هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#98

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- چه قدر من باید حرص بخورم؟ چقدر من باید شما رو کروشیو کنم تا یاد بگیرین؟ تا خودتون قدرت درک پیدا کنین؟ کروشیو!!

کروشیو ی فرستاده شده از درون بدن یکی از روح ها که لرد او را هدف گرفته بود عبور کرد و به بدن رز خورد. همین طور که رز از روی زمین بلند میشد و خودش را میتکاند، روح با حالتی سرد و بی روح گفت:
- پس قصد شما چیه؟

لرد پاسخ داد:
- چرا نمی فهمید؟ میگم یه جو شعور ندارین میگین نه! این دعوا ها دیگه تکراری شده! من فقط میخواستم یه کم تفریح کنیم! بازم دلتون کروشیو میخواد؟

رز با شنیدن این حرف از پشت روح ها کنار رفت و پشت لرد سیاه ایستاد. و در حالی آماده ی جاخالی دادن در صورت آمدن طلسمی شده بود به دیوار تکیه داد.

- ما ارواح خبیثه هستیم و از ناراحتی دیگران کم خوشحال نمیشیم.

- خوشحالم اینو میشنوم.

- اما این کار ما، بزرگترین پروژه ی ما توی سه سال اخیر به حساب میاد. مسلما اگه پاداش ما به اندازه نباشه.... خودتون میدونین که...

خانه شماره 12

-هی.... هوی.... با تو ام!! سیریوس!! بازم یادت رفته سمعکتو بذاری توی اون گوشت؟
آرتور ویزلی در حالی که از گوش هایش بخار بیرون می زد از اتاق بیرون امد و به سمت اتاق پسرش که از آن صدای گریه به گوش می رسید رهسپار شد.
- بیل؟ حالت خوبه؟ تو که هیچ وقت گریه نمیکردی!!

همه چیز عجیب شده بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
#97

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
خونه شماره 12:

-سیریوس بگیرش....بکش...از اون طرف...چرا نمیشه؟

سیریوس واقعی در حالیکه از شدت عصبانیت سرخ شده طنابا رو دور روح خبیث که روی صندلی نشسته و خمیازه میکشه میپیچه.ولی طنابا از توی روح رد میشه و در نتیجه روح بسته نمیشه!
ریموس با حالت تهدید آمیزی برای بار سوم به روح اخطار میکنه:ببین...یه بار بهت گفتم مثل بچه آدم بسته شو.اگه بسته نشی که ما نمیتونیم ازت بازجویی کنیم.

لبخند ساده لوحانه ای که از چند دقیقه قبل روی لبهای بی رنگ روح بود کم کم تبدیل به لبخندی شیطانی میشه و...

خونه شماره 13:

لرد برای سی و چهارمین بار روحها رو سرشماری میکنه.
-خب،هشت، نه، یازده، دوازده!

یکی از ارواح با صدای بلند میزنه زیر خنده:بازم اشتباه کردینا.بعد نه دهه، نه یازده!

لرد سرجای اولش برمیگرده و دوباره شروع به شمردی میکنه ولی اینبار از انگشتاش هم کمک میگیره.
-خب،نه، ده...انگشتای دستم که تموم شد.دو تا هم انگشت پا...میشه دوازده.شما دوازده تایین .درحالیکه باید سیزده روح خبیث باشین.اون یکی کجاس الان؟مرده؟خیانت کرده؟وسط ماموریت خوابش برده؟دستگیر شده؟

یکی از ارواح با بی حوصلگی جواب میده:ارواح نه میخوابن، نه میمیرن، نه دستگیر میشن...چون از چیزی ترسی ندارن معمولا خیانت هم نمیکنن.هرجا باشه پیداش میشه.

درست در لحظه ای که لرد قصد داشت مجددا ارواح رو به صف کنه و بشمره هاله نقره ای رنگی از دیوار وارد اتاق میشه.لرد با عصبانیت رو به روح سیزدهم میکنه:بالاخره!میتونم بپرسم کجا بودین؟

روح سیزدهم بدون توجه به ابهت لرد از داخل جسمش عبور میکنه و جایی نزدیک پنجره متوقف میشه.
-بله...متاسفانه دو تا از اونا منو دیدن.مجبور شدم بکشمشون!ما که مثل شما نمیتونیم حافظه شونو پاک کنیم.قبل از مرگ، یکیشون مثل سگ واق واق میکرد و دومی مثل گرگ زوزه میکشد.

