هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۸:۴۵ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
ملت با شگفتی به عکس نگاه میکردند که در آن یه جن دیگه ظاهر شده بود و داشت با کمک جن قبلی بیل رو میبرد.
مری: این جن ها کجا بودن که ما این همه مدت ندیدیم؟
جسی: من میترسم...
استرجس: نترس...من ازت حمایت میکنم...همه از تو حمایت میکنیم...
ملت:
استرجس:
ملت:
لوییس: بچه ها اونجا رو نگاه کنین یه دوربین افتاده زمین...وای، چه جالب...یه جن هم روی پله هاست(فیلم آبدوخیاری).
رومسا:حالا میگین چی کار کنیم؟
هدویگ پر زد و دوربین رو گرفت، اونوقت اونو داد دست مری و فریاد زد:
- ازش عکس بنداز...الان میاد...
مری که از فرط هیجان دستاش میلرزید دوربین را جلوی چشماش گرفت و روی جنی که هر لحظه به آن ها نزدیک تر میشد زوم کرد و وقتی که تنها چند سانتیمتر بین او و جن فاصله بود عکس انداخت...
و اینچنین بود که جن گوش هایی جیغ خراش( ) کشید و بر زمین افتاد و چند ثانیه بعد از آن ناپدید شد.
ملت: .........
جسی: پس اینا اگه ازشون عکس بندازیم از بین میرن؟...
رومسا: مری ببین چند تا فیلم داره؟...
مری یه نگاه میندازه و میگه: شونصد تا ...
بعد عکس را که از پایین خود دوربین بیرون اومده بود بر میداره و یه جوری میگیره تو دستش تا جماعت کنجکاو بتونن نگاه کنن. اما...لوییس دوباره غش کرد و آرشی به حالت تشنج افتاد زمین و کرکر خندید. حدود چهار جن دیگر روی پله ها تو عکس ایستاده بودند، حال آنکه بچه ها قادر به دیدن آنها قبل از انداختن عکس نبودند.
هدویگ که بال بال میزد گفت: من نتیجه گیری بکنم؟...من نتیجه گیری بکنم؟
ملت: ....
هدویگ: ما نتیجه میگیریم که سلاح موثر در برابر جن ها دوربین است و همینطور بعضی از جن ها فقط در عکس قابل دیدن هستند.
همچنین ما نتیجه میگیریم که انسان باید آدم باشد...
ملت:


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۳۰ ۸:۴۸:۲۳

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵

توماس جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
از قصر كرنوال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 332
آفلاین
شبح با یه لبخند دو نقطه دی به دوربین نگاه میکنه و یکی از دستاش هم مدل دو نقطه همره!!
چشای قرمزش بدون هیچ گونه مشکوکیت و با معصومیت به دوربین زل زدن.
ملت:هووم...چه جلب(نکته تدوینی:هر کس این جمله رو به سبک خودش گفت...عوضش میکسرمون خیلی خوبه )
- الو...بچه ها...منم بازی بدین
دوربین با سرعتی که حالت دنباله دار داره زوم میکنه به یه پسر که یه چکش دستشه و در راستای 45 درجه بالا پایینش میکنه(نکته تصویر برداری و مثالی:مثل چشمای مودی تو فیلم 4 )
ملت:هووم؟تومی؟تو چرا خودت رو میندازی وسط رول؟(نکته اظهار وجودی:راهی بهتر از این برای ورود به داستانتون جور نکردم )
این چکش چیه؟
تومی:سلام...چطورین؟اینو میگین؟همره برای مبارزه بابا لولوها
لوویس که یه ذره حالش جا اومده بود دوباره از حال رفت
تومی:WoW...Wow
استر:
تومی:
(میلاد:هووی بوووقی...فقط جملات مهم )
(کوییرل:تو بلاک میشی جانسون)
(بیل:فقط در شان یک گریف واقعی بنویس)
جسی:اِ...صدای بیل بود!!
تومی:آره به من اخطار داد ....وایسسن ببینم...طبق قوانین من الان باید بلاک بشم چون سه تا اخطار پشت هم گرفتم
(صدای لرد:تو به سایت انگلیسی دسترسی داری؟)
(صدای کوییرل:فکر کنم ما اشتباهی وارد داستان شدیم...تومی جانسون...تو خوابگاه مدیران منتظر پستتیم)
ملت:چه مشکوک
استر:توماس پستتو نزده پاک میکنم...پست خاله بازی اونم تو تالار گریف؟از رنکت خجالت بکش
تومی سرشو میندازه پایین
آرشام:استر...تو شخصیت یک گلگلی اصیلو خورد کردی...تو بهش تو سری زدی
استر:یادت نره...من هنوز با بیل دوستم
(صدای بیل:از موضوع خارج نشین...Please Don't exit of this subject)
ملت:اوکی اوکی...WOw Wow
جسی:به خدا اینبار هم صدای بیل بود
تومی:باب چه آیکویی داری
استر:
تومی: ببینم اون بیل نیست؟
هدویگ:کو؟آره؟دارن کجا میبرنش
و همه به عکس نگاه کردند که زنده شده بود و حرکت میکرد...
==========================================
اظهار وجود بی رویه کار خیلی بدیه...اما این خیلی بده
که بهترین نویسنده...نخواد یه خالی ببنده
شکوه نکن تو از من...پس ارزشی مزن
تو ها ها ها ها.... شاعرم شدیم رفت....


کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۴۴ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
ملت همگي به نوك پيكاني كه هدويگ با بالش درست كرده بود خيره شدند ؛
عكسي از بيل و الكس كه دست در گردن هم انداخته بودند و در حالي كه لبخند مليحي بر لب داشتند براي اون ها دست تكون مي دادند ، بر ديوار مقابلشان ميخكوب شده بود .
_ اينو مي گفتي هدويگ ؟!
هدويگ پرهاي سرش! رو خاروند و لبخند معصومانه اي تحويل ملت داد ؛
_ راستش من فقط يادم مونده بود چيزي كه داشتيم دنبالش مي گشتيم توش بيل و الكس داشت ، ولي دقيقا نمي دونستم چي بود !
آرشام دستي به پشت موش مي كشه ؛
_ ايول ! ايول ! اين عكس رو نگاه كن ، با ميخ زدنش به ديفال ، ايول !
و مي زنه زير خنده !
ملت : !
آرشام از خنده دچار تشنج مي شه و عده اي از ملت! بسيج شده و اونو از زمين جمع مي كنن .
در همين لحظات لوييس نگاهي به عكس مي اندازه و پس از جيغ كوتاهي غش مي كنه !!!
جسي ، رومسا و مري با ديدن اين صحنه سربند هايي كه روش عبارت " پنجه هاي امداد " نوشته شده بود رو به سرشون مي بندند ، سه تا غلت مي زنن و جسي در يك حركت گلدون رو از رو ميز مي قاپه تا آبش رو روي صورت لوييس بريزه ، در اين بين مري و رومسا نيم ساعتي مي شه كه گارد مخصوص پنجه گربه رو گرفتن !
_ دستمون خسته شد بابا !
_ گلاش مصنوعيه ، گلدونه آب نداره !
مري رو به گلدون مي كنه ؛
_ ببين دوثت من داري ساز مخالف مي زني ؟!
_ WoW !
در بين اين صحبت ها رومسا ليوان آبي رو ظاهر مي كنه و روي صورت لوييس خالي مي كنه !
قيافه رومسا در اين لحظه --> به من مي گن رومثا تيزه !
_ ا ، داداش گلم به هوش اووومد ، همگي بگين سلام داداشي گلم !
ملت : :no: !
جسي :‌ !
ملت : WoW !
استرجس :‌ !
ملت : سلام داداشي گلش !
لوييس : سلام بچه هاي عزيز گريفي تو اين مدتي كه كنكور داشتم دلم خيلي براتون تنگ شده بود اميدوارم ديگه هيچ وقت ازتون جدا نشم ...
جسي :‌ اي حرف ها رو ول كن داداشي ، چرا يهو غش كردي ؟!
لوييس : نفسم ... بالا نمياد ...
ملت : اين كه داشت مثل بلبل حرف مي زد ؟!
در همين حين آرشام كه تشنجش تقريبا بهبود پيدا كرده بود ، دوباره به عكس خيره مي شه و شروع مي كنه هر هر خنديدن !
_ ايول ! اينجا رو ! عكسش لولو داره ! هر هر هر !
لوييس با شنيدن اسم لولو دوباره غش مي كنه ، هدويگ سريع به سمت عكس مي پره ، بعد از چند لحظه در حالي كه اين شكليه --> ! عكس رو به سمت ملت مي گيره ، جسي و رومسا و مري تو عكس دقيق شده و متوجه شبح موجود عجيبي مي شن كه بين بيل و الكس شناوره و داره دست تكون مي ده !!!
__________________________________________________

