هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۸:۲۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#64

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

پایان مرحله ی دوم ماموریت ها

ماموریت ها به پایان رسید جهت کسب اطلاعات بیشتر به تاپیک جلسات محرمانه محفل مراجعه نمایید !!!

با تشکر


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۰:۴۰ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#63

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
پست پایانی

هدویگ میره خونشون ... خاله هاشو جمع میکنه و تا آخر عمر به خوبی زندگی میکنند ... هــــــی ... دبستان جادوگران .
چو از تو بعید بود همچین پستی بزنی .

--------------------------------------

ملتی که زیر آوار گیر کرده اند جیق و فریاد کشان طلب کمک می کنند ناگهان برادر تارزان قاطی میکنه و همه سنگ ها در عرض چند ثانیه به همه طرف پرتاب می شوند . و تارزان فریاد کشان دستهایش را به سینه اش می کوبد ... جسی که تحمل صداهای بلند را ندارد با ضربه ای محکم تارزان خیالی را به درگاه حضرت عجل می فرستد .
ماندی : جسی ... چرا انقدر خشن ؟
چو که مشقول تمیز کردنه خودشه با حالتی مشکوک می گوید : این عروسک بازی هم که میکردیم ... کله عروسک ها رو می کند .
جسی : اوهوم ...
استر میپره طرف در و دیوانه وار اونو تکون میده : بریم بابا ... ما ماموریت داریما ...
ماندی بی توجه از کنار استر رد میشه و به طرف در میره و اون رو باز میکنه : استر من سرگروهم ... ملت میریم جعبه رو پیدا کنیم ...
هدویگ : من میدونم کجاست بریم ... دنبال من بیاید .
هدویگ بال بال زنان از در خارج میشه و نرسیده به اتاق صندوق در بین نورهای سبز رنگ محو می شود ... استر که گورخیده میپره بقل ماندی و با لرز میگه : دیدی ... هدویگ جوجه کنتاکی شد .
هدویگ آش و لاش شده به سمت چو میاد و خودش تو بقل چو میندازه : چو می خواستم همیشه یک چیزی رو بگم ... هی ... می خواستم بگم دماقتو کجا عمل کردی !؟!
ماندی : بسه بابا ... پاشید بریم ببینم چرا این به اونجا رسید منحدم شد .
الیور چند قدم جلو می آید و رو به ماندی میگوید : من میرم ببینم قضیه چیه ... چند لحظه بعد الیور به صحنه نزدیک شده و متوجه می شود که این مکان با طلسمی نفرین شده است .
هدویگ : اون اتاقه که پشته اونجاست ... قبل از اینکه بیام اینجا طلسم شده نبود ولی الان هست .

استر و ماندی نگاهی به همدیگر میکنند سپس سارا به سمت دیوار مجازی میرود و طلسم را باطل می کند ، اعضای محفل وارد اتاق شده و صندوق چوبی و پر از کنده کاری را بر میدارند و به سرعت به بیرون می آیند ، ناگهان متوجه می شوند نیروی هوایی مرگخوارها محیط خانه را محاصره کرده است .
ماندی دستی در جیب میکند و رو به بقیه می گوید : با چوبدستی ضد هوایی بزنید ... دم جاروهاشون و هدف بگیرید .
همه اعضا به همین روش چند فروند جارو را زمین گیر می کنند سپس به سمت جنگل میدوند تا رمزتاز را لمس کرده و به محفل بازگردند که یکدفعه یک آوداکداورا از بیخ کله جسی میگذره و موهاشو کلا میسوزنه . جسی که از این وضعیت حسابی شاکی میشه و ورد آرام بخش استر هم دیگه روش جواب نمیده با یک طلسم باستانی که ناگهان توسط خودش ابداع شد کله ملت مرگخوار و به خاک و خون میکشه .
- جسی بدو بیا ... جا میمونیا !!
جسی رو به ماندی : شما برید من این بلیز و باید خفه اش کنم ؟!
استر به سمت جسی می دود و او را با اعمال زور به سمت رمزتاز می آورد در نهایت همه با هم در محفل فرود می آیند .
دامبول سرا سیمه پله ها رو ده تا یکی می کنه و به سمت ملت می آید که از ماموریت برگشته و زمانی که صندوق را می بیند لبخندی دلنشین بر لبانش می نیشند ولی کمی آن طرف تر در خانه همسایه بقلی چیزی بیشتر از یک لبخند است .... شیطان گریه میکند و شکست مجدد خود را جشن میگیرد .



