هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
ریموس رو به هرمی و نویل: پس این استر کجاست؟
- من اینجام!
همه به سمت صدا برگشتن و استرجس پادمور رو مقابل خودشون دیدن.
- چرا مثل بوق به من نگاه می کنید. بجنگید بوقیا.
بنگ بونگ پخ پلیش
استر با حرکتی اکشن به پشت سنگر ارتش پرید و و شروع به پرتاب طلسم کرد. ریموس رو به او کرد و گفت : با جک و جونورا چی کار کردید؟
استر طلسمی پرتاب کرد و گفت : نگران نباش. اساتید از پسشون بر میان.
سپس چند طلسم پرتاب کرد و گفت : هوای منو داشته باش باید برم دیوار رو دوباره تشکیل بدم.
ریموس فریاد زد : استر رو کاور کنید :
نصف الف دالی ها بلند شده و دور استر رو گرفتند بقیه هم از پشت سنگرها او را کاور می کردند. گروه استر راه افتاد و به سمت محل قبلی دیوار رفت. استر ناگهان ایستاد و چشمانش را بست. سپس در یک حرکت گولاخانه از چوبش یک دیوار در اومد و بین ارتش و اوباش رو گرفت. صدا ها تا حدودی خوابید و استر به طرف ریموس برگشت. ریموس به افراد استر نگاهی انداخت و گفت :
مگه دنیس و هرمیون و لیلی هم با تو نبودند؟ الان کجان پس؟
استر به افرادش نگاهی انداخت و گفت :
چیزه آها! موندن اونور دیوار.
ریموس :
استر :
بنگ (صدای شکستن در اصلی )
ناگهان در اصلی شکست و بوگارتی وارد شد. سپس با دیدن اعضای سیفیت الف دال به شکل دامبلدور در اومد. همه شروع به دویدن و فرار از دست بوگارت کردن ولی ریموس با خونسردی گفت :
مسخره.
و چوبش را به سمت بوگارت گرفت ناگهان ریش های دامبل به سمت پاهایش رفتند و دامبل را بستند. سپس استر در صندوقی را وا کرد و گفت : بندازینش اینتو.
بعد به سمت در اصلی رفت و طی حرکتی بس گولاخانه تر آنجا هم یک دیوار کشید.
ریموس فریاد زد : بوق برتو. خب الان که اینجا زندانی شدیم.
استر گفت : عوضش جامون امنه.
ریموس گفت : جامون امنه ولی اونایی که اون بیرونن چی؟
استر گفت : بالاخره باید یکی نجاتشون بده. خب ما هم الان باید با نقشه ای حساب شده حساب اون اوباش بییییییییییب (سانسور شده) رو برسیم.
ناگهان الیواندر و چارلی که در طول این مدت همش داشتن با هم حرف می زدند بلند شدند. چارلی جلو اومد و گفت :
من و الیواندر به یه نتیجه هایی رسیدیم و یه نقشه هایی کشیدیم. نقشه هایی بس خبیثانه.
ریموس با عصبانیت گفت : به چه نتیجه هایی رسیدید؟
چارلی گفت : بزارید الان می گم. به نظر شما چرا اوباش به ما حمله کردن؟ منظورم اینه که چرا مستقیما به این اتاق حمله کردن؟ ما فکر می کنیم که یه چیزی اینجاست که اونا می خوان !
اعضای ارتش :
سپس الیواندر جلو اومد و گفت : خب نقشه ای که ما کشیدیم اینه. ما الان میدونیم که اوباش دو دسته شدن. یه سری پشت این دیوارن و یک سری هم توی هاگوارتز دارن ضد استادای ما و دانش آموزا کار می کنن. ما دسته جمعی ابتدا به سمت اوباش های پشت دیوار حمله می کنیم و بعد از آزاد کردن اونایی که اون پشت جا موندن به کمک هاگوارتز میریم. البته جنگ جنگ آسونی نیست و همینطوری نمی تونیم حمله کنیم و گروگان ها رو آزاد کنیم.من و چارلی یه استراتژی توپ داریم برای این حمله. البته اگه اون بوگارت توی صندوق باهامون همکاری کنه.
هوگو جلو اومد و گفت : تکلیف اون چیزی که اینجاست و اونا میخوان چی؟
چارلی گفت : آها. ما هر طور شده باید اونو پیدا کنیم. پس الان دو گروه بشیم. یه گروه بره جستجوی اون شی و یه گروه هم برن بوگارت توی صندوق رو دعوت به همکاری کنن.
در این لحظه ناگهان صدایی آمد :
ای ارتش بوقی. بوق بر شما باد. بدانید که هاگوارتز شما به بوق رفت. اگر می خواهید به بوق نروید بگذارید ما هر کاری دلمان می خواهد در اتاق ضروریات بکنیم و بعد از بوقیدن آنجا و بوقیدن شما از اینجا رفته از خوشحالی بوق بزنیم. در ضمن هرکی بتونه بگه که من چند بار کلمه بوق رو گفتم براش بوق می زنم. در ضمن این رو بدونید که برای من کاری نداره الان بیام توی اتاق. ولی خب شما زیادید ومنم یه نفر روحم. پس تسلیم بشید.


