هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
هووم ببینم قراره بریم یا بیایم؟ما داریم میریم یا بر میگردیم...من که میگم به راهمون ادامه بدیم بسی خوبتر مینماید...در ضمن من یه کوپن دارم...فقط میتونم 5 تا همر(چکش)بزنم چه فاجعه ای هیستریا ناکی!!
=========================================
پاتی:پروفسور...میشه من نرم؟آخه من به پروفسور اسنیپ فحش دادم...بهش گفتم موچرب کثیف شکمو تروریست پشمالو وهمناک هیستریایی!!!!!
مگی:اصلا اشکال نداره...من باهاشون حرف میزنیم
پاتی:من نمیخوام برم ساری!!
مگی:قرار نیست بری ساری قراره بری دره اورندو
پاتی:منظروم Sorry بود...حیف که بیل اینجا نیست!
صدایی از اعماق ته زمین به گوش میرسه:بگو ای پاتی؟یک مدیر خوب باید بر همه مقالات نظارت داشته باشه!!
پاتی: چه مشکوک...این شیوه چترباکس جدیده
مرد درون آژانس:من الان میرما...کنسلی منو بدین خسته شدم...
مگی:وایسا...وینتروبورن(!؟) یا میری یا به پروفسور کوییرل میگم از ایفای نقش اخراجت کنه ها!!مو ها ها ها ها(نکته موزونی:این بر وزن مگی ها ها بود )تازه نگاه کن...از این آؤانسای فرودگاس...این سمند زردا
------------------
در سمند

راننده(زاخی،دوماد گلــــــــم ):خانوم گفتین کجا تشریف میبرین؟
پاتی که داره به موبایل توماس زنگ میزنه:ها چی؟چه مشکوک؟اوووووف؟دره اروندو
زاخی:میشه کجا؟
پاتی:نمیدونم هانی...دارم زنگ میزنم بپرسم دیگه
زاخی:خانوم به من نگید هانی...بنده زن دارم...فکر کنم تو همون اتوبوس هم باشه...خیلی هم خشنه؟
پاتی:هووم؟گریفیه؟
زاخی:آندرومیدا اسمیت
پاتی:
زاخی:هوووم؟
پاتی:اه...بوووق به این مخابرات هاگزمید...متاسفانه تمام خطوط به سمت مشترک مورد نظر اشغال میباشد...بوق بوق بوق
------------------
در ولوو

بچه ها دست میزدند .هدویگ در جو در حال هلیکوپتر زدن بود...آرشام مورزی میرقصید و لوییس به علت فشار جو غش کرده بود و در اقما به سر میبرد.
- داریم میریم تنگه واشی...بوق بوق...توی گزارش میتینگ نوشته بود تنگه واشی خیلی تنگش تنگه

در همین حال گوشی پیشرفته دبلیو800 توماس که یکی از هدفوناش تو گوشش بود(قابل توجه دوستانی که در میتینگ بوف پاسداران حضور داشتند...از قبیل مری)شروع کرد به زنگ زدن.
- الو...سلام...داری میای...آها؟نه تصمیمون عوض شد نمیریم اورندو...میریم تنگه واشی !!!...چی؟!آها بریم همون اورندو...اوکی...فعلا بای
علامت تعجب(تا اطلاع ثانوی همون علامت تعجب):کی بود تامی؟
تومی:پاتی بود تعجب!
استر:چی گفت؟
تومی:گفت برین همون اورندو...حیف میخواستیم بریم تنگه واشی...حالا باید بریم گشاد واشی
ملت:مو ها ها ها ها...باب تو بمب خنده ای...!!
!:تومی تو واقعا بمب خنده ای!!
تومی:تو هم همینطور تعجب!
------------------
در گشاد واشی(دره اورندو)

دوربین یه دره بزرک رو نشون میده که پر از درخته و کنارش هم کوهای صخره ای...یه آبشار از یه طرف میریزه و یه تنگه میسازه...500 متر بعد از او انگه یه تنگه هست که بزرگتره و آبش میره زیر کوه.
دوربین بیشتر زوم میکنه...کنار آبشار دیواره صخره یخ زده...یه تیکه از یخ ها ترک میخوره...یه کم آب با فشار میزنه بیرون...(تیریپ Ice Age2:Melt Down™)
------------------
در هاگوارتز

مگی مطمئن میشه که پاتی خیلی دور شده و سریع میره تو دفتر اساتید...
------------------
در ولوو

بیل:راستی...حالا که معلوم نیست قراره کی برگریدم پس کی مقالات رو تایید کنه؟تازه من باید یکم ترجمه هم بکنم!
استرجس:من اولترا موبایل پی سی آوردم...تازه ای دی اس الم دارم
جسی:Wow...تو خیلی پیشرفته ای استر
استر:مو ها ها ها ها تومی
تومی:که اینطور...تو که نمیخوای وزیر بشی؟
استر:
بیل:فرزندانم ساکت ...مث اینکه لیدره میخواد حرف بزنه
لیدر:.....