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵
#62

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
همونجور که هدی داشت به طرف انبار فضولات پرواز میکرد، ملت هم داشتن تلاش میکردن که یه در مخفی تو انبار پیدا کنن!

- بگردید! بگردید بچه ها من مطمئنم پیداش میکنیم!

ملت با تلاش و کوشش بسیار در حال جستجوی دری موهوم میان فضولات بودن! استرجس هم در کمال آرامش کنار دیوار تو یه جای تمیز وایستاده بود ملتو رهبری می کرد!

دخترا در کنار هم جمع شده بودن سعی میکردن راهی پیدا کنن که بدون کثیف شدن لباسهاشون بتونن زمینو بگردن!

- من میگم بیاین با چوبدستیامون بگردیم!
- نه باب چوبدستیامون کثیف میشن بعد ما اونارو میگیریم دستمون میکروبا میرن تو بدنمون ایدز میگیریم میفتیم میمیریم!

یدفعه یه تارزان(!) از غیب رو انبار فضولات نازل میشه!
محفلیا صدای گرومب شدیدی رو بالاسرشون احساس می کنن! بعد جسمی شبه انسان، میمون وار میفته رو کله استرجس!

در اثر فشار وارده و نیروی جاذبه زمین و E=mc2 (!) زیر استر مظلومانه سوراخ میشه و استر و تارزان در آغوش همدیگه وارد گودال ناشناخته ای در اون زیرزیرا میشن!

اینور محفلیا که دیگه کفرشون از دست تارزان بی جنبه دراومده بود میپرن که استرو بگیرن...ولی تنها نتیجه ای که عایدشون میشه کثیف شدن لباسهای تمیزشونه...!!
دخترا از این واقعه ناگوار و مصیبت بزرگ دپرس میشن و با پرت کردن خودشون تو اون گودالی که استر رفته بود، خودکشی میکنن!

بقیه محفلیا هم یه نگاه به هم دیگه میکنن، یواش یواش این حس بهشون دست میده که تنهایی چقدر سخته، با هم بودن قشنگه، محفلی نباید دوستشو تنها بذاره، دوستا نباید محفلیارو تنها بذارن، ...!!

و در راستای این تفکرات عمیق همه با هم خودشونو پرت میکنن گودال و از نظرها ناپدید میشن!

بوم...!!

چیزی به دیوار انبار فضولات برخورد میکنه و دیوار به دلیل قدمت تاریخی ترک برمیداره، هیچکس تو انبار نیست که خراب شدن دیوار رو ببینه! دیوار میریزه، گرد و خاک همه جارو میگیره، وقتی گرد و خاک رو زمین میشیینه، قیافه هدویگ دیده میشه که بال بال زنان هو هو میکنه...!!!

-------------------------------
تمرین رول نویسی میکنیم!
-------------------------------

من داشتم فکر میکردم که اون گودال از یه تونلی به بیرون راه پیدا کنه و هدویگ هم که نمیتونه اون گودالو پیدا کنه چون دیوار ریخته و دیگه نمیذاره اون دیده بشه، واسه همین الان از بین محفلیا فقط هدویگ تو خونست!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
#61

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
هدي در حالي كه دزديدن دوستانش را توسط آن بوميان سياه پوست مشاهده مي كرد ، شاخه ي زيرش شكست و قبل از اينكه بفهمد چه اتفاقي افتاده : تالاپ روي زمين افتاد.هدي كه اينجوري شده بود دوباره و در حالي كه با غرغر سعي مي كرد رو دو پايش بايستد ، بال هايش را تكاني داد و به آرامي پرواز كرد.خانه ي مرمري كه بسيار زيبا بود درست در ده متري هدي قرار داشت.نور خورشيد كه از سطح صاف مرمر انعكاس پيدا مي كرد واقعي بودن آن خانه تاييد مي نمود.ولي در دنياي جادوگري هيچ چيزي غير ممكن نيست.

