هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱:۵۹ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

فنریر هکتورو می خوره و منفجر میشه. لرد به مرگخوارا دستور دادن فنریر رو به همراه هکتور داخل شکمش دفن کنن. حالا هکتور دستشو به همراه معجونی از شکم فنریر بیرون آورده و همه رو تهدید کرده که اگر نزدیکش بشن داخل معجونش حلشون می کنه.
* * *


بلاتریکس با صدایی که فقط گابریل و پالی می توانستند بشنوند شروع به زمزمه کرد.
-برای اینکه بتونیم بدون معجون افشانی، جفتشونو دفن کنیم اول باید هکتور رو بیرون بیاریم و بکشیم. بعدش می تونیم با خیال راحت با هم دفنشون کنیم.

با لحن نرم و مهربانانه ای رو به دست لرزان هکتور کرد.
-این همه ظلم و جفا برای چی هکتور عزیزم؟ گره ای که با دست باز میشه رو که با معجون باز نمی کنن!

سپس با لحن بسیار شیرین تری ادامه داد:
-شوخی کردم. ارباب فرمودن فقط فنریر رو دفن کنیم. حالا عین یه معجون ساز خوب پاشو از معده ش بیا بیرون تا بتونیم آبرومندانه دفنش کنیم.
-نمیام...آب و هوای اینجا برای معجون سازیام کاملا مناسبه. میخوام تا ابد همینجا بمونم.
-بیای بیرون بهت آبنبات چوبی میدیم ها!
-نچ!

شاید باید به دنبال پیشنهادات جالب تری برای خام کردن هکتور می گشتند.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- این زنده است! من زنده ام. نکشید ما را!
- متاسفم هکتور، دستور، دستور اربابه. بهتره سرنوشتت رو قبول کنی.
- نمیخوام، نمیپذیرم!
- میتونی مگه نپذیری؟ دست خودته مگه؟ دست پای اینو بگیرین ببریم خاکش کنیم!

دستی از وسط دل و روده ی فنریز بیرون اومد. دست هکتور بود. اما دستش خالی نبود!
هکتور هیچوقت دست خالی جایی نمی رفت. از دوران طفولیتش عادت داشت دستش خالی نباشه. همیشه دیگ، قابلمه، ملاقه، علاقه، کلاغه یا همچین چیزی دو دستش بود و داشت با اون یه آتیشی جایی به پا میکرد.
بنابراین ممکن نبود که توی شکم فنریز، جایی این چنین مناسب برای پخت و پز معجون دست خالی رفته باشه.
بنابراین ملت مرگخوار با دستی بیرون اومده از شکم فنریز رو به رو شدن که همراه یک شیشه معجون صورتی بود!

- بیاین سمت من همتونو حل میکنم تو این معجون. یه دو جینم از اینا دارم. انتحاری میزنم همتون بترکید!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
پالی غرور داشت. هیچ کس برای حرف او تره هم خورد نمی کرد؛ حالا فرصتی پیش آمده بود که زیر مقام رسمی اش، صاحب کمی احترام شود. اما دستور لرد سیاه چه میشد؟
ناگهان فکری به ذهن پالی رسید.
- اصلا از کجا معلوم ارباب این دستور رو داده باشن؟ از کجا معلوم خودت همینطوری، از خودت نگفته باشی؟

این سوال مهمی بود که گابریل و ربکا از خود نپرسیده بودند. حال مسئله کمی مشکوک به نظر می رسید.
- راست می گه بلا؟ چطور یه دفعه اومدی و این خبر رو دادی؟

بلاتریکس از عصبانیت سرخ شده بود.
- از دستور ارباب سر پیچی می کنین؟ اصلا می خواین همه تون رو با هم کرشیو بارون کنم؟

گابریل و ربکا قانع شده بودند، کنار کشیدند. اما پالی به هیچ وجه حاضر نبود فرصتی که به دست آورده بود را از دست بدهد.
- خب ببین بلا! قبول کن قضیه یکم مشکوکه، خب منم اگه یه دفعه ای می اومدم...
صدای پالی با دیدن چوبدستی بلاتریکس که رو به دماغ او قرار گرفته بود، به خاموشی گرایید.