......=ادامه بدید

ادامه دارد؟!...آره مث اینکه ادامه دارد!!
------------------
(اگه این یدونه رو که مونده بود نمیزدم هیستریا میگرفتم...میدونم رول چرتی شد...به مرام نویسندگی خودتون ببخشید!!


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
پاتریشیا که بعد از یه ساعت دور زدن تو قلعه و فحش دادن به اسنیپ به تالار عمومی بر گشت
پاتریشیا:چرا تاریخ برگشتو ننوشته بودن؟
پاتی:خوب حالا تنهام بهتره برم از مکگوناگال بپرسم قضیه چیه؟
دفتر مکی
مکی:بی تو
پاتی:سلام خوب هستین خانواده خوبن؟
مکی:من خانوادم کجا بود چرت نگو
پاتی:قرض از مزاحمت میخواستم ببینم چرا رو برگه ی اردو زمان برگشتو ننوشته بودین
مکی:خوب معلوم نیست دیگه یه مدت میمونن شایدم اصلا بر نگردن
پاتی:جان؟
مکی:درست صحبت کن راستی تو اینجا چی کار میکنی چرا نرفتی؟
پاتی:آخه با اسنیپ بازداشت دارم
مکی:تو غلط کردی باید میرفتی ما میخوایم سالن گریف خالی باشه توش کار داریم
مکی با ترس:تو که چیزی نشنیدی شنیدی؟
پاتی:تو سالن گریف چی کار دارین؟
مکی: به تو چه مربوط من نمیگم یه مکانی اوون تو هست باید پیداش کنیم تو هم همین الان وسایلتو جمع من یه تاکسی میگیرم بری پیش بقیه
پاتی:آخه نمیشه نمیخوام برم
مکی:گفتم برو وسایلتو جمع کن
سالن عمومی
پاتی سریع موبایلشو درآورد و شماره ی توماسو گرفت
ولوو
توماس:بله
پاتی:الو توماس برو بچ گوش کنین
سارا:توماس این چیه پاتی توشه ؟
بیل:چطوری جا شده؟
مری:خنگ باری درنیارین این موبایله
جسی:تلفن همراه فارسی را پاس بداریم
پاتی:بچه ها معلوم نیست شما تا کی اونجا بمونین یه جایی تو تالار گریف هست که میخوان پیداش کنن ئاسه همین فرستادنتون دنبال نخود سیاه
توماس:نه بابا مگه تو تاریخو دست کاری نکرده بودی؟
پاتی:نه بابا مکی الان فهمیدمن موندم تاکسی گرفته منو بفرسته من مقاومت کردم که بمونم ولی نشد
توماس:اوهوی راننده کج کن طرف هاگوارتز
راننده:بشین بچه من ماموریت دارم ببرمتون دره ی اورندو
توماس:دوتای اونا بهت پول میدم برکرد طرف هاگواتز
جسی:استرجس یه چیزی بگو ؟
استرجس:چی؟
بیل:من میدونستم ما میریم دره ی اورندو توماس بشین
سارا:من میخوام بر گردم
پاتی :بیل میدونسته پس استرجسم میدونسته تومی بگیرینشون ببندین
جسی:نمیشه عزیزم
مری:لابد خطرناکه که ما هارو فرستادن بیرون از اونجا
صدای مکی که پاتی رو صدا میزد:تاکسی اومد بجنب
پاتی:میبینمتون
-------------------------------------------------
دوستان میدونین الان تو اردو کلی حال میکنیم وقتی برگشتیمم یه موضوعی داریم تو تالار که اونجای مخفیو پیدا کینیم
راستی از دست من خلاص شدن اصلا آسون نیست


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳ ۱۳:۰۹:۴۱

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




ساعت 8 شب !
صدای هدویگ که بال بال زنان داشت همه چیز رو یاد آوری میکرد به وضوح شنیده میشد!
هدویگ: بچه ها دقت کنین ، شیر گاز ، آب و بقیه رو بستین؟؟؟
_ملت:
دنگ...دینگ...دنگ !
_ دوستان بهتره بریم هر چه زودتر بخوابیم ، فردا صبح زود باید پاشیم !.... زود! این صدای استرجس بود که در حال دادن فتوا بود !
بچه ها که دچار دوگانگی ارزشی نسبت به اینکه بخوابند یا تا صبح به کارهایی که باید انجام بدهند فکر کنند ، شده بودند!
در همین حال توماس برای آخرین بار عکس رو از توی جبیه رداش بیرون آورد و آهی جانگداز که فقط عاشقانی چون او میتوانستند درکش کنند کشید و رو به استرجس و بیل کرد و گفت:
_ نمیشه همراه بیاریم !
_بیل و استرجس: باید فکر کنیم ! فردا خبرت میکنیم!
تومی:
ناگهان بیل برق رو خاموش کرد و اعلام کرد:
_ بچه ها به صف ! .... خاموشی اعلام شد!
ملت: !