هدي پرواز كنان و به آرامي به خانه نزديك شد.هر لحظه منتظر وقوع حادثه اي بود.به نزديكي سنگ رسيد و به آرامي نوك خودرا به آن زد.در كمال ناباوري نوك هدي در آن سنگ سخت فرو رفت و نيرويي هدويگ را به درون خانه كشيد.داخل آن كاخ نيز از سنگ مرمر پوشيده شده بود كه شكوه و زيبايي آن توجه هر كسي را به خود جلب مي كرد.هدويگ به آرامي مسير پيش رويش را ادامه داد.مكان بسيار بزرگي بود.همانطور كه به حركتش ادامه مي داد ناگهان به در زنگ زده ي كهنه اي مواجه شد.
به آرامي دستگيره ي آن را فشار داد و آن را باز كرد.اتاق تاريك و كوچكي بود و به جز صندوقچه ي نسبتا بزرگي چيزي در آن نبود.جلو رفت و در حالي كه انظار مي كشيد كه صندوقچه قفل باشد با نوكش آن را گرفت و باز كرد.در داخل آن دستگاهي شبيه دستگاه مشنگي به همراه چند بطري و معجون ديده مي شد.هدي لبخندي از رضايت زد و در جعبه را به آرامي بست.
و براي پيدا كردن محفلي ها دوباره راه افتاد.ده دقيقه به پرواز خود ادامه داد كه با شنيدن صداهاي پچ پچي از طرف راه روي سمت راستش در جاي خود متوقف شد.با حالتي كاملا كماندويي پشت ديوار مخفي شد و به حرفهاي آنان گوش داد:
-اونا چند نفر بودن؟
- پنج نفر.
-خوبه .
-كجا مخفيشون كردي؟
-توي انبار فضولات.
-آفرين
هدي وقت تلف نكرد.از پشت ديوار بيرون اومد و با نوك به چهره ي متعجب ايگور كاركاروف و دوبومي حمله ور شد.در عرض نيم ثانيه ايگور خط خطي شد. و با يك حركت آبدولياهدي دو بومي ديگر را نيز خط خطي كرد.اينست سوپر هدي
ايگور و دو بومي:
و بال بال زنان به طرف انبار فضولات كه قبلا از كنارش عبوركرده بود رفت تا دوستان محفلي را نجات دهد.


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۵
#60

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
ماندی : بسه دیگه ... باید زودتر بریم و اون مکان نیمه شاید کاملا مخوف و پیدا کنیم ...
استر که حسابی شیفتهء حرکات خفنز جسی شده آرام آرام به سمت او میرود و میگوید : تو رو خدا قبل از رفتن یک دست هم من و بزن ...
جسی که صورتش حاکی از شرم شنیدن این حرف است میگوید : چی من ... تو رو ... کشتن تک سلولی ها در مرام ما نیست ، پشتش را به استر میکند و به راهش ادامه میدهد .

چند دقیقه بعد ...

آآآآآآآآ .. آاآآ ... آی .. آی ... آی
ماندی که اینبار مثل گلوله اتش از خشم سرخ شده بر میگردد تا ببیند این تارزان دومی کیست وقتی بر میگردد متوجه می شود که استر می خواسته با جسی شوخی کند و در این راه تاوان سنگینی را متحمل شده .... سر استر از پنج نقطه شکسته است !

ماندی رو به استر : من به تو چی بگم ... جلف ... خزانه ... خزاباد ... راه بیفت بریم ...

جسی رو به ماندی : به جونه دانگ من با این کاری نداشتم ... خودش با طناب رفت تو درخت ها .

بعد از راه پیمایی طولانی و گذر از میان درختان سر به فلک کشیده بالاخره این پوشش عظیم گیاهی به پایان میرسید و قلعه ای ساخته شده از سنگ های مرمر در برابر چشمان آنها نمایان می شود . سنگ های مرمر به زیبایی حکاکی شده گویی یک دست پر تبهر آن را نقاشی کرده باشد تا کنده باشد .

دانگ که از چهره اش معلوم است از این صحنه حسابی تعجب کرده است : اهم .. چقدر خوفه ... چه غلط ها ... ولدی و اینکارها ... راستی استر ، مگه آرامی نگفت اینجا یک خونه است ؟

استر دستی به پیشانی خونیش میکشد و می گوید : به نظرم این مرگخواراها انقدر مایه دارن که این و خونه میدونن ، به نظرت کاخشون چیه ؟

سارا جلو می آید و آن دو مرد را حرکتی کاملا غافلگیر کننده به زمین می اندازد : راستش و بخواید به نظرم بهتر بریم تو ... این یک طلسم بیشتر نیست ؟!!

استر نگاهی مشکوکانه به سارا می اندازد و بر ذهن کوته اندیش خود و ماندی شک می کند سپس می گوید : ما جقدر ابلهیم !

دارن یک قدم جلو می آید و شروع به بررسی قلعه زیبا می کند : میدونید خیلی مشکوکه ... حداقل باید اینجا یک نگهبانی ... چیزی باشه ؟!

رومسا که تازه از وسط جنگل بیرون اومده می گوید : من هم موافقم ... خیلی مشکوکه ...

