هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#35

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
پشت در اتاق وزیر

دافنه:از تو اتاق یه سر وصدایی نمیاد؟
یاکسلی:دیدید گفتم تا دو دقیقه دیگه اینجان.
فلور:بریم تو اتاق،فکر کنم نقشمون داره میگیره.
فلور در زد و مورفین گفت:کی هشتی؟
-برای مراسم سوگند اومدیم.
-من پدر ارنی رو در میارم،بیایید تو.

در اتاق


رون:وزیر چه کار میکنید.
-دارم ارنی رو اخراج میکنم.
دافنه:ولی اون برای ما خیلی زحمت کشیده.
-راش میگی.برای منم ژحمت کشیده ولی اخراجه،مهر حکومتی کو؟
تلویزیون مشنگی در اتاق وزیر:خیلی خوشحالیم که چشماتونو به جعبه جادویی دوختید.
دافنه:
یاکسلی:حق با وزیره.ولی جناب ارنی خیلی زحمت کشیدند.
الستور که همیشه از بی لیاقتی ارنی مینالید:به نظر من این کار ارنی دخالت در کار وزیر بوده.
وزیر:یه جغد برام بیارید.

نقل قول:
حکم وزارت خانه:
این جانب مورفین گانت وزیر آزادی و پرواز ارنی مک میلان را به دلیل دخالت در اموری که به ایشان مربوط نیست از فرماندهی کاراگاهان برکنار میکنم.فرمانده بعدی طبق حکم بعدی ابلاغ میشود.
مهر حکومتی


الستور:
یاکسلی و فلور:
دافنه:
رون:
بقیه کاراگاهان:

ارنی به فرمان فلور بدون در زدن وارد اتاق میشود و
ارنی:


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۵:۲۲:۵۶

آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#34

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
شترق

ملت کاراگاهی که دست الستور را گرفته بودند خود را در جنگلی با درختان سبز و فراوان یافتند.
- الستور ما وقت نداریم.
- دنبالم بیایین.

دو دقیقه بعد

الستور اخرین شاخ و برگ های اخرین درخت رو کنار زد و به ساختمان روبروشون خیره شد.
ویلبرت که مطمئنن نمیدانست اینجا کجاست پرسید:
- ما کجاییم الستور؟
الستور به در پشتی ساختمون اشاره کرد و گفت:
- اگه از اونجا بریم صاف میخوریم به دفتر وزیر اونم از طریق در پشتی. بجنبین.
مثل دفعه پیش الستور جلوتر از بقیه راه افتاد.

یک دقیقه بعد


مودی که به در روبروشون خیره شده بود گفت بریم تو.
و در را باز کرد.
دود فراوانی اتاق را در بر گرفته بود.
- اهه! اهه! اینجا چه خبره؟
- اتیش سوزیه؟
مینروا جیغ بنفشی کشید: جناب وزیر!
اوووووووی پخ!(افکت سقوط ازاد از مریخ!)
- کی منو بیژار کرده؟
رون گفت:
- جناب وزیر ما برای مراسم سوگند اومدیم!
- شی شی گند؟
- سوگند.ارنی به ما گفت که شما گفتید کاراگاهان باید سوگند بخورن.
- بی خود کرده بدون هماهنگی من کاری کرده. یکی کاغذ و خودکار بیاره.
وبعد وزیر در خود لولید!
مودی که سکته ناقص کرده بود گفت: جناب وزیر؟
سر وزیر که اکنون جای پاش بود گفت:دارم دنبال مهر حکومتی میگردم.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۴:۲۶:۰۴

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#33

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
دافنه در حالی که سکوت خود را شکسته بود گفت:
- یعنی به نظر شوما طلسم فرمانی که روی ارنی اجرا کردیم می تونه ابدی باشه؟

فلور با حالتی متفکرانه توضیح داد:
- دافنه! ارنی دیگه اومده زیر سایه ی سیاه. دیگه تحت فرمان ماست. حالا می تونیم اون کاراگاهان بی مصرف رو بندازیم کنار تا مادر ارباب بیاد بشه مشاور اعظم و رئیس کاراگاهان. ولی ارباب فرمودند که هنوز زوده و باید با عجله پیش نریم. ما الآن باید کاری کنیم که اعتماد کاراگاهان به وزیر و ارنی از بین بره. اون وقت ارنی رو هم می فرستیم به همون دوردست ها که قبلا اونجا بود. دو یو آندرستند؟


اتاق کاراگاهان!

