یاهو
صدای بیل و فریادهایی که مبنی بر کمک بود لحظه به لحظه بیشتر میشد ؛ آآآآآآآآآآآآآیـــــــــی ، هلپ ، هلپ ، آیم نید تو هلپ!
بچه ها دوان دوان به سمت تالار حرکت میکردند ، تا اینکه نفس نفس زنان خود را به دمه دره تالار گریف رساندند و کمی مکث کردند تا اینکه استرجس گفت:
_ چوبدستی هاتونو آماده کنین!
...باید شجاعتتون رو نشون بدین!... بیل در خطره !
ملت:
مری که آماده ی دفاع شخصی بود به سرعت دستاشو در آسمون چرخوند و کاملا گارد گرفته بود و برای اینکه حوصلش سر رفته بود چهار تا حرکت اضافه تر انجام داد و رو به استرجس کرد و گفت:
_ تا بیل نمرد ، بریم تو دیگه باب!... خوابم گرفت!
_هی مری ، نبینم با استرجس اینجوری حرف بزنیا؟؟
این جسی بود که مانند عنکبوت به دیوار آویزون شده بود
!... سپس رو به بچه ها کرد و گفت:
_ زود باشین باب ، نگاه کنین صدای بیل دیگه نمیاد!
لوییس که یکی از بال های هدویگ رو گرفته بود گفت:
_ هی جسی ، نیفتی پایین؟؟ ... مواظب باشیا؟؟؟
استرجس:
جسی که خودش رو به بالای در رسونده بود لبخندی زد و گفت:
_ Wow...
مواظبم داداشه گلم!...تفنگت رو آوردی عشقه وینسنت
لوییس:
هان؟ ... ندارم تفنگش رو!!!... لازمه؟؟
رومسا که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود گفت:
_ نمیرین تو؟؟.... مچل کردین ما رو؟؟؟؟
بعد از چند دقیقه که همه داشتند حرف میزدند ناگهان صدای شکسته شدن چیزی از توی تالار گریف به گوش رسید !
هدویگ بال بال زنان کنار جسی که از بالای درز در به داخل نگاه میکرد آمد و گفت:
_ چی بود چی بود شیشه شکست!
جسی: شیشه نبود پس چی شکست!
آرشام که داشت با لنگیش اشکش رو پاک میکرد گفت:
_ الستونو و ولستون ، قلبه منو شکستن چه شیطونایی هستن!
ملت:
استرجس که دچار شوک شده بود گفت:
_ حمله میکنین !.......3.........2.........1 حمله!
غیــــــــــژژژژژژژ.......بوم!!!
در باز شد !
بچه ها چه میدیدند!!..
.. تالار کاملا به هم ریخته بود ، هیچ کسی در تالار وجود نداشت !... از جن ها خبری نبود!
استرجس که مات و مبهوت به اطراف نگاه میکرد ، گفت:
_ همه جا رو بگردین !.... باید بیل و الکس رو پیدا کنیم!
هر کس به سویی رفت!
مری و رمسا به خوابگاه دختران رفتند!.... آرشام و لوییس به سمت خوابگاه پسرا !
جسی و هدویگ داشتند از بالا همه جا رو پوشش میدادند و استرجس نیز در کمال استرس ، تالاره اصلی رو گشتن!
جسی نزدیک پنجره رفت و نگاهی به بیرون انداخت و گفت:
_ هی نگاه کنین شیشه ی پنجره شکسته!!!
استرجس به سرعت به سمت پنجره اومد و گفت:
_ درسته شکسته !... ولی آدم که جا نمیشه از اینجا؟؟
هی پسر بیا اینجا!!!
هدویگ بال بال زنان پرواز میکرد ، تا همه بشنوند !.... هدویگ:
_ زود باشین !... پیدا شون کردم !
همگی به سرعت جگوار خودشون رو به هدویگ رسوندن !... هدویگ باله سمته چپش رو شکل پیکان کرد و گفت:
_ پیداشون کردم!
*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*!***!*!*
آیا هدویگ ، بیل و الکس رو پیدا کرده بود؟؟
آیا جن ها دوباره بر میگشتند؟؟