بايد خدمت ملت گريفي عرض كنم كه بروبچس خودتونو جمع كنين بريزين پست بزنين ! بهونه انگيزه نداشتن ديگه قديمي شد ! با چهار نفر هستم كه خودشون مي دونن !
اگه همين رويه رو ادامه بدن آبجي مري با اين كه دوست نداره به صورت توهمي مجبور مي شه بره تو پيله !
تشكر
مريدانوس



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




صدای بیل و فریادهایی که مبنی بر کمک بود لحظه به لحظه بیشتر میشد ؛ آآآآآآآآآآآآآیـــــــــی ، هلپ ، هلپ ، آیم نید تو هلپ!
بچه ها دوان دوان به سمت تالار حرکت میکردند ، تا اینکه نفس نفس زنان خود را به دمه دره تالار گریف رساندند و کمی مکث کردند تا اینکه استرجس گفت:
_ چوبدستی هاتونو آماده کنین! ...باید شجاعتتون رو نشون بدین!... بیل در خطره !
ملت:
مری که آماده ی دفاع شخصی بود به سرعت دستاشو در آسمون چرخوند و کاملا گارد گرفته بود و برای اینکه حوصلش سر رفته بود چهار تا حرکت اضافه تر انجام داد و رو به استرجس کرد و گفت:
_ تا بیل نمرد ، بریم تو دیگه باب!... خوابم گرفت!
_هی مری ، نبینم با استرجس اینجوری حرف بزنیا؟؟
این جسی بود که مانند عنکبوت به دیوار آویزون شده بود !... سپس رو به بچه ها کرد و گفت:
_ زود باشین باب ، نگاه کنین صدای بیل دیگه نمیاد!
لوییس که یکی از بال های هدویگ رو گرفته بود گفت:
_ هی جسی ، نیفتی پایین؟؟ ... مواظب باشیا؟؟؟
استرجس:
جسی که خودش رو به بالای در رسونده بود لبخندی زد و گفت:
_ Wow... مواظبم داداشه گلم!...تفنگت رو آوردی عشقه وینسنت
لوییس: هان؟ ... ندارم تفنگش رو!!!... لازمه؟؟
رومسا که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود گفت:
_ نمیرین تو؟؟.... مچل کردین ما رو؟؟؟؟
بعد از چند دقیقه که همه داشتند حرف میزدند ناگهان صدای شکسته شدن چیزی از توی تالار گریف به گوش رسید !
هدویگ بال بال زنان کنار جسی که از بالای درز در به داخل نگاه میکرد آمد و گفت:
_ چی بود چی بود شیشه شکست!
جسی: شیشه نبود پس چی شکست!
آرشام که داشت با لنگیش اشکش رو پاک میکرد گفت:
_ الستونو و ولستون ، قلبه منو شکستن چه شیطونایی هستن!
ملت:
استرجس که دچار شوک شده بود گفت:
_ حمله میکنین !.......3.........2.........1 حمله!

غیــــــــــژژژژژژژ.......بوم!!!

در باز شد !
بچه ها چه میدیدند!!.. .. تالار کاملا به هم ریخته بود ، هیچ کسی در تالار وجود نداشت !... از جن ها خبری نبود!
استرجس که مات و مبهوت به اطراف نگاه میکرد ، گفت:
_ همه جا رو بگردین !.... باید بیل و الکس رو پیدا کنیم!
هر کس به سویی رفت!
مری و رمسا به خوابگاه دختران رفتند!.... آرشام و لوییس به سمت خوابگاه پسرا !
جسی و هدویگ داشتند از بالا همه جا رو پوشش میدادند و استرجس نیز در کمال استرس ، تالاره اصلی رو گشتن!
جسی نزدیک پنجره رفت و نگاهی به بیرون انداخت و گفت:
_ هی نگاه کنین شیشه ی پنجره شکسته!!!
استرجس به سرعت به سمت پنجره اومد و گفت:
_ درسته شکسته !... ولی آدم که جا نمیشه از اینجا؟؟
هی پسر بیا اینجا!!!
هدویگ بال بال زنان پرواز میکرد ، تا همه بشنوند !.... هدویگ:
_ زود باشین !... پیدا شون کردم !
همگی به سرعت جگوار خودشون رو به هدویگ رسوندن !... هدویگ باله سمته چپش رو شکل پیکان کرد و گفت:
_ پیداشون کردم!


