هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۲
#31

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
دفتر وکلای یک پایه!

تام ریدل پدر که از وقتی که کودتا شده برای به دست آوردن شهرت و مقام و زن و بچه ش به سایت زندگی برگشته و نقش دومین اسکلت مرگخوار رو بازی می کنه اینجا نشسته، نه گریه می کنه، نه زاری می کنه و نه از این شعرهای کودکانه می خونه! خیلی خجسته جمجمه شو گذاشته رو استخوونش و داره چرت می زنه! از شدیدتر شدن لرزش استخوون های قفسه سینه ش هم میشه فهمید که خوابش داره عمیق تر میشه.. عمیـق.. عمیــــق تر! زرررررررت!

نامبرده خوابش خیلی سنگین شد، اون مثلا دستش از زیر سرش در رفت و جمجمه ش افتاد پایین و قل قل خوران کف اتاق می چرخید! خب پیش میاد.. به هر حال اسکلت یه میت 100 ساله ست، نوشابه هم زیاد دوست داشته پوکی استخوون داره، یهو تلنگش در میره!

جمجمه ی قل قل زن که جلوی در اتاق از خواب پریده بود شروع کرد به غر زدن سرِ تنه ش:
- هی بلند شو ببینم تنه لش! پاشو بیا منو از اینجا وردار بذار سر جام.. کلی چرت ناتموم مونده که باید بزنیم! راه بیوفت.. نه اونور نه.. دیواره! بیا چپ چپ چپ.. راس راس راس راس! ای بابا نرو اونور از پنجره میوفتی پایین.. بیا جلو جلو جلوتر! عععععع ... قررررچ!

در اتاق ناگهان از جا کنده میشه و تمام قد روی جمجمه ی غر غروی تام ریدل فرود میاد و اما از پشت در.. گل در اومد!

دامبلدور در حالی که ردای استوایی پوشیده و برگ و پرهای رنگی به خودش آویزون کرده و به جای دستمال ریششو داره بالا سرش می چرخونه و رقص آفریقایی و کردی رو با هم قاطی کرده پایکوبان وارد اتاق میشه!
- تامینا مینا عع عع.. واکا واکا.. عع عع!
****


- کاااات.. عاقا کاااات! کاااات!
- چیه؟! بد بازی کردم!؟ قرم کامل نبود؟ سیستم شکیرایی نبود؟!
- نه بابا با تو کاری ندارم مایکل.. این نویسنده رو بیارید ببینم!

لحظاتی بعد نویسنده بدون برخورد جسم سخت به سرش در محضر کارگردان که ژست روان پزشک طوری به خودش گرفته حاضر میشه.
- عزیزم! بیا به این کارت فکر کن.. بگو چرا اینطوری دامبلدور رو وارد صحنه کردی؟
- خو چیه مگه؟!
- آخه اون دامبلدوره.. باید سنگین باشه، عاقل، باوقار!
- می دونی.. من خیلی فکر کردم.. دیدم تو بچگی تو کارتون پسر جنگل بالو یهو این طوری وارد صحنه شد یه بار.. خیلی جذاب بود، دلم خواست ما هم داشته باشیم!
- بالو یه خرس بود! این دامبلدوره.. در شأنش نیست!
- میشه مث عمو قناد بپره تو بگه بریم یههههه برنامه ببینیم... یهههههه برنامه ببینیم!؟
- نه نمیشه! باید دامبلدورانه بیاد تو! تو چرا گریه می کنی حالا؟!
- دامبلدور خیلی شوخ بود.. خیلی سنس آو هیومور داشت.. باید بتونه.. من؟ گریه نمی کنم.. بغض دارم.. دلم خونه!
- عجب! چی شده عزیزم.. منو مث برادر خودت بدون.. تعریف کن ببینم چی شده.. زندگیت خوبه؟! خودت خوبی؟!
-

****

ای بابا.. اصن داستان یه چیز دیگه بودا!! برگردیم به غرغرهای جمجمه ی ریدل:
جمجمه ی تام ریدل در حال شرکت تو مسابقه ی عموپورنگه که یهو در باز میشه می خوره بهش و شوتش می کنه تو دستگاه خرد کن کاغذهای باطله.. باقی اسکلت ریدلم با دیدن این صحنه هول میشه و بالاخره از پنجره میوفته پایین!