لرد با تعجب میپرسه:جسد؟جسداشونو چیکار کردی؟

روح :خب...راستش...یکیشونو گذاشتم توی دستشویی،مسواکشم دادم دستش که شک نکنن!همونجوری ثابت مونده!
دومی رو هم گذاشتم روی صندلی و یه کتاب گذاشتم جلوش که هر کی دیدش فکر کنه داره کتاب میخونه.کلی هم بهشون عطر زدم!حالا بهتره به نقشه بعدی فکر کنین.اونا از نظر روحی کاملا آسیب پذیر شدن.میتونیم هر طور دلمون میخواد بهشون ضربه بزنیم.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۲ ۱۴:۰۲:۱۵

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
#96

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
خانه شماره 12:

بیل ویزلی در حال تعویض لباس:

در بشدت باز میشه و دامبلدور شاد و خندون میپره تو اتاق.بیل با صدای بلند شروع به اعتراض میکنه:هی،شما حق ندارین اینجوری وارد اتاق من بشین.اینجا حریم خصوصی منه!
دامبل درحالیکه لبخند از روی صورتش محو نشده بود روی تختخواب میشینه و میگه:
-حالا این حرفا رو ولش...بیا ببین از تو کشوی رون چی پیدا کردم!دفترخاطراتش!هیچ میدونستی یه موقعی رون به فلور علاقه...
بیل گوشاشو میگیره و فریاد میزنه:
-غیر ممکنه!ضمنا شما اجازه ندارین این کارو بکنین!خواهش میکنم نخونینش!چرا شما اینجوری شدین؟چشماتون یه جوریه!بابا میگم نخون اون دفترچه رو...اون...چی بود که از لای دفترچه افتاد؟عکس فلور؟!

دامبلدور یا همون روح خبیث همونطور که میخنده از اتاق خارج میشه...به محض خروج از اتاق به روشی عجیب به مالی ویزلی تغییر شکل میده و بطرف اتاق رون میره.درو باز میکنه و وارد اتاق میشه:
تو هنوز خوابی تن لش؟واقعا شرم میکنم از اینکه همچین پسری دارم!هری از پنج صبح بیدار شده...واقعا تو پسر مایی؟آرتور گفته بود این دو تا بچه آخری رو نمیخواد!کاش به حرفش گوش کرده بودم!حتی نویل هم قابل تحمل تر از توئه.
با خروج مالی، رون متعجب و غمگین از تختش خارج میشه.سابقه نداشت مالی تا این حد بی رحمانه ازش انتقاد کنه.
روح خبیث(مالی) بعد از خروج از اتاق رون نگاهی به اطراف میندازه...اتاق ریموس لوپین نزدیکترین اتاق به محل حضور اونه.فورا به شکل سیریوس در میاد و وارد اتاق میشه.بدون توجه به نگاه متعجب لوپین روی صندلی میشینه و شروع به حرف زدن میکنه:
این هری باز دردسر درست کرده ریموس.کم کم دارم به این موضوع شک میکنم که این پسر با بقیه فرق میکنه.به نظر من اونقدرا هم صلاحیت انجام این کارو نداره.شاید بهتر باشه من و تو ریاست محفلو ...
ریموس با تعجب پرسید:سیریوس؟خودتی؟
روح در حالیکه کمی گیج شده پاسخ میده:معلومه که خودمم.هیچ معلومه چرا اینقدر تعجب کردی؟
لوپین با چشمای گرد به نقطه ای اشاره میکنه و میگه:اگه تو سیریوسی...پس اون...کیه...پشت سرت؟

خانه شماره13:

دوازده روح شروع به دادن گزارش به لرد میکنن.
روح شماره 1:قسمت اول نقشه که به عهده ما بود با موفقیت اجرا شد.اذیتشون کردیم!از نظر روحی تو وضع خیلی بدی قرار گفتن.بینشون تفرقه ایجاد کردیم.گرچه کار ساده ای نبود.ولی ما با قدرتهای خارق العاده...
ولی لرد بدون توجه به حرفهای روح مشغول شمردن اونا بود.

