داشت به صحبتهای آن دو گوش میداد داشت از خوشحالی منفجر میشد...
کوییرل به سمت در حرکت کرد .وقتی به انتهای اتاق رسید رو به روونا برگشت و گفت : فردا صبح پرفسور مک گونگال میاد دنبالت .ببرت آرایشگاه ارواح.
کوییرل دستگیره در رو چرخاند و از اتاق خارج شد.بارون هم دنبالش رفت
روونا که از سرعت صحبت کوییرل و زیبایی حرف زدن وی شگفت زده شده بود سرجاش خشکش زده بود و تکان نمی خورد.
حرفی که می خواست به کوییرل رو بزنه کامل کرد: اما من میخوام دخترم زن اون بشه!اون از اون موقع به بعد عاشق بارون شده و مدام داره گریه می کنه!البته هنوز کسی نفهمیده.
روونا: حالا من باید چی کار کنم ؟! چطور این موضوع را به به دخترم بگویم!!
همان شب در تالار راونکلاو
-مادر شما خیلی بدجنس هستین.هیف که تازه شناختمون.
-نه دخترم تو اشتباه می کنی.سوء تفاهم شده.
-من خودم از نیک بی سر شنیدم که میخوای با بارون ازدواج کنی!ولی اون من رو دوست داره!
در همین لحظه هلنا به مادرش پشت کرد و رو به درب خروجی تالار حرکت کرد. هلنا در حال حرکت به سمت در: دیگه جای من اینجا نیس.من میرم به مارتل ملحق شم و بقیه عمرم رو پیش اون باشم...


من یه شبح و�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.