هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#46

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
هری دست خالی از پا دراز تر با قیافه ای تو مایه های « ما مانده ایم تهنای تهنـــــا، ما مانده ایم تهنا میان دشت غم ها!» از در اکابرواتز بیرون اومد و نگاه مفلوکانه ای به اطرافش انداخت بلکه راه چاره ای پیدا کنه که یهو نگاهش به پارک رو به روی اکابرواتز افتاد.
هِلِک هِلِک به سمت پارک رفت و روی یکی از نیمکت ها نشست و زانوی غم بغل گرفت و به زمین خیره شد.

چند دقیقه ای نگذشته بود که یک فت پای چرک گرفته که دمپایی توسی رنگ پلاستیکی پاره پوشیده بود جلوش ظاهر شد.
نگاه هری بالاتر و شخصی با شلوار کردی، پیرهن پاره پوره با یک کت زاقارت روش و سیگاری گوشه لب و لبخند مسخره ای رو دید.

- دوای دردت پیش منه دائاش.

- سیاهی کیستی؟

- مرتیکه تو کور رنگی داری؟ نمی بینی این شکلکه قرمزه؟

- عه؟ جدی؟ من فک می کردم به این رنگ میگن سیاه! آخه نیست که منو مهد کودک نفرستادن، اینه که یه کمی پایم ضعیفه.

مورفین فرتی هری رو هل داد اونور و کنارش روی نیمکت نشست و گفت:
- حالا دوای دردتو میخوای یا برم؟

هری کمی به فکر فرو رفت و گفت:
- آخه تو اصلاً از کجا می دونی درد من چیه که بخوای دواش رو داشته باشی؟

- دائاش من آخه تو که نمی دونی. محصولات گیاهی دکتر گانت روی هر دردی اثر داره. برای خرید همین حالا با شماره ای که این زیر می بینید تماس بگیرید.

-کودوم زیر؟

مورفین: خیلی بی شعوری!
هری: خودت گفتی خب.

- میخواستم یه صابون فلوبر اصل هم بهت روش بدم ولی چون بی شعوری نمیدم.

بوفشس دوکس پیسس!

نور قرمز رنگی به مورفین خورد و با افکت صوتی که در خط قبل مشاهده کردین مراحل اصابت، پرت شدن و پکیدن یکی پس از دیگری طی شد.

لحظاتی بعد مودی کنار هری که به قیافه ای مانند در اومده بود نشست و گفت:
- هوشیاری مداوم! چرا داشتی با این مرتیکه چیز کش حرف میزدی؟ بابا این انگل اجتماعه.

- خو من چه بدونم آخه؟ منو بعد شوفصد سال کشوندین تو سوژه. اصن معلوم نیس کی به کیه به مولا!

مودی نگاهی به اطراف کرد و پرسید:
- حالا واسه چی اینجا نشستی؟

- هیچی بابا ما دنبال کار می گشتیم، گفتن مدرک نداری. اومدیم اینجا مدرک بگیریم ندادن بمون. الانم اصن گلبم گرفت.

مودی پوزخندی زد و صداش رو پس کله ش انداخت و داد زد:
- بچز بیاین، عله هم همدرده با ما!




پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
#45

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
مدرسه علوم و فنون جادویی اکابرواتز - ویژه‌ی بزرگسالان - شبانه (ولی کلاساش روز تشکیل میشه)

هری پرونده به بغل، قدم به ساختمونی گذاشت که هیچ شباهتی به مدرسه‌ی قدیمیش نداشت. آپارتمانی ۴ طبقه و دود زده با پنجره‌هایی که شیشه ی بیشترشون شکسته بود، وسط یه خیابون تنگ یک طرفه توی محله‌ی مشنگ نشین که از دو طرفش ملت مثل چی با موتورشون گاز میدادن و رد میشدن و هر از گاهی هم یک فحشی به هم می‌دادن! (مدیونین فک کنین این کوچه نزدیک میدون انقلاب و اینا بودا! )

مسئول ثبت نام که ساحره‌‌ای پیر و کچ و کوله بود، به محض دیدن هری، انگشتای لاک قرمز زده‌ش رو دراز کرد و شماره‌‌ای گرفت و خیلی دلبرانه گفت:‌

- الوو... هااقای رهیسس... ایین پسره اومدهههه... بفرستمش تووو؟ باهشــــه... چشــــــم...