لرد:ببینم...شما مگه سیزده تا نبودین؟یکیتون کجاس؟چرا هنوز برنگشته؟


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۰ ۲۰:۰۷:۵۸


خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
#95

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
خانه شماره 12

بیشتر اعضای محفل ققنوس در آشپزخانه، دور میز غذاخوری نشسته بودند و چشم همه به دامبلدور دوخته شده بود که در انتهای میز نشسته بود و به طور عجیبی در فکر فرو رفته بود. در این حین کریچر پاتیل بزرگی را کشان کشان روی کف آشپزخانه می کشید و با کف گیر زنگ زده اش تکه های کوچک سیاه-سوخته نیمرو را درون بشقاب های ترک خورده ی مقابل محفلی ها می انداخت.

سیریوس: «اینجوری که نمیشه دامبلدور ! اینها حتما نقشه ای دارن که اومدن در همسایگی ما ! »

دامبلدور با ملایمت دستش را درون ریشش فرو برد و جیمز را از درون ریشش بیرون آورد و روی میز قرار داد:

جیمز: «ئه ! عمو... هنوز تموم نشده ها ! کلی شپش دیگه توی ریش تون داره تولید مثل میکنه ! »

دامبلدور: «جیمز ‍! شیطونی نکن عمو جان ! بیا این دو گالیون رو بگیر برو یه یویو بخر ! »

و دو سکه ی طلایی کف دست جیمز گذاشت و به سیریوس با حالت متعجبی گفت:

«خودمم نمیدونم سیریوس ! بهتره هر چه زودتر بفهمیم چه قصدی دارن ! ئم. فرد- جرج...از اون گوش هاتون استفاده کنید. ببینید دیوارای خونه راه میده به دیوار خونه 13. بشه یه صدایی بشنوید هم خوبه ! هر چی تست کردم نشد ! ضد طلسم و قفل کار گذاشتن ! »

در این لحظه دو گالیون (دو سکه طلایی رنگ) محکم از انتهای میز به سمت صورت دامبلدور شلیک شد و با صدای پاق مانندی عدسی عینک دامبلدور را درید و به جای عدسی ها، در فریم عینکش قرار گرفت...

جیمز: « عمووووو ! بازم جر زنی کردی ! گالیون هات عکس کله ی فاج داره ! فاج سالهاست مرده عمو ! این سکه ها مال قبل انقلابه ! »

دامبلدور با کسلی و بی حالی تمام سکه ها را از فریم عینکش بیرون آورد. ایستاد و به سمت مرلینگاه گام برداشت تا کمی اندیشه کند و اعضای محفل ققنوس را سر میز غذاخوری تنها گذاشت...


درون مرلینگاه

دامبلدور: «خانم محترم ! ممکنه بری بیرون ؟ این حقوق جادویی و انسانی منه که در مرلینگاه تنها باشم ! »

پیکر آلبوس دامبلدور درون توالت فرنگی فرو رفته بود و تنها کله اش کمی بیرون مانده بود و به روح دختر خانمی جوانی خیره مانده بود که بالای سرش در اتاقک قدیمی و سنگی مرلینگاه شناور بود و او را مسخره می کرد. روح دخترک دوربین حبابی و شفافی درون دستش بود و آنرا به سوی دامبلدور گرفته بود. دامبلدور در تلاش بود تا با افسون های متوالی دوربین را خرد کند اما تمام افسون ها از درون دوربین رد می شدند و به در و دیوار می خوردند...

روح دختر جوان: «اوه ! آلبوس ؟ آلبی آلبی بی بی بوس ! منو یادت نیس؟ منم ! هلنا ! یادت رفت؟ دوران هاگوارتز ! میومدی با داداش آبرفورثت توی دستشویی دختران دوربین کار میذاشتی، عصری فیلمای مارو توی کافه هاگزهد حراج میکردی ! حالا تو را حراج میکنم پسرک شیطون ! »


خانه شماره 13

مرگخواران به اتفاق با قیافه های خندانی روی کاناپه ی بسیار بزرگی در پذیرایی نشسته بود و به جعبه ای سنگی – شیشه ای – چوبی با نام تلویزیون نگاه می کردند. هر کسی نوشیدنی و خوراکی دردست داشت و با خنده به تصاویر مرد ریشو و بدون هویتی نگاه می کردند که درون توالت فرنگی فرو رفته بود...

لرد بدون توجه به مرگخواران و شادی آنها در گوشه ای نشسته بود و علاوه بر اینکه در دلش به دامبلدور می خندید، نقشه های آزار دوچندان محفلی ها را روی کاغذ می آورد و اشباح یکی یکی بدون اینکه مرگخواران متوجه شوند نقشه ها را می خواندند و از میان دیوارها عازم خانه 12 گریمولد می شدند...