- جناب ریدل! سلام.. کسی اینجا نیست؟!

دامبلدور موقرانه وارد اتاق میشه ولی با هیچ کس رو به رو میشه! هیچکس تازه می خواست پرچم رو بالا ببره که کارگردان آواداش میکنه تا داستان بیشتر از این منحرف نشه! دامبلدور با احتیاط به میز ریدل نزدیک میشه و پس از اطمینان از نبود حتی یه تیغ ماهی(ریزترین استخون حتی!) به سمت کشوی مدارک حمله ور میشه و انواع طلسم های ارغوانی خفنش رو به سمت سیستم های امنیتی و مدارک مهم وزارتی می فرسته! بعد از سرنگونی کامل دفتر ریدل ریشش رو جمع می کنه.. از این صحنه خارج میشه و به سمت دفتر دیوانه سازها حرکت می کنه!

در افقی دور در سلولهای تنگ و تاریک آزکابان جیمز و تدی همزمان تو سرشون می زدن که حالا از دست این ننه ی فسیل که داره میره دنبال پروف و این همه ساحره ی آی کیو چیکار کنن!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۲ ۰:۲۶:۳۷

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۲
#30

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
تدى گفت: ولى ننه ...

هلگا گفت: ننه خودتى پسره ى بى ادب بگير كه اومد.

تدى سرش را خم كرد تا دمپايى اى كه از نا كجا آباد ظاهر شده بود به سرش نخورد.

جيمز گفت: عروسكت يا آلبوسكت از بيرون مياد نه از تو خنگه خدا.

هلگا با عصبانيت گفت: خنگه پدرته پسره ى بى ادب بگير كه اومد

جيمز قبل از اينكه دمپايى پرت شود جيغ زد و گفت: بابا ، ما اومديم نجاتت بديم.

هلگا صورتش قرمز شد و گفت: بابا، به من گفتى بابا؟ بگير دمپايى رو .

جيمز با گفتن چه گيرى كرديم روى زمين شيرجه زد.

در همون موقع سر فلور از چاله در اومد و گفت: بانو هلگا اونجايين؟

هلگا رو به جيمز و تدى كرد و گفت: ياد بگيرين. :pashmak:

جيمز و تدى: :vay:

فلور از چاله بيرون آورد و به بقيه كمك كرد كه بيان بيرون.

بعد از يك ربع كشمكش و كتك كارى سه ساحره روى پاهاى خود ايستادند.

هلگا گروه نجاتش رو از نظر گذراند : فلور كه داشت پروانه هايش رو داشت به موهايش شونه مى زد.
آيلين كه داشت به پرنده اش غذا مى داد و پادما كه داشت چشم هايش را مى چرخاند.

آيلين گفت: بياين بريم ديگه.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ ۱۲:۰۳:۴۴


به ياد قديما


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲
#29

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- شنا..شنا.. شنا می‌کنیم...شنا.. شنا...شنا می‌کنیم...

آزکابان.. این زندان مخوف خفن وشحتناک که ترس در دل حتی شجاع‌ترین شجاع‌ها مینداخت هر لحظه نزدیک‌تر میشد یا شایدم نهنگ فیروزه‌ای رنگ کوچیکی که روی ‌اب تقریبا شنا سگی میزد! به آزکابان نزدیک‌تر میشد! علی‌ایحال... بعد از دقایقی نهنگ روی شن‌ها به گل نشست و قبل از اینکه دست دوستداران محیط زیست و روزنامه نگارها بهش برسه و بخوان آه و فغان راه بندازن که نهنگا خودکشی کردن، تکونی به باله‌هاش داد و در چشم بهم زدنی تبدیل به توله گرگی خیس شد.

هم‌زمان - بند ساحره‌ها!

زیر چراغ‌های چشمک‌زن بوق بوق‌کن قرمز رنگ آژیر خطرنما، هلگای همیشه خونسرد سر جیمز فریاد زد که:

- چیکار کردی ننه؟!
- جیمز اومده جون ننه هلگا رو نجات بده.
- جیمز من داشتم خودمو نجات می‌دادم ننه! ولی الان کلهم زندان میان اینجا.
- جیمز بد! جیمز بد!