مودی با کلمه ی هشیاری مداوم سر همه رو به درد آورده بود. همه سعی کردند مودی رو از وضعیت قرمز خارج کنند به جز ویلبرت که در حال فکر کردن بود. ناگهان فکری به ذهنش رسید! رو به مینروا کرد و گفت:
- مینروا! تو چه جوری اومدی اینجا در حالی که در قفل شده و طلسم هستش؟

فلش بک

مینروا در حالی که چمدانش را بر میداشت و با پدرش، لرد مک گونگال، خداحافظی می کرد. او قصد داشت خانه را به مقصد وزارت خونه ترک کند تا بتواند به عنوان یک کاراگاه به زندگی ادامه دهد.
ساعت ها طول کشید تا به وزارت خانه برسد. او مجبور بود تا با یکی از تلفن های وزارت خانه به عنوان مهمان وارد وزارت سحر و جادو شود.
اوپراتور تلفن ارتباط با وزارت خانه اینگونه صحبت کرد:
- به بخش مهمانان وزارت سحر و جادو خوش آمدید. من لینی وارنز هستم. چه کمکی می تونم بکنم؟

- دفتر کاراگاهان لطفا.

- تا 5 ثانیه ی دیگه خود را به اونجا آپارات کنید. خط آپارات برای 30 دقیقه باز خواهد ماند.

شترق! ( افکت آپارات شدن! )

پایان فلش بک!

- با آپارات شدن!

- مگه آپارات ممنوع نیستش؟

- نه برای مهمانان! این خط آپارات برای 30 دقیقه باز میمونه. یعنی اینکه...

- یعنی اینکه الآن ما می تونیم خودمون رو آپارات کنیم.

- درسته!

افراد حاظر در اتاق با شنیدن دیالوگ هایی که بین ویلبرت با مینروا رد و بدل شده بود، به وجد اومدن!

ناگهان آژیر مودی قطع شد.

ویلبرت یک نتیجه دیگر به دست آورد:
- فهمیدم! مودی با اون چشم جادویی خودش می تونه مسیر آپارات رو چک کنه. پس اگه باز باشه...

رون حرف ویلبرت را ادامه داد:
- پس اگه باز باشه، مودی آژیر میده تا بقیه بفهمند که مسیر بازه!

- پس دست هم رو بگیرید..... سه..... دو......یک!

شترق!


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۳:۵۰:۳۴



پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#32

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
همون خونه ریدلها

_یعنی چون مورفین عملی وزیر شده همه اتفاقای وزارت باید به ما ربط داشته باشه؟
_شاید به این دلیل باشه.ما کارای مهمتری داریم،بریم به کارامون برسیم.

دوباره ور خودمون-آبدارخونه


رون:فعلاً بیا قسم بخوریم بعداً به هشیاری مداوم بپردازیم.
الستور:هشیاری مداوم.
بیل و ویلبرت:بعداً وقت برای فکر کردن و رسوا کردن وزیر زیاده.بیایید بریم دفتر وزیر.
_هشیاری مداوم.
بقیه هر چی میگفتند بازم الستور میگفت:هشیاری مداوم.
یهو مینروا از یه جایی پیدا شد و با طلسم فرمان مودی رو تحت فرمان خود در اورد.
رون و بقیه:آفرین مینروا.
مینروا:حالا چه طوری بهش دستور بدم؟
-(همه با هم) خب بهش بگو برو اتاق وزیر.
مینروا:بدو برو اتاق وزیر.
الستور: هشیاری مداوم.فک کردید طلسم فرمان رو من اثر داره؟
ویلی:
رون:
مینروا و بیل زنگ زده:

یه ور دیگه وزارت-جلوی اتاق وزیر-ساعت ۳:۵۵

یاکسلی:اونا باید تا دو دقیقه دیگه برسند.
فلور:هنوز الستور رو نشناختی.
یاکسلی:هشیاری مداوم
دافنه همچنان در سکوت.


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۳:۱۱:۵۷

آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#31

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
- صبر کن ویلی، صبر کن!

ویلبرت ایستاد و به صورت چپ اندر قیچی مودی خیره شد. لحظه ای بعد همه منتظر ادامه ی حرف مودی بودند.