و به محض قطع کردن تلفن، به هری اخمی کرد و عینهو تریلانی موقع پیشگویی گفت:

- رئیس تو جلسه هستن!
- د لامصب، من که شنیدم گفتی بفرستمش تو.. کدوم جلسه؟
- شماها کی میخواین یاد بگیرین؟ رئیسا همیشه تو جلسه هستن و تا وقتی منشی‌ها تشخیص بدن تو جلسه می‌مونن!
-
- اگه می‌مونی بشین یه گوشه تا جلسه تموم بشه، اگه میری، راه بازه.. هرررریی.. فقط سد معبر ارباب رجوع نباش!
- کدوم ارباب رجوع؟

و خونش به جوش اومد و آتش فشان فوران کرد و چوبدستیش رو کشید بیرون که یه اکسپلیارموس به ساحره‌ی بی تربیت! بزنه که صدای سرد و بی‌روحی اونو به خودش آورد.

- من ترو اینجا ثبت نام نمی‌کنم پاتر!

هری به سمت ولده‌مورت برگشت که جلوی در دفتر ریاست ایستاده بود و چایی بیسکوییت می‌خورد. ظاهرا واقعا جلسه‌ای بود که تموم شده.

- تام؟!‌ ععع.. آرتور گفت این شعبه دست توئه ها! من فکر نمیکردم ولی خودت اینجا باشی.

- من همیشه به آموزش اهمیت زیادی می‌دادم پاتر. ولی تو استثنایی.. توی این مدرسه جایی نداری. روی بقیه اثر بد میذاری! مشکل کنترل خشم داری.با سابقه‌ت پز میدی! منم که تام صدا میکنی.

- تام..خب... اهمم.. ولدک جان.. تو بگو من با هفت سر عائله چیکار کنم؟ زندگی؟ تورم؟ قسط!

- فکر کردم ۳ سر عائله داری، البت اون جیمز خودش جای یه تیم فوتبال کافیه.

-

- بهر حال اینحا ثبت نام نمیشی. می‌تونی بری خود هاگ ثبت‌نام کنی البته از اینجا گرون‌تره ولی بهر حال با پول می‌تونی برگردی اونجا و دیپلمتو بگیری.

- ینی برم جایی که بچه‌هام درس می‌خونن؟! با این سن و سال؟!

- بهر حال همینم خیلی بهت لطف کردیم گفتیم! انتخاب با توئه... هرررررریییی!

و کاسه‌ی "چه کنم" رو سر راه مرلینگاه به دست هری داد.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۰:۱۷:۴۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
#44

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
هری:
آرتور: چی شد هری؟ جای زخمت درد گرفت؟ اسمشونبر نزدیک اینجاست؟ داره به تو فکر می کنه؟ تو هورکراکس شدی؟ احساس می کنی که نجینی هستی؟ دوست داری منو گاز بگیری؟ نــــــــــــــــــــــه! کمک! هری میخواد منو گاز بگیره! کمــــــــــــک!

آرتور ویزلی فریادزنان در پناهگاه را شکست و به دوردست ها فرار کرد.

هری آهی کشید: بین یه مشت خل و چل گیر افتادم. من فقط می خواستم بگم چرا ولدمورت؟ ولدمورت اینجا، ولدمورت اونجا، ولدمورت همه جا! هر تاپیکی رو که باز می کنی پر از مرگخوار و ولدمورته. پس ما کی می تونیم به دور از جنجال های سیاسی و جناح بندی های نژادی یک زندگی بی دغدغه رو پی بگیریم و عین بچه ی آدم ادامه ی حیات بدیم؟!

هری همچنان به این مسائل بغرنج می اندیشید و به دنبال راه حلی می گشت که ناگهان توده ای غبار آلود از دوردست ها به سرعت نزدیک و نزدیکتر شد و هری آرتور را دید که پیشتاز لشکر مو قرمزهایی بود که همه بیل و کلنگ و چارشاخ به دست برای مبارزه با هری مسخ شده به پناهگاه برمی گشتند.

هری که طبق تجارب قبلی می دانست ایستادن و توضیح دادن به ویزلی های خشمگین بی فایده است به سرعت آپارات کرد و لحظاتی بعد در مقابل در ورودی هاگوارتز بود.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۰:۴۸ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
#43

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سه روز بعد

- آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ کمرم!

