خلاصه:یکی از گیاهان مورد علاقه لرد سیاه، مغز انیشتین رو خورده و الان تبدیل به گیاهی هوشمند و سخنگو شده. کتی اشتباهی پاشو روی این گیاه می ذاره و لهش می کنه. گیاه از کتی مواد لازم برای درست کردن یه کود مقوی رو می خواد.
یک تار موی بلاتریکس، یکی از اعضای بدن تام(کبد تام تهیه شد)،یک مژه نجینی، ملاقه هکتور، یکی از بال های لینی، قلموی پلاکس، یکی از ناخن های فنریر و در آخر... چوب دستی لرد ولدمورت!
ایوا تصمیم میگیره به کتی کمک کنه و اونا با هم تار موی بلاتریکس و قلموی پلاکس رو به دست میارن، در این بین برای نجینی پیتزا خریدن تا مژه شو بکنن اما لرد سیاه قدغن کرده که وقتی نجینی درحال غذاخوردنه کسی کنارش باشه.
---------------
-مثل آب خوردن بود. چقد گشنمه.
کتی که ایده های ایوا خیلی کمکش کرده بود از این ایده خوشش نیومد و تار مو و قلمو رو در ته جیبش مخفی کرد.
-کمکم کن مژه ی بانو نجینی رو بگیریم سهم شام امشبم مال تو، البته اگه خودمون شام ایشون نشیم.
-شام خیلی خوبه.
ایوا و کتی نوک پا نوک پا به پشت در اتاق مار محبوب ارباب رسیدند و از لای در سرک کشیدند. نجینی هنوز اولین برش پیتزا را با دمش گرفته بود و با صدای فس فس خشمگینانه ای تکه های کلم بروکلی و فلفل دلمه و قارچ و کدو رو از روی پیتزا می تکاند.
-پیتزای سبزیجات؟ آخه کدوم مرگخوار عاقلی پیتزای سبزیجات میخوره!
-من دوس دارم!
-تو توی دسته بندیم نبودی.
ایوا ناراحت نشد. او اصولا به هیچ چیزی جز فرمایشات اربابش اهمیت چندانی نمی داد،مگر اینکه اون چیز غذا باشه.
-کلم ها و قارچ ها حیف شدن.
کتی انتظار داشت نجینی با شکمی پر و اعصابی آرام خواب باشه تا اونا با خیال آسوده بهش نزدیک بشن، اما حالا همه چیز بهم ریخته بود.
-کدو که خیلی مقویه، کدو چرا.
شاید با افسون سرخوردگی میتونست وارد بشه و معجون بیهوشی رو تو پیتزا بریزه... این باید قبلا به ذهنش می رسید، بخشکی شانس!
-هی! اون کلم رو بذار زمین.
کتی از صدای عصبی ایوا متعجب شد و برگشت. مخاطب ایوا مورچه ی کله گنده ای بود که همراه با رفقاش که کلم ها و قارچ های پیتزا رو حمل میکردن از زیر در بیرون می رفت.
مورچه کله گنده زحمت کش و قوی بود و نمیتونست تحمل کنه انسان کله گنده ای بهش زور بگه، بنابراین شکلکی درآورد و به راهش ادامه داد.
میخواست که ادامه بده... چون همون لحظه ایوا مورچه و کلمش را با هم بلعید. مورچه آزاده ی خوب.
-زودباش پسش بده انسان!
مورچه ها با خلال دندان و خلال های تیز دیگه ایوا رو دوره کردند. فکری به ذهن کتی رسید.
-هی! ما همه تو یه تیمیم، مگه نه؟
اگه شما کاری که میخوایم رو انجام بدید، دوست من هم رفیقتونو پس میده... میتونید سبزیجات رو هم با خودتون ببرید.
ازآنجایی که مورچه برای بلعیده نشدن تقلا میکرد ایوا نتوانست دهانش را باز کرده و اعتراض کند.
مورچه ها دور هم جمع شدند تا مشورت کنند.