لودو در حالیکه با خنده تمام یه مشت پاپ کورن را درون دهنش فرو می کرد، گفت:

« هی تامی ! چه غلطتی میکنی اون گوشه رو زمین نشستی ! بیا این ریشو رو ببین ! چقدرم شبیه دامبلدوره ! »

اما چشمش با نگاه مرگبار لرد سیاه افتاد و پیش از آنکه سوتی دیگری بروز دهد، با ترس گفت:

« ئه ! ارباب ! شمایین ببخشید...فکر کردم تامی بود ! ارباب به گمانم یه چیز حباب مانند از کنارتون رد شد همین الان ! »


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱۰ ۱۸:۳۸:۴۳


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#94

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
-نه این خونه جادویی نیست بلا!

صدای لرد سیاه بود که با لبخندی شیطانی به آن دو خیره شده بود. بلا که از شنیدن این حرف بسیار متعجب شده بود، پرسید:

-می تونم بپرسم چه جور صدایی ارباب؟

-نه نمی تونی!

نارسیسا و بلا با تعچب به یکدیگر نگاهی انداختن و تا خواستند سوال بعدی را بپرسند لرد سیاه از آنجا محو شده بود!

لرد در حالی که گام های بلند خود را به سمت یکی از اتاق های تاریک طبقه دوم بر می داشت به اطراف نگاه می کرد و از مناظر خرابه ی مقابلش لذت می برد! بالاخره به اتاق رسید. در را باز کرد و پس از وارد شدن در را پشت سر خود بست. کمی به این ور و آن ور نگاه کرد! انگار می خواست مطمئن شود کسی آنجا حضور ندارد! سپس لب به سخن گشود!

-ارواح خبیثه خودتون رو نشون بدین!

ناگهان چندین با چهره هایی که در همه ی آنها لبخند های شیطانی و نگاه های خبیثانه دیده می شد.

لرد سیاه تابی به ردای خود داد و پرسید: چرا از من خواستید به اینجا نقل مکان کنم!

یکی از روح ها که به نظر سر دسته ی آنها میامد، گفت:

-برای اینکه بیای اینجا و با کمک هم دیگه یکم دامبلدور رو اذیت کنیم!

لرد سیاه قهقهه ای شیطانی سر داد و گفت:

- فکر خوبیه! نقشه ای هم داری؟

روح پورخندی زد و گفت:

-مگه می شه بدون نقشه جلو رفت!

لرد سری به نشانه ی تایید تکان داد و گفت:

-آفرین! فقط ببین نباید افراد من تا زمانی که من خودم بهشون نگفتم از وجود شما بویی ببرن!

روح در حالی که نگاهش را به نگاه لرد دوخته بود، گفت:

به تقدس عدد سیزده که همه ی ما سیزده روح را در این خانه جمع کرده قسم می خورم که یارانت از وجود ما بویی نبرن!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۸ ۱۷:۵۱:۱۳

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#93

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخواران با تعداد زیادی چمدان مقابل خانه شماره 13 ایستاده بودند و مرتب چشمشان بین خانه ی 11 و 13 در نوسان بود. لرد جلوتر از بقیه با قیافه ای پر ابهت و زیبا ایستاده بود و به نمای بیرونی خانه زل زده بود.

نجینی همانند شال گردن گرم و بزرگی دور گردن لرد چنبره زده بود و بر ابهت و ترسناکی لرد سیاه می افزود. آنتونین که به دلیل لو دادن محلشان به محفلی ها اجازه ی حمل ساک ها با جادو را نداشت ، در زیر کوله باری از چمدان های لرد کمر خم کرده بود و بی صبرانه منتظر دستور لرد برای ورود به خانه بود تا هرچه سریع تر از شر چمدان ها خلاص شود و در این میان سرش را به سختی بالا گرفته بود و سعی میکرد لااقل قیافه ی ظاهری خانه را ببیند.

بلا در فکر خود خانه ای را تجسم میکرد که دارای اتاق هایی مناسب برای شکنجه باشد و سوروس امیدوار بود که آزمایشگاه کوچکی برای گنجاندن وسائلش در آن وجود داشته باشد. اما فکر لوسیوس متفاوت با آن دو بود و دوست داشت داخل خانه ، همانند خانه ی خودش بزرگ و شیک باشد.

