هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۲۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۱
از ما هم نشنیدن!‏
گروه:
کاربران عضو
پیام: 62
آفلاین
خلاصه سوژه:

دامبلدور به خاطر قتل هایی که لرد انجام داده عذاب وجدان گرفته،‏ چون خودش اونو به دنیای جادویی آورده،‏ واسه همین تصمیم میگیره که به طور کامل مرگخوارا رو نابود کنه،‏ واسه همین گلرت رو بعنوان جاسوس میفرسته به خانه ریدل.

گلرت در بدو ورودش با استقبال نه چندان گرم مرگخواران روبرو میشه ولی با شکنجه کردن یه زن،‏ دوباره میتونه اعتماد لرد رو جلب کنه،‏ با ورودش به خانه ریدل،‏ تصمیم میگیره کاری بکنه که لرد تعدادی از مرگخوارانش رو بکشه تا ضعیف تر بشن،‏ پس به بهانه آن که تعدادی از مرگخواران بصورت منظم به دیدن دامبلدور میرن و واسش جاسوسی میکنن،‏ لرد از این خبر خیلی عصبانی میشه،‏ و تمام مرگخوارانش رو احضار میکنه تا گلرت خائن ها رو مشخص کنه،‏ و گلرت بصورت رندوم یه سری مرگخوار رو انتخاب میکنه،‏ و لرد اونها رو میکشه.

در این سمت،‏ محفلی ها از تاخیر گلرت نگران بودند و به اون شک کردند،‏ محفلی ها میخواستن به به خانه ریدل حمله کنند،‏ ولی با خبری که کینگزلی مبنی بر قتل مرگخواران بدست لرد براشون میاره متوقف میشن.

گلرت از لرد اجازه میگیره تا برای جاسوسی برگرده پیش محفلی ها،‏ و آپارات میکنه به سمت خانه شماره ‏۱۲‏ گریمولد.

گلرت در اونجا هم با استقبال خوبی مواجه نمیشه،‏ ولی بعد از تعریف کردن تمام جریان،‏ محفلی ها دوباره قبولش میکنن.و یه سری از اخبار کم اهمیت محفل رو میگیره و برمیگرده به خانه ریدل.

در اونجا باز بوسیله عکسی با محتوای دوستی ایوان و دامبلدور،‏ دوباره میخواد یه سری دیگه از مرگخواران رو نابود کنه که ریگولوس میگه که این عکس فوتوشاپه و خودش اونو ساخته.
--------------------------------------------
و اینک ادامه ماجرا:
--------------------------------------------

لرد: « گلرت بهت گفته بودم که هرچیزی رو میتونم تحمل کنم بجز خیانت،‏ این تو بودی که بهم خیانت کردی! و الان سزای عملت رو میبینی.‏»‏

لرد آهسته به سمت گلرت قدم بر میداشت و گلرت هم با ترس و لرز بسیار در حال عقب رفتن به سوی در خانه ریدل بود و در دل به هرچه محفل و محفلی فحش میداد که چرا اونو تو این مخمصه انداخته بودند.

در پشت لرد ریگولوس به ایوان چشمکی زد ولی ایوان بخاطر مشکلات جسمی نتونست جواب اونو بده!‏
‏ ‏
در همین لحظه گلرت که چشمک ریگولوس رو دیده بود به سرعت به لرد میگه:
‏« ااارباب،‏ اونجارو نگاه کنین،‏ ریگولوس به ایوان چشمک زد،‏ من مطمئنم که اونا با هم یه نقشه ای دارن،‏ اونا میخوان منو خراب کنن،‏ میتونین بررسی کنین!»‏

لرد با همون عصبانیت بر میگرده به سمت ایوان :

لرد:‏ « این راست میگه ایوان؟ واقعا میخواستین سر لرد کلاه بذارین و فریبش بدین؟»‏

ایوان:‏ « نه اربااااب،‏ اون دروغ میگه،‏ من همیشه به شما وفادار بودم و خواهم ماند.‏»‏

لرد:‏« این به خوبی قابل بررسیه،‏ میتونم با بررسی ذهنت بفهمم!»‏

ایوان با ترس به این کار رضایت میده،‏ ولی لرد بعد از نیم ساعت تلاش،‏ متوجه اشکالی در کار میشه!‏