هلگا با دست‌های تپل مپلش جیمزو گرفت و از دیوار دور کرد و دست نوازش به سرش کشان گفت:

- حالا که اینا هنوو نیومدن، میتونیم با هم بریم بیرون.
- نمیشه ننه!
- چرا از همین سوراخه رد میشیم و بعد هم آزادی...! اصن میام پیش خودتون تو رانده شدگان با هم کارای بزرگ می کنیم.
- نچ! نمیشه.
- سرتو میکوبی به دیوار همین میشه دیه. بذار الان نشونت میدم چطوری میشه.

و جفت پا پرید توی تونل و جفت پاش همینطور معلق اون‌طرف موند و بالا تنه‌ش کلهم گیر کرد بین سنگ و کلوخ، کی فکرشو میکرد ابعاد هلگا از مگاکانیون(؟!) هم بزرگتر باشه؟!‌

یک مرتبه سلول سرد و تاریک شد و حتی خوشی‌های جیمز از وضعیت خنده‌دار هلگا هم از بین رفت. دیوانه سازی با تموم هیبت جلوی اونها ظاهر شده بود... دیوانه سازی با تنالیته ی آبی!!

- از تو تابلوتر من جادوگر ندیدم تدی!

هلگا سرشو برگردوند و جلو چشمش دیوانه‌ساز نه چندان ترسناک تبدیل به پسری دم‌ دراز! با موهای فیروزه‌ای شد. تدی ترجیح داد تیکه‌ی جیمزو نشنیده بگیره و دو نقطه دی زنان گفت:

- ننه هلگا... شما چرا با این سنتون؟! نونت کم بود، آبت کم بود، کودتا کردنت چی بود؟! البته باشد که وزارت نباشد ولی خب باشد که مدیریت هم نباشد!
- ننه فعلا منو از این وضعیت خلاص کنین یه طوری بعد حرف انگیزه رو بزنیم!

همینطور که تدی و جیمز با بیل و کلنگ مشغول کندن هلگا از زمین بودن، جیمز یادآوری کرد که:

- راستی ننه!‌ پروف هم تو راهه!!‌

هلگا بی توجه به ابعاد حفره‌ی تازه گسترش یافته که به راحتی دو نفر اندازه خودش از توش رد میشدن، دامنش رو تکوند و دستی به سر و صورتش کشید و سرخ و سفید شد.

- خب پس بریم.

تدی به سوراخ اشاره‌ای کرد و گفت‌:

- خروجی از اونوره ها!

هلگا به در سلول اشاره کرد و گفت:

ـ ولی آلبوسک من از اونوره!!



ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ ۵:۲۷:۵۱

تصویر کوچک شده


بند ساحران چیه دیه مورفین بیسواد!؟ ساحرگان!* باشد تا نباشی خلاص شیم از شر ِ تو و اون وزارت و کودتات!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲
#28

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی جدید

- در بهار زندگی احساس پیری میکنم...با همه آزادگی فکر اسیری میکنم!
- ناز نفست جونی، قشنگ میخونی.
- فدات بشم من عچقم. :kiss:
- چن سالته عزیزم؟
- استوپیفای!

و فاطی به جرم پرسش مرد.
بی توجه به آهنگ ابی و شادمهر که در بک گراند تصویر پخش می شد و معتقد بود : "آدمها به جرم پرسش نمی میرن!.."
و حتی بی توجه به شما که الان می پرسید استوپیفای مگه آدم میکشه و پاسخ اینه که اجل که بیاد آقا آوادا و استوپیفای نمیشناسه!
از پشت پرده اشاره میکنن که چوبدستی عب نداره تو زندان؟ عرض شود که اگر مهندسی نباشه و ساده باشه نه عب نئاره.