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۵:۳۱:۰۰

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
فنریر:

لولو ی گرگنما ی مونث:

فنریر همچنان که سرش به سمت عقب و گرگنما ی ترشیده ای برگشته بود به سمت اوباش حرکت میکرد...

(بنگ سرش خورد به دیوار).

پیوز به صورت گولاخانه ای پرواز میکرد و هر از چند گاهی به سمت جادوگران ریزه میزه ای که معلوم بود بویی از درس دفاع نبرده بودند میفرستاد .

بوقاقاقاقااقاقاقاقاقاقا... (صدای پیوز بین هر طلسم)


هرمیون: اسمشو نبر برگشته...من حرف هری رو باور دارم ، سپس زبان درازی ای به دانش آموزان سال اولی ای که لحظه لحظه از جمعتشان کم میشد کرد.

کله زخمی در حالیکه چند عدد از قاز قلنگ ها رانابود میکرد گفت: بوق بر تو باد ای هرمیون با این ایکیوت .

ملت الف دال: آری بوق بر تو باد.

هرمیون:

دیوار حفاظتی مجازی تخریب شده بود و چند قازقلنگ دستان بچه های سال اولی رو گرفتن (چه گیری دادم من به این سال اولی ها؟) و تکونشون میدن بلکه بترسن .

-هش پیش بیری هش بیش بیری ... میخورمت هش پیش بیری هش بیش بیری بترس ای سال اولی بوقی...

ملت سال اولی :

اونطرف تر هم عده ای از لولو خرخره ها دست و پای ارتشیها رو گرفتن و تو گوششون فریاد میزنن و این طرف و اونطرف میکشونن .

شرررررررررر(یک سال اولی خودشو خیس کرد).

درون اتاق ضرضریات

یک شخص مجهول الهویه به سمت ریموس میاد و فریاد میزنه :
-حاجی خط شکسته ... فیشت (طلسم از بالای سر شخص مجهول الهویه رد شد) .

ریموس: حاجی کیه ؟ درست ضر بزن ببینم .

بنگ(شخص مجهول الهویه روی زمین افتاد و شروع به لرزیدن کرد) .

ملت اوباش هرلحظه نزدیک و نزدیک تر میشدند ...

پیوز: هاهاهاهاهاها...گولاخ میطلبم .

ریموس رو به هرمی و نویل: پس این استر کجاست؟




ه


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پیوز موقعیت را در ذهنش تجزیه و تحلیل می کرد. سعی می کرد جنگی که در حال انجامش بود را مدیریت کند. فنریر را میدید که به سمت دیوار کشیده میشد و از دسته دور مانده بود. در سمت دیگر هاگوارتسی که در اثر موجوداتی که داخلش شده بود پرآشوب بود !

پیوز در حالی که برایش بسیار عجیب بود که افراد الف دال به کمک اهالی هاگوارتس نمیشتابند دستور داد : « همه عقب نشینی کنید ! میریم پشت اون دیوار ! »

و درحالی که با اعضای اوباش به سمت دیواری عجیب در نزدیکی می دوید به فنریر که آنجا مانده بود نگاهی انداخت ...

درون اتاق ضروریات

ریموس در حالی که چوبدستی اش را به سمت دیوار مجازی مقابل گرفته بود گفت : « هرمیون الانه که دیوار تخریب بشه ... »

صدای هرمیون و جمله « الان میام ... » با خراب شدن دیوار و ناپدید شدن دژ و محافظانش همراه شد. جیمز در حالی که کلید بزرگی را فشار میداد گفت : « فنریر اون پشته ! »

اما چیز دیگری در حال رخ دادن بود ... تقریبا تمام افراد الف دال با حالت به منظره خارج اتاق نگاه می کردند.