- خجالت بکش مرد گنده! هنوز سه روزم نشده رفتی سر کار، چسبیدی به تخت؟

هری با چشمان پر اشک به همسرش خیره شد: به مرلین قسم دیگه نمی تونم از جام پاشم! مسئولیت هام خیلی سنگینه و کمرم رو خم کرده!

جینی با غرور به شوهرش زل زد: پس باید بری پیش بابام و ازش کمک بگیری تا مسئولیت هاتو سبک تر کنه. می دونی که بابام کارمند وزارتخونه س!

هری از صاحبکارش یک ساعت مرخصی استعلاجی گرفت که مخفیانه به ملاقات پدرزنش بره.

======

آرتور ویزلی: تنها راهی که برای فرار از شغل های سخت داری اینه که بری دیپلمت رو بگیری.

هری می دونست که توی هاگوارتز جایی نداره. هرچی باشه شونصد سالی از عمرش می گذشت! درضمن... نمی تونست همین شغل حمالی رو هم از دست بده چون زن و زندگی خرج دارن دیگه!

ولی آرتور ویزلی چاره کار رو می دونست:
- تازگیا یه شعبه از هاگوارتز باز شده که ورژن اکابر بهش میگن. مال همین بدبخت بیچاره هائیه که از هاگوارتز اخراج شدن یا فرار کردن و حالا به "غلط کردم" افتادن... می تونی بری دیپلمت رو با یه خورده شهریه، از اونجا بگیری.

هری:
-

آرتور ویزلی:
- فقط یه مشکل کوچولو در بینه!

هری:
- و اون مشکل کوچولو چیه؟

آرتور ویزلی:
- مدیر اون مدرسه، لرد سیاهه!


ویرایش شده توسط مورگانا لی‌فای در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۵ ۰:۵۹:۲۲


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲
#42

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- بذار لیوانتو برات پر کنم عزیزم! گفتی دقیقاً کارِت اونجا چیه؟

هری در حالیکه دسرهای خوشمزه را بدون وقفه توی دهانش می چپاند، گفت: «اولش گفتن بیا رئیس اونجا شو! منم که می دونی، اصن از ریاست و این قرتی بازیا خوشم نمیاد! گفتم من از همین گوشه موشه ها به مردم خدمت می کنم. خلاصه شدم معاونت راهبردی امور حمل و نقل غیر جادویی!»

جینی ویزلی که در پوست خود نمی گنجید، با خوشحالی آخرین ظرف "پان اسپانیا" را به طرف هری هل داد و گفت: «بخور عزیزم! بخور که باید زودتر بخوابی. خوب نیست آدم اولین روز کارش دیر برسه! » و بعد در حالی که انگشتانش را در هم قفل کرده بود با لبخند به سقف خیره شد و هری می دانست که همین الان در مغز جینی لیست کانتکت ها به ترتیب اولویت مرتب می شوند و تماس های چش درآر (!) زیادی در راه هستند!

و با این فکر، آب دهانش را به سختی قورت داد!

فردایی، صبح کله سحر، محل کار!

هری پاتر در دفتر هماهنگی حمالان نشسته بود و از میان دود غلیظ سیگار به صاب کارش(!) نگاه می کرد.

- حواست باشه! اینجا جادو مادو نداریم! اینجا همه نون بازوشونو می خورن! حیطه ی کاری ما توی دید مشنگاست. اکثر کارگرامونم فشفشه هستن. تو رو هم بخاطر این استخدام کردیم که 10 - 15 نفر اینجا برات ریش گرو گذاشتن. اونم چه ریشایی! بعضیاش توی گاوصندوق هم جا نشدن! خب دیگه چقد حرف می زنی! حرف بسه! برو خودتو به سرپرست حمالا معرفی کن. "نظر قلی" خودش توی کار راهنماییت می کنه. البته باید روی فهمیدن لهجه ی افغانی کار کنی تا بتونی باهاش ارتباط برقرار کنی. یه نکته ی دیگه! کارگرای اینجا نون رو توی نوشابه تیلیت می کنن! آخرین کسی که توی دوغ تیلیت کرد نونشو، کسی دوباره ندیدش! ... اه! چقد حرف می زنی! برو دیگه به حمالیت برس!

هری: « :worry: »


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۰:۲۱ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲
#41

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
به یک عدد منشی خوش برخورد جهت انجام امور اداری و شخصی شرکت دستمال سازی اسکاور نیازمندیم. خانمهای محترم...