هلگا، بعد از بیهوش (!) کردن هم سلولی اش آهی کشید و کش و قوسی به بدنش داد. بعد از روی زمین سرد بلند شد و به میله های سلولش تکیه داد.
دیوانه سازی که به دیوار روبروی سلول تکیه کرده بود سرش را به سمت هلگا چرخاند.
هلگا هم سرش را به سمت او چرخاند.
دیوانه ساز چانه اش را بالا گرفت.
هلگا هم چانه اش را بالا گرفت.
دیوانه ساز هوا را با خشم از سوراخ های پنهن بینی اش بیرون داد.
هلگا هم همین کار را کرد.
دیوانه ساز دندان هایش را به هم فشرد.
این دقیقا همان کاری بود که هلگا کرد.
آهنگ تکنویی play شد و دیوانه ساز شروع به انجام حرکات برکینگ دنس خفن کرد. قطعا بانوی هافلپاف با وجود اندام فربهی که حتی بانوی چاق را هم به زندگی امیدوار می کرد و البته شانصد هزار سال سن ، کم نیاورد باز هم و آنقدر معلق و جفتک های دیوانه ساز را تکرار کرد که نگهبان از رو رفت.

بعد از آنکه دیوانه ساز خسته و کوفته راهروی اصلی زندان را ترک کرد، هلگا به پشت سلول برگشت. تختش را کنار زد و اشتباه می کنید اگر خیال می کنید با همان صحنه ی کلیشه ای قاشق و چاله ی کوچک کنار دیوار مواجه شد، نخیر!
با یک بیل گنده و یک چاله در ابعاد دره ی مگاکانيون مواجه شد که نور آفتاب مث سگ(!) ازش میزد توو!

نفس عمیقی کشید. آخرین نگاه را به زندان چند روزه اش انداخت و بعد، قدم برداشت به سمت دریچه..به سمت نور..به سمت ِ روشناا...

- جم کن بریم ننه هلگا که اومدم نجاااااااااتت بدم!

یویوی صورتی رنگی به پایه ی تخت پیچید و پسرکی از دریچه بالا پرید. جیغ ِ جیمز سکوت زندان را شکست و صدای آژیر های خطر، دیوانه ساز های خواب را، هشیار کرد!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۰ ۲۳:۳۰:۰۲


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
#27

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس در حال گشتن زیر صندلی مسافرین 674 بود که یکی از مهماندار ها گفت:
-باز دیگه چیه؟

بلاتریکس مانند یک دیتکتیو بلند شد و با نگاه نافظانه(؟) به سر تاپای مهماندار نگاهی کرد و گفت:
-چرا باید بهت بگم؟نکنه جاسوسی؟شرط میبندم اگه الان کیفتو ببینم پر از ماره که غیر قانونی آوردی.یه چیزیت جور نیست.داری ما رو کنترل میکنی.در ضمن، من میدونم تو کی هستی.فکر کردی که من نفهمیدم تو یکی از جاسوسای آزکایانی؟به اون زندانبان، کراب بگو که من اونقدرا هم که اون فکر میکنه نفهم نیستم و اگه تو تا چند لحظه ی دیگه گورتو گم نکنی، از همین پنجره پرتت میکنم بیرودارم.اما قدرت بدنیم از صد تا هرکول هم بیشتره.

مهمان دار با ترس سرش را تکان داد و با قدم های کوتاه دور شد و هنگام رفتن زمزمه کرد:
-زیر هر صندلی ای که میخواین رو بگردین خانم. :worry:

بالاخره هواپیما فرود آمد.بلاتریکس که همچنان در زیر صندلی 679 در حال کاوش بود سر خورد و ضربه سختی به سرش خورد اما بدلیل موهای محافظ بسیار چیزیش نشد.ساحره ها با هل دادن مردم جز اولین افرادی بودند که از هواپیما خارج میشد.بلاتریکس پس از بیرون آمدن نگاهی به خواهرش کرد و گفت:
-اینجا که همون جای قبلیه.نکنه ما رو گول زدن.اون تصاویری هم که کنار پنجره بود و تکون میخورد هم واقعی نبود.چا هنوز همون جاییم و چرا به جزایر قناری نرسیدیم؟این هواپیما رونه باید جواب اینا رو بده...



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲
#26

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه: (کراب منو نخور )

ساحره های زندانی شده توی آزکابان برای یه هفته به جزایرقرقاول فرستاده میشن.در این یه هفته باید مثل مشنگها زندگی کنن. ساحره ها سوار هواپیما می شن و غذا سفارش می دن.




بلا با دهانی پر از برنج گفت:
- سیسی از این فنجونا نمی خوری؟ محشره!