- چیزی داشتی می گفتی پالی؟ صدات نمی اومد!

پالی آب دهانش را قورت داد؛ باید از یک راه دیگر وارد می شد. راهی که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
- خب... خب می گم من گفتم دفن کردن گرگینه حامله زنده ممنوعه، نه دفن کردن گرگینه حامله مرده!



shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
گابریل و ربکا به سمت بلاتریکس جهیدند تا مانع از کروشیو باران شدن پالی شوند. چراکه اوضاع جامعه خراب بود و الان باید همه با هم می‌بودند و پشت یکدیگر را سفت نگه می‌داشتند، که مبادا کسی سواستفاده کرده و از نفاق بین مرگخواران سخن بگوید. اما بلاتریکس جا خالی داده و آن‌ها را جهیده به روی یکدیگر رها کرد.
جای عصبانیت بلاتریکس با لبخندی پر شده بود.
-راست میگی پالی... کشتن گرگینه باردار کار اخلاقی نیست...

پالی خوشحال بود. بالاخره حرف حرف او شده بود. شاید بالاخره مرگخواران خانه ریدل‌ها هم یاد می‌گرفتند که آقای رودولف در انحصار بلاتریکس نیست و متعلق به جامعه جادویی...

-پس من می‌رم که به ارباب بگم شما با امرشون مخالفت کردی و دستور جدیدی صادر کردی.

دنیای رنگارنگی که تا دقایقی قبل پیش چشم پالی شکل گرفته بود، دود شد و خاکسترش به شکل رودولف در حال بای‌بای کردن درآمد. که آن هم ساحره‌ای خاکستری پیدا کرد و رفت.

-یا مگر اینکه خودت بخوای بهشون توضیح بدی!

این پیشنهاد بلاتریکس ترسناک لاکن قانع کننده تر از قبلی بود.

-یا اینکه ساکت بشینی یه گوشه تا ما فنریر و بارش رو دفن کنیم.

این یکی از دوتای قبل هم قانع کننده تر بود. لاکن پالی هم باورهایی داشت که نمی‌خواست آن‌ها را به باد هوا دهد...
پالی باید تصمیم سختی می‌گرفت.




I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
بعد از این جمله‌ی پالی، بلاتریکس نگاهی به گابریل کرد...گابیرل هم نگاهی به ربکا...ربکا هم نگاهی به بلاترکس...بلاتریکس هم نگاه را به ربکا برگرداند...ربکا که توقع این سرعت عمل از بلاتریکس را نداشت، مجبور شد که گابیرل نگاه کند...بعد از آن گابریل خواست به بلاتریکس نگاه کند، ولی به جای آن ربکا نگاه کرد...ربکا که حالا بیشتر از همه به او نگاه شده بود هم کم نیاورد و به بلاتریکس نگاه کرد...بلاتریکس هم...

_خب بابا..فهمیدیم...میخوای بگی که این سه نفر شروع کردن به همدیگه نگاه کردن!
_آخه بهم میگن توصیف کم به کار میبرم، خواستم فضا سازی کنم که اینها...
_حرف نزن، ادامه داستان رو بگو!
_خب بابا...چه خشن!


پالی که دید بلاتریکس و ربکا و گابریل هنوز در حال نگاه به یکدیگر هستند، خودش دست به کار شد و بالای سر فنریرِ ترکیده رفت و شروع به گرفتن نبض او کرد...
_هووووم...عجیبه!
_چی عجیبه پالی؟
_هیس...حرف نزنید، تمرکزم بهم نخوره!
_شیطونه میگه با یه کروشیو بزنم ناکارش کنم، با فنر و هکتور دفنش کنم!
_خودت رو کنترل کن بلاتریکس...الان تموم میکنه!