در حالی که هر کدام از مرگخواران خانه را به شکلی تصور میکردند بالاخره لرد آرزوی آنتونین را برآورده کرد و به بلا دستور داد تا در خانه را باز کند.

بلا نفس عمیقی کشید ، از جمع مرگخواران خارج شد و به سمت در رفت. طلسمی را که بعنوان رمز لرد به همه ی آن ها آموزش داده بود تا بتوانند در خانه را باز کنند اجرا کرد و بعد از خارج شدن پرتویی که حاوی رنگ سیاه و سبز بود، در خانه صدایی کرد و بعد از شنیده شدن صدای فش فشی از درون در ، سرانجام در گشوده شد.

بلا که چشم هایش را بسته بود تا مبادا قبل از لرد درون خانه را ببیند، تلو تلوخوران چند قدم عقب برداشت و بعد از تعظیم کوتاهی منتظر ورود لرد شد. روفوس آهسته در گوش لودو گفت:

- دلمون به این خوش بود که نجینی رو نمیبینم ، این صداهه دیگه چیه؟

لودو آهی کشید و پاسخ داد: حالا دیگه هر وقت میخوایم وارد خونه شیم با شنیدن اون صدای فیش فیش، باید مواظب باشیم با نجینی قاتیش نگیریم.

لرد که از حرکت زیبای خودش برای گشودن در لذت برده بود با قدم هایی آرام از کنار بلا گذشت و وارد خانه شد. آنتونین با عجله همراه لرد حرکت کرد و چمدان ها را گوشه ای انداخت و پشت سر او بقیه نیز وارد خانه شدند.

- واو!

این صدای لوسیوس بود که با دیدن سقف و لوسترهای بزرگی که از آن آویزان بود نتوانسته بود جلوی ابراز احساسات خودش را بگیرد. پلکانی دراز که به صورت مارپیچ تا چندین طبقه بالا میرفت در گوشه ی سالن قابل توجه بود و درهای متعددی که در گوشه و کنار اتاق دیده میشدند.

دقایقی بعد:

بلا دستی به گرد و خاک های نشسته بر روی میز طبقه ی دوم کشید و به اطراف نگاه کرد. برخلاف طبقه ی اول این طبقه تاریک و ...

- اوخ ...

بلا افکارش را با فرو رفتن پای نارسیسا درون چوب کف اتاق که توسط او شکسته شده بود تکمیل کرد ، این طبقه تاریک و خراب به نظر میرسید.

نارسیسا پایش را بیرون کشید و بعد از بر زبان آوردن طلسمی که چوب شکسته را به حالت عادیش برگرداند گفت: مث اینکه این خونه دوگانگی شخصیتی داره.

با ورود به طبقه ی سوم که گویا تنها دارای سقف بود هردو از این حرف نارسیسا اطمینان پیدا کردند. هر طبقه ی خانه به گونه ای متفاوت با طبقه ی دیگر بود و عجیب تر از آن این بود که طبقه ی سوم ساختش به اتمام نرسیده بود.

برقی در چشمان بلا نمایان شد و گفت: یه خونه ی کاملا جادویی!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#92

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
چند ساعت یعد - محفل:

- اینم یه مدل جدید که تازگیا مد شده!

آلبوس در حالی که ریشش را بررسی میکرد با رضایت سرش را تکان داد و گفت: بهم میاد! مدل قشنگیه! دلِ تام آب!

همان لحظه در اتاق آلبوس باز شد و اول سر فرد و سپس بدنش در آستانه ی در پدیدار شد.

آلبوس در حالی که سعی میکرد مدل جدید ریشش را در معرض دید فرد قرار دهد گفت: ریشم قشنگ تر و تو دل برو تر نشد فرد؟

- پروفسور! من آنتونین رو در حالی که چند تا چمدون رو به سمت خونه ی گریمولد به پرواز درآورده بود دیدم!

- خب که چی؟

- اون میگفت قراره بیان اونجا!

- چــــــــــــی؟؟؟؟ این امکان نداره!سابقه نداشته دو دشمن همسایه هم بشن!!

دابی که میترسید تمام زحماتش هدر برود با نگرانی به آلبوس توضیح داد: اگه عصبانی بشی گیرنده های ریشت حساس میشن و بعد وز میشن و این اصلا جالب نیست!

