هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹

Taha_pa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۴ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 25
آفلاین
درون معده ایوا

بلاتریکس:وای بانو مروپ اگه الان بالا بیاره چی
ما هنوز سر ارباب پیدا نکردیم
اینجا هم که تاریکه
این همه چیز خورده یدونه چراغ نخورده

بلای مامان بجای حرف زدن بگرد پیدا کنیم

با منی بانو مروپ

بله دقیقا با تو هستم بلای مامان زود باش بگرد

بیرون معده ایوا

لرد باز دستی به سرش کشید و گفت
جمع بنمایید این زن را که حالمان را بهم زد

_ اما هنوز سلفی نگرفتیم
جناب جادوگر بگو هلوووو

لرد که دیگر عصبانیتش شدید شده بود گفت
میروی یا همینجا فلجت کنم هااا

ملانی که تا اون موقه چشمانش از تعجب داشت گرد میشد
گفت
ارباب نه ما اونو سالم لازم داریم
وگرنه نمتونیم خون بگیریم


(Aleksander viliyam)


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
بیرون از معده ایوا:

-جادووووگر؟ جدا جادوگرین شما؟ چوبدستی و اینا؟

لرد به سرش دست کشید و گفت:
-یکی بیاید این را جمع بکند. این در شان ما نمی باشد!
-یعنی جدا جادوووگر؟ لابد زن هاتونم ساحره ان؟ اووووه یه چیزی نشونم میدین؟

زن به کل فراموش کرده بود که اسیر است.
-یه دقه وایسین!

دو نفری که اورا گرفته بودند ولش کردند. زن دست در کیفش برد و موبایل ماگلی اش را بیرون کشید.
-عه میشه آقای جادوگر یه سلفی بندازیم باهم؟

لرد دست و پایش را جمع کرد
-آن چیست دیگر آن چیز را از ما دور بکنیدش!

زن موبایلش را جلو لرد آورد:
-بگو سییییییییب!

لرد عصبانی شد و چوبدستی اش را درآورد
-الان طلسم کوری میزنیم بهت حال بنمایی! کوریوس!

طلسم قرمز رنگ محکم به چشم زن برخورد کرد.

-وووییی!

زن با چشم های وق زده به اطراف نگاه کرد. مردمک چشم هایش حرکت نمی کرد.
-الان باید چی میشد مثلا؟

لرد که تا آن موقع قیافه "ووی من چقده خوبم!" به خود گرفته بود یک دفعه ماسید. ملانی صورت زن را جلویش گرفت و وارسی اش کرد.
-مگه میبینی الان؟
-آره، چطور مگه؟

ملانی کف کرد.
-ارباب فکر کنم این دختره یه سه رگه باشه.
-چی؟
-سه رگه ارباب. در مقابل هر طلسمی مقاومه.
-مگر داریم چنین چیزی؟

ملانی دهان باز کرد تا توضیح بدهد که دختر گفت:
-من جد اندر جدم انگلیسی بودن! من ناخالصی ندارم!

لرد خوشش آمد. یک کمی!
-ماگل ها هم از خون ناخالص خوششان نمی آید!

ملانی حق به جانب پرسید:
-اگه سه رگه نیستی چطوری طلسم خورد به چشمت ولی کورت نکرد؟

دختر گفت:
-عه؟فکر کنم خورده به لنزم!

بعد با دو انگشتش پلک چشمش را از بالا و پایین باز کرد و با انگشت اشاره دیگرش سعی کرد لنز را بیرون بیاورد. در این حال مرگخواران چندششان شد.

-ووی نگاه کن تو رو مرلین دستشو تا آرنج کرده تو چشمش!
+در آر دستتو از اون تو!
* عق! عـــــــــق!

درحالی که زن دستش را به طرز تهوع آوری در چشمش کرده بود ایوا حس کرد معده اش به هم میریزد و دل و روده اش بهم تابیده می شود. رفتار چندش آور زن کار خودش را کرده بود؛ دیری نمی گذشت که به اندازه یک انگلستان غذای نیمه هضم شده ازمعده اش بیرون بریزد. تنشی به معده اش افتاد، تنشی که بلاتریکس و بانومروپ هم حسش کردند...