- زپلشک! تبعیض جنسیتی تا کجا؟‌

هری تو سوز و سرمای پاییزی با یه دونه پیرهن تو پارک کنار یه مشت پیرمرد مشنگ نشسته بود و بین دنبال کار گشتناش با اونا در مورد زن و زندگی و گذشته ی پر افتخار و زمان باباشاه! حرف می‌زد .

- پسرم جوون رعنایی مث تو چرا نباید کار پیدا کنه خب؟
- چی بگم حاجی؟ من سال آخر مدرسه درگیر مسائلی شدم مثلا اومدم کار خیر کنم،‌شر شد واسم، این دیپلم کوفتی رو نگرفتم حالا بهم کار نمیدن! بیا مگه برم اینجا..
نقل قول:

شرکت حمل و نقل جادویی وزارت به تعدادی حمال ساده برای حمل ‌های غیر جادویی نیازمند است. حداقل تحصیلات: سواد خواندن و نوشتن...


.. نه واقعا من با این دبدبه و کبکبه برم اینجا خب برام افت داره!

- کار که عار نیست پسرم! این روزنامه‌ها رو هم ول کن. برو دم در شرکتا، بهتر جواب میده!

هری هم که حرف گوش کن!!‌ سه سوت جلو پیرمرده آپارات کرد به دفتر اصلی پیام امروز و عین خیالش هم نبود که این پیرمرد مشنگ چی فکر میکنه از غیب شدنش و نه اینکه قبلش نگران اسم بردن از جادو بود جلوش

****


- اومدم استخدام بشم!

منشی خوش‌برخورد! بدون اینکه حتی نگاه هری بکنه یه فرم گرفت جلوش که یعنی اینو پر کن. هری دقیقا یک ساعت طول کشید تا بتونه شماره‌ ملیش رو پیدا کنه و کد پستی شونصد رقمی رو با منزل چک کنه و درست قبل از تحویل فرم متوجه جمله‌‌ای شد که با فونت ۶ اون زیر نوشته بودن:

داشتن حداقل تحصیلات دیپلم هاگوارتز برای همه ی عناوین شغلی الزامی است!


- نهههههههههههه

و همینطوری سرش رو انداخت پایین و سراغ دومین جایی که به نظرش کلاس کارش بهش میخورد و احتمال استخدامش بود رفت.

- هری

هری که از دیدن جرج و فرد خدابیامرز و استقبال گرمشون خیلی امیدوار بود یه راست رفت سر اصل مطلب و کل داستان رو تعریف کرد و اصنم به این فکر نکرد که فردا جینی خرشو میگیره که آبروم رو جلو داداشم بردی!

- ببین هری..
- درسته که عله‌ای..
- درسته که ‌آتشفشانی...
- درسته که منجی بودی..
- ولی نباید به تاریخ چسبید!
- باید آینده رو دید!
- و تو شرایط کار در اینجا رو نداری.
- پارتی بازی هم نداریم، شوهر خواهر فامیل حساب نمیشه

- اما شما هم مث من تا سال ششم خوندین که!

فرد و جرج با هم جواب دادن:‌

- ما اینجا صابکاریم!

******


- خیلی ممنون! فردا اول وقت اینجام! دست مرلین به همراتون!

هری با حرارت دست کارفرمای جدیدش رو فشرد و در حالی که با خودش تمرین می‌کرد چطوری این خبرو به جینی بده از "شرکت حمل و نقل جادویی" وزارت خارج شد.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۲
#40

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی جدید:

باجه تلفن وزارتخانه:


دیری رینگ، دیری رینگ!
- هن!؟
- الو؟سفرهای علمی؟ سفرهای علمی؟
- تموم کردیم. شفرهای عملی داریم فقط.

مورفین گوشی را گذاشت و زیرلب غرغر کرد:
- شَدبار گفتم یه دفتر برا منم بشاژین من وژیرم. اون رانده شدگان که رانده شدگانه کلوپش شد شتاد. من هنوژ تلفن چی ام!

دیری رینگ، دیری رینگ!

- ها؟
- جناب وزیر؟
- هن!؟
- کاراگاهم قربان. برای گزارش ماموریت خدمت برسم؟
- بیا تو.