لرد:‏« اه،‏ این ایوان که همش استخونه،‏ ذهن و مغز نداره که! ایوان به حسابت بعدا میرسم،‏ ارباب(!) ریگولوس،‏ آماده باش!»‏


لرد با بررسی سلول به سلول ریگولوس،‏ متوجه خیانتی بزرگ به خودش میشه.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۲۸ ۱۲:۴۹:۲۸

قدم قدم تا روشنایی،‏ از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!‏

میجنگیم تا آخرین نفس!!‏
میجنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


تصویر کوچک شده


من در گذشته


پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
فردا شب ــ خانه ریدل

گلرت برای بار پنجم لیوانشو پر از نوشیدنی می کنه. همونطور که زیر چشمی به لرد نگاه می کنه لیوانشو سر می کشه. بالاخره غذا های روی میز ناپدید می شن و همه بی صبرانه منتظر میشن که لرد از جاش بلند شه و بهشون اجازه رفتن بده. اما این بار لرد صندلیشو کمی از میز فاصله میده و شروع به صحبت می کنه: خیانت به ارباب

لرد سیاه از جاش بلند میشه و شروع به قدم زدن می کنه و ادامه میده:خیانت به جادوگران سیاه...این روزادر بین وفادار ترین مرگخوارا هم شیوع پیدا کرده. حتی عالی رتبه ترین مرگخوارا هم از این قاعده مستثنا نیستن...

لرد سیاه کنار صندلی ایوان می ایسته. همهمه ای بین مرگخوارا صورت می گیره. صدای تق تقی بر اثر برخورد انگلشت های استخوانی ایوان به میز بوجود میاد. آثار حیرت و تعجب در بدن نامتعارف ایوان مشخصه.

- اربااااب؟ منظورتون منم؟ مــــ-

لرد سیاه به گلرت اشاره می کنه. گلرت عکسی رو روی میز میندازه و میگه: این عکس 6 روز پیش گرفته شده....ساعتای 8 و نیم شب...بعد از شام. آخه می دونین که دامبلدور همیشه زود می خوابه تا....

ایوان با انگشتای لرزونش عکسو بر می داره و بهش نگاه می کنه. عکسی که نشون می ده یکی از دستای ایوان دور گردن دامبلدور و تو دست دیگش یویوی جیمزه.

- اررباب...این این فتوشافه! اینا واسه من پاپوش درس کردن....ارباب نه-

همونطور که عکس بین مرگخوارا دست به دست میشه گلرت خودشو روی صندلیش میندازه و لبخندی روی لباش نقش می بنده.

لردولدمورت: خب ایوان، نظرت چیه که به دست دختر عزیزم کشته بشی؟ نه...تو که نمی تونی خفه بشی می تونی؟ چطوره از بالای دیواز بندازیمت تا-

- اکسکیوز می ارباب!

لرد ولدمورت از اینکه ریگولوس حرفشو قطع کرده عصبانی میشه و دهنشو باز می کنه تا چیزی بگه ولی بازم ریگولوس مانع میشه: ارباب...ایوان راست می گه. این عکس فتوشاپه. من خودم درستش کردم. تازه این یه قسمت از عکسه...تو عکس کامل من شما رو هم کنار دامبلدور قرار دادم و دامبلدورم داشت واستون شاخ می ذاشت. تازه رداتونم صورتی بود. نمی دونین چه جیگری-

لرد در حالی که می خواد موی نداشتشو بکنه به طرف ریگولوس میره: چی؟؟ اون خرفتو کنار من گذاشتی؟ تو خجالت نمی کشی از روی این عکس تقلید می کنی؟ یه ذره خلاقیت داشته باش!!

در همین لحظه آنتونین که بالاخره موفق می شه آخرین دونه برنج داخل ظرفشو بخوره دور دهنشو پاک می کنه و می گه: اربااااب!! شیش روز پیش ساعتای هشت و نیم شما مشغول به شکنجه کردن ایوان بودین! یادتون میاد؟ قضیه بدهی و اینا!

لرد ولدمورت چند لحظه مکث می کنه و میگه: عجیبه...اینو یادم نبود! کاملا درسته. من چطوری تونستم غفلت کنم؟!! البته یادتون باشه ارباب هیچ وقت از هیچ چیز غافل نیست. اینا همش نتیجه اعتمادی بود که به تو کردم گلرت! مثل اینکه تو یه خائنی!!



پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

کورمک مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۲ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۳۳ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
از SHIRAZ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 110
آفلاین
خانه ریدل

_ارباب نکنه گلرت خیانت کنه ...

_ نه تو هنوز اونو نمیشناسی اون جرئته خیانتو نداره

_ هرچه ارباب می فرمایند همان است

_ حالا برو

خانه شماره 12

دامبلدور : روز زیبایی هست نه گلرت

گلرت : درسته خب باید از کجا شروع کنیم

البوس : بگذار بریم پایین باید بریم پیش بقیه راستی فوکس هم هستش

گلرت : خیلی دلم میخواست برای بار سوم فوکس رو ملاقات کنم ( همون ققنوسه )

________
دوستان معذرت میخوام باید برم پوزش می طلبم چون که کوتاه بود


شناسه جدید : کینگزلی شکلبوت


پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
شب شده بود،‏ جغدی پرواز کنان شیرجه ای به سمت زمین زد و موشی را از بین علف های میدان گریمولد برداشت و بر بالای درختی نشست و مشغول خوردنش شد.

شترق...
تق...تق...تق...

-‏ کیه؟
-‏ منم گلرت گریندل والد.
قیـــــــــژ...

آلبوس:
-‏ دیدین گفتم،‏ میدونستم میاد،‏ دیدن که گلرت خائن نبود،‏ خوب گلرت چه اتفاقایی اونجا افتاده؟
ریموس:
-‏ چه خبرته آلبوس؟ کجا با این عجله؟ از تسترالت پیاده شو با هم بریم! آهای گلرت چرا تو این مدت یه خبری ازت نشد؟ مگه قرار نبود هر اتفاقی تو اونجا میوفته به ما بگی؟
گلرت:
-‏ ریموس صبر کن! من که سپر مدافع فرستادم و بهتون گفتم که چه اتفاقی افتاده! به ریس مرلین قسم تنها اتفاق مهمی که تو این مدت افتاد این بود.
محفلی ها:
-‏ خوب ریموس رضایت بده! گلرت جریانو تعریف کن.

گلرت شروع به توضیح دادن ماجرا کرد،‏ از لحظه ای که وارد خانه ریدل شده بود تا همین چند دقیقه پیش که از خانه ریدل بیرون آمده بود.
گلرت تازه ‏
از ‏
تعریف ‏
کردن ‏
ماجرا ‏
فارغ ‏
شده ‏
بود ‏
که ‏
به ‏
آرامی ‏

سپیده صبح دمید و انوار طلایی خورشید به آرامی به درون خانه گریمولد می تابید،‏ و صدای پرندگان داخل میدان گریمولد به داخل خانه راه یافته بود.

گلرت:‏
-‏ خوب بچه ها بهتره یکی دوتا از اخبار محفل رو که گفتنش برای لرد واسمون مشکلی ایجاد نمیکنه،‏ بهم بگید تا وقتی که برگشتم بهش بگم و اون بهم شک نکنه!‏

هری:
-‏ واقعا لرد مرگخواراش رو کشت؟ یعنی خودت با چشم خودت دیدی که این اتفاق افتاد؟

گلرت:
-‏ آره خودم دیدم،‏ ولی هنوز خیلی از مرگخوارا هستن،‏ اگه این بار هم که میرم بهش بگم که چند تای دیگه رو دیدم که میان اینجا،‏ و لرد اونا رو بکشه ‏،‏ به اندازه کافی اونا ضعیف میشن و ما میتونیم بهشون حمله کنیم.

آلبوس:
-‏ خوب گلرت بهتره یه کم استراحت کنی و فردا بری هونه ریدل تا بتونیم نقشمون رو پیش ببریم.

گلرت:
-‏ چشم آلبوس.‏ پس فعلا!‏


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
خانه ریدل

گلرت در خانه ریدل بالاترین پست از مرگخوار ها را گرفته بود. او بعد از لو دادن چند تن از مرگخواران خیانت کار ولدمورت مورد توجه ولدمورت قرار گرفت. ولی گلرت نمی دانست که این پست و مقام ها و توجه ولدمورت به او آیا یک نقشه است یا نه؟ گلرت حتتی نمی دانست که محفلی ها هم در باره او چه فکر می کنند. به خاطر همین فکری کرد و پیش ولدمورت رفت.