پالی بلاخره به نظر میرسید معاینه‌اش تمام شده...بلند شد و رو به بلاتریکس، گابریل و ربکا کرد...
_خب...تبریک میگم...فنریر حامله‌اس!
_
_چیه؟
_هکتور رو که نمیگی مطمئنا پالی؟
_چرا اتفاقا..نمیبینید این آدم رو توی شکش مگه؟ و طبق قوانین دفن کردن یک گرگینه حامله، ممنوعه!
_بذارین من کروشیو بارون کنم این رو!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
- دست نگه دارین!

گابریل، ربکا و بلاتریکس به سمت گوینده این حرف برگشتند.
پالی با قدم های مصمم نزدیک تر شد.
- اول من باید معاینه ش کنم و تایید کنم که مرده، بعد می تونین دفنش کنین!

بلاتریکس دست به سینه ایستاده بود و پالی را تماشا می کرد.
- چرا اونوقت؟

پالی بادی بر غبغب انداخت.
- چون من، رئیس سازمان حمایت از گرگینه ها هستم.

گابریل سرش را با حواس پرتی خاراند.
- ولی ما همچین سازمانی تو وزارت خونه نداریم.

پالی برگه ای از جیبش بیرون کشید.
- اینم سندش! دیروز خوت امضاش کردی.

گابریل نگاه دقیقی به برگه انداخت.
- این همون کاغذی نیستش که گفتی امضاش کنم، تا به فامیلا تون بگی که با وزیر سحر و جادو در ارتباطی؟
- نه این همون نیست! فقط به طرز عجیبی شبیه همونه!
و پس از مکث کوتاهی گفت:
- حالا این حرفا رو ولش کنین. من یه مقام رسمی دارم، همه بکشین کنار!


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

فنریر هکتورو می خوره. هکتور تو گلوش گیر می کنه؛ ولی اصلا از این قضیه ناراضی نیست و قصد داره همون جا زندگی کنه. در حالی که فنریر در حال تلاش برای خلاص شدن از شر هکتوره، در اثر بی احتیاطی مرگخوارا فنریر دچار انفجار می شه!

...................

گابریل فورا دستکش هایش را به دست کرد. ماسکش را به صورت زد.

ربکا با تعجب به این صحنه نگاه می کرد.
-می خواد عملش کنه؟

-می خوام بدوزمش!
گابریل بعد از گفتن این جمله، جعبه نخ و سوزن و قیچی اش را در آورد و آتش کوچکی روشن کرد.
سوزن را روی آتش گرفت و صبر کرد تا کاملا سرخ بشود.
نخ را روی آتش گرفت و نخ سوخت.
نخ دیگری برداشت و روی آتش گرفت و نخ دیگر هم سوخت.
نخ سوم را در حالی که زیر لب در مورد کیفیت نخ های جدید غر می زد، برداشته بود که ربکا جلو رفت و شیشه الکل طبی را به دستش داد.
-اون یکیو با این تمیز کن!

گابریل به حرف ربکا عمل کرد.
بعد، با آرامش فنریر را برداشت و روی آتش گرفت.

-هی...داری چیکار می کنی؟

هکتور از داخل شکم تکه و پاره فنریر فریاد کشیده بود.

-حرف نباشه...تکون نخور. باید ضد عفونی بشین. همینجوری که نمی شه دوخت و دوز رو شروع کرد.

مدتی فنریر و هکتورش را روی آتش چرخاند...تا این که بلاتریکس سر رسید.
-خودتو خسته نکن گب...ارباب فرمودن اونقدرا مهم نیست که براش نخ هدر بدیم. یه جایی دفنش کنیم بره.

-آخه هکتور توشه!

بلاتریکس لبخندی زد.
-اینم به ارباب گفتم...فرمودن بهتر! با همون هکتورش دفنش کنین.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
معجون های قلیایی، کار گابریل را خراب میکردند. وایتکس خوب کار نمیکرد و بیشتر روده را کثیف میکرد.
-نکن فنر! نکـــــــــــــن!
-یـــــام!

