روونا:

اين كه ميگي اسنيپ ميتونست مقاومت كنه بايد بگم اگه اين كار رو ميكرد هيچ فايده اي نداشت! اگه يكم دقت كني اول اين كه اسنيپ از گروه اسليترين بود پس مثل گريفيندوري ها سنگ شجاعت و افتخار رو به سينه نميزد پس فك نميكنم زياد هم براش متفاوت باشه كه چه جوري ميميره.
دوم اين كه در هر صورت اسنيپ هري رو ديد اگه نميديد ميتونستيم راجع به اين كه چيكار ميكرد بحث كنيم!!!
و در نهايت بازم ميگم هري هميشه با خوش شانسي ولدمورت رو برده چون اگه از نظر توانايي يا حتي آگاهي نگاه كنيم ولدمورت خيلي سرتر بود ولي هري فقط شانس آورد و كل كتاب ميخواد اينو نشون بده كه چيزايي مثل عشق و دلرحمي هميشه برنده ي نهايي هستند همونطور كه هري هيچ وقت با اين كه ولدمورت بزرگترين قاتل قرن بود از آواداكداورا براي نابوديش استفاده نكرد. البته من خودم به شدت با اين موضوع مخالفم چون اگه چوبدستي ها قاطي نميكرد يا اتفاق هاي ديگه نمي افتاد الان بايد اسم كتاب ها لرد و... ميشد!
تازشم ولدمورت با اين كه قوي بود ولي بازم تا حدودي افكارش محدود بود و نميتونست حتي زواياي ذهن يه نوجوون رو بخونه پس شكست براش عادلانه ست ولي اسنيپ مثل هري فكر نميكنه يا بهتره بگم مثل هري متفاوت نيست اون خودشم تا حدودي از جنس ولدمورت بود فقط عشق لي لي و اتفاقايي كه واسه لي لي افتاده بود باعث شده بود كه اسنيپ متفاوت تر فكر كنمه يا راهش رو جدا كنه و ولدومورت بازم نتونست اينو بفهمه و اين ميتونه توانايي اسنيپ در چفت شدگي رو نشون بده پس فكر كنم بهترين دليلي كه ميتونيم واسه كناركشيدن اسنيپ از زندگي بياريم همون از دست دادان يا تموم شدن انگيزه باشه. چون اسنيپ با اين كه از هري و جيمز متنفر بود اما به خاطر لي لي از هري مواظبت ميكرد و وقتي كه ميمرد ديگه هيچ كاري از دستش بر نميومد و هري بقيه ش رو بايد خودش ميرفت.

اسنیپ برای زنده موندن در مقابل ولدمورت شانسی نداشت .
اون به نظرم تنها کاری که تونست بکنه این بود که با تسلیم شدن در مقابل ولدمورت ، آخرین نقش خودش رو ایفا کرد و با عکس العمل یا حرف نابه جایی کار هری رو سخت تر نکرد !
دلیلی هم برای زندگی نداشت ، نه عشقی و نه کسی که براش زنده بمونه ، یا بجنگه ، شاید البته انتخاب دیگه ای هم نداشت ...
اما اینطور به نظر می رسه زمانی که ولدمورت احضارش کرد ، از قصد ولدمورت با خبر شده بود و وقتی نجینی رو در حفاظ جادویی دیده بود سعی می کرد با این جمله که " اجازه بدید برم و پاتر رو بیارم " سعی می کرد به بهانه ای از پیش ولدمورت بره ، هری رو پیدا کنه و اطلاعات رو بهش بده !

نارسیسا صد در صد با حرفت مخالفم.

اول اینکه درسته سوروس عاشق لیلی بوده اما همونجور که هممون می دونیم وقتی با جیمز ازدواج می کنه همون بغض قدیمی و نفرتش از جیمز و دارو دستش توی گلوش از بین نمیره که بیشتر هم میشه، اما چون احساس گناه میکنه نسبت به کشته شدن معشوقه اش ، میره پیش دامبلدور.

حالا، درسته که اسنیپ از جیمز بدش میومد ولی از لیلی خوشش میومد و خودشو مسئول کشته شدن اون میدونه؛ با اینکه با هری بد رفتاری میکنه اما ته قلبش اونو " به عنوان یادگار لیلی" دوست داره و این جمله اس توی کتاب اگه اشتب نکنم 7 که توی خاطرات سوروس جلوی آلبوس زانو زده و بهش میگه " فقط درباره ی من و مادرش چیزی بهش نگو" ؛ یه همچین چیزی ! البته بگم که توی این پاراگراف کاملا باهات موافق بودم.

آما

این حرفی که میگی " طرف مقابلش لرد سیاه بوده و اون هیچ شانسی نداشته" یه کم غیر منطقی میاد.

چرا ؟

چون که چطور یه پسر ماگل زاده ی کم سن و سال تا سال پنجم از خودش ناامید بود و می گفت تمام موفقیت های من یه شانسه، از اونطرف مبارزه می کرد و یه جوری خلاصه در می رفت ؟!
درسته هری پاتر هری پاتر هست و میمونه اما نمیتونیم اینو انکار کنیم که تا سال پنجم واقعا در موقعیت های خطر، یه اتفاقی میوفتاد و یه کمک غیبی می رسید که بهش کمک کنه.