- مولا ... دوگولا ... شاسالا ...

ماندی : چقدر شما فکتون ... چی بگم ... ماندی حرفش را ناتمام میگذارد ، زیرا به یاد هدویگ که بر روی شاخه ای مخفی شده می افتد .

سیاه پوستان بومی چوبدستی ها را از جادوگرها می گیرند و با طلسم هاشون به سبک خود ، آنها را در قول زنجیر می کشند و به داخل قلعه یا خانه فریبنده می برند .

در نهایت هدویگ بر روی درخت ، رفتن آنها را نظاره میکند و هو هو سر میدهد !

-----------------------------

نفر بعدی باید هدویگ و بیار تو کاخ ، هدویگ دنبال محفلی ها میگرده ولی به صندوقچه میرسه ولی اون و بر نمیداره و به دنبال محفلی ها میره تا با اون بیاد و صندوقچه رو بردار که در همین بین مجبور میشه دو بومی و ایگور و خط خطی کنه !


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۷ ۱۲:۵۹:۳۰


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
#59

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



در عرض كمتر 5 دقيقه همه ي اعضاي محفل وسايل خود را جمع كرده و آماده ي جركت به سمت جنگل مرموز آمازون شدند!
آفتاب در حال غروب كردن بود و نورهاي نارنجي بر دشتها پراكنده شده بودند كه باعث ميشد كمي اعضاي محفل بعد از ساعتها عصبانيت كمي آرام شوند.
بعد از حدود 10 دقيقه پياده روي از تپه اي با شيب ملايم! استرجس كه با فاصله ي بيشتر با ديگران راه ميرفت به قطعه سنگي اشاره كرد و از بچه ها خواست تا با استفاده از اين رمزتاز به آمازون بروند.

- آآآآآآآآآآآييي ! هووووووق ! مامااااااااان! فرود!
اعضاي محفل در حالي كه گيجي ويجي ميزدند فرود آمدند!
ماندي در حالي كه لباسش رو تميز ميكرد گفت:
- نبايد وقت رو از دست بديم! بهتره عجله كنيم! ضمنا از همديگه دور نشين! در غير اين صورت بايد سوپرمن بودن خودم رو ثابت كنم ! سپس نگاهي خبيثانه به استرجس زد و راه افتاد.
استرجس كه داشت همراه با جسي راه ميرفت و در حال توضيح دادن كار خود در مورد طلسم آرام بخش به جسي بود گفت:
- جسي سعي كن قبول كني! تو حالت خوب نبود !
جسي كه جديدا خيلي زودرنج شده بود ، اشك تو چشماش جمع شد . رو به استرجس كرد و گفت:
- اگه فكر ميكني من حالم خوب نيست پس چرا اومدم اينجا؟؟ سپس با دستش جلوي صورتش رو گرفت و گريه كرد.
استرجس با دست زد رو پيشونيش و خواست بياد طرف جسي كه يهو !
"خِش ؛ شتلق "
جــــيغ !
صداي جيغ خفيفي كه از دخترا شنيده ميشد باعث شد ماندي به پشت سر خودش نگاه كند! ... ولي قبل از اينكه از كسي توضيح بخواهد دارن بدو بدو ميره سمت اون و شروع به تعريف كردن ماجرا ميگه :
- ما داشتيم راه ميومديم! كه ييهو يه نفري كه مثل تارزان لباس پوشيده بود و به طناب آويزون بود ظاهر شد و جسي رو با خودش برد! ... البته صورتش پوشيده بود ، به احتمال زياد مرگخوار بودن! و از ورود ما توي اين جنگل با خبر شدن!
ماندي نگاهي عاقل اندر سفيه به دارن كه همچنان داشت نظر كارشناسي خودش رو بيان ميكرد ، كرد و گفت:
- خودمون پيداش ميكنيم! من كه گفتم اين حا خطرناكه ! شايدم طرف خوده تارزان بوده دنبال مادر ميگشته؟؟؟ ! شايد هم مرگخوار بوده!
-هووووي استر! چرا نتونستي مواظبش باشي؟؟؟ الان ما وقت داريم دنبال جسي بگرديم؟؟
استرجس: !

كمي بعد!
اعضاي سلحشور محفل با آخرين توان در حال راه رفتن بودن؛ در بين راه با حمله ي دسته جمعي ه آفتاب پرستها مواجه شدند كه توانستند آنها را سوسك كرده و به راه خود ادامه دهند.