تلفن قطع شد و در بلافاصله باز شد، هری پاتر که در آستانه ی در ایستاده بود باجه (!) ی قرمز رنگی را که در دست داشت تا کرد و در جیب ردایش چپاند.
احترام نظامی گذاشت و رو به مورف گفت:

- گزارش میدم جناب وزیر! طی یک سری عملیات گازانبری اصغر گوش بُری ِ خفن، با بر و بچ مقر ریختیم تو محل و بچه ها محاصره کردن منطقه رو و منم که خوشتیپشون بودم پریدم و خرگوشه رو گرفتم قربان!

مورفین خمیازه ای کشید و درحالیکه سیم تلفن را دور انگشتانش می پیچاند گفت:
- تو اخراجی پاتر.
- وات!؟
- تو آخه چژوری کاراگاه دولت منی؟ چه فکری کردی که موندی و درو نشدی؟ من چقد گفتم کلید ملید تو کارم نیشت و هر چی هشت داشه!؟
- سرنگونم کردی مورف، نیگا:

هری این را گفت و در حالیکه اشک هایش کف اتاق می ریخت و خون به مغزش نمی رسید، همونجوری سرنگونانه از اتاق بیرون رفت.

باید به جینی میگفت که دیگر گوشت و مرغ و تخم مرغ نخورند.

دره ی گودریگ – چند ساعت بعد:

-منو از خونه ی بابام ورداشتی آوردی تو دره! هیچی نگفتم! گفتی هر روز برو سر قبر ننه م سنگشونو بشور و بساب و احترامشونو نیگه دار، هیچی نگفتم! هر شب و نصفه شب این بچه رو از پنجره پرت کردی قبرستون سر کوچه که " پسرم آل سو! برو ننجون برات قصه بگه!" تا مثلا شجاع بار بیاد! هی گفتم نکن مرد! این راهش نیست! فرت رفت و افتاد تو هافلپاف بچه م!
آل سو که چه عرض کنم، تسویی شد واس خودش افتاد به جون داداشش جیمونگ! بعدشم که هی ورژن های بعدیش لاگ کردن یکیشون افتاد گریف؟! نه! افتاد؟!
حالا دیگه روت اونقدر زیاد شده وایسادی تو چشمای من نگاه می کنی میگی مرغ نخر؟! من تو خونه ی بابام مرغ پرور بودم! هر روز صبح تخم طلا جمع می کردم از زیرشون! ببین کارم به کجا کشیده! ای خدااااااا منو بکـــــــــــش!!

جینی همزمان با این فریاد ها مشت ها بر قفسه ی سینه اش می کوبید و داشت می رفت که خودش را از دره ی گودریگ پرت کند پایین که صدای شوهر را شنید:

- جینی، دو روز دندون رو جیگر بذار. مگه من اینجوری () ام که نتونم کار پیدا کنم؟ ناسلامتی هری پاترم! از خداشونه ملت که منو بذارن مدیر پروژه مروژه و این صوبتا! کم الکی بودم مگه؟ جون ِ سگ داشتم من ها! !

هری این را گفت و بی توجه به جینی که خودش را از دره پرت کرده بود پایین، صفحه ی نیازمندی های پیام امروز را ورق زد.



Re: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#39

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
به علت اختلال ایجاد شده در تماس های آتیشی!
--------------------


بعله؟!


قربان یه تماس اتیشی مهم دارید!

بارتی: خوب بیارش!

مستخدم یه شومینه رو میزنه زیر بغلش و میاد تو!

- الو لرد، من الان نیروهای کمکی رو برای جنگ با محفل می ریزم تو! با این غول های دهات هاگرید اینا صحبت کردم، قرار شده باری ما کار کنن!
از جلوی شومینه برید کنار!

و یهو 30 40 تا غول بیابونی وسط دفتر بارتی ظاهر میشن و از شدت کمبود جا، بارتی به پنجره فشاریده میشه!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۱۷:۰۴:۱۵

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#38

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



بارتي كراوچ بعد از سخنراني تاريخي خود در جمع گروهي از جادوگرانِ فارق التحصيلانِ جوياي كار و خانواده هاي چشم انتظارشان، با شعارهاي بسيار ! سعي داشت مشتي بر دهانِ آستكبار و دشمنانِ وزير بكوبد. اين اولين كاري بود كه بارتي بعد از فروختنِ چندين نفر و باز شدن راهش با همتِ جان. اف كندي انجام داده بود.
بارتي ِ قصه ي ما خوش خوشان از سِن پايين مياد و به طرف اتاقِ مدير حركت ميكنه !