*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*
آیا هدویگ ، بیل و الکس رو پیدا کرده بود؟؟
آیا جن ها دوباره بر میگشتند؟؟






Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۴:۲۲ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
ببببببوووووووووووووقققققققق
-این صدای چی بود؟
لوییس:نیدونم
هدی, مری و جسی هم گویی جن دیده اند.
استرجس:بریم ببینیم صدای چیه.مثل اینکه صدا از کنار دریاچه میاد.نکنه جن ها حمله کردن؟
سپس به سمت بیل ویزلی برگشت
- تو پیش الکس بمون.ما میریم.


باب هاگرید جون درست راهنمایی کن.داشتم میخوردم به بید کتک زن.جای پارک کجا داری؟
هاگرید:نور بالا ننداز کور شدم.بیگیر پایین.
آرشام:چشم داش هاگرید.نور بالا انداختم تا جمال پر فیضت رو تماشا کنیم.حال بوگو بینیم جای پارک کجا داری؟
هاگرید:یعنی تو میخوای این لگن رو تو هاگوارتز پارک کنی؟
آرشام:لگن اون سگ خز و خیلته که هنوز فرق هیپوگریف و گریفین رو نمیدونه.

بچه ها با سرعت مافوق سی جی از تالاراصلی مدرسه خارج شدند و به سمت صدا حرکت کردند.
هدویگ که توانایی های بالقوه ای از جمله سرعت خفن و در سطح هیول را داشت زود تر از بقیه به منشا صوت رسید.
آرشام در پشت پیکانی به رنگ گوجه ای نشسته بود و با زدن بوق های متوالی به همگان ثابت میکرد که ماشین رو با بوقش خریده.
هدی:چه خبرته دا؟نشستی رو بوق.کر شدیم به مولا.
آرشام:به به.جناب داش بوف کور نوک طلا!یادی از جوات مواتا کردی!شنیدم جفنگ مفنگا رو از یاد بردی!
هاگرید:داش آرشام زورت به جغد رسیده؟
هدی:چاگر داش هاگرید هم هستیم.نه خیر.من خودم این آرشام رو با پیکانش رنگ میکنم و جای کلاغ تو قفس میفروشم.
آرشام با عصبانیت به سمت هدویگ نگاه کرد اما قبل از اینکه کار بیخ پیدا کنه صدای جیغ ملت به هوا بلند شد؟
مری:این کیه؟با هدی ما چیکار داری؟
سارا:پشت مو ها رو ببین.آدم یاد جوات یساری میوفته.
لوییس:شلوارش رو ببین.خانواده با طرح مامان دوز گل گلی.
جسی:لوییس با این دهن به دهن نشو.معلومه منحرفه.
آرشام:سی داداش؟من بچه ی گاراژ بلر بی وفام.منو نمیشناسید؟حق هم دارید.
سپس به پیکان جوانانش تکیه داد.با گوشه لنگی که از گردنش آویزان بود قطرات اشک رو پاک کرد.
-سپیده دم اومد و وقته رفتن.حرفی نداری تو برای موندن
ملت:(شکلک گریه)
آرشام:اون ته سالنی ها خوبند؟
هاگرید:آره دا.
یه دفعه صدایی همه ی افراد موجود در کنسرت رو به خود آورد
-این که داش آرشیه
آرشام در حالیکه به سمت توماس میرفته لنگش رو سه دور در خلاف عقربه های ساعت چرخوند و بعد
.......شتلق.......
آرشام:چاکر داش کوچیک خودم که کوچیکشم برم!
هدی:بشمار!
توماس:دلم افتابه ی مرلین و پیژامه پارتی گلیدی و پشت موی بلر خواهد همی.
هدی:بشمار
و با این حرف سه جوات شروع کردن به رقص جواتی.هاگرید هم به پشت پیکان پرید و با خاموش و روشن کردن چراغ های ماشین جو اکس بی ژامه پارتی رو فراهم کردم.
هدی:دیشب.دیشب پریشب اشکنه خوردم
آرشام:خوردم به پیکان آخ که نمردم.