ساعت 2 نیمه شب ! ( 5 ساعت بعد) !
_wOW....مری یه چیزی یادم اومد؟
_ مری که با رومسا مشغول جابه جایی نانچیکو و ... بود گفت: بوگو!جسی لبخندی زد و چهارزانو به سمت مری رفت و گفت:
_ میگم لباس چی بیاریم !... استرجس گفت: گرم بیارم ، سرما نخورم!... ولی من هر دوتاشو میارم !... تو کدومشو بیشتر میاری؟
_مری و رومسا: !
مری نچ نچی کرد و گفت:
_حیف که بچه زدن نداره ! !
_ندای آسمانی برخاست!.....با جسی من درست حرف بزنین ! !
مری: !
جسی که داشت با دقت به مری نگاه میکرد ، دوباره گفت:
_ دیگه دوثت ندارم ، تو اصلا به حرفام گوش نمیدی !... و سپس به سمت تختش رفت ، ملحفه رو روی صورتش کشید و هیچ چیزی نگفت!

ساعت 5 صبح !
بابا چقدر میخوابین !... بیل در حالی که داشت با قابلمه و قاشق به همدیگه میزد و باعث شده بود آلودگی صورتی زیبایی به وجود بیاد این حرفهارو میزد!
لوییس و هدویگ که به نظر میرسید تا نیمه های شب همراه آرشام نشسته بودند و برنامه ریزی میکردند با صدای زنگ بیل گویا آب سردی روی اعصاب داغشان ریخته باشند! ... شروع به اشک ریختن کردن! : :
استرجس و توماس که در کمال شگفتی با هم با محبت حرف میزدند به سمت بیل اومدند و توماس از بیل پرسید:
_ فکراتو کردی عثیث !... آره یا نه؟ !
بیل اخمی کرد و گفت:
_ مامانت بهت Hello یاد نداده!
توماس نگاه سرشار از ناراحتی به استرجس کرد و گفت:
_Hello ' how are you?
بیل در جواب گفت: I'm fine tank you!
توماس :Good bye !.... و توماس داشت میرفت که استرجس دستش رو گرفت و گفت:
_ هی تومی کجا کجا؟ ... مگه نمیخواستی حرفتو بزنی؟؟؟
تومی: آهین!... تومی کنار بیل رفت و حرفی رو درگوشی بهش گفت ، که تا اطلاع ثانوی نمیشه گفت!

نیم ساعت بعد!
همه بال و بندیل خود را جمع کرده بودند و با اندوهی بر چهره و خوشحالی وصف ناپذیری در دل از پاتریشیا خداحافظی کردند و به سمت دره اورندو پیش رفتند !
بچه ها: !
پاتریشیا : میکشمت اگه یه روز دستم بهش برسه اسنیپ!


پانزده دقیقه بعد!
بچه ها با خوشحالی به این سو و آن سو میرفتند!
یکی از چیزهای جذابی که قرار بود در سفر اتفاق بیفتد سفر بچه ها با "ولوو ، Volvo"بود!
مری ، جسی و رومسا نگاهی مبارزاتی به هم کردند و کمتر از 30 ثانیه تمام محوطه رو از شر اجنبی پاک کردند و با حیرت به چیزی که جلوشون بود نگاه میکردند ، اتوبوسی که کاملا ماگلی بود و مهمتر از اون تی وی هم داشت + یخچال و آب سردکن و فنکولر و ...!
بچه ها : اینا چی هستند؟؟
کمی گذشت و بچه ها که تاکنون در قحطی اطلاعات مفرط از تکنولوژی و نانو به سر میبردند محو ولوو شده بودند!
طبق معمول بیل که کنار در ورودی استاده بود از همه ی بچه ها خواست تا این کولی بازی ها رو کنار بزارن و گفت:
_ من وقتی میرم سربازی با اینا میرم!... دیدن این وسایل کوچیک خیلی عادیه! !
جسی و استرجس در کمال خونسردی و رو کم کنی کنار پنجره ی وسط اوتوبوس نشستد !... و بدین ترتیب توماس و (!) در صندلی مجاور آنها!
مری و رومسا در صندلی عقب ، لوییس و هدویگ به همراه آرشام و نیک بی سر جلو ی اوتوبوس نشسته بودند و داشتند از طرز حرکت ماشین و اجزای آن را می آموختند!
راننده :
ناگهان بــــــــــــــــــــوق!
ولوو به حرکت در آمد و سفر شروع شد!
بچه ها : چه جلب مخفی !... ما داریم حرکت میکنیم!
جسی : WOw!






Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱:۴۳ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
خوابگاه دختران ، هشت صبح

_ جسي جسي !‌ پاشو !
_ چيه ؟ چه خبر شده ؟!
_ مي خوايم بريم !
_ كجا ؟!
_ اردو !
_ با استرجس
_ عزيزم ، فراموش كن ! بخواب !
مري اين را گفت و به اعلاميه اي كه در دستش بود خيره شد .
رومسا با يك حركت تيز ، مثل هميشه ! ليوان آبي ظاهر و روي سر جسي خالي كرد !
_ WoW ! بارون اومد ؟!
_ اينو بخون !
مري اين را گفت و اعلاميه را به سمت جسي گرفت ...

اردوي تجسسي دانش آموزان گريفيندور
مكان : دره اورندو
تاريخ حركت : 25 جولاي
تاريخ برگشت : ؟!

مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز


_ Wow ، WoW ، واقعا WoW !
_ جسي اينم تو اعلاميه بود ؟!
توهمي از استرجس : ؟!
_ باشه آقا تو اعلاميه بود !


نيم ساعت بعد ، تالار گريفيندور

_ ايول ايول اردو ، مي ريم دريا !
آرشام اين را گفت ، تيوپش را زير بغلش زد و عينك آفتابي ملخيش را به بند كلاه حصيري اش آويزان كرد !
رومسا ، جسي و مري مشغول جمع آوري وسايل رزمي خود براي تميرن بيشتر در اردو و هواي آزاد بودند ، توماس هر چند دقيقه يك بار عكسي را از جيب ردايش در مي آورد ، به آن خيره مي شد ، ذوق سر تا پايش را فرا مي گرفت و دوباره عكس را در جيبش مي گذاشت ! سارا مشغول فرافكني با زيپ ساكش بود ، استرجس به جسي خيره شده بود و داشت چوب دستيش را به جاي چوب درون شومينه مي انداخت . بيل چند كتاب انگليسي را روي انبوه كتاب هاي چيده شده در ساكش جا مي داد ، هدويگ و لوييس هم كه ساك خود را بسته بودند ، براي خالي نبودن عريضه مشغول ديدن دي.وي.دي لوييس بودند .
_ گريفيندورياي ساده !
همه با تعجب به سمت پاتريشيا برگشتند ؛
_ مشكلي پيش اومده سيستر من ؟!
_ نه هاني ! ( ملت در اين صحنه : ! ) فقط دارم به حالتون افسوس مي خورم چون ممكنه هيچ وقت نبينمتون !
_ جانم ؟!
_ دقت نكردين تاريخ برگشت روي اعلاميه پاك شده بود ؟! دره اورندو جاي خطرناكيه ممكنه هيچ وقت برنگردين !
_ برنگردين !؟ مگه تو با ما نمياي ؟!
_ نه عزيز من ! من بايد براي مجازات پيش پروفسور اسنيپ بمونم ! ساري نمي تونم بيام !
_ منم آمل نمي تونم بيام !
پاتريشيا چشم غره اي به مري رفت و از در تالار خارج شد .


همه بچه ها خيره به ديوار نگاه مي كردند ، هيچ كس ترسي كه در وجودش رخنه كرده بود را بروز نمي داد .
_ هي بچه ها !
همه به سمت سارا برگشتند .
_ همين الآن نيروهاي الهامي به من گفتند كه خود پاتريشيا تاريخ رو پاك كرده بوده !
ملت : ايول آبجي !
سارا لبخندي زد ؛
_ تو خفنيت يه فنوني هست كه جوون ترايي مثل پاتريشيا هنوز ياد نگرفتند !!!
_____________________________________________________
دوستان گرامي !
خواهشا اين موضوع رو اون دنيا نفرستين و خرابش نكنين چون حداقلش ده تا پست هست ! تو اين اردو ما به دو گروه پسر و دختر تقسيم مي شيم و دنبال تيكه هاي يه پازل مي گرديم ! يه مقدار كل كل هم بين دخترا و پسر ها چاشني مي شه !
راستي من يه تشكر لايتي هم از آبجي رومسا داشته باشم كه در اين مواقع شب منو ياري مي كنه و برام اسم دره مخوف ! پيدا مي كنه ! منتظر پست هاي دوستاني كه مي گم حس پست زدنشون نمياد هم هستم !
مريدانوس


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱:۴۸:۵۶


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
خارج از رول با این که موضوع جالبی نیست ولی چه میشه کرد



سالن عمومی
نصفه شب همون روزی که توماس گفت
پاتریشیا که تازه رسیده بود گفت:سلام گریفیای عزیز شما هنوز بیدارین؟
سارا :مگه با این همه تکلیف میشه خوابید
پاتی:خوب در هر صورت شما از من جلوترین این اسنیپ پیر هیچ کاری بهم نداد فقط گفت بشین روی صندلی