نارسیسا با متانت تکه ی دیگری از کاهوی غذایش را داخل دهانش گذاشت و بعد از اینکه کاملا آن را جوید، قورت داد. سپس گفت:
- فکر می کنی این غذای پر چربی تو رو می خورم؟ در ضمن فکر کنم اسمش فسنجونه.

بلا که احساس می کرد با ارزش ترین چیز دنیا روبرویش قرار دارد ـــ ناگهان به خود آمد و چند بار ذکر "ارباب بهترینه، ارباب سیاهترینه" را تکرار کرد ــ آن را به دافنه تعارف کرد. دافنه نگاهی به ظرف انداخت و گفت:
- چرا تو اینقدر تغییر کردی؟ حالت خوبه؟ نکنه تو این غذای عجیب چیز خاصی باشه؟

بلا با دهان باز و پر به ظرفش نگاه کرد و با اکراه سرش را تکان داد.
- شاید. دیگه نمی خورم. اصن این غذا های پرچربی که هیکل متناسب منو بهم میزنن بدرد نمی خورن.

بلاتریکس آهی کشید و با زدن دکمه بالای سرش و خواستن مهماندار، غذای دیگری سفارش داد. سپس برای اینکه حواسش جمع آماندا نشود ــ که او هم یک پرس خورش فسنجان سفارش داده بود و داشت با ولع چیزی شبیه سس کچاب روی آن می ریخت ــ از مهماندار پرسید:
- این جزایر قناری کجا هستن؟
- شما نمی دونین دارین کجا می رین؟

بلا انگشتش را به حالت تهدید آمیزی بلند کرد و گفت:
- با من جر و بحث می کنی؟ از جواب دادن به من طفره می ری؟ می خوای از هواپیما شوتت کنم پایین؟

مهماندار که محسوسا می لرزید جواب داد:
- خیلی عذر می خوام خانوم... جزایر قرقاول تو خلیج فارس هستن. خلیج فارس هم توی اقیانوس هنده. اقیانوس ...

در همین حال صدای خلبان به گوش رسید:
- خانم و آقایان، تا کمتر از 30 دقیقه دیگه به مقصد می رسیم. خانم های عزیز، لطفا حجاب خودتونو حفظ کنین.

بلا رویش را از مهماندار برگرداند و با تعجب از دافنه پرسید:
- حجاب چیه؟ یه وسیلست؟
- گفت باید حفظ کنیم... فکر کنم یه شعره. ببین برگه ی حجابتو پیدا می کنی؟


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۳۰ ۱۲:۳۹:۳۹
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۳۰ ۱۲:۴۱:۴۲


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲:۴۶ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۱
#25

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
هواپیما در حال سقوط بود...خلبان با تلاشی چند برابر معمول سعی میکرد هواپیما را کنترل کند.ولی در موقعیت او...این کار خیلی سختی بود.
-خانم؟بانو؟لیدی؟ازتون خواهش میکنم دستتونو از روی چشمای من بردارین.هیچی نمیبینم.:vay:

بلا وحشتزده به منظره ای که در مقابلش قرار داشت خیره شد.
-نه...نه...نمیتونم بهت اجازه بدم این صحنه وحشتناکو ببینی.اون صخره درست داره میاد بطرف ما.وگفته باشم، حالتش چندان دوستانه نیست.زود باش، سر جارو رو بگیر بالا.

خلبان با عصبانیت دستهای بلا را کنار زد.
-جارو کدومه؟شما اگه اجازه بدین خودم مشکل رو حل میکنم.بفرمایین سر جاتون بشینین.الان وقت ناهاره.من خودم بلدم چطوری جارو رو...یعنی هواپیما رو کنترل کنم.

بعد از گفتگویی کوتاه با مهماندار، بلا راضی شد از کابین خلبان خارج شده و سر جایش برگردد.
-نارسیسا؟من دارم ضعف میکنم.به نظر تو غذاشون چیه؟سلف سرویسه؟رستوران کدوم طرفه؟من میتونم یه گاو درسته رو بخورم.به نظرت یه گاو درسته سرو میکنن؟

مهماندار با آرامشی مثال زدنی کمربند بلا را مجددا بست.
-همینجا تشریف داشته باشین.میارین خدمتتون.کمربند رو باز نکنین.هنوز کنترل هواپیما بطور کامل در دست گرفته نشده.