دانش آموزان و ارشد ها در راهرو ها می دویدند و موجودات شرور و عجیب و غریبی دنبالشان بودند ...
ریموس نگاهی به جیمز کرد و نگاه دیگرش را به الیواندر دوخت و سرانجام گفت : « اونها فکر همه جا رو کردن .... »

خارج از درون اتاق

فنریر در حالی که از توقف ناگهانی طلسم هایی که به سمتش روان شده بود تعجب کرده بود در حالی که سعی می کرد به لولو خورخوره ای که در کنارش به شکل یک گرگ مونث () در آمده بود توجهی نکند به سمت بقیه دسته اوباش به راه افتاد.

همزمان پنج نفر از اعضای الف دال از اتاق ضروریات خارج شدند و به کمک دانش آموزان وحشت زده و معلمان رقت زده شتافتند ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۷:۳۸:۵۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
پيوز به سختي آب دهانش را قورت داد و گفت: ما مجبوريم بجنگيم.

پیتر:ماااااااااااااااااا، اینا رو کی الف دال جذب کرد؟

و با تعجب به گروه جادوگرانی که بصورت انتحاری از هیچ ظاهر شده بودند گرفت.اما سؤالش بدون جواب موند. زیرا جنگ با حمله جادوگران شروع شد.

- اکسپلیارموس
- آگونیا اگزمی
- لجی لی منس
- ریکتو سمپرا
- جریوس
و هر لحظه وردهای خفن تری رو به سمت اوباش پرتاب میکردند و تنها جوابی که میگرفتند ورد پروتگو بود.

در این حین در درون اتاق ضروریات

ریموس: ایششش هرمیون انقدر نیومدی این ترکید دیگه. ایشششش
- ریموس به هرفی توهین؟ گرالدور هرفیت دوست.
- اه، این عله که هنوز دیتابیس رو ریست نکرده. این بین دامبل و گراوپ در نوسانه.

در همان لحظه چندین متر اونورتر جیمز سیریوس پاتر پشت PS2 جدیدش که به خاطر ریاست خوبش در عوض 30 امتیاز اضافه هدیه گرفته بود مشغول هدایت دسته ی عظیمی از جادوگران بود و با خودش حرف میزد.

- Wow اینا چقدر خنگن، هنوز نفهمیدن این انعکاس بازیه؟ نگاه کن،نگاه کن. حتی نمیفهمن طلسما بهشون نمیخوره.
اما لحظاتی بعد لحن صدایش بیشتر نگران بود: اووخ اووخ چرا اینجا اومد؟ حالا چطوری بفرستمش کنار؟ اوخ نه پرتاب کرد خودشو سمت دیوار.

ناگهان چند اتفاق افتاد: 1- جیمز طی یک ضربه به منوی مدیریت سیستم دفاعی 3 رو فعال کرد.2- یکی از اعضای اوباش از بقیه جدا افتاد.


تصویر کوچک شده


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
يه مشكلي پيش اومده . مگه ديوار ( به قول خود فليت ويك ) توهم نبود؟
راستش ، من اول كه خواستم پستم رو ارسال كنم ، ديدم هرميون قبل از من رزرو كرده ، اول خواستم ارسال نكنم ، ولي وقتي متوجه اين موضوع شدم ، فكر كردم شايد اشتباهي پيش اومده. در هر حال ، اگه اشتباه كردم ، پستم رو حذف ميكنم.

پيوز ، در حالي كه سخت در فكر فرو رفته بود و به پيتر و بقيه هيچ توجهي نشان نميداد ، زير لب زمزمه كرد:
- هووم...حالا بايد چي كار كنيم؟...قضيه ي دژ ديگه چيه؟....اين پيتر احمق چي ميگه؟...نقشه چيه؟....
و بعد از جا بلند شد و با صداي بلند گفت: خودم بايد يه تصميم جدي بگيرم.

- اين دژي كه ميگفتي كجاست؟
پيتر پتي گرو كه محكم لبش را به دندان گرفته بود و با تعجب به اطرافش نگاه ميكرد من من كنان گفت: خب...من...نميدونم...آخه...

پيوز گردشي به چشمانش داد و گفت: تو حالت اصلا خوب نيست.
و رو به بقيه ي اعضاي دسته ي اوباش گفت: دژي در كار نيست. پيتر دچار توهم شده.
- اما من...
- تق ( صداي پس گردني )...كي ميخواي آدم بشي پيتر؟
پيتر كه از شدت درد پس گردني ، مرتب آه ميكشيد گفت: من ...آه...هيچ وقت.
- تق ( صداي پس گردني دوم )....نميخواد بلبل زبوني كني. همون نقشه ي قبلي رو هم ادامه ميديم. تا حواس جمعيت پرت شده ، بايد بريم و اون جمجمه ي زرين رو برداريم.