-ککککککککککککممممممممممممممکککککککککک-
فریاد بیل بود که از دور به گوش میرسید.
خشانت صدا توهم پیژامه پارتی را از سرها پراند.
همه با سرعت به سمت خوابگاه حرکت کردند
--------------------------------------------
چقدر این خوابگاه رو دوست دارم!یه زمانی با لوییس در موردش مبادله پی ام میکردیم.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
دوست الکس یه دور همه رو نگاه کرد و وقتی مطمئن شد که کسی رو از قلم ننداخته گفت:
- آخه شبا تو خواب راه میره و با خودش حرف میزنه...
مری:
- مریضه؟ سابقه داره؟
دوست الکس:
-نه. هیچوقت اینجوری نبود...تازگیها اینجوری شده...
لوییس:
-جن گیزر شده؟!
و خودش برای خودش زدزیر خنده.استرجس فریاد کشید:
- لوییس دو دقیقه سا...
ولی یهو حالت چهره استرجس تغییر کرد و به دنبال اون مال همه. بعد همه با هم گفتن:
- اَووووووو( بخونیدش(Aooooooooo....
حال همه با هم:
-
رومسا که داشت چونشو میخواروند ولی خودش فکر میکرد داره پیشونیشو میخوارونه گفت:
- نکنه جدی جن گیزر شده؟!
جسی یه لامپ بالای کلش ظاهر شد و گفت:
- بزارین فکر کنم ببینم که چی کار باید بکنیم...
هدویگ هم بال میزنه میره پیش الکس.
- وای!!! بچه ها بیاین....داره یه چیزهایی میگه...
لامپ بالای سر جسی خاموش میشه و همگی به سمت الکس و هدی میرن.
- نفرین...نفرین بر شما...خخخخخخخخخ...هاااااااااااااااااااااااااااااااا....همتون میمیرین...بوووووووووو...
بعد چشماش شد یه کاسه خون. لوییس پرید بغل برادر هدویگ عزیزش که البته بعدش سه متر اونورتر پرت شد. جسی غش کرد و رومسا جیغ زد. مری هم گفت:
- ایول...اکشن شد ...
هدی پس از پرتاب لوییس دوان دوان خود را از آنجا دور کرد و به تیفار خورد. سارا هم خشکش زد و بعد از چند لحظه زیر لب گفت:
- جن...
در این بین بیل و استرجس هیچ کاری نکردند. نه جیغی، نه پریدنی، نه غش کردنی. فقط ماتشان برد و با این وضع خدا میدانست که کی به وضع عادی بر میگردند. دوست الکس گفت:
-آره همیشه همینجوری میشه...چرا؟
لوییس در حالیکه پا میشد گفت:
- جن بیاد بگه من جنم باز تو نمیفهمی ؟
دوست الکس جیغ زد و در حالیکه لوییس را نشان میداد فریاد زنان گفت:
- این جنه...این جنه...کمک...
همه(غیر از بیل و استرجس که همچنان ماتشان برده بود) در هر وضعیتی که بودند با تعجب به لوییس نگاه کردند و جسی گفت:
-داداش؟...تو جنی؟
مری:
- بکشیدش...
لوییس فریاد کشید:
- نههههههههههههههههههههههه...اشتباه شده ...
ولی دیگه دیر شده بود.
و کماکان بیل و استرجس ماتشان برده بود.

____________________________________________

راستی کسی نمیدونه چرا آدمکهای من غیب شدن؟
نکنه جن گیزر شدن؟
!!!!!!!!!!!!!!

نترس جن گيزر نشدي وقتي خواستي پست بزني انتخاب ویرایشگرت رو بزار روي فرم DHTML تا شكلكات بياد(پادمور)

دستت درد نکنه استرجس جان. من هنوز راه نیفتادم


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۵ ۲۱:۲۵:۱۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۶:۵۸:۱۶
ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۹:۲۱:۲۶