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹

میوکی سوجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۸ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱
از تو کتابا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
بیرون از معده ایوا:

هیلی کوپتر های وزارت خانه به دنبال مرگخوارها بودند و مرگخوارها همگی جایی دور از دید هیلی کوپترها پیدا کرده بودنند و در حال نقشه کشی برای پیچاندن هیلی کوپتر ها بودند...
اما زن ماگل که از همه چیز بی خبر بود، فقط جیغ می‌کشید و سعی در فرار داشت

_اوضاع خیلی خرابه ها
_حالا چرا وزارت خونه با هیلی کوپتر اومده؟مگه هیلی کوپتر وسیله‌ای ماگلی نیست؟
_حتما نمیخواستن که این زن ماگل بفهمه اونا جادوگر هستن

زن ماگل که هنوز در حال جیغ کشیدن بود با شنیدن صحبت های مرگخواران با صدایی بلند تر از قبل گفت:

_جادووووووووگر؟

در درون معده ایوا:


بلاتریکس که با تمام سرعت و پشت بانو مروپ می‌دوید، در ذهن نقشه مرگ ایوا به شکل های گوناگون را کشیده بود و برای بیرون آمدن از معده ایوا و کشتنش لحظه شماری می‌کرد...اما فعلا این مهم نبود!! بنابراین بلا پرونده نقشه کشی برای ایوا را در ذهنش فقط تا مدتی بست و رو به بانو مروپ گفت:

_جا تو معده خیلی کمه... نمیتونیم بیشتر از این به دویدن ادامه بدیم الان چیکار کنیم؟ تازه باید سر ارباب رو هم پیدا کنیم
_نمی‌دونم باید یه راهی برای خلاص شدن از خورشت گلابی ها و سوپ پای سیب و کباب ها پیدا کنیم

بلا که دیگر صبرش به سر رسیده بود دست از دویدن برداشت و به سمت غذا ها حمله کرد

_بانو مروپ شما برید سراغ سر ارباب
_مطمئنی بلای مامان؟
_راستش نه ولی تا ابد که نمیشه فرار کرد
_آفرین بلای مامان پس من برم دنبال سر ارباب

خورشت گلابی و سوپ پای سیب و بقیه غذا ها با دیدن قیافه بلا ترسی عجیب در دلشون افتاد و حس کردند که بهتره عقب نشینی کنند و با نقشه‌ای بهتر به بلا و مروپ حمله کنند!


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۹:۲۶ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
بانو مروپ در حالی که به بلاتریکس چشم دوخته بود، سوال خود را تکرار می‌کرد.
- مگه نه بلای مامان؟

بلاتریکس، مانند پتریفیکوسی که با توتالوس دست بیعت داده باشند و به طلسمِ خشک‌کردن تبدیل شده باشند و به جسمی جان‌دار برخورد کرده باشند، خشکش زده بود!

- بلای مامان؟

بانو مروپ در شناختِ نگاهِ مردم بی‌تجربه نبود.
او نگاه‌های لردسیاه هنگامی که شیطنتی کوچک مثل کشتن دو سه ماگل کرده بود و می‌خواست از مادرش پنهان کند، دیده بود. و زمانی که نگاه‌های بزرگترین جادوگر تاریخ را بشناسید، شناخت مفهوم نگاه دیگران بسیار آسان‌تر است.

این شد که با دقت افقِ دید بلاتریکس را دنبال کرد و... دید!
- ای... این... اینا خورشت گلابی‌ها و سوپِ پایِ سیب و کباب شلیل‌های مامان نیستن که دارن سمتمون میان؟

بلاتریکس در حالی که آب دهانش را قورت می‌داد و تلاش می‌کرد تا آرامش خود را حفظ کند، گفت:
- خودِ خودشونن.

بانو مروپ پا به سن گذاشته بود و مادرِ چندین تن مرگخوار بودن هم بیش از پیش شما را پیر خواهد کرد.
اما او ریشه‌ای نبود که با این بادها سُست شده باشد!
در جوانی فرار از دمپایی‌های پدر و دویدن به دنبالِ جمع‌کردنِ خراب‌کاری‌های پسر، از او قهرمان دوندگی ساخته بود.

پس، با استفاده از تجاربِ بسیارش در آن عرصه‌ها، دو پا داشته دو کفش اسکیت هم قرض گرفته و با سرعتی که از جوان‌ترین مرگخواران هم بعید بود، پا به دویدن گذاشت.
- واینستا بلای مامان! تو هم دنبال مامان بیا!

بانو مروپ و بلاتریکس در معده ایوا می‌دویدند و تلاش داشتند علاوه بر زنده ماندن و فرار از دستِ میوه‌های منتقم، سر لرد سیاه را نیز بیابند.

و این برای معده‌ی انسان کمی زیادی بود...


