روز شلوغی بود. به سختی از میان جادوگر هایی که برای درخواست شغل به وزارت مراجعه کرده بودند گذشت و به آسانسور وزارت رسید. دکمه ای رافشرد و آسانسور به راه افتاد!
سرعتش به حدی زیاد بود که دو جادوگر پست سر ویلبرت، به یک دیگر چسبیده بودند و کیف هایشان را بین دو پایشان قرار داده بودند.
آسانسور ناگهان از حرکت ایستاد. از پشت بلندگوی آسانسور، صدایی نازک گفت:
سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
ویلبرت، کلاهش را صاف کرد، کیفش را برداشت و به سمت سازمان حرکت کرد. سازمان، راهرویی طولانی داشت. در هر قسمت از راهرو، پرونده هایی مختلف از مخالفین وزارت در دوره های قبل بودند. پرونده هایی از اختشاش گران علیه وزارت.
ویلبرت به راه خود ادامه داد. به او گفته بودند در انتهای راهرو، دفتری قرار دارد. محل کار وی، آنجا بود!
نقل قول:
این سازمان مجددا کار خودش رو شروع خواهد کرد.
روال این سازمان عضو گیری و ماموریته.
ویلبرت اسلینکرد، شما از فردا می تونی کار خودت رو شروع کنی.
وارد دفتر شد. هنوز هم بوی ادکلن مورد علاقه ی دالاهوف به مشام می رسید. دفتر تمیز بود. شاید وزیر ها دستور داده بودند دفتر را برای کار تمیز کنند. به هر حال، ویلبرت کت و کلاه خود را بر گوشه ای گذاشت. کاغذی را از جیب خود بیرون آورد و به بُرد مخصوص دفتر متصل کرد.
نوشته را یک بار برای خود خواند تا ببیند چیزی را جا نگذاشته باشد:
نحوه کار سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری[center]
[/center]
با درود بر مرلین!
ممنون از این که دولت ائتلافی خاکستری، من را به عنوان ریاست این سازمان منسوب کرد. نحوه کار این سازمان از امروز به بعد اینگونه خواهد بود:
1) ساواج در اصل برای حفظ منافع این دولت تلاش می کند. بنابراین، این سازمان با مخالفین این دولت، برخورد می کند.
2) عضو گیری در این سازمان از امروز انجام میشود. دوستانی که تمایل دارند با ما همکار باشند، فرم زیر را پر کنند و در همین مکان برای ما بفرستند:
× اسم:× پیشه:× شهرت:× یه معرفی کن خودتو ببینم کی هستی اصن! × چرا می خوای عضو ساواج بشی؟
× تاپیک مورد علاقت چیه؟ طنز نویسی یا جدی نویس یا اصلا طنزوجد؟3) این سازمان، برای اعضای خود، برنامه های ویژه ای دارد. در این مکان ما ماموریت های ویژه ای داریم.
4) برای این سازمان، یک عدد مدال درست خواهد شد که جادوگر ها و ساحره های ساواجی بتوانند از آن استفاده کند.
با تشکر از شما، اسلین کرد شبستری! ریاست ساواج!
با پایان نامه، او در دفتر نشست و منتظر اولین داوطلب شد.
پ.ن: در پست های بعدی، بیشتر توضیح داده می شود، فعلا عضو گیری رو آغاز کردیم به امید مرلین!