خانه ریدل:

- کرشیو آنتونین! هزاران کروشیو بر تو آنتونین!

آنتونین در حالی که سعی میکرد جاخالی بدهد پرسید: آخه واسه چی ارباب؟

- من خودم شخصا میخواستم دامبلدور رو سورپرایز کنم و تو ... تو آنتونین! تو اومدی نقشه های منو ریختی به هم! وز شدن ریش های اون ریشو وقتی منو میدید چیزی بود که تو نذاشتی من بهش برسم! کروشیو بر تو آنتونین!!

آنتونین عذر خواهانه و در حالی که به زمین چسبیده بود از اتاق بیرون رفت.

- صبر کن ببینم! کدوم گوری رفتی؟ وسایلو بردی؟

آنتونین از پشت در: بله ارباب! با اجازه ارباب!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۹:۲۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
#91

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:

-اینا رو جمع کن لینی...اینا مال کیه؟این همه چوب دستی شکسته رو برای چی جمع کردین آخه؟

لودو با عجله بطرف کارتن مورد اشاره لرد رفت.
-ارباب اون کلکسیون چوب دستی منه.اجازه بدین، خودم حملش میکنم.

لرد به گردش در محدوده خانه ریدل و دستور دادن به مرگخوارانش ادامه داد.
-روفوس، تابلوی جدم یادت نره...لودو، بیا این وسایل اضافی رو آتیش بزن، اثری ازشون نمونه.سوروس، لباسای نجینی رو جمع کن...ایوان، عمرا اگه بذارم اون اسکلتا رو با خودت بیاری.

مرگخواران صبورانه دستورات لرد را انجام میدادند.بلاتریکس در حالیکه سرگرم بسته بندی وسایل شخصی لرد سیاه بود آهی کشید و به خانه ریدل نگاه کرد.
-دلم برای اینجا تنگ میشه...چه شکنجه هایی که تو زیر زمینش انجام ندادم...چه جسدایی که مونتی تو گورستانش دفن نکرد.چه طلسمهایی که باطل نکردیم.چه کروشیوهایی که لرد بهمون نزد.

ریگولوس نفس نفس زنان بزرگترین کارتن روی زمین را کول کرد.بلا باعصبانیت کارتن را از روی دوش ریگولوس برداشت.
-ریگولوس یه خبرجدید برات دارم...لازم نیست اینا رو اینجوری ببری پایین .چون شاید اطلاع نداشته باشی ولی تو یه جادوگری!

لرد سیاه در محوطه مقابل خانه ریدل در حال بازرسی کارتن ها بود.آنتونین که لباسهای نجینی را پوشانده بود به لرد نزدیک شد.
-ارباب، شما مطمئنین که هیچ راهی وجود نداره؟مجبوریم اینجا رو ترک کنیم؟

با تایید لرد آنتونین ادامه داد:
-میتونم بپرسم مقر بعدی ما کجا خواهد بود؟

لرد برای اولین بار در طی آن روز با حالت عجیبی لبخند زد.
-خانه شماره 13 گریمالد!




Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱:۵۸ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
#90