- میدونید ما چی رو فراموش کردیم؟

- چی؟

- هشیاری مداوم!

بیل چوبی! که اصلا هم زنگ نزده بود ( ) از ناکجا آباد پیدا شد و گفت:

- کوفت هشیاری مداوم! بس کن مودی، ما وقت نداریم!

- نه بیل، نفهمیدی. آخه مورفین عملی و سوگند و این چیزا؟ بودار نیست قضیه؟

ملت که تازه دوزاریشان افتاده بود هاج و واج به صورت یکدیگر خیره شدند...

خانه ی فراموش شده ی ریدل!

آیلین و بلاتریکس با خوشنودی به دور و بر خانه نگاه کردند. خانه تمیز تمیز بود و همه جا برق میزد. بلاتریکس از خوشحالی چند کروشیو به ایوان زد و استخوان های ایوان با صدای تلق تلقشان آهنگ زمینه ای به رول دادند! آیلین هم با ذوق گفت:

- خوبیش اینه که دیگه مورفین اینجا نیست تا دود منقلش خونه رو بگیره!

اما بلاتریکس یک لحظه شادی و کروشیو و ایوان را فراموش کرد و قیافه ای متفکر به خود گرفت. چرخی زد و با خود تکرار کرد:

- چرا؟ آخه چرا؟

- چی چرا بلاتریکس؟

- الان ما چرا وارد سوژه شدیم؟


_____________
پ.ن: سرعت عملو داشتین؟


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۱:۵۷:۱۳
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۱:۵۷:۵۸

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۹:۵۹ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#30

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
رون و مودی با دیدن منوی مدیریت ساکت شدند. از طرفی ویلبرت به چوبدستی دافنه نگاهی کرد و سعی کرد تا جلوی درگیری آینده را بگیرد ولی با آمدن ارنی دافنه چوبدستی و فلور منوی مدیریت را کنار گذاشت.
ارنی با دیدن قیافه ی بهت زده ی کاراگاهان گفت:
- چی شده؟ مودی؟ رون؟ ویلی؟ یکیتون بگید چه خبره؟

ویلبرت با دیدن چوبدستی هایی که از پشت ارنی به سمتش نشانه رفته بودند ساکت شد و حرفی نزد.

ارنی برگه ی بزرگی را روی میز گذاشت و با لبخند از اتاق خارج شد.
دافنه، دوان دوان به سمت میز رفت و آن برگه را بلند برای همه خواند:

اطلاعیه، اطلاعیه

امروز مورخ دو شنبه، راس ساعت 4 عصر تمامی کاراگاهان باید به اتاق وزیر گانت بیاییند تا درباره ی صلاحیت کاراگاهی خود قسم بخورند.
باید بگویم که عدم حضور هر یک از کاراگاهان در این جلسه به منزله از دست دادن نشان کاراگاهی خواهد بود پس همه باید حضور داشته باشند.

با تشکر، ارنی مک میلان


فلور و یاکسلی در حالی که نگاهی شیطانی رد و بدل می کردند، دست دافنه را گرفته و از اتاق خارج شدند. فلور نیز با چوبدستی در اتاق را با طلسمی سیاه قفل کرد.

یاکسلی هم بلند داد زد:
- خوش بگذره بازنده ها!
دیگر کاراگاهان حاظر در اتاق هنوز در شوک آن اطلاعیه مانده بودند که رون گفت:
- الآن ساعت چنده؟

و سر مودی و ویلبرت به سمت ساعت رفت.

ساعت 3:50 !

رون باز هم گفت:
- یعنی چقدر وقت داریم تا به دفتر وزیر برسیم؟

ویلبرت گفت:
- 10 دقیقه! و اگه نریم باید این نشان رو ببوسیم و بذاریم کنار!


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۱:۴۱:۳۶



پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۹:۵۷ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#29

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فلـــور کــه از شــدت عصبــانیت صورتــش تـــغـــیر رنگ می داد از سیاه به سفید، از سرخ به ابی، از بنفش به صورتی...، فریـــاد زد:
- مــن میــدونم چه بلایی سر شــمــا بیارم!

مودی در حالیکه از شـــدت خنده روی زمین مانند توپ قــل می خورد جــواب داد:
-یــــا مرلیـــن! تـــو تـــهدید مــی کنــی مارو؟! خجالت نمی کشی؟! مگه تو مدیر نیستی؟! ملـــت این چه مــدیریه که در ملا عام تهدید مـــی کنه یه محفلی معصــوم، مظـــلـــومو...؟!