گلرت پشت در اتاق ولدمورت ایستاد و آرام در زد. ولدمورت از پشت در گفت:
- اگه مزاحمی برو. ولی اگه کارت خیلی مهمه بیا. وای با حالت اگه بخوای وقت ارباب را بگیری.

گلرت وارد اتاق شد. سپس به نجینی و بعد به ولدمورت نگاه کرد و گفت:
- سلام ارباب. اگه میشه می خواستم با هاتون تنها صحبت کنم.

و چشم غره ای به نجینی رفت. ولدمورت با بی توجه ی گفت:
- الان تنهاییم. حرفت را بزن.

گلرت که حال جر و بحث با ولدمورت را نداشت گفت:
- ببخشید که مزاحمون شدم. می خواستم بگم که اگه میشه من یه چند روزی دوباره برم به محفل.

ولدمورت که از این حرف گلرت متعجب شده بود گفت:
- می خوای بری محفل؟

- بله ارباب. من به این نتیجه رسیدم که اگه جاسوس شما باشم احتمال بردمون خیلی بیشتر از الان میشه.

ولدمورت دستی به چانه اش کشید و پس از چند لحظه گفت:
- از کجا می تونم به تو اعتماد بکنم؟

گلرت در جواب به ولدمورت گفت:
- ارباب. من این چند روزی که در خدمت شما بودم خیلی کار ها کردم که به ضرر محفل تموم میشه. شما چه طور نمی تونید به من اعتماد کنید؟

- برو گلرت. ولی باید چوبدستیت پیش من بمونه و اگه تا دو روز دیگه بر نگشتی چوبدستیت را می شکنم و اگه هم دیدمت یه طلسم مرگ حرومت میکنم. قبوله؟

گلرت سرش را به نشانه موافقت تکان داد و سپس چوبدستیش را از ردایش در آورد و به ولدمورت داد. ولی دوباره فکر جدیدی به سرش زد:
- ارباب. من فکر کنم اگه برم پیش محفلی ها و چوبدستیم نباشه شک می کنند.

ولدمورت پس از اندکی فکر کردن با بی میلی چوبدستی را به گلرت بر گرداند و گفت:
- راست گفتی. حالا برو.

گلرت دستی برای ولدمورت به نشانه خداحافظی تکان داد و سپس با صدای " شترقی " ناپدید شد.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۰:۱۵ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
خانه شماره دوازده گریمولد

همه خوشحال بودند. همه حق داشتند که خوشحال باشند. محفلی ها چندین سال بود که متظر این فرصت بودند تا کار ولدمورت و دار و دسته اش را یکسره کنند. جنب و جوش عجیبی در خانه محفل بر پا بود. دامبلدور و بیست نفر از اعضای محفل ققنوس آماده آپارات کردن به خانه ریدل بودند که آرگوس گفت:

_ صبر کنید! بنظر من یه حیله ای در کاره آقای مدیر!

کینگزلی سریع برآشفت و پاسخ داد:
_ آرگوس با نهایت احترام باید بگم تو یه فشفشه ای و از این چیزا سر در نمیاری!

گربه فیلچ صدایی کرد و دندان هایش را به نشانه خشم نشان داد. دامبلدور دستی بر ریش هایش کشید و سر جایش متوقف شد و گفت:
_ صبرداشته باش کینگزلی! آرگوس سال ها سرایدار مورد اعتماد من در هاگوارتز بوده. حتما دلیلی داره که حرف میزنه.

آرگوس: بله دلیل دارم آقای مدیر و اون اینکه ولدمورتی که من میشناسم اینقد ساده نیست که باین راحتی ها یک مرگخوارش را بکشه چه برسه به چندین مرگخوار. اونم با حرف یک مرگخوار تازه وارد مثل گلرت!
کینگزلی: آرگوس، گلرت گریندلوالد از سیاهترین و قویترین جادوگران تمام اعصار بوده و ولدمورت هم به راحتی بهش اعتماد میکنه!