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۹

دراکو مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۱ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ سه شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 30
آفلاین
حتما پیش خودتان می پرسید خون گرفتن از یک ماگل اسان است چه با زور و چه بی زور اما باید بگویم کاملا در اشتباه هستین... و شاید هم درست می گویید اما در دوره وزارت تراورز زوری و زورگیری در کار نبود مگر برای امر به معروف و نهی از منکر که ان هم باید به دست ساواج انجام می شد.
مرگخواران که نمی دانستند چکار بکنند تصمیم گرفتند... دور از هیاهو ساواج و تراوزی کار خود را پنهانی انجام بدهند... البته یکی دیگر از مشکلاتشان پیدا نشدن ماگل زن بود...البته حق داشتند

کسی با بودن یک مردک لخت قمه کش در خیابان رابطه خوبی نداشت انهم به قصد کاری شوم!؟
-
-

جیغ زن به هوا رفت ماموران اف بی ای ساوج تراوز با هیلی کوپتر هایشان بر روی سر مرگخواران پرواز می کردند تعقیب و گریز سختی در راه بود.

درون معده ایوا


بلاتریکس که در معده ایوا بسیار خشمگین بود...که تصمیم گرفت بعد از در امدن از معده ایوا چنان بلاتریکسی نشانش دهد که چند ایوا از معده ایوا بزند بیرون...
درمعده ایوا انواع و اقسام جسم ها و بعد ها بود و البته این برای یک مرگخوار ضرری نداشت مگر اگر در شکمش گیر کرده بودی.

-الان برای اوادا مامان یه سر میوه ای میبرم تا ازش استفاده کنه.
-مگه نه بلای مامان؟!بلای مامان!


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۸ ۱۴:۱۳:۲۱


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
خلاصه: لرد ميخواد مو دار بشه! مروپ با میوه جات، کله درست میکنه، اما ایوا اونو میخوره. بلاتریکس و مروپ هم خورده ميشن و توی بدن ایوا، دنبال کله میگردن. برای نجاتشون، ملانی خون يه خانم رو تجويز کرده و مرگخوارا يه ماگل خانم رو ميارن تا از خونش استفاده کنن. معده ایوا هم هر چند دقیقه يه بار زیر و رو ميشه. پای بلاتریکس روی چیزی گیر کرده و نميتونه از گردابی که به سمتش مياد، فرار کنه.

***


- عجب خانم با کمالاتی. حیف شما نیست قربانی بلاتریکس بشي؟
- قر... قربانی؟
- ترسوندیش که، رودولف! حالا چجوری مسالمت آمیز ازش خون بگیریم؟

رنگ صورت لرد، از عصبانیت قرمز شد.
- مسالمت آمیز؟! ما از یک مشنگ، مسالمت آمیز خون بگیریم، ملانی؟
- آخه ارباب، خون باید مسالمت آمیز و با رضایت صاحبش گرفته بشه، وگرنه اثر نمیکنه.

لرد هر لحظه عصبانی تر ميشد. مرگخوارا به هکتور چشم غره میرفتن که میخواست معجون اعصاب آروم کنش رو به لرد نشون بده. بالاخره لرد نفس عمیقی کشید.
- هر طور شده بلا و مادر و کله مونو بیرون بيارين. شانس آوردين امروز اربابی هستیم بخشنده.

لرد اينو گفت و بیرون رفت. به محض اینکه در محکم پشت سر لرد بسته شد، مرگخوارا سریع دور هم جمع شدن.
- حالا چیکار کنیم؟ چجوری زنه رو قانع کنیم از خونش بهمون بده؟

حتی فکر به خوردن يه چيز ديگه هم، معده ایوا رو به قار و قور انداخت.

توی معده ایوا

- بیا بلای مامان. میوه دوای هر درده.

برای بلاتریکس سوال بود که چجوری مروپ همه جا همراه خودش میوه داره. و براش سوال بود که يه ترکیب مایع لیمو و کیوی و سیب ترش، چطور ميتونه اونو از جایی که توش گیر کرده بود، نجات بده.

سوال دومش در لحظه جواب داده شد، وقتی که مروپ مایع رو روی پاش ریخت و پاش آزاد شد؛ اما برای پرسیدن سوال اول زیاد وقت نبود. گرداب داشت نزدیک و نزدیک تر ميشد. مروپ و بلاتریکس پا به فرار گذاشتن، همچنان که مروپ با اشک توی چشماش ميگفت:
- پس هلوی مامان امشب چی بخوره؟


ویرایش شده توسط آموس دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱ ۱۲:۱۲:۱۷
دلیل ویرایش: آلزایمر

گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹

مارکوس فنویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
از صومعه ی سند رینگ رومانی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
- خب اصلا چرا آنوقت باید خانم باشد؟
-ارباب ناسلامتی ایوا خانمه ها اونوقت فکر کنین با خون یه محفلی مرد معدشو شست و شو بدین خب بدبخت معده زخم میگیره خب.
-خب ملانی اینطور که میگویی محفلی بودن یا نبودنش فرقی ندارد دیگر درست است؟
-ارباب خب بله حرف شما هم درسته.
-خب پس برین و یه ماگل خانم بیاورید اینجا.