پيوز و بقيه ي اعضاي دسته اوباش به طرف اتاق ضروريات رفتند. كسي آن اطراف نبود و همه براي بيرون كردن موجودات شرور () كه به لطف گروه وارد هاگوارتز شده بودند ، رفته بودند.

پيوز نفس عميقي كشيد و در را باز كرد كه ناگهان...
- ويژژژژژژ......ويژژژژژ....
همه به درون اتاق خيره شدند. انگار يك شي نامرئي سعي داشت خودش را در اتاق جا كند. نفس در سينه ي همه حبس شد و ناگهان در عرض چند ثانيه ديواري سنگي مقابل آنها و بين اتاق ضروريات و اعضاي دسته اوباش قرار گرفت. روي ديوار ، فقط چند كلمه به صورت كنده كاري به چشم ميخورد: براي رسيدن به اتاق مورد نظر كد را وارد كنيد!
دهان همه از فرط تعجب باز مانده بود.
- اين...چي ميــــگه؟
- كدوم كد؟ ما كه كد نداريم؟! تازه...اينجا جايي براي ورود كد نداره!
پيوز كه اصلا به حرف كسي گوش نميداد با خودش گفت: حق با پيتر بود. اينجا چيزهاي عجيبي وجود داره. يكسري محافظ.
پيتر با عصبانيت جيغ زد: چي كار كنيم؟
ناگهان به طرز عجيبي ، كلمات روي ديوار تغيير كرد: غريبه؟ اگر شماره ي كد مورد نظر را نميدانيد ، فرم زير را پر كنيد!
و يك ورق كاغذ سفيد از درون سوراخ كوچكي كه روي ديوار وجود داشت ، مقابل پاي پيوز افتاد. يك ورق كاغذ سفيد؟
پيوز كه اعصابش خورد شده بود فرياد زد: اين كه فرم نيست! يه ورق كاغذ سفيد به درد نخوره!
دوباره كلمات روي ديوار تغيير كرد: غريبه؟ اگر توانايي پر كردن فرم را نداريد ، شي مخصوص را از درون سوراخ رد كنيد!
پيوز كه حسابي مخش قاطي كرده بود فرياد زد: كدوم شي مورد نظر.
و بعد هر وسيله اي كه به ذهنش ميرسيد را از درون سوراخ گذراند: كاغذ ، كيف ، كفش ، دمپايي و حتي يك جفت جوراب پشمي سفيد رنگ كه مال پيتر بود. اما هر بار ، ديوار كلمه ي : شي مورد نظر يافت نشد را نمايش ميداد.
مدتي سپري شد كه ناگهان دوباره كلمات تغيير پيدا كرد: وقت تمام شد. هي ! غريبه؟ تو دشمن هستي! حالا اگه راست ميگي ، با من بجنگ!
پيتر: ديوار احمق! حالا چي كار كنيم؟
پيوز به سختي آب دهانش را قورت داد و گفت: ما مجبوريم بجنگيم.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۵:۵۹:۴۵

خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
اتاق ضروریات

ریموس :

-یکی بیاد کمک کنه آخر این طلسم یادم رفته...هرمی تو بیا !

هرمیون: هان، چیه؟

ریموس :

-این قلعه توهمیه داره خراب میشه بیا درستش کن.باید قدرتمند جلوه بدیم .

هرمیون با بی خیالی سر تکان داد وگفت:

-یه خرده دیگه تحمل کن . الان هوگو رو می فرستم.

در سویی دیگر چارلی و الیواندر نقشه های شیطانی خود را برعلیه حمله های پیش رو می کشیدند و کلا همگی توآماده باش کامل بودند و قصد دفاع خیلی خفنی رو داشتند.

الف دالی ها:

اوباش

پیتردر حالی که از ترس می لرزید گفت :

-ای بابا! اگه کشیده بودمم، باز وقتی تغییر شکل می دادم عمل نمی کرد. کاملا واقعی بود ...بالای دژهای قلعه صد نفر مسلح نگهبانی می دادند ...تازه ، هیچکدوم از این جک جونورها هم نمی تونستند تا شعاع 20 متری نزدیک تر بروند...