فریاد بلا دوباره بلند شد.
-چی؟هواپیما از کنترل خارج شده؟همه ما میمیمریم؟احتیاجی به چتر نجاتم نیست؟چون بالای صخره ها قرار داریم و هممون تیکه تیکه میشیم؟تازه اونایی که زخمی و نیمه جون، زنده میمونن هم قراره طعمه حیوونای وحشی بشن؟لاشخورا چشاشونو از کاسه دربیارن؟

مهماندار با دیدن چهره های شوکه شده مسافران بلا را به سختی سر جایش نشاند.
-نه نه...آروم باشین.همه چی کاملا امنه.هواپیما تحت کنترله و تا دقایقی دیگه میتونین غذاتونو میل کنین....یکی غذای اینو(اشاره به بلا)بیاره.شاید اگه دهنش پر باشه کمتر حرف بزنه. :vay:




پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#24

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس دست از مشت زدن برداشت.انگشتش را ماندد چوبدستی به طرف پنجره گرفت و گفت:ریداکتو.
اما با دیدن این که هیچ اتفاقی نیوفتاد،کمی جا خورد.پس از چند ثانیه با دندان شروع کرد.مهمان دار هواپیما که از آنجا میگذشت،متوجه حالت غیر طبیعی بلا شد و گفت:حالتون خوبه خانوم؟
و با تردید جلو رفت.بلاتریکس مانند افعی ای که جلوی او خرگوش گذاشته باشند؛به مهمان دار حمله ور شد.مردی از این که میدید در هواپیمکا جنگ اتفاق افتاده،احساس مسئولیت کرد و بی توجه به التماس های همسرش که از او میخواست سرجایش بنشیند و آرام ماجرا را تماشا کند،بلند شد و او هم به مهمان دار پیوست.بعد از چند لحظه خلبان ها متوجه شدن و بی توجه به هدایت هواپیما به پیش مهمان ها آمدند.
در چند ثانیهخ که بلاتریکس گوش یکی از خلبان ها را کند،نارسیسا بیرون اومد و در حالی
که زمزمه میکرد"فکر کنم 2 کیلو لاغر شدم"از دستشویی بیرون امد.او هم با دیدن آن دعوای وحشیانه و منظره بیرون هواپیما که لحظه به لحظه بزرگتر میشد و هواپیمای در حال شقوط جیغی زد و آرام روی صندلی نشتت و داد زد:بلا!بلا!تو میتونی!

ناگهان دو خلبان،یک مهمان دار و مردی که خود را داخل کرده بود،بلا را بیهوش و غرق در خون تنها گذاشتن و دوان دوان به مرکز کنترل رفتند.نارسیسا با دیدن یک تار موی صاف از بلاتریکس،جیغ کشید و گفت:اگه یک مو ی بلاتریکس صاف شده باشه،من باید سر اون شرط بندی ای که پارسال با وینسنت کردم و گفتم که هیچ وقت هیچ تار مویی در کله بلاتریکس صاف نمیشود،100 گالیون بهش بدم...نه...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#23

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
در چند ثانيه ناگهان دست بلا به طرف جيب ردايش رفت تا چوبدستي اش را بردارد اما وقتي متوجه شد از چوبدستي خبري نيست هر چه از دهانش بيرون آمد به مهمانداران و خلبان گفت!

كليه ي خدمه ي هواپيما :

ناگهان بلا از جايش بلند شد و خواست به يكي از مهمانداران هجوم بياورد كه نارسيسا با تمام وجود او را چسبيد و كمربندش را بست.

سپس ناگهان بلا و نارسيسا به شدت به صندلي هايشان چسبيدند ولي بلا با ديدن حركت سيع هواپيما از شدت تعجب نعره اي كشيد كه موجب سكته كردن يكي از مهمانداران و همچنين بيهوش شدن نارسيسا شد.

در حالي كه بلا داشت جيغ ميكشيد ناگهان هواپيما از زمين بلند شد.

بلا با ديدن ابر ها و همچنين زمين در زير پايش وحشت را فراموش كرد و گفت : اااا.... من بايد يدونه از اينا براي لرد سياه بگيرم! واقعا خيلي باحاله از جارو هاي خودمون هم بيشتر ميره بالا.