" هق هق " ( صداي گريه) !
محفلي ها با كنجكاوي به يكديگر نگاه ميكردند! ... سارا كه با دقت به اطراف نگاه ميكرد گفت:
- شايد صداي بچه شيري هستش كه مادرش رو گم كرده ؟؟؟
چو كه چوبدستيش رو آماده نگه داشته بود گفت:
- تو زيادي فكرت بازه سارا! بيشتر صداي آدم هستش تا حيوون!
استرجس آهي كشيد و گفت:
- بسيار خب ، همينجا باشين من ميرم ميبينم! ... وي با دست بوته ي جنگلي رو كنار زد و بعد از چشم تو چشم شدن با مار كوچكي كه اومده بود با رفقا صفا ، ميبينه دختر جواني به ديوار تكيه داده و گريه ميكنه و جنازه ي مردي پيشش افتاده:
- جســي!!!!!!!
جسي سرش رو بلند ميكنه و به طرف استر مياد و ........!
ماندي عينكه مخصوص كشف جسدش رو به چشم ميزنه و ميگه:
اين كه مرده كه طفلي مرگخوار تازه وارد بود!
جسي موهاش رو از جلو چشماش كنار زد و گفت:
- با پنجه بوكسم زدم تو قلبش!
اعضاي محفل: !

اعضاي محفل از اينكه دوباره همه در كنار يكديگر بودن و توانسته بودند نيمي از راه را طي كنند به مركز جنگل پيش ميرفتند!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۱۲:۰۵:۲۶
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۲۰:۵۷:۲۶


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۹:۳۱ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
#58

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
برو کنار ببینم ...
ماندی و استر در پله هایی که رو به دفتر آلبوس بود به هم تنه میزدند تا زودتر برسند توی دفتر دامبل...
_آیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
استر یک تنه محکم زد به ماندی و اونم از پله ها پرت شد پایین ...

دامبل در دفتر خودش نشسته بود و منتظر استر و ماندی بود که با هم وارد شن ولی فقط استر وارد شد ...
_پادمور فلچر کوش؟؟؟
_الان میاد...
5 دقیقه بعد ماندی با سر و دست باند پیچی شده پیداش میشه !!!

_خب بشینید !!!
استر به سرعت نشست و صندلی ماندی رو برداشت ....
بوم....
هیکل افتاد زمین و خانه ی شماره 12 به لرزه در اومد !!!

دامبل سرشو تکون میده و میگه:
میشه بس کنید !!!

ماندی به استر نگاه میکنه و زیر لب دری وری میگه !!!
_خب ببینید شماها شخص مهمی رو گرفتید معاون ولدمورت رو!!!متاسفانه این هم خوبی داره هم بدی !!!
استر و ماندی با تمام وجود به حرفهای دامبل گوش میدادند !!!
_اهم ... خب ببینید خوبیش اینه که میتونیم هر چی ازش بخوایم بپرسیم و مطمئنا باید جوابمون رو بده !!! و بدیش اینه که اگر مرگخوارا بفهمن مطمئنا برای نجات این دختره میان !!!! در نتیجه شما دو تا برین پایین و هر چه سریعتر ازش حرف بکشید ... تا مرگخوارا برای نجاتش نیومدن....
استر و ماندی هر دو سری تکون میدند و از دفتر دامبل میرن بیرون و به سرعت به سراغ آرمنیتا میرن !!!

جسی چشم های آرمینتا رو بسته بود که نبینه دوروبرش چه خبره ... استر وارد اتاف میشه و همه چیزو از نظر میگذرونه !!!
_چرا اینو بستینش؟؟؟
استر به سرعت از جلوی در میره کنار و به سمت آرمینتا میره ... و چشم های اونو باز میکنه ... البته دستاش به صورت جادویی بسته شده بودند و چوب دستیشم در دست آلبوس بود ... ماندی پشت سر استر وارد میشه و میگه: خب ... شروع میکنم... آرمینتا چطوری ولدی در دو جا مشاهده شده ؟؟؟
_هیچی نمیگم مطمئن باشید !!!
_دختره ی پررو ...
جسی این رو گفت و اومد جلو که آرمینتا رو بزنه ولی استر اونو گرفت و گفت:
جسی جسی آروم آروم ... باید درست بریم جلو با زدن این هیچی درست نمیشه !!
جسی که همچنان عصبانی بود گفت:
آخه به خاطر ارباب این بود که توی هاگزمید این همه کتک خوردیم ....استر برو کنار بزار بزنمش !!!
_نه بس کن دیگه جسی ...
دارن این رو با فریادی گفت ... گویا اونم دل خوشی از آرمینتا نداشت .... ولی خودشو نگه داشته بود ... ولی جسی هنوز آروم نشده بود ... تا اینکه استر گفت:
جسی ببخشید ...
سپس چوب دستیشو به سمتش گرفت و ورد آرامش بخشو بر زبان آورد .... جسی به شدت آروم شده بود !!!