هری پاتر، کندرا و پرسیوال دامبلدور و گودریک گریفندور به نشانه موافقت به کنار آرگوس رفتند و بقیه محفلی ها به کنار کینگزلی رفتند. اعضای محفل دوپاره شده بودند و دامبلدور نیز میان آن ها قرار گرفته بود.

سه احتمال وجود داشت:
یک اینکه گلرت درست گفته بود و ولدمورت چند تن از مرگخوارانش را به اشتباه کشته بود و الان بهترین زمان حمله به خانه ریدل بود.
دوم اینکه ولدمورت چند مشنگ را تغییر چهره داده بود و برای آزمایش گلرت و برای فریب او بعنوان مرگخواران آن ها را کشته بود.
و سوم اینکه گلرت جاسوس مرگخواران بود و برای فریب اعضای محفل و کشاندن آن ها به خانه ریدل این خبر را داده بود ...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
بچه ها خداوکیلی این سوژه خیلی جالبه! دیگه این یکی رو به طنز نکشونید! ممنون.
_______________________

سکوت سنگینی بر فضای اتاق پرتشویش و نیمه تاریک خانه ریدل حکم فرما شده بود. تنها صدایی که شنیده می شد ، ترق و تروق آتش شومینه ی دیواری ِ رنگ و رو رفته ای بود ، که در حال سوختن بود...

همه ی مرگخواران با نگاهی پر ابهام به اربابشان زل زده بودند و هیچ کدام حرفی نمیزدند.

ولدمورت چهره ی مار مانندش را با نفرت به مرگخوارانش دوخت و برای دومین بار فریاد کشید: " مگه کر شدید؟!!! گفتم نقابتون رو بردارید!"

مرگخواران که به نظر می رسید ، تازه متوجه حرف اربابشان شده بودند ، با گیجی نگاهی به یکدیگر انداختند و سپس ، یکی پس از دیگری ، نقابهای ترسناکشان را چهره هایشان برداشتند و با ترس و لرز به چهره ی خشمگین ولدمورت که به نظر می رسید سردتر و بی روح تر از همیشه بود ، چشم دوختند.


ولدمورت با هیبت ترسناکش به گلرت نزدیک شد و آرام در گوشش زمزمه کرد:" حالا میتونی تشخیص بدی؟"

گلرت به پهنای صورتش خندید و دستی به چانه اش کشید ، سپس در حالی که سعی میکرد ، چهره اش را تصنعی و آرام جلوه دهد ، دستانش را به سمت چندتن از مرگخواران ولدمورت نشانه گرفت و آرام زمزمه کرد:" خودشون هستند!"




مایل ها آنطرفتر ، مقر محفل ققنوس ، خانه ی شماره ی 12 گریمولد


در آنسوی دیگر ماجرا ، نگرانی و اضطراب محفلی ها را تنها نمیگذاشت. ریموس لوپین در حالی که طول و عرض اتاق را طی میکرد با درماندگی گفت: " آلبوس! من نگرانم. تا حالا باید ازش یه خبری میشد. اسمشو نبر خیلی زرنگه ! اون به این راحتیا خام نمی شه! بهتر نیست یکی از ماها بره اونجا و یه سر گوشی آب بده؟

هری سرش را به نشانه تایید تکان داد و در تایید حرف لوپین ، رو کرد به دامبلدور و گفت:" پرفسور دامبلدور ، لوپین راست میگه! من میتونم با شنل نامرئی کننده برم اون...

"ساکت باشید!"

این را دامبلدور خشمگین خطاب به همه ی محفلیان گفت ، سپس در حالی که عینک نیم دایره ایش را به چشمانش نزدیک میکرد ، بلند شد و به سمت پنجره رفت.

دلش نمیخواست دیگران متوجه ی طوفان درونی اش شوند ، همیشه سعی داشت جو را آرام نگه دارد ، با وجود آنکه خودش هم از تاخیر گلرت نگران شده بود ، با آرامشی تصنعی ، بدون آنکه برگرد ، زمزمه کرد: " اون برمیگرده. سالم و زنده! به من اعتماد کنید. من سالهای زیادی رو با گلرت گذروندم و خیلی خوب به خلقیاتش آشنایی دارم. خواهش میکنم صبر داشته باشید.