پیوز:

-دامبل! تو راه دیگه ای سراغ نداری ؟

دامبلدور در حالی که لکه های سیاه روی ریشش را تمیز می کرد تا سیفیت تر ()به نظربیاد، گفت:

-اصلا من نمی دونم اینا کی این قلعه رو ساختند!...چطوره یکی داوطلب بشه فداکاری کنه، بره جلو ببینیم اینا چجوری دفاع می کنند .بعد وقتی فهمیدم ، می تونیم مقابله به مثل کنیم .

پیوز:

-

راه رو ها و خوابگاهای هاگوارتز مملو از فریاد ها و شیون های دانش آموزانی بود که در حال فرار از دست لولوخورخوره ها، قازقلنگ ها...بودند. وحشت سراسر مدرسه را فرا گرفته بود.

استرجس هم در حال جمع کردن گروهی از اساتید هاگوارتز بود تا به کمک آنها مدرسه و دانش آموزان را نجات دهد.

...


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۶:۱۹:۵۸
ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۶:۲۷:۴۷

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
خلاصه:همونطور که دیدین اوباش متوجه میشن که جمجمه زرین که تنها گنجینه باقی مونده اونها از بنیان گذار اوباش - بورگین - هست در اتاق ضروریات مخفی شده ! در نتیجه تصمیم میگیرن اون رو بدست بیارن ! مشخصه که آلبوس دامبلدور که به تازگی پست مدیریت مدرسه رو به استرجس پادمور داده با اوباش همکاری میکنه و راه های نفوذ رو نشون میده اما اخطار میکنه که ارتش الف دال به سختی از اتاق ضروریات محافظت میکنه ! محور سوژه اینه که اوباش یک دسته از موجودات پلید جادویی شامل لولوخورخوره ها ، قازقلنگ ها ، دیمون ها و ... رو از یکی از راه های مخفی وارد هاگوارتز میکنند و در حالی که توجه همه به اونها و بیرون کردنشون از هاگوارتز جلب شده
-هيچ وقت فكر نمي كردم يه زماني خودم پست خودمو ادامه بدم!


---------------------------------

هرج و مرج شديد بر هاگوارتز حكمفرما بود. دانش آموزان از خوابگاهها فرار كرده بودند و از دست ديمون ها و بوگارت ها فرار مي كردند. يكي از بوگارتها به شكل كوئيرل تغييرشكل پيدا كرده بود و با يك عدد منوي مدير دنبال سه تا از دانش آموزا افتاده بود.
استرجس شتابان از اين ور سرسرا به اونور سرسرا مي دويد و سعي داشت كه اين موجودات اهريمني را دستگير كند. ( كپي باي آمبريج در فصل فرار ويزلي ها در كتاب 5 )
دامبلدور هم در گوشه اي كمين كرده بود تا از آب گل آلود ماهي بگيره. دامبلدور ريششو در تمام سطح راهرو پهن كرده بود و سعي در شكار پسران هرچه سيفيدتر داشت!

اونورتر
- قييير جييير..
- پاشو... پاشو باهات كار دارم .. پاشو فرزندم..
- هين؟!..بذار بخوابيم باب..
- نه..پاشو عزيزم باهات كار خيلي مهمي دارم..

كوتوله چشمهاشو باز مي كنه و به انبوه ريشهاي سفيد جلوي چشمش خيره مي شه و ..." جيييييييييييييييغ...

لحظاتي بعد كوتوله در حالي كه فرياد كمك دومبول مي خواد منو بگيره سر داده دوان دوان از دفترش خارج ميشه!

محل اجتماع اوباش

- هي.. پيتر..پاشو يه سر و دمي به آب بده ببين كسي تو راهرو نيست؟
- چرا من؟ ..خودت روحي كه بوقي..
- شتلق(افكت پس گردني!).. زودباش جانورنماي بوقي...من رئيستم هرچي من مي گم..
- اگه خانوم نوريس منو بگيره چي؟
- هوووم؟..اون ديگه مشكل توئه!