استر رو به آرمنیتا کرد و گفت:
میگی یا اینکه از یک در دیگه وارد بشیم ...
_امکان نداره از من چیزی بشنوید !!!
ماندی از خستگی روی صندلی راختی محفل ولو شد و گفت:
مشکلی نیست آرمنیتا ... تو اگر نگی جون خودتو از دست میدی و مرگخوارانم و خود ولدی هم هیچ ارزشی برات قائل نمیشن !!!
انگار آبی بود بر روی آتش ... قیافه ی آرمینتا تغییر کرده بود و حالت عصبی خودشو از دست داد بود ... استر که شجاع تر شده بود جلوتر رفت و گفت:
آرمی فلچر درست میگه اونا هیچ ارزشی برات قائل نمیشن !!! پس میتونی به ما بگی چطوری ولدی در دو جا دیده میشه !!!
آرمینتا ساکت بود و چیزی نمیگفت!!!
_آخ!!!!
استر روی زمین ولو شد و پاشو گرفته بود ... آرمنیتا که بازم چهرش شیطانی شده بود با لگدی از استر پذیرایی کرده بود ...


*10 دقیقه بعد*

_خودت خواستی آرمینتا هیچ کس اینو نمیخواست ...
چهره ی آرمینتا عوض شده ... پای چشمش ورم کرده بود و گوشه ی لبش خونی شده بود ...
_اگر نگی بدتر از اینها اتفاق میفته ...
شپلخ.....
چوچانگ که تازه از راه رسیده بود سیلی محکمی نثار آرمینتا کرد ....که باعث شد خونریزی لبش بیشتر بشه !!!!
تق!!!
_رومسا وارد اتاق شد و مستقیم به سمت آرمنیتا رفت .... استر خواست جلوی اونو بگیره ولی دید فایده نداره ... رومسا مستقیم به سمت ارمنیتا رفت و ....
_کروشیو .....
ملت محفل به صورت عجیبی در جای خودشون خشک شده بودن ... آرمینتا از درد به خودش میپیچید و فریاد میزد .... رومسا همون طور که طلسم رو اجرا میکرد به لوییس اشاره کرد....
لوییس هم از باز بودن دهان آرمینتا استفاده کرد و....
_عالی بود رومسا ....
_فکرت حرف نداشت ...
لوییس در معجون راستی رو بست و گوشه ای نشست ...
استر که هنوز در شک بود سریع به سمت آرمینتا رفت و پرسید:
چطوری ولدی در دو جا پیداش میشه؟؟؟
_با استفاده از دستگاه کپی برداری ...
این بار ماندی پرسید :
دستگاه کجاست ؟؟؟
_توی جنگل آمازون و در داخل خانه ای که مرکز جنگله !!!
ماندی لباسشو پوشید و گفت:
همه حاضر شین !!!

==========================
شخص بعدی که ادامه میده !!!
بچه ها رو به سمت جنگل امازون هدایت میکنه ... دقت کنید رسیدن به اون دستگاه و نابود کردنش اصلا آسون نیست با دو تا پست و اینا نمیشه اونو نابود و رسید بهش !!!
در بین راه مرگخوارا مزاحمت ایجاد میکنن !!! و با محفلی ها درگیری پیدا میکنند !!!

سوالی بود در خدمتم !!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۹:۳۷:۳۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#57

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



همه ي اعضاي محفل با چهره هاي خندان در حالي كه پشت ماشين مشنگي ( ترجيحا وانت ) نشسته بودند و به در حالي كه به شدت احساس خوش تيپي و خفنزي ميكردند لبخندي از سر غرور به مردماني كه آنها را با تعجب نگاه ميكردند ميزدند.
محفلي ها : !
آرامينتا : !

ده - بيست دقيقه بعد!
همه ي اعضاي محفل وارد خانه ي شماره ي 12 شدند و با آخرين سرعت خود را به سالن اجتماع رسانيده و در حالي كه آرامينتا رو به صندلي فلزي قديمي اي بسته بودند ، منتظر ورود پروفسور دامبلدور شدند.
تق . تق !
صداي قدم هاي استوار و قدرتمند آلبوس داملبدور لرزه بر اندام آرامينتا ميشد و در عوض به باعث تقويت روحيه به محفلي ها!
بعد از چند ثانيه پروفسور دامبلدور وارد اتاق شد ، با نگاهي همه را از سر گذراند و بدون هيچ توجهي به آرامينتا به جايگاه خودش رفت و نشست!