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




بچه های تالار که تا حالا دروس امداد و نجات رو نگزرونده بودند در شوک آنی به سر بردند!
سیم ثانیه بعد جسی به خود آمد بچه رو بغل کرد و روی کاناپه خوابانید. ...سپس رو به دیگران کرد و گفت:
_ هی بچه ها یکی بره به مادام پامفری خبر بده !
ملت:
در همین حال صدای گریه ی دانش آموزه دیگه که دوست الکس(!) بود به گوش رسید گفت:
_ من میرم به مادام میگم ، ولی بهتر نیست خودتون دست به کار شین خاله؟
استرجس اخمی کرد و گفت:
_ تو از کی تا حالا خاله شدی؟؟؟ ببینیم چند سالته؟
جسی کنار الکس نشست و داشت با روشهای کاملا ماگلی ، پارچه ی خیسی رو روی پیشونی اون میذاشت گفت:
_ من دختر نوه عمه ی پسری هابیلم ! خوب شد؟
استرجس:
آآآآآآآآآآآآآآآآآی.....آآآآآآآآآآآآآآآی
صدای ناله ی الکس به وضوح شنیده میشد!... همگی از اینکه وی به هوش آمده بود خوشحال بودند ولی نه، اون حالش بدتر و بدتر میشد تا آنجا که جــــیغ میزد و گریه میکرد ( مرد که گریه نمیکنه) !!!
به همین واسطه پسرهای گریفی دچار غیرت شده و به سرعت نور خود را به درمانگاه رساندند تا به مادام پامفری خبر دهند !
بعد از چند دقیقه هدویگ و لوییس در حالی که نفس نفس میزدند وارد تالار شدند ، رومسا رو به اونها کرد و در حالی که از شدت استرس دستهاش میلرزید گفت:
_ پس کو؟؟
هیچ جوابی شنیده نشد!
سارا ولوم صدایش را بالا برد و گفت:
_میگین یا خفتون کنم؟؟ ...هووووی با توام !!!
هدویگ کمی بال بال زد و گفت:
_ من دچار افت شدید روحی شدم لوییس تو بگو!
لوییس کرد و گفت:
_ بسوزه پدر بدشانسی ، خاک وچوک شدیم!
اینبار استرجس از جا بلند شد و تا خواست بخوابونه تو گوش اون دو تا هدویگ تته پته کنان گفت:
_ مادام پامفری نیست و تا چهار روز دیگه نمیاد !
ملت:
جسی که با دیدن چهره ی غم آلود دوست الکس اشک تو چشمای تیله ایش جمع شده بود گفت:
_ خب ، من زیاد از روشهای جادویی سررشته ندارم ولی میتونیم از کتاب ماگلی که همرامه کمک بگیریم !
بقیه: باشه !
جسی به سمت خوابگاه رفت و کتاب قطور " کشکول " رو آورد و بلافاصله صفحه ی شماره 303 رو آورد و رو به بچه ها کرد و گفت:
_ اول باید پاشویش کنیم با آب ولرم !... بعدش باید از چند تا قرص و آمپول و ... استفاده کنیم !... خب حالا شروع میکنیم!...مری میشه تشت آب بیاری؟؟؟
مری رو به جسی کرد و گفت:
آره خاله جثی عثیث !

چند دقیقه بعد !

هدویگ بالای سر بچه ها راه میرفت و به همگی پیام هایی رو که جسی میداد می رسوند. به طوری که ملی شود!
WOw....نگاه کنین تبش پایین اومده!
بچه ها از سر و کول هم بالا میرفتند و گاهی همدیگرو لگد میکردن تا بتونن الکس رو به تبش از 1300c به 200 رسیده بود ببینند!

جسی که از شدت خوشحالی میخندید گفت:
_ ما موفق شدیم و... اما هنوز حرف جسی تموم نشده بود که دوست الکس اومد جلو و گفت:
_ شما خیلی مهربونی خاله!... اون خیلی شما رو دوث داره! ....میدونست فقط شما میتونین کمکش کنین!
ملت دوباره جسی رو همراهی کردند:
رومسا بسه باب جسی به لیست علاقه مندان اینو هم اضافه کن! .... اما بلافاصله روش رو سمت دوست الکس کرد و گفت:
_ میشه علت مریضی الکس رو بگی؟ ...چرا از تست دادن میترسید؟

7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*7*

به قوله هدویگ : نمایشنامه ت شبیه مهدکودک شده! ... wow





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۴۴ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
تالار عمومي گريفيندور

سارا از در وارد شد و در حالي كه برق شادي در چشمانش ديده مي شد ، روي مبل قرمز كنار پنجره لم داد .
جسي طوري وانمود كرد كه چيزي نمي داند و پرسيد :
_ پاتريشيا چي كارت داشت ؟!
_ پاتريشيا رفت مسافرت !
مري كه هنوز در فكر سوژه بود ، نگاهي پرسشگر به سارا انداخت ؛
_ حالا كجا رفته ؟!
_ وايسا ، تو اين همه رو نوشته !
سارا اين را گفت ، نامه اي را از جيب ردايش در آورد و شروع به خواندن كرد ؛

سلام دوستان عزيز من !