كمي بعد يك عدد موش فاضلاب قهوه اي رنگ كف زمين حركت مي كنه و به جلو مي ره. موش همين طور كه جلو مي ره ناگهان با ديوار بزرگي برخورد مي كنه
- شپلللخ!
جلوي چشم موش در كمال تعجب ديوارهاي بلند دژ وجود داشت و نگهبانهاي بي شماري كه از اون محافظت مي كردن. روي دروازه ي بزرگ دژ نوشته شده بود" اتاق ضروريات؛ قرارگاه ارتش دومبول"
پيتر دمشو مي گيره دستش و با قيافه اي به اين حالت پا به فرار مي ذاره

لحظاتي بعد
- يعني تو مي خواي بگي اونا توي هاگوارتز قلعه درست كردن؟
- اوهوم ..اوهوم
- ببينم نكنه چيز كشيدي مغزت تعطيل شده؟
.
.
.
--------------------
- اون دژ فقط يه جادوئه ي محفظ اتاقه.. در واقع يه توهمه
- ناظر يا رئيس فقط مي تونه پست ديگران رو ناديده بگيره.. هيچ كس نمي تونه خودش پست ديگران رو ناديده بگيره.


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۴:۳۶:۱۱

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
سکوت پس از پایان یافتن جمله ی نیک بر فضا حکم فرما شد.سکوت علامت رضاست!نـــــــــــه غلام؟

پیوز از افکارش بیرون آمد و گفت : « نخیر ! غلام هم عمه اته !»

پیتر : ... تو ازکجا فهمیدی اینها رو که من بهت نگفتم !

پیوز : « خوب بوقی پست قبلی بوقیده بودی به سوژه دیگه ! من باید یه جوری سر و سامونش میدادم ! »

نیک پرسید : « خوب نظرت چیه پیوز ؟ »

پیوز گفت : « آوادا کداورا ! »

سپس نگاهی به پیتر کرد و گفت : « بوق بهت ! این نیک رو از کجا آوردی تو سوژه ! هنوز نفهمیدی که من از اوباش اخراجش کردم ؟ »

سپس گفت : « خوب گوش کنید ! نقشه اینه ...

نیم ساعت بعد

_ مطمئنی همین تونله ؟
_ آره باو ... از این تجهیزات سیفیت کننده و ضدعفونی کننده اش معلومه که دامبول ساخته این رو !

پیوز نگاهی به دیواره های تونل کرد که با عکس های مگی پوشیده شده بود انداخت و گفت : « ایول ... این دامبل هم کارش رو خوب بلده ها ! »

اوباش ناگهان خودشون رو در یک چند راهی دیدند که هر کدام از راه هایش به یک در بزرگ بلوطی ختم میشد ! دامبلدور گفت : « اینها هرکدومش میرسه به دفتر اساتید ! اما یادم نیست دفتر کدوم استاد ! »
پیوز بعد از عمل پسندیده ده - بیست - سی - چل ... یکی از راه ها را انتخاب کرد و گفت : دنبال من بیاین و جلوتر از همه در بلوطی بزرگی را باز کرد که روی آن نوشته بود : دفتر پروفسور فلیتویک

نقل قول:



-قيييييير...جييييير...قيييير... جييييير..!(خروپف ديگه باب)

چندين صداي تق و توق و زرت شديد نشان از ورود چندين ممد به اتاق داره. يه كتابخونه چوبي عظيم تلپي پايين ميوفته و چندين ممد به همراه چند شخص مجهول الهويه و يك شخصيت معلوم الحال از تو سوراخ پشتيه ميريزن بيرون!

ممد دهم به ممد اول: هيي بوقي زير شلواريت رفته تو دماغ من!
ممد يازدهم به ممد دهم: بوقي تو هم بيجامه ت تو دهن منه..آآآييييي!
ممد پنجم به ممد يازدهم: چته بوقي؟..مگه دامبل رفته تو زيرشلواريت!
ممد يازدهم: نه باب اين پيوز بوده.. تو كجايي؟ چي كار مي كني؟ چه خبر؟
ممدپنجم به ممد يازدهم: اينجام بغل دامبل ..تو چه خبر؟

در اين هنگام كارگردان و تهيه كننده و نويسنده و ... ممد تداركات همه با هم وارد صحنه مي شن و ممدهاي شماره دار رو متنبه مي كنن كه اينجا خونه ي اوباش نيست و بايد مثل انسانهاي متشخص هاگوارتز رفته عمل كنن..
ممدها همه با هم: آهاوون..آهاوون( نشان از تنبه بالا)

ممدهاي كيسه به دوش از توي تاريكي سوراخ بيرون ميان و وسط اتاق ولو مي شن. هر ممد چند كيسه روي دوشش هست كه كيسه ها هم به شدت مي جنبن!
بعد از ورود ممدها اشخاص مجهول الهويه وارد صحنه مي شن و همينطور مثل نديد بديدها به وسط اتاق خرچرخ مي زنن و مي چرن!