در گوشه اي ديگر كه استرجس و ماندي بر سر اينكه كدام باعث دستگيري اين مرگخوار شده اند بر سر و كول يكديگر ميزدند تا اينكه آوريل با گيتارش (!) كه زير ردايش قايم كرده بود بر سر آنها زد و باعث سكوت در جمع شد.

همه ي اعضاي محفل بدون هيچ حرفي منتظر صحبت هاي دامبلدور شدند!... پروفسور مكثي كرد و در حالي كه آرامينتا نگاه ميكرد كه با چشماني پر از نفرت و ابروهاي در هم كشيده كه گويي هر لحظه ميخواست حمله كند ، به ملت نگاه ميكرد .
- كارتون قابل تحسينه! با توجه به اطلاعاتي كه از ماموران مخفي بدست اومده ! اين دختر ميتونه نقشه هاي محرمانه ي ولدمورت رو بيان كنه! هوووم ! البته نبايد انتظار چنين كاري رو داشته باشيم ، چون همينطور كه از عملكرد اين دختر مشخصه تا حد جونش ممكنه مقاومت كنه! ولي بايد تلاش كرد! ... سپس به استرجس و ماندي نگاه ميكنه و ميگه:
- شما ها بياين دفتر من!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۱:۰۷:۱۰


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#56

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
-بوق.بوق.برو كنار.... ميام مي زنمت ها.
ترافيكي بس عظيم در خيابان اينور تري پل لندن به خاطر تخريب پل لندن صورت گرفته بود و رانندگاني كه اعصاب نداشتن ، داشتن خودشونو خالي مي كردن.مودي نه ببخشبد ماندي ميره جلو و به پل لندن نيگاه مي كنه.
استر:مشكوكه
ماندي:ولدي خودش به اينجا حمله كرده اونوقت تو مي گي مشكوكه.بابا شما ديگه كي هستين.
استر كه هنوز از دست ماندي به خطر اطلاع دادنش به دامبول دلخور بود و تيريپ ضايع كردن ماندي رو گرفته بود گفت:
هوي درست حرف بزن.يادت باشه كي ناظره.
ماندي:بيشيم بينيم با.
سارا كه در حين ماموريت ها حالت خفنزي خودشو مرموز تر جلوه مي داد گفت:
بس كنين ديگه.بيايد بريم پايين ببينيم چه خبره.

و همه با حالتي خفن تر از خفنز به كنار پل لندن رفتند.جمعيتي از مردم در كنار پل جمع شده بودند و به پل كه از وسط تخريب شده بودند مي نگريستند.پل به شدت تخريب شده بود و اين وجود ولدي را بيش از پيش ثابت مي كرد زيرا هيچ يك از مرگخواران چنين قدرتي را نداشتند.
چند متر جلوتر پشت سنگ بزرگي شئ سياه رنگي به اهتزاز درآمد و بلافاصله ناپديد شد.دارن كه متوجه اين حركت شده بود چوبدستي خود را به سمت سنگ گرفت و گفت:
كي اونجاست؟پليس دستا بالا.
ظاهرا ديشب فيلم پليسي ديده بود.
صدايي نازكي از پشت سنگ:
هيچكي اينجا نيست.
دارن كه خيالش راحت شده بود ،چوبدستيش را پايين آورد و گفت:
خب بيايد برگرديم كسي اينجا نيست.
ماندي:
و با همان حالت ناباورانه به پشت سنگ ميره و يه نفر سياه پوش رو از پشت سنگ درمياره.ماندي با يك حركت نقاب اون شخص رو برمي داره و اون كسي نبود جز:
آرامينتا ملي فلوا.
لوييس:به به آرامينتا از اين طرفا.
آرامينتا:ولم كن من مامانمو مي خوام.مامان.و با حالتي رقت آميز شروع مي كنه به گريه كردن.
ماندي با حالتي كه گويي ولدي رو كشته بود گفت: شرط مي بندم دامبول به خاطر اين درجه ي يك محفل رو بهم ميده.
استر:به همين خيال باش.
ودر حالي كه به هم چپ چپ نگاه مي كردن همراه با آرمي كه دست و پاشو بسته بودن به سمت محفل آپارات كردن.
.......................................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#55