.:. اتاق مصاحبه .:.

- غـــــيــــــژژژژ ... دربِ اتاق با صداي گوشخراشي باز ميشه، دو فردِ ناشناسِ ماگلي _ كه در پستِ قبلي اشاره شده بود_ وارد اتاقِ آشفته ي استخدام ميشن!
ماگل شماره ي يك: اينجا چرا اينطوريه ؟!
ماگل شماره دو : انگار جنگ شده !

صداي پچ پچ ِ دو مرد باعث شد تا مردي كلاغ به دوش كه پشتِ صندلي نشسته بود، متوجه آنها شود، مونتگومري كه روزِ سختي را گذرانده بود، و سر و كله زدن با جوانان را ناخوشايند ترين كارِ دنيا ميدانست، بدون هيچ حرفي دو برگ از كشوي ميزش بيرون آورد و با صداي دو رگه اي گفت:
- اين فرم رو كامل كنين !

ماگل شماره ي يك به دوستش نگاهي كرد، دستش را از جيبِ كتش بيرون آورد و بعد از گرفتن برگه ها، همراه دوستش سوالات را خواند و مشغول پر كردن آنها شد.

"از اينكه اينجا را براي كار انتخاب كرده ايد، متشكريم!"

- نام و نام خانوادگي:
1- جرويس پندلتون
2- چاد آلن

- محل زندگي :
1 و 2 : لندن

- آخرين مدركِ تحصيلي :
1- كارداني كامپيوتر ( نرم افزار) از دانشگاه پيام نور عجب شير !!
2- دبيري آموزش ابتدايي از موسسه غيرانتقاعي تايباد !!


- هدف از كاركردن در اين مكان ؟!
1- آشنايي و كسب اطلاعاتِ بيشتر !
2- كسبِ اطلاعاتِ بيشتر و آشنايي !!


- نظر شما نسبت به بارتي كراوچ ؟!
1- شباهت زيادِ ايشان با - پراد پيت - باعث اشتباه در من شده بود.
2- مديري با قدرتي بسيار و انديشه هاي تابناك و بسيار خوش تيپ !

- بارتي. ك دوست داشتنتي تر و معروفتر است با پرسي.و ؟!
1- بارتي كرواچ!
2- همان!

.
.
.

.:. نيم ساعت بعد .:.
جرويس عرقِ روي پيشونيش رو پاك ميكنه و مجددا" به سمتِ مونتگومري ميره، مونتي كه در حالِ غذا دادن به كلاغ هايش بود، پوزخندي صدادار كه علتش معلوم نبود ، ميزنه و ميگه:
- ببرين بدين كراوچ امضا كنه ! ... با تاييد اون شما از فردا استخدامين!
چاد اند جرويس لبخندي دو برابر دو نقطه دي ميزنن و به انتهاي سالن ميرن !
چاد : هي رفيق ! فكر ميكني اونقدري كه نشون ميده عاقل باشه ؟! ... اونها حتي كارت كپي مدرك هم ازمون نخواستن!
جرويس نگاهي به مهر و امضاي مونتگومري انداخت و گفت؛
- پس تو اين زمينه خوش شانش بوديم!


.:. اتاق مدير - بارتي كرواچ - .:.
بارتي كرواچ در حالِ تماشاي سخنراني افراد مشهور جهان بود و از روي آنها ياد داشت بر ميداشت كه دربِ اتاقش به صدا در آمد !!





Re: شرکت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸
#37

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
جمعیت بسیار زیادی در برابر ساختمان اصلی وزارت سحر و جادو، در یکی از محله های دور افتاده شهر لندن ایستاده بودند و به سخنرانی یکی از کارکنان وزارت که با کت و شلواری مشکی رنگ در جلویشان ایستاده بود، گوش میکردند.

