1
.به انتخاب خودتون بخشی از کتاب ها رو انتخاب کنید و به طنز بازنویسی و البته تحریفش کنید. لزومی نداره به شخصیت خودتون مربوط باشه یا در مورد خود هری پاتر باشه. هر بخشی رو میتونید انتخاب کنید.گرمای مطبوع هوای بهاری همچون معجون عشقی پر ملات و موثر، در همه جای قلعه هاگوارتز پیچیده بود. فصل امتحانات نزدیک بود و همگی در حال دل سپردن به درس و امتحان، کمی هم تحت تاثیر معجون عشق تزریق شده در هوا بودند. سالن گریفندور حسابی شلوغ و پر از دختر های زیبا و مشنگ زاده و یا خائن به اصل و نصب بود که همیشه زیبایی شان زبانزد تمام پسر های هاگواتز بود. در حلقه دلدادگان سیریوس بلک، پسرِ جذابِ خوش قد و بالا و دوست صمیمی جیمز پاتر، همواره دست چینی از زیباترین دختران هاگوارتز حضور داشتند. این حلقه دوست داشتنی و زیبا روی مبل های نرم کنار پنجره سالن عمومی گریفندور نشسته بودند، در حالیکه در یک دستشان کتاب معجون سازی و در دست دیگر کمی آب قند داشتند که مبادا هنگام نگاه کردن به سیریوس یا جیمز غش کنند و آب قند لازم شوند! زیرا اگر این طور می شد از دیدن صحنه دختر فداکنِ درس خواندن این دو یار شکار نشدنی محروم می شدند و علنا امتحان معجون سازیِ فردا، نقشی در نگرانی وصف نشدنی شان نداشت.
سیریوس که تاب موهای تیره و نسبتا بلندش با جادو های ابتکاری خودش، روز به روز بیشتر می شد و ممکن بود همین روز ها شبیه گوسفندی شود که سر کلاس تغییر شکل سعی در غیب کردنش داشتند، با یک ژستِ دخترها فدایم شوید، کنار جیمز، روی مبل قرمزی لم داده بود و یک دسته کاغذ پوستی از جیب ردایش آویزان شده بود که از آن نما فقط قلب هایی که دور تا دور کاغذ ها می رقصیدند دیده می شد. هیجان بی نظیری با دیدن این دسته کاغذ ها در سالن شکل گرفته بود.
میراندا اسمیت که کل لیوان آب قندش را سر کشیده بود و یک ساعتی می شد که روی کتاب معجون سازی اش دولا نشسته بود تا زاویه دید بهتری برای دیدن سیریوس و جیمز داشته باشد، دستی روی کمرش کشید و گفت :
- من آخر سر دیسک کمر می گیرم دخترا !
وای من که می دونم بلک میخواد از من دعوت کنه، خودم دیدم که سر کلاس فلسفه وقتی داشت در گوش جیمز یه چیز می گفت، نوک چوبدستی اش سمت من قرار گرفته بود! البته درسته که پشتش به من بود ...
سپس بغضش را فرو برد و ادامه داد :
- ولی همش حواسش به من بود.
و علی رغم حرف هایش، کمی در وضعیت خمیده تر قرار گرفت و چیزی نمانده بود بینی اش با کتاب یکی شود، تا بتواند سیریوس را بهتر ببیند.
شارلوت کازین که با حسرت به مو های صاف و مشکی و چشمان آبیِ خیس از اشک میراندا نگاه می کرد با ذوق و شوق گفت :
- ولی به نظر من بیشتر وقتا سیریوس حواسش به منه،
همیشه سر کلاسا میاد ازم جزوه می گیره و هیچ وقت پسش نمیده، من واسه همین همیشه دوتا جزوه می نویسم، خب دلش واسم تنگ میشه دیگه! :zogh:
ایزی برنت که همیشه به مو های دم اسبی اش که تا کمر می رسید می نازید، چشم های درشت و مشکی اش را کمی باریک کرد و با عشوه گفت :
- سیریوس همیشه عاشق من بوده و هست، من از وقتی سر کلاس مراقبت از حیوانات جادویی شنیدم که با صدای بلند داشت می گفت که عاشق دم اسبه اینو فهمیدم ....
و در حالیکه به موهای بسته شده اش اشاره می کرد و با عشوه ای دو برابر ادامه داد :
- واضحه که منظورش من بودم دخترا. :pretty:
ناگهان سیریوس و جیمز از جایشان بلند شدند به نظر می رسید که می خواهند از سالن عمومی خارج شوند. همهمه ای بین حلقه دلدادگان صورت گرفته بود و آب قند ها قلپ قلپ خورده می شد. سیریوس کش و قوسی به خود داد و دستش را در جیب ردایش برد به محض تماس سر انگشتانش با کاغذ های پوستی، یکی از دخترهای حلقه دلدادگان که نامش جودی بود از حال رفت و کف سالن پخش شد، سایر دختر ها بدون کوچکترین توجهی به جودی نگا ه های کنجکاو شان را به سیریوس دوخته بودند.
