هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور هیچی شکلک نداره چون تو سایت شکلکا نبودن ساری
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
خارج از رول:دوستان چرا انقدر اصرار دارین جولیوس یا جورابو به من بچسبونین
خواهشنا از این موضوع بیخیال شین درسته بیکاریم ولی خوب این که موضوع نیست خیلی بتونین کشش بدین چهار تا پسته

حیاط مدرسه

پاتریشیا:حالا میگی من چی کار کنم دیروز پستش کردم رفت؟
جولیوس:د آخه چرا؟
پاتریشیا:به تو چه مربوط میخواستی خودت شرطو ببری وقتی نتونستی به من چه
جولیوس :ای بابا خوب تو میتونی اونو بدی به من
پاتریشیا:مثله این که تو حرف حالیت نمیشه خودم از دمش با کلی ریسک کندم بهتم نمیدم الانم پستش کردم توی آلبانی
جولیوس:خیله خوب بیا بریم یه خورده را بریم(حال نکنین الان یه کاری میکنم که اگه صد تا نمایشنامم بنویسین نتونین کاری بکنین)
پاتریشیا که دهنش باز مونده بود:ای بابا تو انگار بیخیال نیمشه
جولیوس که بیشتر دهنش باز مونده بود:ای بابا حالا میخوای دوقدم را بری چرا میزنی من فکر میکردم همه چی اوکی
پاتریشیا:ببخشید چی چی اوکی؟چرا واستادی نگاه میکنی؟برو دیگه
جولیوس:خیله خوب حداقل بزار تا دم در سالن گریف باهات بیام الان بد موقست خلوته
پاتریشیا که دیگه خونش جوش اومده بود گفت:اولا بتو چه مربوط دوما تو مراقب خودت بااش که از پس یه تک شاخ بر نمیای سوما برو تا چوبمو در نیاوردم
پاتریشیا که داشت لبخند مزد گفت: د تو که واستادی
جولیوس:مگه جرمه؟تو کرتو بکن منم وایمیستم تا بر گردی تالار خیالم راحت شه
پاتریشیا که ضعف اعصابم داره چوبشو کشید بیرون که
اسنیپ سرو کلش پیدا شد
اسنیپ:چی کار میکنی وینتربورن ؟
جولیوس:هیچی شوخی میکنه
پاتریشیا:نخیرم شوخی نمیکنم
اسنیپ:چوبتو جمع کن
پاتریشیا: شرمنده موضوع خانوادگی به شما مربوط نیست
گریفی ها که اکیپی دو دقیقه بو رسیده بودن از این حرف دوسه تا از دخترا جیغ زدن
اسنیپ:20 امتیاز کم میشه از فردام به مدت دوهفته میای دفتر من بازداشت
پاتریشیا که میخندید گفت:خاک بر سرم ولی قربان این مزاحم من شده از بعضی نظرا من حق دارم
اسنیپ:چرت نگو
پاتریشیا:ا این چه طرز حرف زدنه
جسی از توی جمعیت گریفی با لباس خواباشون:پاتی خاک بر سرت
اسنیپ که چماشو ریز کرده بود گفت:میخوای بفرستم بازداشت تو جنگل ممنوع
پاتریشیا که از این همه لطف ذوق کرده بود:آره قربونه دستتون
اسنیپ:بعد دو هفتت تو دفتر من میری اونجا
پاتریشیا:من فک کردم دیگه دفترتون نمیام حداقل یه شب دیگه اضافه کنین به جنگل بیست امتیاز کم نکنین
اسنیپ:از جلو چشمم برو
پاتریشیا:هی روزگار
اسنیپ شرشو کم کرد
جولیوس:خوب منم باهات همه ی بازداشتارو میام تنها نباشی
پاتریشیا چوبشو درآورد:برو تا
که لوییس و هدویگ پریدن وسط برو غول بیابونی مزاحم میشی خودت خواهر نداری خودت هم شبانه روزی نداری برو مزاحم اسلیا شو
حالا زدو خوردو
بچه های گریفی هم که تخمه ها رو درآوردن نشستن روی زمین
جسی:واو داداشی بپا آخه این کارا چیه درست مشت بزن
پاتریشیا هم داشت ترتیب تخمه هارو میداد