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۰:۰۰ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
از محله ی سارکوزی اینا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
صدای پچ پچ مرگخواران بلند شد اما لرد سیاه هیچ حساسیتی نشان نداد چرا که میدانست سرکوب این اعتراضات خفیف ،انگیزه ی مرگخواران را برای مبارزه با اجنه کم خواهد کرد
- سایاسانشخهس نجینی
مار انگار از غیب ظاهر شد و در آغوش اربابش آرام گرفت
- میدونم عزیزم.میدونم که از اونن موجودات پست حقیر متنفری اما باید سرکوبشون کنم
دست نوازشش بر سر مار باعث آرامش خودش میشد
و لرد سیاه غرق تفکر شد. آیا دامبلدور هم حمله خواهد کرد ؟آیا به صلاح دنیای سیاه نیست که در مدت مبارزه با اجنه با دامبلدور و محفلیها متحد شوم؟
سردسته ی جاسوسان به ناگهان درست روی پای مبارک لرد سیاه ظاهر شد.
- چه خبرته یاکسلی؟چی شده؟ دامبلدور رو کشتن که اینقدر عجله داری؟
عرق از سر و روی یاکسلی می بارید . از لرزش محسوس صدایش کاملا میشد فهمید که بی نهایت ترسیده بود.
-س..سر..سرورم ..ق...قربان....ارباب اجنه.....
- اجنه چی مردک؟چی شده؟بگو دیگه!
-قربان اجنه ی گرینگوتز هم به جمع شورشیان اضافه شدن...نات و مالسیبر....
-اونا چی ؟
-قربان ما بدستور شما رفتیم برای اطلاعات گیری از گورناک {رییس اجنه گرینگوتز}که یکهو دیدیم یه دسته از اون شورشی ها ریختن تو گرینگوتز و بعد از کلی جار و جنجال با خودشون بردنش.اونا هم ما رو شناختن و ما هر کار کردیم نتونستیم باهاشون مقابله کنیم .نات و مالسیبر رو گیر انداختند و با خودشون بردند.
-شیرین عقل ! چهار تا مرگخوار ورزیده نتونستن از پس چندتا جن حقیر بربیان؟پس شما ها به چه درد من میخورین؟
فریاد لرد در ادای این کلمات نشان از مجازاتی قریب الوقوع میداد.
لرد اسکورپیوس را فراخواند
-ارباب تاریکی به سلامت باشند . امری داشتید؟
-میخوام بهت تمرین سنگدلی بدم
-امر از شما و اطاعت از بنده ارباب!
-همینجا یاکسلی رو اینقدر شکنجه میدی تاصداش از شدت داد زدن دورگه بشه تا بفهمه مأموریتشو باید با دقت و امنیت انجام بده
یاکسلی دردمندانه گفت: سرورم خاک پاتون رو می بوسم اما دیگه شکنجه نه! شما رو به چشمان سیاه سالازار اسلیترین قسم و خواهش که منو شکنجه نکنید.
-اسکور ، زود باش
کروشیو
و فریاد یاکسلی به آسمان بلند شد.
لردسیاه دوباره در فکر فرو رفت
حال عملیات نجات هم به مبارزه اضافه شده بود
و بهترین راه را اتحاد با دامبلدور در مقابل دشمن مشترک دانست
تصمیمی که تا قبل از جسم یابی و خبر نحس یاکسلی هیچوقت به زبان لرد سیاه نمی آمد
اما چه باید کرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نفر بعدی!ـ
اینم بگم که ببخشید محفلیها و سربازان محترم ارتش دامبلدور ولی بنده به حسب وظیفه ام داستان را ا دامه دادم و دیگه تکرار نمیشه!!!ـ


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۳۱ ۲:۰۴:۰۷

مرگ برای یک انسان فرهیخته شروعی دوباره است
آدولف هیتلر
به نقل از آلبوس دامبلدور


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۰
#89

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لرد ولدمورت در زمینی صاف قدم می زد. در واقع زمین آنقدر صاف بود که گویی چیزی در آن دیده نمیشد. لرد سیاه پیش می رفت و نقشه می ریخت. امکان نداشت بگذارد آن پیرمرد ریشو کار را پیش ببرد. سریعا به خانه ی ریدل آپارات کرد و دست لوسیوس را گرفت و علامت شوم روی دستش را فشرد. چند لحظه بعد همه ی مرگخواران در آنجا حاضر بودند.

- یاران سیاه لرد سیاه. همون طور که همتون مطلع هستید، قراره حمله ی بزرگی از سمت اجنه صورت بگیره. دامبلدور قصد داره همه چی رو با صلح پیش ببره و همتون میدونین که این کار، هر جایی هم که نتیجه بده، در مقابل اجنه هیچ فایده ای نداره. مثلا همین لودو. لودو، تو توی این قضیه تجربه داری. با اربابت موافق نیستی؟

لودو با صراحت سر تکان داد. لرد سیاه با دیدن آن حرکت مصرانه خوشحال شد و در حالی که لبخندی ملایم و در عین حال شرورانه به لب داشت در ادامه ی حرف هایش گفت:

- پس ما قبل از اینکه دامبلدور بتونه کاری بکنه، و از اون مهم تر، قبل از اینکه اجنه بتونن کاری بکنن، به مقر جن ها حمله می بریم و خون همه ی جن ها رو میریزیم. و هر کس که در این کار منو همراهی کنه، مسلما به پاداشی ارزشمند میرسه. جن ها نباید به هدفشون برسند.

لرد سیاه پس از این سخنان از اتاق بیرون رفت و مرگخواران را تنها گذاشت تا صدای پچ پچ شان اتاق را پر کند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.