حالا این چه ربطی داشت؟

ربطش اینه که شاید ولدمورت ولدمورت باشه! اما سوروس اسنیپ پرنس نیمه اصیله ! :دی ... این قضیه مثل داستان فیل و مورچه ست. فیل داره با پاهاش مورچه رو له می کنه ، مورچه با اینکه میدونه داره میمیره کف پای آقا فیله رو گاز میگیره؛ خب به هر حال وقتی فیله پاشو بلند میکنه ببینه چه بلایی سرش اومده از درد، مورچه فرت !
شاید اسنیپ در اون زمان نتونه کاری انجام بده، اما میتونه حداقل تسلیم نشه و با افتخار بمیره. نه ؟

بعدشم. اومدیمو حالا هری اونجا نبود، اسنیپ وقتی داره میمیره و هیچ پشتوانه ای نداره چطور می خواد امانتی آلبوس رو دست هری برسونه ؟ که همون خاطره هاس ؟!


من خواهش می کنم کمی بیشتر فکر کنید...!

وای نفسم گرفت. چقدر ور زدم.!

اول اينكه دليلي براي زنده بودن نداشت. چون اسنيپ عاشق لي لي بود و بعد از مرگ اون هم فقط ميخواست از پسر لي لي محافظت كنه. حالا ديگه هري راهش معلوم شده بود و اسنيپ بدش نميومد بره پيش لي لي.

دوم اين كه طرف مقابلش لرد سياه بود. اسنيپ هرچقدر هم كه جادوي سياه بلد باشه به اندازه ي لرد نميتونه باشه.نه هري بود كه شانس بياره و دانبلدور كه قدرت متفاوتي داشته باشه و از همه مهتر نه انگيزه اي براي ادامه!

وقتی لرد کبیر ... لرد قدرتمند ... لرد شجاع و ... غیره در برابر هرکس باشه ... هیچکس جرئت مقاومت نمیکنه !

به نظر من که خیلی ضایع مرد.

چون میدونست این شتریه که دم خونه هر کسی میخوابه.
بالا میرفت پایین میومد میمرد.چه به دست اینوریا چه اونوریا

در جواب سیریوس، برای اینکه خوشتیپ به نظر بیاد

به نظر بنده اگر كسي بفهمه كه چرا اسنيپ موهاشو چرب مي كنه.... ميتونه اين موضوع رو هم بفهمه....!!!!!!

نقل قول:

خوب، دوست عزيز، من چند تا نكته در مورد عقيده ی شما بگم بد نيست.

ما اينجا اومديم كه در اين زمينه ها بحث كنيم كه شايد بتونيم به يه نتيجه قابل قبول و منطقی يرسيم. پس اگه احساس ميكنی بهتره اين موضوعات بررسی نشه بايد يه تجديدِ نظر اساسی انجام بدی .

خوب، نكته بعدی اينه كه به نظر من اگه بخوايم يه قسمت از داستان رو بد در نظر بگيريم ميتونه مرگ اسنيپ باشه كه خوب اين سوال در موردش پديد مياد كه چرا اسنيپ از خودش دفاع نكرد؟ به نظرِ من مرگ لوپين يا دامبلدور و يا كسانِ ديگه خيلی خوب به تصوير كشيده شده بودن. به نظرِ من شايد مرگ دامبلدور غم انگيز بوده باشه اما يكی از نكات مثبت و قوی داستان بوده. اين توانايی نويسنده رو نشون ميده كه وقتی شما اون قسمت رو ميخونی اشكت در مياد.

نقل قول:

نظر جالبيه، البته نكته ای كه شما گفتين تو بعضی زمينه ها بازم جای بحث داره. قدرت يعنی چی؟ تا حالا بهش فكر كرده بودی؟ البته قدرت رو ميشه از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داد. حالا موضوع اصلی بحث ما اين نيست پس بهتره كه منحرف نشيم. من با قسمت نظر اول شما كه در مورد نحوه عملكرد اسنيپ بوده موافقم ولی به نظر من از قسمت دوم به اون سادگی كه شما گذشتی نميشه گذشت. جای فكر داره. من كه خودم اعتقاد دارم اين صحنه گنگ ترين صحنه ی كتابها بوده. اگه يه تفنگ جلوت قرار بگيره و طرفی كه تفنگ تو دستاشه بخواد بكشتت چی كار ميكنی؟ اونقدر وا ميستی تا بكشتت؟ يا شايدم نه بری و دفاع كنی؟ يكی از اين دو حالت وجود داره كه حالت اول شاملِ حالِ اسنيپ ميشه. من فكر ميكنم اون حالت فقط در صورتی امكان پذيره كه طرف شكه بشه. شخصا فكر ميكنم اسنيپ خيلی ترسيده بود و در اون لحظه نمی تونست رو هيچ كاری تمركز كنه يا انجامش بده. يه فرضيه ديگه هم وجود داره و اون اينه كه اسنيپ فكر نمی كرده ولدمورت بكشتش. البته من محتمل بودن اين فرضيه رو با توجه به توصيفاتی كه رولينگ از حالات اسنيپ تو كتاب كرده خيلی كمرنگ ميبينم.

فرضيات شما هم ميتونن جالب باشن، مطرحشون كنين تا روشون بحث كنيم و بالاخره به يه نتيجه قابل قبول برسيم.