خانه شماره 12بیشتر اعضای محفل ققنوس در آشپزخانه، دور میز غذاخوری نشسته بودند و چشم همه به دامبلدور دوخته شده بود که در انتهای میز نشسته بود و به طور عجیبی در فکر فرو رفته بود. در این حین کریچر پاتیل بزرگی را کشان کشان روی کف آشپزخانه می کشید و با کف گیر زنگ زده اش تکه های کوچک سیاه-سوخته نیمرو را درون بشقاب های ترک خورده ی مقابل محفلی ها می انداخت.
سیریوس: «اینجوری که نمیشه دامبلدور ! اینها حتما نقشه ای دارن که اومدن در همسایگی ما ! »
دامبلدور با ملایمت دستش را درون ریشش فرو برد و جیمز را از درون ریشش بیرون آورد و روی میز قرار داد:
جیمز: «ئه ! عمو... هنوز تموم نشده ها ! کلی شپش دیگه توی ریش تون داره تولید مثل میکنه !
»
دامبلدور: «جیمز ! شیطونی نکن عمو جان ! بیا این دو گالیون رو بگیر برو یه یویو بخر ! »
و دو سکه ی طلایی کف دست جیمز گذاشت و به سیریوس با حالت متعجبی گفت:
«خودمم نمیدونم سیریوس ! بهتره هر چه زودتر بفهمیم چه قصدی دارن ! ئم. فرد- جرج...از اون گوش هاتون استفاده کنید. ببینید دیوارای خونه راه میده به دیوار خونه 13. بشه یه صدایی بشنوید هم خوبه ! هر چی تست کردم نشد ! ضد طلسم و قفل کار گذاشتن ! »
در این لحظه دو گالیون (دو سکه طلایی رنگ) محکم از انتهای میز به سمت صورت دامبلدور شلیک شد و با صدای پاق مانندی عدسی عینک دامبلدور را درید و به جای عدسی ها، در فریم عینکش قرار گرفت...
جیمز: « عمووووو ! بازم جر زنی کردی ! گالیون هات عکس کله ی فاج داره ! فاج سالهاست مرده عمو ! این سکه ها مال قبل انقلابه !
»
دامبلدور با کسلی و بی حالی تمام سکه ها را از فریم عینکش بیرون آورد. ایستاد و به سمت مرلینگاه گام برداشت تا کمی اندیشه کند و اعضای محفل ققنوس را سر میز غذاخوری تنها گذاشت...
درون مرلینگاهدامبلدور: «خانم محترم ! ممکنه بری بیرون ؟ این حقوق جادویی و انسانی منه که در مرلینگاه تنها باشم !
»
پیکر آلبوس دامبلدور درون توالت فرنگی فرو رفته بود و تنها کله اش کمی بیرون مانده بود و به روح دختر خانمی جوانی خیره مانده بود که بالای سرش در اتاقک قدیمی و سنگی مرلینگاه شناور بود و او را مسخره می کرد. روح دخترک دوربین حبابی و شفافی درون دستش بود و آنرا به سوی دامبلدور گرفته بود. دامبلدور در تلاش بود تا با افسون های متوالی دوربین را خرد کند اما تمام افسون ها از درون دوربین رد می شدند و به در و دیوار می خوردند...
روح دختر جوان: «اوه ! آلبوس ؟ آلبی آلبی بی بی بوس ! منو یادت نیس؟ منم ! هلنا ! یادت رفت؟ دوران هاگوارتز ! میومدی با داداش آبرفورثت توی دستشویی دختران دوربین کار میذاشتی، عصری فیلمای مارو توی کافه هاگزهد حراج میکردی ! حالا تو را حراج میکنم پسرک شیطون !
»
خانه شماره 13 مرگخواران به اتفاق با قیافه های خندانی روی کاناپه ی بسیار بزرگی در پذیرایی نشسته بود و به جعبه ای سنگی – شیشه ای – چوبی با نام تلویزیون نگاه می کردند. هر کسی نوشیدنی و خوراکی دردست داشت و با خنده به تصاویر مرد ریشو و بدون هویتی نگاه می کردند که درون توالت فرنگی فرو رفته بود...
لرد بدون توجه به مرگخواران و شادی آنها در گوشه ای نشسته بود و علاوه بر اینکه در دلش به دامبلدور می خندید، نقشه های آزار دوچندان محفلی ها را روی کاغذ می آورد و اشباح یکی یکی بدون اینکه مرگخواران متوجه شوند نقشه ها را می خواندند و از میان دیوارها عازم خانه 12 گریمولد می شدند...
لودو در حالیکه با خنده تمام یه مشت پاپ کورن را درون دهنش فرو می کرد، گفت:
« هی تامی ! چه غلطتی میکنی اون گوشه رو زمین نشستی ! بیا این ریشو رو ببین ! چقدرم شبیه دامبلدوره !
»
اما چشمش با نگاه مرگبار لرد سیاه افتاد و پیش از آنکه سوتی دیگری بروز دهد، با ترس گفت:
« ئه ! ارباب ! شمایین ببخشید...فکر کردم تامی بود ! ارباب به گمانم یه چیز حباب مانند از کنارتون رد شد همین الان !
»