- زود باشيد..راه بيوفتيد.. بوقي ها حتما بايد دامبل بندازم دنبالتون تا راه بريد؟!.. راه بيوفتين الان اين كوتولهه بيدار ميشه هممونو شوشك مي كنه!
- قربان شوشك نه سوسك!
- خب همون شوسك..نه سوشك..
-
- بوق تو سرت تو يه سوسك هم نمي تونه بگي؟

ممدها و افراد مجهول الهويه يكي يكي و دوتا دوتا مي پرن بغل همديگه و به كوتوله ي روي تخت كه جيرجيركنان اين حرفا رو مي زد نگاه مي كنن!

- واي هممون بوق شديم.. بيدار شد!
- نترسيد باب من تو خواب حرف مي زنم!
- وووييي... وووييي.. قربان اين پير چروك چرا اينجوريه
- هرچه سريعتر گمشيد بيرون بلكه از دست اين بتونيم فرار كنيم!

پرفسور اعظم فليت ويك چندتا قلت روي تخت مي زنه و ميگه:
- اي پيوز بوقي... تو ارتش منو تهديد مي كني خوبه من خودم سوژه دادم بوقي.. تو خجالت نمي كشي هان هان؟

پيوز كه كمي صورتي شده بود همونجوري رفت توي ديوار. چندتا ممد جو زده هم قل قل خوردن و همونطور به تقليد از پيوز به راه ادامه دادن اما خوردن به ديوار و محتويات كيسه ها بيرون ريختن..
ممدها:

چند ديقه بعد:

صداي فريادهاي " كمك كمك" "‌كمك اين كاپائه مي خواد منو بخوره" يه قازقلنگ رفته تو بيجامه م" و غيره در كل هاگوارتز طنين انداز شده بود و ممدها و افراد مجهول الهويه كه به لطف بروبچ اتاق فرمان نقاطي از آنان شطرنجي شده بود اين ور و اون ور فرار مي كردن



ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۳:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۳:۳۸:۳۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
آقا من گیچ شدم! پست فلیت رو ادامه بدم یا ماتیلدا؟فعلا بنابر احتیاط پست ماتیلدا رو ادامه می دم.اگر کارم اشتباه بود پاک کنید پستمو!

= = = = = == = = = = == = = ==

پیوز بعد از توضیح دادن سخنان ارزشی و خسته کننده خود،گفته های خود را با یک سوال خز شده پایان داد:

--خوب به امید مرلین تا چند روز دیگه اون یکی گنجینه رو هم به دست اوردیم.کسی نظری نداره؟

سکوت تنها جواب سوال پیوز بود.پیوز با آن چشم های ورقلمبیده اش تک تک اعضا را از نظر گذراند.به غیر از نیک که مشغول خواندن کتاب هری پاتر هفت بود()، بقیه اعضا در حال مشورت و هماهنگی بودند به این شکلی که مشاهده می کنید()

-نیک!چیکار می کنی؟

-دارم کتاب می خونم!آخر عمری تصمیم گرفتم مطالعه کنم!

-ببینم حالا چند سالته؟

-فکر کنم پس فردا 991 ساله می شم!

-نیک راستشو بگو جاودانه سازی چیزی داری؟

-نه به جون بورگین!

-نیک.... دروغ نگو!سنگ جادو که نابود شد!تو بوقی چرا هنوز زنده ای؟

-راستش فکر کنم 50 تایی جاودانه ساز دارم!دقیق یادم نیست!

چشم های پیوز ورقلمبیده تر از هر موقع دیگر شد.در صدای خرناس اعضا، صدای حاکی از تعجب پیوز شنیدنی بود!

-ببینم تو بوقی دست لرد رو از پشت بستی!می شه چند تا جاودانه سازتو نام ببری؟

-چرا که نه!

نیک دست به چانه ی چروکش کشید و نگاهی به سقف چوبی سالن کرد.

-یویوی جیمز...آفتابه مرلین...ریش دامبل...جمجمه زرین بورگین....

-چـــــــــــــــی!

-جمجمه زرین بورگین!چطور مگه؟

-نیک تو خیلی بوقی هستی! کی جمجمه ارباب منو جاودانه ساز خودت کردی؟

-وقتی که کشتمش!

-نــــــــــیک!

اشک های نقره ای رنگ و بلورین پیوز بر روی میز ریخته می شد.با صدای هق هق پیوز،چرت همه ی اعضا پریده بود و هوشیارانه او را نگاه می کردند.