در همین لحظه در اتاق باز شد و کینگزیلی شکلبوت با چهره ای آشفته که با رضایتمندی همراه بود ، وارد اتاق شد و در حالی که نفس نفس میزد ، رو به دامبلدور گفت:" پرفسور یه خبر دارم واستون! همین حالا گلرت با عقابش یه پیغام داد!( در اینجا منظور از عقاب پرنده ای است که به وسیله ی جادوی پاترونوس گلرت بوجود می آید) اون گفت، اوضاع اونجا خیلی داغونه! ولدمورت چندتا از مرگخواراشو کشته! وقت حمله است."

لبخندی چهره ی پیروزمندانه ی دامبلدور را پوشاند و رو به محفلیان متعجب و گیج گفت:" آماده باشید!"


ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۷ ۱۵:۲۳:۴۱
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۷ ۱۵:۲۸:۱۴

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]دامبلدور خودش را مقصر این که ولدمورت این همه آدم کشته میدونه. به خاطر همین تصمیم میگریه که دیگه به صورت جدی با اون ها بجنگه و برای این کار گلرت را به عنوانن جاسوس به خونه ریدل میفرسته. ولدمورت تا میبینه گلرت اومده اون را به عنوان یک مرگخوار قبول میکنه و از وضعیت محفل از اون سوال میپرسه. از طرفی هری و بقیه محفلی ها به گلرت شک کرده اند چون سه روزه که خبری از گلرت ندارند.[/spoiler]


گلرت دوباره به سرعت شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- سرورم. همون طوری که داشتم میگفتم از این موضوع می تونیم به عنوان برگ برنده استفاده کنیم. یه نکته دیگه هم اینه که محفل جاسوس داره.

ولدمورت ناگهان چهره اش گرفته شد و فوری گفت:
- منظورت چیه؟

- منظورم اینه که من وقتی توی خونه گریمولد بودم همیشه چند نفر بودند که یه هفته یه بار میمدن و مسقیم به دفتر دامبلدور می رفتند با اون حرف میزدند. امروز که اومدم اینجا اون ها را شناختم.

- اونا کی بودن؟

- ارباب راستش چند تا از همین مرگخوار هاتون بودند.

ولدمورت چهره اش گرفته تر از قبل شد و گفت:
- مرگخوارهاب من؟! کدوماشون؟ زود بگو تا همین الان یه طلسم مرگ حرومشون کنم.

گلرت داشت به خوبی نقشه اش را اجرا می کرد و به هدف نهایی اش نزدیک می شد. او برای این که ولدمورت به او شک نکند شروع به حرف زدن کرد:
- ارباب. نمی خواد خودتون را ناراحت کنید. من همه کار ها را درست می کنم. ولی من اسم این مرگخوار هاتون را نمی دونم. فکر کنم بهتر باشه یه جا جمعشون کنید تا بهتون بگم کیا بودن. من با شکل بهتر میشناسمشون.

ولددمورت سریع دستش را روی علامت شوم کشید تا مرگخوار ها را به خانه اش احظار کند.

یک ربع بعد

آخرین مرگخوار وارد خانه ریدل شد و به جمعه بقیه مرگخواران پیوست که درباره این که چرا ااربابشان آن ها را احظار کرده بحث می کردند.

ولدمورت تا آخرین مرگخوارش را دید رویش را به گرتت کرد و با لحن ارامی گفت:
- گلرت. همشون اومدن.

گلرت نگاهی به مرگخواران کرد و گفت:
- ارباب ولی اینا که ماسک دارن. من نمی تونم تشخیص بدهم.

ولدمورت فریاد زنان رویش را به مرگخواران کرد و گفت:
- زود باشین همه ماسکاتون را بردارید و اینجا بایستید.

پس از تمام شدن حرف ولدمورت همه ماسک هایشان را برداشتند. سپس ولدمورت نگاهی به گلرت انداخختت که نشاان دهنده یه این بود کع باید کارش را شروع کند. گلرت هم به صورت رندوم مشغول انتخاب چند مرگخوار شد.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰

کندرا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
طنز بود یا جدی؟:دی
----------------------------------------------------------
اکنون سه روز از رفتن گلرت به خانه ی تام می گذشت و هنوز هیچ خبری از او نشده بود، هری بسیار نگران می نمود. هیچوقت نتوانسته بود آنطور که باید دامبلدور را درک کند، همیشه به همه اعتماد می کرد. البته هیچوقت اشتباه نکرده بود، مثل اینکه می دانست در فکر هر کسی چه چیز می گذرد.