کار گابریل خراب میشد ولی قبل از اینکه معجون ها به او برسند، اول به هکتور و بچه رابستن میرسیدند. آنها سیم ها را به هم نزدیک میکردند ولی معجون ها به سیم میخوردند و جریان برق را خراب میکردند.
-جیز جیز!
-بابا گفتن میکرد جیز بودن میشه و نمیذاشتن میشد که من دست زدن بشم. حالا عمو هکتور اجازه دادن میشی من دست زدن بشم؟
نه، دست نزن. اول بذار این لامپه روشن شه، بعد دست بزن.
-چرا با لامپ امتحان کردن میشی؟
-برای اینکه مطمئن شم برق درست شده.
-باشه. بعدا دست زدن میشم!

فنریر نه صدای جرقه های برق را میشنید و نه صدای ریخته شدن آب جوش در جوهر نمک و وایتکس رامیشنید. پس آخرین معجون قلیایی را بلعید و...

بـــــــــوووم!

-لامپ ترکیدن شد!
-مثل اینکه جای جوهر نمک، جوش شیرین ریختم تو وایتکس!
-نه... آی!

-فنریر دچار انفجار درونی شده بود!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
فنریر اصلا وضعیت جالبی نداشت. از یه طرف دیده‌بانی چشماش برعهده‌ی رابستن و بچه‌هاش قرار گرفته بود، از یه طرف هکتور چپ و راست به همه، خود فنریر و حتی اعضای بدنش دستور می‌داد و از طرف دیگه گابریل هرچی مواد شوینده بود در اقصی نقاط بدنش خالی می‌کرد.

- حس می‌کنم دلم داره حالی به حولی می‌شه!

هکتور دست از اعلام دستور پخت معجون می‌کشه و از خوش‌حالی ویبره‌ای می‌ره.
- معلومه دستوراتم خوب بت ساخته. دارن جشن می‌گیرن.

این ویبره یکم با تاخیر بین اعضای بدن فنریر جا به جا می‌شه تا جایی که فنریر و اعضای بدنش همگی با هم می‌زنن رو ویبره.
فنریر که حس می‌کرد هر لحظه ممکنه بالا بیاره، به ناچار صبر می‌کنه ویبره تموم شه و بعد می‌گه:
- نه منظورم از نظر بد بود! انگار دارم نابود می‌شم. انگار که اسید پاشیده باشی تو روده‌هام!

گابریل که دقیقا داشت همین کارو می‌کرد، با شنیدن این حرف دست از آواز خوندن حین تمیزکاری برمی‌داره.
- آره خب، روده‌هات خیلی کثیفن دارم با جوهرنمک تمیزشون می‌کنم.

فنریر یه زمانی آرسینوس جیگر بود، و آرسینوس جیگر هم معجون‌ساز بود. معجون‌سازها هم به زبان مشنگی شیمی‌دان‌های خوبی هستن. پس تعجبی نداره اگه فنریر با وحشت بپره سمت قفسه‌ها و هرچی معجون قلیایی به چشمش میادو برای خنثی کردن اثر جوهر نمک یه راست بریزه تو حلقش!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
مشکلی که فنریر قصد بیانش را نداشت و تنها آن چیزی را که نصفه نیمه میشنید انجام می داد.

هکتور هم در روده ی فنریر نشسته و دستور کار می داد.
-بچه بهش بگو معجونو برداره و توش کمی آبجوش بریزه

بچه ی رابستن هر چه از هکتور میشنید را به فنریر میرساند.
-عمو معجونو برداشتن کن و یه ذره توش آبجوش ریختن کن.

فنریر اما درست نمیشنید.
-کره ی آب مرغ بهش اضافه کنم؟....باشه!

بچه ادامه داد.
-بعد توی پاتیل ریختنش کن و توش یه ذره پر ققنوس و موی تک شاخ ریختن کن.

فنریر که حسابی تعجب کرده بود با خودش زمزمه کرد.
-توی پاتیل بریزم بعد ریش آلبوس و جوی تک سوراخ بهش اضافه کنم؟......اینا از کجا بیارم؟

درست زمانی که فنریر به دنبال مواد لازم میگشت در بدنش هم آشوب دیگری در راه بود چون گابریل بر روی روده های او جوهر نمک میریخت که تمیز و سفید شوند!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.