مرگ خوارا همشون برای پیدا کردن یه ماگل زن رفتن تو شهر لندن شروع به گشتن کردن بالاخره یه ماگل زن پیدا کردن و به زور آوردنش تو مطب دکتر ملانی.

-بفرمایید ارباب اینم از خواسته ی شما.


داخل معده ی ایوا


-ای وای بانو مواظب باشید. یه گرداب اون طرفه.
بلاتریکس برای اولین بار احساس عجیبی بهش دست داد چون روی یه کابوس سازی بود که ایوا توی 5 سالگیش از عموش کش رفته بود و به خاطر گرسنگیش خورده بود پس الان بلاتریکس نمیتونست حرکت کنه.


ویرایش شده توسط مارکوس فنویک در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۶ ۱۰:۵۵:۵۸

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
ایده ی جلسه با مشاهده ی نگاه خشمگین لرد دور زد ودر افق محو شد.

-این ایده ها دیگر مزخرف است! مامان ما در معده ی این مرگخوار چلمن گیر کرده است و شما میخواید ادای محفلیان را در بیاورید؟!

ایوا از شنیدن لقب "چلمن" به خود لرزید و معده اش زیر و رو شد. صدای خفیف جیغ از درون معده اش بلند شد.
-ارباب... ارباب... ببخشینم!

لرد چشم هایش را در کاسه گرداند.
-باید مامانمان را از توی معده ی این مرگخوار چلمن در بیاوری! ملانی! تو خیر سرت پزشک مایی! بیا یک کاری بکن!

ملانی که موهایش از استرس قرمز شده بودند، جلو رفت.
-ارباب... ارباب باید معدشو با خون یه محفلی شست و شو بدیم.
-خب بروید یک محفلی ای چیزی بیاورید دیگر!
-نه ارباب! محفلیه باید خائنم باشه!

سکوت همه جا را فرا گرفت.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
بلاتریکس به مروپ نگاهی انداخت، امکان نداشت در اون وضعیت وخیم در معده ی ایوا اینکار ممکن باشد!

-اما بانو...الان جون شما و من خیلی مهمتره...بهتر نیست فعلا به فکر...نجات خودمون باشیم؟
-نه!...بلای مامان از تو بعیده، گلابی مامان به کله ش احتیاج داره.

بلاتریکس که متوجه شده بود که بهتره دیگه حرفی نزنه سرش رو برگردوند و به دنبال کله ی لرد گشت.

در بیرون معده ی ایوا:

همه به لرد نگاه میکردند که هر لحظه قرمز تر و قرمز تر میشد.

-ارباب...میگم حالا ما چیکار کنیم؟
-مارا نگاه کنید... مادرمان را با کله ی خوشگلمان از شکم ایوا در بیاورید دیگر!
-ارباب...بلاتریکس رو همون تو بذاریم؟
-از ما ایراد نگیر. کاری که گفتیم را انجام بده!

مرگخواران بهم نگاه کردند، دوباره وقت این بود که جلسه ای تشکیل بدن و دنبال راه حل بگردن.



only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۹:۴۸ سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
ناگهان بلاتریکس لرزشی خفیف احساس کرد.
- این چی بود؟

کمی شدید تر شد بعد انگار داشت زمین لرزه ای 8 ریشتری می آمد!
ناگهان یاد حرف مروپ افتاد:
- معده ی ایوا هر 1 ساعت یک بار زیر و رو میشه قبل از اینکه زیر و رو بشه کله باید پیدا بشه و گرنه جون خودتم به خطر میفته بلاتریکس!

با وحشت دور و برش را نگاه کرد بعد نگاهش افتاد به یک چیز گرداب مانند، الان موقع فکر کردن نبود! وقت... وقت... فرار!
تا میتوانست دوید ولی کفش های پاشنه بلندش نمیگذاشتند، پس آنها را به گوشه ای پرت کرد و دوید و دوید گرداب معده ایوا باز نزدیک تر میشد که ناگهان دستی او را به داخل چیزی گودال مانند کشید او فریاد زنان میخواست فرار کند که ناگهان وقتی گرداب از کنارش رد شد کله ی لرد را دید و بهت زده شد وقتی که سرش را برگرداند تا فرد نجات دهنده اش را ببیند... مروپ را دید!
-مروپ؟ اینجا چی کار میکنی؟ ایوای خیر ندیده تو رو هم خورد؟
- بلاتریکس اومدم نجاتت بدم منم خورد!
- ببین مروپ من کله ی لرد رو دیدم ولی توی گرداب بود. چی کار کنیم؟

مروپ یاد سری افتاد که توی راه دیده بود.
- ببین بلاتریکس من یک سر توی راه دیدم هم مو داشت هم دماغ اگر بتونیم پیداش کنیم...


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.