پاتریشیا :کار دیگم میتونستم بکنم
پاتی کیفشو باز کرد و کاغذ پوستسیشو درآورد
سارا:ا چی کار میکنی؟ چجوری اینقدر سریع مینویسی؟
پاتریشیا که حسابی از خودش کیف کرده بود گفت:فکر کردین اوون خفاش پیر میتونه کاری کنه من به تکالیفم نرسم تو اوون سه ساعت تمام جمله بند مقاله هامم درست کردم فقط دوساعت وقت میخواد بیاد رو کاغذ
سارا که عصبی بود ادای پاتی رو درآورد:"خوب در هر صورت شما از من جلوترین" ما یه چهار ساعته داریم اینجا جون میکنیم این پسرام از رومون کپی میکنن خیلی نامردی مثلا تو رفیق منی
پاتی:خوب چه ربطی داره ؟میتونی از روم بنویسی کاملا درستن
جسی:نخیر نامردی من قبول ندارم
مری:باید بزاری منو جسی از روت بنویسیم
پاتریشیا:چوبو بزار پایین مری که من ضعف اعصاب دارم از پسمم بر نمیای
توماس سرشو از روی کتاب پنج هزار صفحه ای تو دستش که معلوم نبود چطوری زورش رسیده اونو نکه داره آورد بالا:ای بابا حالا دیدین علم بهتره
استرجس:تو تکلیفاتو نوشتی؟
تومی:بله من تکلیفامو تا آخر هفته نوشتم
ملت" خودشیشرین شکرک نزنی
استرجس:رد کن بیاد
بیل: استرجس کپی کردن کار درستی نیست ولی الان هیچ مشکلی نداره تومی رد کن بیاد
تومی:چشم
سارا:دیدین قدرت هم از علم بهتره هم از ثروت
پاتی:نه شجاعت از همه بهتره
تومی:حالا که این طوری من بهتون تکلیفامو نمیدم
استرجسو بیل که یه خط سیاه سفیدم نوشته بودن:
پاتی:هی آخجون اولین مقالم تموم شد مونده سه تای دیگه
سارا:تومی چی میخونی؟
تومی:کتاب
سارا :کور که نیستم
تومی:پس چرا میپرسی؟
پاتی: راستی توماس کتاب تو دستت یه کم آشتا به نظرم میاد
توما:خوب ماله خودتت صفحه ی اولشم نوشته تقدیم به بهترین شاگردم پاتریشیا عزیز شاگرد گلم شاگرد زرنگم....
پاتریشیا:کتاب من دسته تو چی کار میکنه؟
تومی در کمتل پرویی:دیشب که از بازداشت بر گشته بودی همینجا ولوش کردی خوابت میومد منم یواش برش داشتم آخه من کتاب یلی دوست دارم خیلی هم جالبه تا حالا این افسانرو نخونده بودم
پاتی:آهان چوبتو بکش
بیل:از این کارا نمیکنین
استرجس :دقیقا
سارا:خوب برین بیرون دوئل کنین
تومی:نمیشه تو بیخیال شی
سارا:نه دیدین قدرت بهتره
مری:مثله سگو گربه میمونین راستی تو از همشون بدتری پاتی
پاتی:نانانانا
تومی:اصلا این اینجا چی کار میکنه پاتی تو با مودی نسبت نداری؟
سارا:هی تو خودت رفیق نداری درست صحبت کن
تومی:تو چی کار داری
پاتی:هی عمو درست صحبت کن با سارا غیرتی میشم میزنمت بچبی به دیوار
بیل:خوب متاسفانه همچین کاری بکنی بایده ببرمت پیش مدیر
جسی:بیل جفتشونو ببر نه سارا اونم ببر
پاتریشیا:اولا پیش مدیرم میرم دوما اگه ما سه تا بریم شما از رو کی کپی کنین؟
بیل:توکی پاتی آزادی هر کار میخوای بکن فقط مقالتو بده
تومی:ا بیل یعنی چی؟ بیل فردا میبرمت شام بیرون
استرجس:هی پس من چی؟
جسی:شما بدون من جایی نمیری
پاتی که برگشته بود سر تکلیفاش گفت :من سه تا مقاه تموم کردم فقط یکی مونده
سارا که خیلی سریع مشغول کپی کردن از روی پاتی بود گفت :ایول منم فقط یکی مونده
تومی:پاتریشیا من میتونم این کتابو نگه دارم بخونم؟
پاتی:اوهوم
مری:علم بهتر است یا ثروت هزار بار در موردش انشا نوشتیم
جسی:بالاخره کدوم بهتره؟
مکگوناگال که تازه ئارد شده بود داد زد :شما این جا چه غطی میکنین ساعت دو ؟
بیل:چیزه چیز میکنیم چی میگن

تومی:تکلیف مینویسیم استاد گرامی
مکی که کلی کیف کرده بود گفت:اوکی راستی میخوایم ببریمتون اردو
ملت:ای ول چه خوب


مکی رفت
جسی:ای ول ای ول بریم خوابگاه یه خورده جشن بگیریم
سارا:بریم پاتی نوار داری؟
پاتی:نوار شاد ندارم
سارا:حیف اگه آرشام بود بهمون نوار شادمهر عقیلی میداد
پاتی:اه اه پسره مزخرف با اوون طرز خوندنش
مری:خانوما ما نمیتونیم جشن بگیریم باید تکلیفارو تموم کنیم
گریفا تا ساعت سه در حال انجام تکتلیف شدن و هی دو دقیقه یه بار به اردو فکر میکردن

-----------------------------------------------------------
دوستان پیلیز بریم اردو میدونم بیرون خوابکاه ولی قبول کنین بریم اونجا دوباره به علم یا ثروت میپردازی ولی بیرم حال میده


جسی: تو ام سه ساعت نشستی روی صندلی؟


پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
فردای همون روزی که موضوع مطرح شد(نکته تفهیمی:دوستان گراوپی توجه کنین...منظورم این بود که پست جسی دیروز این پست من بود!! )
استر به طرز مشکوکانه ای درس میخونه...جسی هر چند وقت یه بار چونش رو میخارونه...تومی بیس دقیقه یک بار اینجوری میشه...
تومی:مردم...من حالم بد شده...من به بابام میگم برام مدرک بخره
استر:حرف نزن بچه مایه دار...درس بخون...
جسی:آخیی...
تومی:من برمیگردم قصرمون
ملت:
تومی: (نکته کپی پیستی:هر وقت همر سه تا شد یعنی بعد از اون تعداد همرها در پست های من بیشمار میشه...تخصصی ترش میشه دست توماس رو کنترل وی گیر کرده )