دامبلدور که بی تابی هری را می دید رو به او کرد و گفت: « بسه دیگه، من می دونم گلرت برامون خبر های خوبی میاره و می تونیم اون کپک زده هارو بفرستیم به درک. »

هری مثل همیشه به دامبلدور ایمان داشت، اما باز هم از ترسش کاسته نشد.

_____________________________________
همان موقع خانه ی ریدل

باد وحشیانه زوزه می کشید، گویی او هم از کار های ولدمورت خسته شده بود و سعی در بلعیدن او داشت. گلرت در افکار خود غرق شده بود، می دانست که ولدمورت همه جوره او را زیر نظر گرفته است و اگر سعی در تماس گرفتن با محفل را داشته باشد، همه چیز به هم خواهد و او خیلی سریع لو می رود، پس هیچ تلاشی برای اینکار نکرد، اما به راحتی می توانست اعضای محفل را تصور کند، که مدام به دامبلدور می گویند: « نباید به او اعتماد می کردی.»

گلرت می خواست این بار خودش را به تمام محفلی ها اثبات کند و جواب محبت و اعتماد دامبلدور را به خوبی بدهد، پس صحبت رو به ولدمورت کرد و گفت: « سرورو امیدوارم از خبر هایی که برایتان از محفل آورده ام راضی باشید...»

ولدمورت نگاهی به او انداخت و با لحن مشتاقی گفت: « آره گلرت، کارت خوب بود، اما می خوام این اخطار رو بهت بدم که مبادا دست از پا خطا کنی، امیدوارم دیگه فکر خیانت به من رو در سر نداشته باشی و گرنه یه طلسم مرگ حرومت می کنم، خودت می دونی که مرگخوار ها خیلی باهات موافق نیستن و من دارم ریسک بزرگی رو قبول می کنم...»

«بله سرورم، کاملا متوجه هستم که چی می گین، سرورم برنامه ای برای محفلی ها ندارید؟ من به خوبی از موقعیت اونا آگاه هستم می تونیم از این موضوع به عنوان به برگ برنده استفاده کنیم.»

با گفت این حرف، ولدمورت در فکر فرو رفت، گلرت خوشحال بود برای اینکه نقشه ی خوبی برنامه را برنامه ریزی کرده بود، می دانست اگر ولدمورت موافقت کند، مرگخوار ها در دامی که محفلی ها آن را اماده کرده بودند می افتادند....



Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸
از یه جای خوب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
گلرت در حالی که از زن فاصله میگرفت با نفرت گفت:
_ یکی بیاد اینو بندازه بیرون!
دوتا از مرگخوارهای گمنام بلافاصله زن رو که هنوز داشت به هق هق دروغینش ادامه میداد،بیرون بردند.

لرد که سعی داشت آرامش خودشو به دست بیاره،پارچ آب قندی رو که بلا براش آماده کرده بود یه نفس سر کشید و بعد از چند نفس عمیق و به دست آوردن دوباره ی اقتدارش،با لحن سرد همیشگیش گفت:

_ خوشحالم که دوباره سر بلندم کردی گلرت!نشون دادی که همیشه یه مرگخوار واقعی میمونی!
خب حالا بگو ببینم،واسه اربابت چه خبرهایی از محفل داری؟

_ خبر که زیاده ارباب!اما بهتره که به صورت خصوصی بهتون بگم.

لرد:همه بیرون!

همه مرگخوارا در عرض یک ثانیه از اتاق بیرون رفتند.به جز بلاتریکس:
_ ای ارباب پر آوازه!ای قدرتمند!من هم برم؟!!

لرد داد زد: گفتم بیرون!

بلاتریکس در حالی که با خشم به گلرت نگاه میکرد،به آرومی از اتاق بیرون رفت.

گلرت نفس عمیقی کشید و شروع به حرف زدن کرد....

خانه شماره 12:


هری: سه روز از رفتن گلرت میگذره و هنوز هیچ خبری ازش نیست!میترسم دوباره ....

دامبلدور:بس کن هری!من به گلرت اعتماد کامل دارم!


خدا خیرت بده هیپوگریف خوشبخت!

یه همچین آدمی بودم من قبلا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.