-راستی پیوز خوب شد یادم اومد!تو آبرفورث رو می شناسی؟

پیوز نمی توانست گریه خود را کنترل کند.به همین دلیل هوگو جواب نیک را داد:

-آره می شناسم!واسه عضلات بازوم استفاده می کنم!به شما هم توصیه می کنم استفاده کنید!

- بوقی من با تو شوخی ندارم! الان فصل های آخر کتاب 7 رو می خونم!گفته یه راه مخفی از کافه ی آبرفورث هستش که مستقیم می ره اتاق ضروریات!

به محض پایان یافتن این جمله، گریه ی پیوز نیز متوقف شد.

-شوخی که نکردی؟

-نه!بیا خودت بخون!من می گم یه عده برن اون جک و جونورا رو ول بدن از راهی که آلبوس غوله() پیشنهاد داد.وقتی ملت از اتاق ضروریات اومدن بیرون از اون راهی که اینجا گفته می ریم تو بهتر نیست یه جغد واسه آلبوس بفرستیم و نقشه جدیدو بهش توضیح بدیم؟

سکوت پس از پایان یافتن جمله ی نیک بر فضا حکم فرما شد.سکوت علامت رضاست!نـــــــــــه غلام؟


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۰:۳۱:۵۹

[b]تن�


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
من پست فیلیت ویک رو در نظر نمیگیرم چون به حقیقت بگم شصت بار از روش خوندم هیچی نفهمیدم در ضمن من وقتی رزرو زدم دیدم قبل من یه پست اومده چون سرعت من پایینه چهار دقیقه طول کشید تا پست رزرو بفرسته برا همین من قبل از ایشون رزرو دادم پس!!!!پس بنا بر این پست آلبوسو ادامه میدم!!!
__________________________________________________
شب همان روز - قرار گاه اوباش:
همهی اعضا در مکان همیشگی جمع شدن و همگی گوش به سخنان پدر خوانده ی خود فرا دادند و پیوز در جای خودش نشست و شروع به صحبت کرد:
_اهم اهم اهم اهم اهم اهم اهم اهم....(فکر کنم یه چیزی تو گلوش گیر کرده بوده ها!!!)
نیم ساعت بعد:
_ طبق بررسی های انجام شده باید بگم من بررسی کردم دیدم بورگین یک جمجمه ی زرین از خودش به جا گذاشته...با دامبل قرار گذاشتیم که طبق نقشه های فراوان باید بریم و اونو بر داریم.....دامبل راه های اونجا رو به نشون داد یک راه هست که از اون باید بریم یک سری جک و جونور بریزیم توی راه رو ها تا بتونیم خیلی راحت بریم و جمجمه رو برداریم اینو یادتون باشه که الف دال خیلی خوب از اونجا حفاظت میکنن......
در همین هین دست پیتر بالا رفت:
_ببخشید استاد...چه جک و جونوری ریزیم؟!؟!؟!من از عنکبوت میترسم....میشه عنکبوت نریزیم؟!؟!؟!
ملت و همچنین پیوز: مرتیکه ی خیکی!!!تو با این شیکم گنده ات خجالت بکش!!!!
پیوز(به تنهایی ):باب من که قبلا" توی اوباش دونی گفتم که باید موجودات جادویی بریزیم؟!؟!؟؟!؟!مثل قازقلنگ ها و اینا....!!!!
_نه نه...من از قازقلنگم میترسم...نه....!!!
_ از لولو خرخره هم میترسی؟!؟!!؟
_آره آخه واسه من به شکل یک اسب در میاد....من از اسب میترسم!!!
ملت:
_ خجالبت بکش!!!
پیوز در حالی که میخواست به این مساله ی پیش و پا افتاده خاتمه بده:
_خب خب خب...تو اصن نمیخواد در جانور اندازی باشی تو موقع حمله با ما باش!!!!
_من از الف دالم میترسم!!!
ملت در حالی که چوبدستی دستشون بودو...
_نه نه نه فهمیدم...میام میام...من اصن تو جانور اندازی هم میام....حرص نخورین!!!
پیوز از جاش بلند شد و با جذبه و آستاکبار(پیوزو این حرفا!!! )گفت:
_نقشه اینه.....





ادادمه دارد....
----------------------------------------------------------------------------
خب من همیشه پستام رو بیشتر دیالوگ تشکیل میده....پس زیاد توی نقد گیر ندین!!!


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۲۱:۲۱:۳۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.