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
استر به عنوان آخرین نفر از محفل ققنوس بیرون میاد و در محفلو میکبونه به هم ...
ماندی داد میزنه:چه خبرته !!! آروم تر....
استر که حوصله نداشت داد و زد و گفت:
من تو رو میکشم مگه مریضی به دامبل میگی ولدی رو دو جا دیدن ...تازه داشتیم استراحت میکردیم ...
چوچانگ که تازه از خواب بیدار شده بود خیلی آروم گفت:
استر از طرف منم بزنش ...
ماندی چپ چپ نگاه میکنه به چو ولی چیزی نمیگه چون میدونه حرفی بزنه نصف میشه
ولی بعد از مدتی ساکت موندن گفت:
یالا بیاین بریم مکانی که اول ولدی رو دیدن کجا بود آوریل؟؟؟
آوریل که گویی تعطیل بودن محفل همچین بهش نساخته بود با خوشحالی گفت:
هاگزمید بود فکر کنم....
جسی به محض شنیدن اسم هاگزمید گفت:
آخ جون بریم فروشگاه دوک های عسلی ... بعد هم بریم هاگزهد ...
سارا به آرامی از روی پله های محفل بلند شد و گفت:
من که فروشگاه دوک ها خیلی کار...
حرف سارا در فریاد ماندی گم شد ...
_بس کنید این حرفها رو
همه به صورت قرمز شده ی ماندی نگاه میکردن تا اینکه استر گفت:
ماندی جان قربان اون آواتور قشنگت اگر یک بار دیگر داد بزنی خودم میبرمت توی محفل از شیشه ی محفل پرتت میکنم بیرون

ماندی که هنوز عصبانی بود گفت:
بریم دیر شد ...

پوف!!!
در میدان گریمولد همان صدای خنده ی بچه های خانه ی شماره 10 به گوش میرسید ... بادی با شدت میوزید ... و همچنان فضای بین خانه ی شماره 11 و 13 خالی بود ...

پوف!!!
_بکش کنار ببینم استر....
استر نگاهی به ماندی میکنه و میره کنار ...ماندی میره در وسط هاگزمید وایمیسه و میگه:
به نظرتون یک کم اینجا خلوت نیست ؟؟؟
ماندی راست میگفت یک کم فضای هاگزمید خلوت به نظر میرسید ... ورق های روزنامه ای در روی ریل قطاری که به هاگوارتز میرفت در اثر وزش باد به این سمت و آن سمت میرفت و صداهای ورق آن روزنامه تنها صدایی بود که در دهکده و در فضای حضور محفلی ها به گوش میرسید ...

_حمله کنید ....
مشنگهایی که به نظر میرسید خبرنگار هستند به سوی آنها حمله ور شدند....
ماندی:بکنین از جا بدویین که دست به کتک خوردنمون خوبه ها !!!
همه ی محفلی ها با سرعت فقط شروع به دوییدن کردند ...
سدریک:برین توی کوچه ی سمت چپی !!!
گویی همه منتظر این حرف بودند مستقیم به داخل کوچه رفتند ...
_سریع تر ...
لوییس که جلوتر از همه میدویید به طور ناگهانی ایستاد و گفت:
حالا چی؟؟
دیواری سنگی در جلوی آنها خودنمایی میکرد...

مشنگها به پشت سر آنها رسیده بودند...
یکی از مشنگها:اینا چرا این شکلین؟؟؟
مشنگ دیگری:حتما از شیاطین هستند....
مشنگ مشنگی:بهتره بزنیمشون !!!

با گفتن این حرف ماندی گفت:
ولی ما ... آخ ... کمک...

*رستوران سه دسته جارو*

ماندی داشت سرشو باندپیچی میکرد ... استر داشت دستشو میبست ... بقیه هم فقط کتک خورده بودند ...

ماندی بعد از اینکه سرشو بست گفت:بریم پل لندن بابا ... اه اینم جا بود ما اومدیم ...

همه بلند شدن از جاشون...

***************

قابل توجه نفر بعدی که ادامه میده:
ببره مارو به پل لندن .... یکی از مرگخواران در اونجا حضور داره ... (نام یکی از مرگخواران رو بنویسید ... حالا هر کی ... ترجیحا ناظر خانه ی ریدل ها رو گروگان بگیرید ... آرامينتا ملي فلوا ... )سپس او را به محفل ببرید تا ازش سوال هایی در مورد دستگاه کپی برداری بپرسیم !!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۱۷:۲۲:۱۷

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.