مری:بیا رومسا تخمه
جسی: اوا به استرجسم بدین
بعد تخمه ها رو از دست مری و رومسا کشید: بیا استرجس به بیلم بده گناه داره کسی به فکرش نیست
بعد دو دقیقه درگیری بالا گرفت بیل و استرجسم از بیکاری و حس مسئولیت رفتن تو گود
هدویگ یه کله زد سرش درد گرفت از دور خارج شد
استرجس گفت چون رقیب اسلی استعفا میده
از آخر موندن بیلو لوییس که حریف رقیب نمیشودن
پاتریشیا:نکاشون کن هر کی ندونه فکر میکنه ماگلن نگاه بیلو داره مواشی میزنه تازه اشتباه
مری:بخند بخند اینا از همش از گور تو بلند میشه
پاتریشیا:نکه شمام خیلی بدتون میاد از بیکاری دراومدین
سارا که حسابی تو جو بود:آها ای ول لوییس پاتی مشتو داشتی
پاتریشیا:آره راست خوبی بود
استرجس:آره لوییس یه آپرتات بزن
جسی:آفرین استرجس خوب بلدی
پاتریشیا و سارا که داشتن قهقه میزدن
سارا:پاتریشیا یه آپرپات بزن
سارا:آفرین استرجس آپرپات
جسی:شما دو تا هرچی زدوخورد داشته باشه بلدین حالا چه ماگلی چه جادویی
پاتریشیا: بیل لوییس ول کنین کتک میخورین سارا بیا بریم باهات کار دارم
سارا:چی؟
پاتریشیا:میخوایم یه کار جالب بکنیم تو کلاس اسنیپ باید باهات خصوصی صحبت کنم
جسی:نه خصوصی نه
مری:چه معنی داره دو تا دختر گریفی باهم خصوصی صحبت کنن
سارا:بریم ولشون کن اینا الان گرمن
پاتی و سارا به سمت قلعه راه افتادن
جولیوس از وسط دعوا: پاتریشیا از کنار برو
لوییس هم یه مشت کشیده ی راست زد
-------------------------------------------------------------------------

دوستان اگه هیچی شکلک نداشت چون توسایت شکلکا نبودن
خلاصه اگه بد شده ساری


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۲۱:۰۰:۰۷
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۲۱:۰۹:۴۸

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
به لطف دوستان عزیزمون که داستانو به بهترین شکل ممکن(!!!!!!!!!) تموم کردن یه داستان جدیدو شروع می کنم.

========================================

_به به ، چه روز خوبی!
_هووم ، آره هدی!هوا خیلی خوبه.
_لوییس پایه ای بریم بیرون یه دور بزنیم؟!
_بریم عزیزم!
_
_
لوییس و هدویگ پا شدن و در جلوی انظار عموم بع سمت خروجی تالار به راه افتادن.(عموم=مری ، رومسا ، جسی ، استر ، سارا اوانز و دیگر دوستان)
ولی با شنیدن صدای جسی متوقف شدن.
جسی:هی می گم هدویگ کجا؟!
استرجس:هی هدویگ کجا کجا؟
هدویگ:میریم دور بزنیم به خدا!
لوییس:میریم دور بزنیم به خدا!
هدویگ و لوییس با گفتن این جمله از تالار خارج شدن و به حیات هاگوارتز رفتن.

====در حیاط ، هوای خوب ، زندگی زیباست!====

هدویگ و لوییس همینطور راه می رفتن و راجع به سوالای حسابان سوم ریاضی کنکور لوییس بحث می کردن.
هدویگ:ولی سوالا خیلی آسون بودن!رفیقام می گن مثل آبخوردن بودن.
لوییس:برو بابا!من که اونهمه تست زدم توشون مثل تسترال(استعاره از خر!) مونده بودم!
همینطور به صحبت ادامه می دادن و راه می رفتن.ناگهان هدویگ ایستاد.
_هدویگ چی شده؟!
_اونجا رو نگاه کن!
_کو؟کجا؟آهان دیدم.
_به نظرت اونجا چی کار می کنن؟
_دارن حرف می زنن خوب!
_چه حرفی؟خیلی مشکوکه!
_راست می گی.تا حالا ای دو تا رو تنها ندیده بودم.خیلی عجیبه!
_من می گم بریم به بچه ها بگیم.شاید اونا یه چیزی بدونن.
_بریم!
هدویگ و لوییس که از دیدن پاتریشیا و جولیوس متعجب شده بودن به سرعت به سمت خوابگاه به راه افتادن.