- جادوگران و ساحره ها. من افتخار میکنم که امروز در برابر جمعیت زیادی از شماها ایستاده ام و سخنرانی میکنم. من افتخار میکنم در برابر ملتی ایستاده ام که سمبلی هستند از جادو. من افتخار میکنم که بعنوان یکی از کارکنان وزارت سحر و جادو باید مطلبی مهم را به شما عرضه کنم. از هزار سال پیش که جادو در مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، علمی صنعتی شناخته شد و سالانه صدها نفر از این مدرسه فارغ التحصیل شده و به وزارت سحر و جادو برای کار کردن رفتند، این انتظار پیش آمد که روزی در صنعت حمل و نقل جادویی نیز انقلابی ایجاد شود. که جد من و جد او و جد جدش هم این مسائل را بارها در این دنیای جادویی دیدند. از جسم یابی گرفته تا اختراع جاروی پرنده که وسیله ای ماگلی بود و بعد ها به وسیله ای جادویی مبدل گشت. ما کاری کرده ایم که هر جادوگر انگلیسی ای بتواند با غرور روبروی جادوگر های دیگر سرزمین های جادوگر بایستد و بگوید که یک جادوگر اصیل است.. من هم امروز با غرور میتوانم بگویم که یک جادوگر هستم. و ما این اجازه رو به تمامی ملل میدهیم که با پیوستن به ما خودشان را یک جادوگر بنامـ..

صدای بارتی کراوچ که تا لحظاتی پیش شنیده میشد، ناگهان قطع شده و وزیر سحر و جادو از پشت پرده ای که پشت سر بارتی کراوچ قرار داشت بیرون آمد و با صدایی آرام به او گفت: بابا جون. رفتی سخنرانیتو از روی جان اف. کندی نوشتی، هیچی نگفتیم. بحثو دیگه سیاسیش نکن دیگه! میخوای کاری کنی ملت به جای اینکه تشویقت کنن بزنن لت و پارت کنن؟

ببخشید. یادم رفته بود!! خب این تیکه رو نمیگم. بذار بقیشو بگم!

دوباره صدای میکروفون جادویی وصل شد و بارتی کراوچ شروع به صحبت کرد: همونطور که داشتم میگفتم ما صنعتی بسیار قوی را ایجاد کرده ایم که از روی دست ماگل ها کپی برداری شده است و از اونجایی که اینجا سرزمین ماس، کسی حق نداره بیاد به ما بگه که این کپی رایت داشته و از این حرفا

ملت:

دستش را جلو آورد و سرفه ای آرام کرد و گفت: ما برای...


در گوشه ای از جمعیت

مردی که به شدت قیافه ی عجیبی داشت رو به مرد دیگری که همچون وی قیافه ای عجیب تر را داشت گفت: تراباسه گرابوسه سبویو! (مترجم: اینا مثل اینکه طرح ما رو دزدیدن. این طرحی که ما از روی هواپیماها و کشتی های ماگلی ور داشتیم. سخنرانیش رو هم که از روی سخنرانی جان اف. کندی تو سال 1963 ور داشته. اینا اصلا کارشون درست نیستا! باید یه کاری بکنیم!)

- هااا! خراموس گریبوس؟!(مترجم: هااا! تو زبون اینا رو بلدی؟!)

مرد دیگر سرش را به نشانه ی علامت مثب تکان داد و گفت: تو چی؟! تو هم بلدی؟

مرد دیگر نیز سرش را به نشانه ی منفی تکان داد و مرد قبلی گفت: پس اگه بلد نیستی چرا سرتو به نشانه ی منفی تکون دادی؟ ضایع شدی. هه هه هه! اگه به بچه های تیم نگفتم

- راس میگیا. خب ببین. ما جفتمون زبون اینا رو بلدیم. باید وارد کادر اینا بشیم ببینیم اینا چجوری موارد شخصی ما رو دزدیدن. الکی که نیست. دانشمندای ما کلی روی این موارد کار کردن، بعد اینا یه روزه بیان بدزدن و به اسم خودشون تموم کنن؟ امکان نداره. بعد از این سخنرانی میریم درخواست عضویت توی شرکت و حمل و نقل جادویی رو توی این وزارت درپیتشون میدیم تا ببینیم اینا از کجا فهمیدن و بقیه ی موارد رو هم مرکز دستور میده.

- اوکی!

صدای بارتی دوباره واضح تر شد که میگفت: ما به کارکنان جدید نیاز داریم، به افرادی کار کشته در روابط عمومی، جادوهای باستانی، جادوهای حرکتی و … افرادی که مایل به همکاری با وزارت هستند میتوانند در ساعات آتی به دفتر اصلی شرکت حمل و نقل جادویی بیایند و درخواست کار دهند.

دو نفر عجیب و غریب:
-------------------------------
سوژه مربوط به این دو نفره که قراره وارد کادر حمل و نقل وزارت بشن و جاسوسی کنن و اینجور کارا!


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۳ ۱۵:۲۲:۲۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.