دافـــنه که از شــدت خشم صــدایش جیــغ شده بود و دودی که از دهانش بیرون می آمد صورتش را محو کرده بود، غرید:
- محــفلی معصوم؟! همین الآن این چوب جادوییو می زنم تو اون سر جادوییت تا بفهمی محفلی معصوم جادویــــی کـیـــه!

رون که نــفــسش بالا نمـــی آمد از بــس قهقهه زده بود یادآوری کرد:
-نــگا کن! یه در به قول خودت جادویی بین ماسـت! هیــچ کاری نمیتونیـــن بکنین!

مودی بدون توجه بـــه پچ پچ های پشت در که بین دافنه و فلور رد و بدل می شد، به رون نگاه کرد و پرسیــد:
-راستی، دسـتــ... چیــزه... بیـــل کوش؟!

رون با سر به پشت اتاق اشاره کرد و جواب داد:
- بــا صدای جـــیغ فلور زنــگ رد و افتاد، یا در اثر عشق و علاقه زیاد بود یا تحمل شنیدن چنین فرکانســـیو نداشته! آهــن آلات برای شنیدن فرکانس فــرا بنفش طراحی نشــدن!

مــودی که احــســاس مــی کرد از نقش ســنــگین و مهم خودش دور شده کمی صاف تـــر ایســتاد و شروع کرد به حـــرف زدن که ناگهان در از بیــن رفت و فلور از پشت در نابود شده مــنــوی مدیریت را با لبخندی شیطانی برایــشــان تکان مــی داد!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۰:۲۷:۱۳
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۰:۳۳:۵۴
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۱:۰۴:۱۳

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۹:۴۷ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#28

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
ویلبرت از مودی پرسید:
- یعنی کی میتونه باشه اینوقت شب؟
مودی که چشم جادوئیش به سمت در بود گفت:
- الان شبه؟ الان شبه؟
- خب این یه تیکه کلامه!
تق تق تق!
بیل از جایش پاشد تا درو برای مرگخوارا باز کنه که ناگهان استور از پشت یقه شو گرفت و به ارامی گفت:
-هیس! باید فکر کنن ما اینجا نیستیم.
صدای مردانه یاکسلی از پشت در به گوش رسید: درو باز کنید. ما میدونیم شما اونجایید.
رون که بازیش گرفته بود با حالت مسخره ای گفت:
- باید بگید کی هستید تا درو براتون باز کنید.
- ماهم کاراگاهیم. دافنه، فلور و من که یاکسلی هستم.
رون که این صحنات را از تلویزیون مشنگیشون دیده بود گفت: دستاتونو از زیر در بیارید بیرون ببینم!

پشت در!

یاکسلی که به شدت قرمز شده بود روبه فلور گفت:
- چیکار کنیم؟
- باید بریم تو. دستاتونو بزارید زیر در ببینن.
و با صدای بلندتری گفت: این هم دستمون!

اینور در!

رون گفت:
-الستور اون اتو رو بده به من.
و دقایقی بعد صدای جیغ کاراگاهان مرگخوار بلند شد!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۱۰:۱۲:۲۶

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۹:۳۱ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#27

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
کیلومترها این طرف تر، دفتر فرماندهی کاراگاهان خفن محفلی!

- بده من اون لیستو ببینم!

ویلبرت طبق دستور مودی لیست کاراگاهان را به او داد. مودی که همچنان با چشم جادوئیش پشت در را می پایید تا کسی آنجا نباشد، گفت:

- اینجا نوشته...

مودی با صدای بلند لیست را خواند:

آلستور مودی
ویلبرت اسلینکرد
رون ویزلی
دافنه گرینگراس
مینروا مک گونگال
فلور دلاکور
بیل ویزلی
یاکسلی
آرتور ویزلی
آنجلینا جانسون


ویلبرت که با سر انگشتانش داشت حساب و کتاب می کرد بعد از کمی مکث گفت:

- این یعنی پنج تا محفلی، سه تا مرگخوار و دوتا بیطرف متمایل به محفل!

رون با خوشحالی گفت:

- تعدادمون بیشتره!