به طرز انتحاری در از جا کنده میشه(!!)و آندرو میپره تو
- آخ جون...تبریک بگین...تیزهوشان قبول شدم(چرا همش به سوژه های درون واقعیتی مدیرا گیر میدن؟)
بیل یه نگاه به آندرو میندازه بعد یه نگاه به در بعد یه نگاه از وسط به دو طرف
- تو درو شکوندی!!میدونی چقدر پولش بود؟بزنم بلاکت کنم؟You break this expensive door!do you like block with me??
جسی:Wow
تومی:من یه سر میرم پاتروپدیا برگردم
جسی:فهمیدم...پس ازنظر تو علم بهتره؟
تومی:کی من؟!نه باب...پول بهتره...آخه یکی جواب منو بده؟وقتی تو پول نداشته باشی چجوری میخوای شهریه دانشگاه بدی؟یا چرا دانشگاه حتی الان مدارس غیرانتفاعی هستن که سالی 2 تومن میگیرن...آخه این چه وضعشه؟آموزش پرورش شورشو در آورده؟تازه بعد از یه عالمه کلاس کنکور رفتن قبول نمیشی...اگه بخوای تو دانشگاههای خوب دنیا هم درس بخونی که یه عالمه پولش میشه...فوقش تو دکترا هم بگیر...میدونین چقدر دکتر بیکار تو این ممکلت داریم؟!!
ملت:WoW...آووووو
(صدای کوییرل:حرف سیاسی ممنوع)
تومی:من نمیفهمم چرا این صداها انقدر آویزون به رولهای منن ؟
جسی:خوب اینجا یه سوال دیگه داریم؟
ملت:بپرسا همی!!
جسی:وقتی علم نباشه چجوری میخوای پول در بیاری؟
ملت:اوووف(نکته راستاییشو یه بار گفتم)
========================================
پستی بود مزخرف همی!اما من چون با این سوال خیلی گیلی ویلی میرم گفتم این پست رو بزنم...
راستی اگه توجه کنین تعداد همرها کمتره


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




بچه ها به سمت دامبی رفتند و بعد از چند دقیقه تلاش مداوم توانستند ، جن ها را نابود و بیل و الکس را نجات دهند ! ( خداییش اینقدر خلاصه تو عمرتون دیده بودین؟)

017101710171017101710171 (*) 0171017101710171017101710171

موضوع جدید خوابگاه : علم بهتر است یا ثروت ؟!

مکان: تالار اصلی گریف !
ساعت = 11:57 دقیقه ی شب !

تیک تاک ....تیک تاک !.... تیک تاک ....تیک تاک !
همه ی بچه ها در کمال محبت و خرسندی کنار یکدیگر نشسته بودند و به پرداختن تکالیف خود میپرداختند !
پسرا که سخت مشغول یاداشت برداری و کپی رایت از روی مقاله های دخترا بودن ، هر از چند گاهی خودشونو کش وقوس میدادن تا خستگی در کنند و دوباره تند تند مینوشتند !
کمی آنطرف تر دخترا داشتند به در و دیوار نگاه میکردند آه میکشیدند تا اینکه مری باهوش به طرز جلبی گفت:
_ من دچار افسردگی شدید همراه با کسلی مفرط شدم !
دخترا : آهـــــین
پسرا با حرف مری به خودشون اومدن و تحولی در نوشتنشون به وجود اومد و قلم پر شون رو روی مقاله هاشون ولو کردن و بعد از گفتن کلمه ی: هی روزگار ! به حالت واقعا ناراحت کننده ای از صندلی پا شدن و چهار زانو روی زمین نشستن !
جسی که از شدت افسردگی داشت گریه ش میگرفت گفت:
_ کسی نمیخواد چیزی بگه !
در همین حال استرجس به حرف اومد و گفت:
_ چی بگیم خب ، اصلا حسه حرف زدن نیست !
لوییس که زانوهاش رو بغل کرده بود و داشت روزنامه ی (!) رو میخوند ، با خوشحالی دستش رو بلند کرد و گفت:
_ من یه موضوعی واسه حرف زدن پیدا کردم !
ملت: کوکو؟؟
توماس خمیازه ای کشید و گفت:
_ زود باش باب حالا خودشو لوس میکنه !
جسی اخمی کرد و رو به توماس گفت:
_ با داداشه گلم درست حرف بزن ، باره آخرت باشه !
تومی :
هدویگ که حوصله ی بال لاب زدن نداشت ، قدم زنان به سمت لوییس رفت و گفت:
_ میگی یا بزنمت ؟!
لوییس : جسی میخواد منو بزنه !!
جسی:

پنج دقیقه بعد !
ملت:
در همین حین استرجس که اعصابش حسابی خط خطی شده بود از جا بلند شد و به سمت لوییس رفت و بعد از اینکه روزنامه رو از دستش گرفت و گفت:
_ کدومو میگی ؟؟
لوییس تته پته کنان گفت: همونی که دورش خط کشیدم !
استرجس نگاهی به اطراف کرد و بلند گفت: علـــم بهتر است یا ثـــروت !
ملت:
جسی که از هوش بالای لوییس به وجد اومده بود گفت:
_WOw... چقدر باحاله ! میتونی یه کاری کنیم ، هر کسی نظرش رو بگه !
ملت:
جسی : باب از هیچی که بهتره !... سوژه دارین بدین ! .... باشه من خودم میگم !...... علم خوبه ، ولی اگه ثروت نباشه چطوری میخوای درس بخونی ؟؟؟
تومی پوزخندی زد و گفت:
_ دارندگی و برازندگی !
ملت:
هدویگ که کنار لوییس نشسته بود و در سکوتی محزون سیر میکرد گفت:
_ به نظر شما این موضوع خوبه !!! علم یا ثروت ؟؟
مری که سخت در فکر بود گفت:
_ میتونیم تو خوابگاه استفاده کنیم ، یعنی میتونیم چند روز تمرین کنیم که میتونیم بدون پول زندگی کنیم یا نه !
جسی در ادامه ی حرف مری گفت:
_ درسته ! میتونیم چند روز پولامونو جایی جمع کنیم که فقط خودمون بدونیم !... بعد اینکه همش درس بخونیم !.... و برعکس !
ملت:
توماس که قدرت گیرایی بالای داشت پرسید:
یعنی اینکه یه دور همش درس ، یه دور همش پول ؟
جسی : wow....اکسلنت !!!
*!*!*!*!*!*!*!*!*!*!)*(!*!*!*!*!*!*!*!*!*
ببخشید اگه موضوعش یه جوریه !...جدیدا با کمبود شدید سئژه مواجه شدم !.... یه جورایی ادامه بدین دیگه اگه سوالی داشتین میتونین بپرسین !!!






Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
تومی: بیاین بغلم داداشای گلــــــــــــــــــم
آرشام و لوییس و هدویگ به طرز ارزش اندر ارزشی پریدن بغل تومی...
آندرو:آخی!!داداشای منو ببین!!چه علاقه ای به هم دارن...دقیقا مث منو لیلی
و به ترتیب تا آخر خیلی چیزای مشخص شد...

استر:من کی عمو داشتم که تومی پسر عموی منه؟
تومی:اونو ولش کن...به ترسیم نقشی که ونوس در چهار سال در آسمان رسم میکنه فکر کن!
ملت:
بیل:تومی میگی ما چجوری فامیل میشیم یا نه؟
تومی:خوب من بعد از یه عالمه فسفر سوزندن(کپی رایت بای مای سیستر ) و تحقیق فهمیدم همه گریفی ها فامیلن
دست بیل حول محور یه چیزی به نام منوی مدیریت میچرخه و تومی رو قطع و وصل میکنه
تومی: چرا ناراحت میشی بیلی جون...خوب ما همه از نسل گودریکیم دیگه...از قرار گودریک سه تا زن داشته(!!) و چندده تا بچه(!!)آخرین بچشم روز خاکسپاری خودش متولد شد
ملت:آوووووو...WoW
جسی:
استر:هووم
همه:
(نویسنده: )
(جسی:تومی تو فکر نمیکنی از WoW من تو پستات زیاد استفاده میکنی؟)
(استر:جسی ناراحتت کرد؟ )
(جسی:هووم؟)
(تومی:مججدا همر)
(نکته کارگردانی:این مکالمات به علت خاله بازی بودن سانسور شده بود )
هدویگ:صبر کنین ببینم...فامیل من پاتره یا بلک یا جانسون یا لاوگود یا...
تومی:داداش عزیز تو بیشتر از همه بلکی...یه نمونه جهش یافته آخه میگن جنای خونگی تولید رادیو اکتیو میکنن
جسی:خب حالا نسبت ماها با هم چی میشه آندرو؟
آندرو:هوووم؟اووووووووف چقدر زیادین(نکته راستایی:این در راستای جهانی کردن واژه اوووف بود مثل Wow)نمیدونم تومی گفته فعلا سانسور کنین این بخشو
استر:ببینم آیا باز هم نسبت سببی داریم...مثل منو جسی؟
تومی:هووم؟آره خوب ...ولی الان به جایی درز نکنه بهتره هر چند جسی منظورمو میدونه
(صدای آنیتا:برای شعر هات باید بیشتر روی آهنگش کار کنی...روی چی چیه عروضیش )
تومی:فکر کنم این بخش رول رو اشتباه نوشتم آنیتا لو ندی شعرو برای کی گفتم یه وقت
...
========================================
روز جهانی همر(چکش-گوشتکوب-لهستان- )مبارک...

یه چیز مهم...اونایی که قضیه رو نمیدونن که هیچ..اونایی که ماجرای منو میدونن خواهشا فعلا تو داستان درزش ندن یا اصلا واردش نکنن که خودم یه سری نقشه پیچیده دارم


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




تذکر!
دوستان من بعد از کمی فکر به این نتیجه رسیدم داستان " شجره نامه ی گریفیندور " یه سوژه ی لوس بود ، واسه همین تغییرش دادم ، با این تفاسیر پس از مشورتی چند داستان عوض میشه ! شرمنده توماس که پستت بدون استفاده میشه !!





ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۳۰ ۲۲:۳۴:۰۵


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
خارج از رول
از هدویگ عزیز ممنون که منو خیلی زیرکانه فرستاد مسافرت
هدویگ ممنون

سالن عمومی گریف

مری که داشت از جن ها عکس میگرفت گفت:بروبچ یه صدایی میاد
جسی: نه به کارت ادامه بده باید اینجا پاک سازی شه ما که نمیترسیم میترسیم؟
ملت:نهه
سارا:من یکی که نه
لوییس که گیج بود گفت:ترس از چی از این جنای زشت عمرا
استرجس:ما جادوگریم نمیترسیم
ملت: بیل خوب تو ام یه چیزی بگو دیگه؟
بیل:بله ما همونطور که دوستان گفتن داریم از ترس چرتو پرت میگیم
استرجس:نمیشه روحیه بچه هارو نیاری پایین
مری جیغ زد:درمیزنن
جسی که رفته بود پشت سر استرجس گفت:سارا برو درو باز کن
سارا:واقعا خیلی
دوست الکس که گریش گرفته بود گفت :میخواین من برم
جسی :نه عزیزم این همه آدم اینجان چرا تو؟
در باز شد
ملت جیغ زدن قایم شدن
سارا که همونطوری واستاده بود گفت:کی بید؟
پاتریشیا:اومد تو منم مگه منتظر کسی بودین؟
جسی:تو خجالت نمیکشی ترسیدسم مثله بچه سال اولیا نزدیک بود غش کنیم
پاتریشیا:چه استقبالی من تازه برگشتم تحویل بگریرین یه کم
سارا:عزیز گریف پر جن شده
پاتریشیا:یا ریش مرلین من یه مدت میرم خوابگاه هافل پیش روزی کار ندارین؟
جسی:مگه میشه؟
پاتی:یه کاری میکنم
سارا:جا زدی ؟
پاتی :عمرا حالا که این طوری میمونم
مری:پس بیا کمک کن عکس بگیریم بمیرن


پاتی:جن که با عکس نمیمیره ما باید از طلسمای جن گیری استفاده کنیم
بیل :من کتابشو دارم بالا تو خوابگاهه
پاتی:پس سریع بیارش شب خوابیدن وقتی دورورت جن هست واقعا آشغاله
سارا:مگه تا حالا امتحان کردی؟
پاتی:سارا جون من نوددرصد کارارو امتحان کردم از روی دیونگی
بیل:من تنها نمیرم بالا
جسیکا: اوکی دسته جمعی میریم فقط سریع
خوابگاه پسران

کتاب بیلو ورق ورق کرده بودن هر کس چهل صفحه دنبال طلسم میگشتن

جسی که سهمشو داده بود به استرجس داشت رو تخت استراحت میکرد
سارا:پاشو ببینم چه راحته این
جسی:من دارم استراحت میکنم چون شب با جنا اذیت میکنن نمیزارن تازه استرجس که داره کاره منو میکنه
پاتی:ای بابا ساکت
بیل روی برگه هاش خم شده بود بدجور تمرکز کرده بود
لوییسم داشت چوبشو میکرد تو گوشه بیل
بیل :ا بشین بیبنم مریض سادیسمی مرگخور
لوییس:همچنان مشغول بود بیخیالم نمیشد
پاتی با ترس :یا ریش مرلین بیل پاشو بیا اینور
بیل برگه هاشو برداشت ماله لوییسم ازش گرفت:تو عرضه ی کمک کردن نداری لوییس پاتی چیه ؟
پاتی که از ترس دستش میلرزید چوبشو کشید بیرون:بروبچو بردار از خوابگاه ببر بیرون ببر تو سالن گریف
استرجس:چرا ؟
جسی:هوی گفت چرا؟
پاتی به لوییس زل زده بود که بیل گفت:سریع بچه ها بجنبین
سارا که تیز موضوعو گرفته بود گفت: بدو بدو ا دویونه پاتی بیا دیگه
پاتی آخه یکی باید کارو بکنه دیگه
جسی:میشه بگین چی شده؟
بیل:لوییس جنگیر شده
استرجس دست جسی رو گرفت کشید :بیا بچه ها بیاین این الان یه بلایی سرمون میاره
مری استرجس و دیگر دوستان رفتن بیرون
بیلو سارا و پاتی بعد از طناب پیچ کردن لوییس در خوابگاهو بستن اومدن بیردن

سالن گریف

جسی:الان خودشو باز میکنه میاد بیرون
پاتی:نه از اوون طلسم معروف در قفل کنم استفاده کردم
ولی طول نمیکشه تا یه ساعت دیگه بازش میکنه
سارا:این دامبی کجاست؟
بیل:دلمبی و مکی رفتن تا هفته ی دیگم بر نمیگردن به ارشدا گفتن
صدای خنده ای شیطانی


پ.و







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.