خيلي رو اين مساله فكر كردم ، اولش نمي خواستم اين حقيقت رو بهتون بگم ولي ديدم بين من و شما مثل آب زلال و پاكه ! پس خودتون رو آماده كنيد ، مي دونم دوري من براتون خيلي سخته ، مگه نه ؟!


ملت :‌ بله بله !
... خب راستش واقعيتش اينه كه من بايد يه مدت برم ... ساري ! تا بعد بچه ها !

مري با حالتي متفكرانه گفت :
_ ايول پس مي ره ساري !
جسي با نگاهي سراسر تعجب به مري خيره شد ؛
_ نه عزيز من ، اين ساري كه اين مي گه خارجيه مثل WoW من مي مونه ، مثل Love مي مونه و مثل Sturgis ...
ملت :‌ مثل !
لوييس سخت مشغول يادداشت تمامي نكته هاست ...


همان جا ! ، نيم ساعت بعد

مگس ها در هوا پرانده مي شوند و علافي در جو موج مي زند .
_ هي بچه ها يه سوژه !
لوييس با افتخار انگشتشو به سمت در تالار مي گيره ؛
_ اون بچه كوچولوئه رو نمي بينين ؟! آخي !‌ چقدر مامانيه !
ملت به هم نگاه مي كنند ، دنبال بچه توهمي مي گردند ولي نتيجه اي نميابند ، در همين لحظات هدويگ از فرصت استفاده كرده ، با تاييد جسي ، رومسا و مري ، لوييس را با سرعت -Rex- به تختخوابش هدايت مي كند .
ناگهان يك بچه سال اولي نفس نفس زنان وارد تالار مي شود و به سمت جسي مي آيد ؛
_ خاله جسي ! مي خوان ازمون تست روانشناسي بگيرن ، من نمي خوام اونا بفهمن كه شبا تو خواب حرف مي زنم و راه مي رم !
اين را مي گويد و از شدت هيجان و استرس تشنج كرده روي زمين مي افتد ...


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۵ ۳:۲۸:۵۹


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
جسی و استرجس پا شدن و به دنبال سارا و پاتریشیا از تالار خارج شدن.بقیه هم داخل تالار نشستن و منتظر اونا شدن.

====خارج از تالار====

سارا و پاتریشیا کنار دیواری ایستاده بودن و داشتن حرف می زدن.جسی و استرجس با دیدن اونا مخفی شدن و سعی کردن به حرفای اونا گوش بدن.
پاتریشیا:سارا تو تنها خفنزی هستی که من می شناسم.پس این حرفو فقط به تو می زنم.
سارا:خوب بگو چی شده!
پاتریشیا:سارا من یه مدت باید برم مسافرت...برای تعطیلات خانواده ام میان دنبالم تا منو ببرن.دلم برای همه بچه ها تنگ می شه.
سارا:خوب الان چرا اینو به بقیه هم نگفتی؟!
پاتریشیا:می دونستم فقط تو تحملشو داری و بقیه با شنیدن این خبر پس میفتن و از غصه می میرن!
سارا: ! ! ! !
جسی و استرجس این مکالمه ها رو شنیدن و به سرعت برگشتن تا به بقیه هم خبر بدن.

====داخل خوابگاه====

جسی و استرجس به سرعت هرچی رو که شنیده بودن رو بازگو کردن.همه بچه ها به حالت در اومده بودن.هدویگ شروع به حرف زدن کرد:
_ببینم جسی یعنی دیگه از ضربات آپرپات(آپرکات!) خبری نیست؟!
جسی:نه!
هدویگ:یعنی دیگه موتور سواری تعطیل شد؟!
جسی:آره!
هدویگ:خوب خدا رو شکر!بهتره تا برنگشته یه سوژه درست حسابی درست کنیم!
ملت لحظاتی ساکت موندن و بعد از اینکه مقداری فکر کردن همه با هم شروع به حرف زدن کردن.
مری:من می گم...
لوییس:بهتره...
رومسا:راستش...
استرجس:شاید...
جسی:می گم...
ولی با شنیدن صدای هدویگ دیگه صحبتشونو ادامه ندادن.
هدویگ:بابا یکی یکی!به ترتیبی که همون بالا نوشتم بگید!اول مری.
مری:هووووم...من می گم بهتره سریعا یه سوژه درست کنیم!
هدویگ:لوییس؟
لوییس:منم می خواستم همینو بگم!
هدویگ:رومسا؟
رومسا:منم می خواستم همونی که مری گفت رو بگم!
هدویگ:بقیه هم می خواستن همینو بگن؟!
همه:آره!
هدویگ:جالبه!پس بشینیم راجع به سوژه فکر کنیم!

