هلگا بدو بدو به سمت اتاق هلن رفت و از پشت در گفت:
هلگا:هلن چي شد دوباره؟..بابا من كه هنوز جواب بهش ندادم...تو بيا بيرون من قول ميدم يه كاري برات بكنم...هلن؟لوس نشو ديگه بيا بيرون..هلن در رو باز كرد و با چشمهاي اشكي اومد بيرون،هلگا نفسش رو بيرون داد و گردنش رو كج كرد بعدش گفت:
هلگا:هلن خودت رو ناراحت نكن بيا الان با هم ميريم پيش پيتر..
و دست هلن و گرفت و اون رو كشون كشون برد دم در اتاق پيتر و بعدش در زد...پيتر در رو باز كرد و اومد بيرون با ديدن چشمهاي اشكي هلن كه معمولا خندون بودن تعجب كرد و پرسشگرانه به هلگا نگاه كرد و دستهاش رو به نشونه جريان چيه تكون داد..
هلگا هلن رو به جلوي خودش هول داد و پشتش رو نيشگون گرفت كه يعني بگو باهاش ميخواي بري به جشن...هلن به علامت اعتراض به سمت هلگا برگشت ولي وقتي قيافه مصمم هلگا رو ديد و فهميد كه كاري از دستش بر نمايد رو به پيتر كرد و گفت:
ا..ا..چيزه...هلگا يه دقيقه وشگونم نگير تا بگم ديگه دهه...پيتر..ببين..من..من ميدونم..خب تو از هلگا خواستي كه باهت بياد جشن ولي خب...خب..
پيتر يه نگاه به هلگا كرد و يه نگاه به هلن و بعدش نگاه معني داري به هلگا كرد كه هلگا فهميد پيتر قضيه رو فهميده و براي همين خيالش راحت شد....
پيتر دست هلن و گرفت و گفت بچه ها يه دقيقه بياين تو..من الان ميخاستم بيام دنبالت هلن كارت داشتم و بعد از اينكه هلگا و هلن وارد شدن در رو بست و از قيافه هاي متعجب هلگا و هلن كه انتظار نداشتن ريموس رو اونجا ببينن خندش گرفت...بعدش رو به هلن گفت:
پيتر:راستش هلن جان ريموس از من خواست كه بيام به جشن دعوتت كنم كه باهاش بري...آخه خودش روش نميشد..
و به هلگا و هلن لبخند زد و به ريموس كه سرخ شده بود اشاره كرد...
-------------------------------------------------------------------
موضوعش واضح بود ديگه نه؟...