در همين لحظه نارسيسا كمي تكان خورد و بيدار شدو سپس غر غر كرد : اوف پام خسته شد انقدر نشستم من ميخوام يكم قدم بزنم.

مهماندار خانم با همان لبخند بي نهايت شيرينش جلو آمد و به سختي كمربند نارسيسا را براي او باز كرد اما وقتي صورتش را برگرداند پاي يك چشمش كبود شده بود و 3 تا از دندان هايش خرد شده بود و نارسيسا داشت با دندان هاي او بازي ميكرد.

نارسيسا بالاخره بلند شد و داشت قدم ميزد كه ناگهان گفت من دستشويي دارم! اين دستشوييتون كجاس؟؟؟؟

بلافاصله يكي از مهمانداران كه دستانش را به طرز خنده داري جلويش گرفته بود و چهره اش بي نهايت وحشتزده بود جلو آمد و او را به طرف دستشويي راهنمايي كرد.

كمي آن سو تر :

بلا همچنان نشسته بود اما اكنون داشت با تمام وجود به شيشه مشت ميكوبيد تا بتواند پنجره را باز كند و به موجب همين حر كات و ضربه ي دستانش و ناخن هايش شيشه كم كم داشت ترك بر ميداشت!

نارسيسا همچنان در دستشويي بود و داشت آوا ميكرد كه ناگهان با خوردن بوي دود به بيني اش صورتش كمي در هم رفت....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بچه ها اگر يكم بد شد شرمنده! خيلي وقت بود رول نزده بودم.


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۸/۲۵ ۱۲:۱۶:۴۶


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱:۱۱ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۱
#22

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
صدایی از نزدیکی دو ساحره به گوش رسید.
-شما دوتا دارین چیکار میکنین؟از اون طرف باید سوار بشین.تا حالا سوار هواپیما نشدین...تو تلویزیونم ندیدین چطوری سوار میشن؟!

بلا و نارسیسا با گونه های گل انداخته به سمت دیگر هواپیما رفتند و در اوج وقار و متانت پله ها را یکی یکی طی کردند.

-خوش اومدین خانمها.امیدوارم پرواز خوبی داشته باشین.:pretty:

بلا بطرف مهماندار که اتفاقا پسر هم بود خیز برداشت.
-به توچه ربطی داره که ما چطور پروازی خواهیم داشت.اصلا تو کی هستی؟ما رو از کجا میشناسی؟نیشت چرا همش بازه؟چرا لباسای همتون یه شکله؟شما هم یه گروه مخفی هستین؟

مهماندار به سختی لبخند شیرینش را حفظ و ساحره ها را بطرف صندلی هایشان راهنمایی کرد.طولی نکشید که باز فریاد اعتراض بلاتریکس به هوا بلند شد.
-آهای...من نمیخوام اینجا بشینم.میخوام کنار پنجره باشم.

مهماندار با خوشرویی به بلا نزدیک شد.
-ببخشید خانم.متاسفانه نمیتونین جاتونو عوض کنین.قوانین اینجوریه.اگه احساس ناراحتی میکنین بعد از بلند شدن از روی زمین یه فکری براتون میکنم.حالا لطفا بفرمایید آب نبات.

-نمیخوام.مگه من بچم؟با آب نبات گولم میزنی؟
-نمیشه.باید بخوایین.دو دقیقه دیگه که دچار گرفتگی گوش شدین باز صداتونو میندازین سر....اهم...هیچی.بفرمایید خواهش میکنم.چند دقیقه بعد ازتون پذیرایی هم میکنیم.

بلا با بی میلی آب نباتی برداشت.
-همشم که نعناییه.هی آقا...اون دختره برای چی داره اون جلو نمایش میده؟دستاشو چرا تکون میده؟چرا درو به من نشون میده؟منظورش اینه که اگه خوشم نمیاد برم بیرون؟صبر کن...کجا داری میری؟این بالا دو سه تا دکمه هست.رو یکیش نوشته هر وقت فشارش بدم تو میای...واقعا میای؟...من از فضای بسته خوشم نمیاد.داره کم کم احساس خفگی بهم دست میده.زود یکی از این پنجره ها رو باز کن هوا بیاد.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.