ویلبرت با نگرانی از اینکه مبادا کسی حرفهایشان را بشنود به اطراف نگاهی انداخت و به آرامی گفت:

- باید راهمونو ازشون جدا کنیم.

اما مودی که در فکر اتاق خون و مرگخوارهایی که در آنجا مفقود الاثر می شدند بود، مثل شکارچی مخوفی که شکارش با پای خود پیش او آمده باشد گفت:

- اصلا باید یجوری سر به نیستشون کنیم. ارنی هم محفلیه. حتما می تونیم رو مخش کار کنیم که طرف ما بشه.

بیل که تا آن موقع سکوت کرده بود متفکرانه پرسید:

- بعدش؟

اما مودی بجای جواب دادن فورا گفت:

- دو زن و یک مرد که همشون علامت شوم دارن پشت درن!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۹:۵۷:۱۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۸:۴۸ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#26

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
ویلبرت که روی یکی از صندلی های داغون آّبدارخونه نشسته بود، اول به مودی و سپس به جمعیت به خواب رفته ی کاراگاهان نگاهی انداخت.

مودی نیز ناخودآگاه به چارلی، رون ویزلی که در اتاق بودند نگاه کرد و گفت:
- این جماعت کاراگاهان اصلا برای چی کاراگاه شدن؟ فکر کنم باید خودمون کارا رو درست کنیم ویلبرت.

ویلبرت در حالی که ردای بلند قهوه ای رنگش را می پوشید، پرسید:
- مشکل چیه مودی؟ ارنی چی کار کرده که اینجوری داری بر ضدش حرف میزنی؟

- مشکل از ارنی نیست. مشکل از وزیره. وضعیت وزارت خیلی بده. تازه، این وزیر ما مرگخوار هستش و ما محفلی ها داریم به عنوان کاراگاه براش کار می کنیم...

صحبت مودی با صدای شکسته شدن در آبدار خونه نیمه تمام ماند. مودی و ویلبرت با سرعت به زیر میز رفتند تا پناه بگیرند. بقیه ی کاراگاهان هم که احتمالا فقط ویزلی ها بودند روی زمین افتادند. کسی جز مودی، ویلبرت، چارلی و رون در آبدارخونه نبود.
مودی سرش را زیر میز بیرون آورد و با دیدن دافنه و فلور دلاکور در چهارچوب دَر شوکه شد. ویلبرت هم از زیر میز بلند شد.

دافنه نگاهی به اطراف خودش کرد و گفت:
- این اتاق ما هستش؟

ویلبرت با تعجب گفت:
-اتاق شما؟

- بله، اتاق ما. ارنی به شوما نگفته که ما هم عضو کاراگاهان شدیم.

ویلبرت و مودی با هم به جمعیت پشت دافنه و فلور که احتمالا شش نفری بودند، خیره شدند.

ویلبرت فکری به سرش زد. رو به جمعیت تازه وارد کرد و گفت:
- این اتاق فعلی شماست. البته شاید هم برای تازه واردها. چون من و مودی به همراه رون ویزلی تازه وارد نیستیم و در یک جای دیگه استراحت می کنیم. الآن هم باید بریم. مودی، رون، بیایید بریم.

ویلبرت به همراه مودی و رون که تازه از خواب بیدار شده بود، از اتاق خارج شدند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کیلومتر ها آن طرف تر، خانه ی ریدل

- بارتی، اون تابلو رو یکمی ببر به راست. آها... خوب شد. میخوام همه چیز برای ورود مادر گرامی ارباب آماده باشه.

این صدای آیلین بود که در تالار اصلی خانه ی ریدل می پیچید. بارتی، الادورا، آنتونین و سوروس اسنیپ در حال تمیز کردن تالار بودند. دافنه هم در حال آشپزی بود!

لرد در حالی که روی صندلی راحتی خود نشسته بود درباره ی مادرشان با بلاتریکس صحبت می کرد:

- مادر ما، صورتی کشیده و پهن دارند. بینی بسیار زیبایی هم دارند. از هر انگشتشون، آوادا میباره. بلاتریکس؟ شما چرا اینجایی؟

- ارباب خودتون گفتید بیام اینجا.

- الآن برو به آیلین کمک کن.

-

- چرا نگاه می کنی؟ دِ برو دیگه! :vay:


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۹:۲۹:۱۱
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۸ ۹:۳۰:۰۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.