دختر ها :
سیریوس کاغذ های پوستی را به صورت لوله شده از جیب ردایش بیرون آورد و در حالیکه دست هایش را تاب می داد، به سمت دختر ها حرکت کرد. میراندا و ایزی که دیگر آب قندی برایشان نمانده بود در حال ضعف کردن بودند و شارلوت با خوشحالی آب قند جودی را سر می کشید و جمله هایی که از قبل برای صحبت با سیریوس آماده کرده بود زیر لب تکرار می کرد. سیریوس به سمت شارلوت رفت و کمی مو هایش را با دست از صورتش کنار زد، شارلوت که گویی هوش از سرش داشت پر می کشید لیوان آب قندی که خالی شده بود از دستش افتاد و شکست. سیریوس با پوزخندی که حتی سعی نکرد جمعش کند رو به دخترها گفت :
- اوانزو ندیدید؟
میراندا با تلاش فراوان شارلوت را کنار زد و در حالیکه مو هایش را روی شانه اش می ریخت گفت :
- با من تو یه اتاقه، چطور مگه ؟ :aros:
- میخواستم که ... یعنی قرار شده ...
همه دخترا یک صدا فریاد زدند :
- می خواستی چی ؟
حتی جودی هم با اینکه از حال رفته بود در عالم بی هوشی زیر لب همین سوال را زمزمه می کرد.
سریوس که انتظار این همه توجه را نداشت کوتاه و مختصر گفت :
- میخوام به مجلس رقص بهاری دعوتش کنم! :banana:
گرومپ!!صدای بلندی مانند زمین خوردن یک کیسه پر از شن به گوش رسید، در آن سمت سالن لی لی اوانز از زیرِ مبلی که جیمز و سیریوس روی آن نشسته بودند بیرون آمده و مبل به صورت وارونه در سالن عمومی افتاده بود. لی لی که انگار دنیا را به او داده اند با نیش از بنا گوش در رفته و بدون توجه به حضور جیمز گفت :
- جون من راست می گی سیریوس؟ پس چرا زود تر نگفتی؟
این جیمز چند وقته سیریش شده ول نمیکنه.
جیمز که چیزی نمانده بود از شدت عصبانیت منفجر شود غضب آلود گفت :
-خیانت؟ خیانت در امانت؟ لی لی ؟ سیریوس؟
ناگهان صدای عصبانی زنی به گوش رسید :
- بابا گند زدید به سناریو و کتابم !
بابا بیچارم کردید شما، سیریوس چند بار بهت بگم این لی لی واسه جیمزه، قراره عروسی کنند، هری به دنیا بیاد و بقیه ماجرا. لی لی دختره ی خیره سر چند دفعه بهت بگم که انقد دّله نباش!
با همین جیمز عروسی کن دیگه و شما بقیه دخترا یعنی عرضه ندارید این سیریوس رو تور کنید ننه مرده ها! کلا واسه همینه که اسمتونو تو کتاب نیاوردما ! جمع کنید بساط و تا تو کتابم لو ندادم که سر لی لی همش بین سیریوس و جیمز جنگ و دعوایه!
لی لی که خیلی سر ذوقش خورده بود رو به جی. کی. رولینگ گفت :
- خب من از سیریوس بیشتر خوشم میاد، جیمز قوزمیته!
جیمز به سرعت چوبدستی اش را کشید و گفت :
- دوئل می کنیم هر کی برد، لی لی واسه اونه!
سیریوس با آسودگی خیال بادی به غبغب انداخت و گفت :
- لی لی از من خوشش میاد، مگه نه دخی ؟
-آره عزیزم، معلومه که از تو خوشم میاد.
جی. کی. رولینگ با صدای بلندی که در کل کتاب می پیچید فریاد زد :
- غلط کردید! گم شید از کتاب بیرون ببینم! مگه الکیه؟ اصلا حقتونه که تو کتاب بمیرید.
سپس رولینگ چوبدستی اش را بیرون آورد. جیمز و لی لی را کشت و حافظه بقیه دختر ها را نیز پاک کرد و به سیریوس قول داد که اگر چیزی ازین موضوع جایی درز نکند، در کتاب او را به قهرمانی تبدیل کند. در نهایت هم پسر کوچکی از پرورشگاه پیدا کرد و نامش را هری پاتر گذاشت و داستان زندگی ملامت باری برایش نوشت و خیلی معروف و پول دار شد.
پس شد آنچه شد ...