=================================

هوووووم پاتریشیای عزیز خیلی زحمت کشیدن و پر کاری کردن!لازم دیدم یه مدت بفرستمشون مسافرت تا هم ما یه نفس راحتی بکشیم(!) هم جولیوس یا جوراب به ایشون نچسبه!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۰:۲۱:۵۵



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




خارج از رول:
باب پاتریشیای عزیز چرا میخوای لج کنی خواهره من؟
بیخودی میگیری موضوع رو بی سوژه میکنی؟
بر فرض که ما بخوایم " جولیوس" رو به تو بچسبونیم!!! این یک شخصیت خیالی جانم نه واقعی که تو حوال شدی مبادا بیاد باهات دوست شه؟؟؟ ...الان تو خودت بگو داستانه تو هیچ سوژه ای داره؟؟...من به شخصه هیج علاقه ای ندارم که ادامه بدم چون مخم نمیکشه ! .... ضمنا اینجا خوابگاهه و اتفاقاطی که داره اونجا می فته پی دلیلی نداره به استادید و کلاسا ربطش بدیم !
در آخر سعی کن فضاسازی داشته باشی لازمه واسه پست!

+*+*+*+*+*+*+*+*_*_*_*_*+*+*+*+*+*+*+*+*_*_*

بروبچز در تالار نشسته بودند و منتظر اعلان خطر دوباره !
پاتریشیا و سارا این دو دختر خفنز گریفی در حالی که داشتند پچ پچ میکردند و با هم یواشکی حرف میزندن و توجهی به ماجرایی که پیش اومده بود نداشتند تا اینکه ، مری از جا بلند شد و به سمت هدویگ و لوییس رفت و گفت:
_ شما هنوز هیچی یادتون نیومد؟؟ از قیافه ی دزدا ؟؟؟ صداشون؟؟ حرکاتشون؟
لوییس که داشت با آب یخ کبودی پای چشمش رو مالش میداد گفت:
_ من که اون موقع حالم خوش نبود منو کتک زده بودند !
جسی که با استرجس مشغول حرف زدن در مورد اون صدای سبز و گفتگوی بین آنها بودند با این حرف لوییس سرش رو بر گردوند و گفت:
_ wow ...داداشه گلم غصه نخور فدای سرت خودم ! میکشم میکشم آن که برادرم زد!
رومسا دستی زد و گفت: تکبیر !
هدویگ آب یخ رو از دست لوییس قاپید و گفت:
_ جمــــــال مــــــــحـــــــــــُــــــــمـــــــــــــــــدی
تلفن !!!
ملت و بعضی ها هم
جسی که چند دقیقه بود پاتریشیا و سارا رو زیر نظر داشت گفت:
_ هی بچه ها دارین چیکار میکین؟؟؟
سارا و پاتریشیا : هان؟؟
جسی پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_ گفتم دارین چیکار میکنین؟؟؟ میشه ما هم بدونیم؟؟؟
سارا و پاتریشیا که گویا حرق بدی رو از جسی شنیده باشند از جا بلند شدن و از تالار خارج شدند!
در همین حال همه با چهره ی پرسشگرایانه به یکدیگر نگاه کردند و مری گفت:
_ خب دوستان ! کار ما به عنوان دوستاش تازه شروع شده ! ما باید بفهمیم که اون پسره کی بود و چه ارتباطی با پاتریشیا داره!
در همین حال استرجس رو به بقیه کرد و گفت:
_ هیووووم ! من مطمئنم با تعقیب کردن اونا یه سرنخ هایی از دزدا هم پیدا میکنیم ، چون از اون موقعی که لوییس رو دزدین ، این پسره هم پیدا شده!
همه در فکر فرو رفتند تا اینکه جسی گفت:
_ نبینم که باز نشستین ، منتظر چی هستین؟؟ ... تو تعقیب پاتریشیا همه باید بلند شیم (!)
و بدین ترتیب گروه تجسس پا به عرصه ی وادی گذاشت !


...*...*....*...*....*...*....*....*...*....*...*...*...*...*...

خب انشالله خدا یاری کنه و داستان به جایی کشیده بشه !
ضمنا نزارین کسی ماجرا رو بی سوژه ش کنه
ببخشید جناب آمايكيوس رول شما خیلی با داستان ما فرق داره!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۳ ۱۵:۴۴:۰۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.