=====================================
این پست به افتخار بازگشت لیلی زده شد...درسته که هیچ ربطی نداشت!ولی دیگه دیگه!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۶:۲۰:۴۱
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۶:۲۷:۳۹



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱:۵۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
_ ببين دوست من در همين نقطه يه سري تناقض پيش مياد ، ما جوراب نداريم ، جوليوس داريم ! تا حالا شده چند تا جسي ؟!
جسي به انگشت هاش نگاه مي كنه و با سردرگمي مي گه :
_ فكر كنم چند تايي شد !
مري صبورانه دكمه كنترل رو فشار مي ده و فيلم رو عقب مي بره ؛
_ در اين صحنه به نظر شما چه جوري لوييس مي تونه جو رو كه چند دقيقه پيش از تالار خارج شده به ديوار بكوبه !؟
ملت : نمي دونيـــم !
_ سارا جون تو چي ؟! تو مباحث خفنيتت چيزي به اين صورت ديده بودي ؟!
_ منم موندم راستش ! بابا پاتريشيا چه كردي تو دختر !
سپس براي اداي احترام به سمتش خم شد و اضافه كرد :
_ استاد ، من مقام خوف و خفن بودنم رو همين جا به شما اهدا مي كنم !
_ با اين كه من جسما اينجا نيستم ! ولي روحم ناظر اعمال شماست ، پس بهتره ارزشي بازياتونو تعطيل كنين ، واقعا خجالت نمي كشين ؟! دوست ندارين ويرايش شين كه ؟ !
صداي كوبيدن دو دست به هم به گوش مي رسه ، پرده تالار ميفته و جك ، پيتر و جو جلو ميان و به تماشاچياي فرضي تعظيم مي كنن !
ملت گريفي شروع مي كنن به سوت كشيدن و دست زدن !
تفريح بسه كاربراي بي دفاع من ! مني كه از اين بالا نگاتون مي كنم از اين همه رخوت توي تالار كسل شدم ، تصميم گرفتم براتون كلاس هاي تابستوني بذارم !
ملت :‌ :no: !
صداي سبز ! : حرف نباشه ! از فردا صبح ، هر روز ،‌ ساعت هشت تا ده صبح به جاي غلت زدن تو رختخواب و ديدن روياهاي توهمي ، سر كلاس دفاع شخصي حاضر مي شين !
_ آخجووون !
_ بگين دو تا رئيستون بيان پيش من !



ميزگرد اختصاصي جسي ، استرجس ، صداي سبز

جسي در حالي كه اشك تو چشماش جمع شده بود به محلي كه صداي سبز ! از اون به گوش مي رسه ! نگاه مي كنه و مي گه :
_ ما كلي سعي كرديم اينا با هم خوب شن اونوقت شما با اين كاراتون دارين تموم كاشته هاي ما رو پلاسيده مي كنين ، تو نمي خواي چيزي بگي استرجس ؟!
_ مگه گفته هاي من مي تونه لياقت تو رو داشته باشه ؟!
ملت گريفي پشت پنجره : !
جسي‌ : !
_ خودت رو ناراحت نكن آبجيه كاربر ! هميشه يه مقدار هيجان لازمه !

***

خب دوستان من ! اجباري در جمع كردن مسائل بود و مساله اي به عنوان اين كه من جوراب نمي بينم ! جوليوس بود كه رفت اونم ! خواهشا قبل از زدن پست قشنگ به نكته ها دقت كنين كه در يه زمان دو تا جو نباشه !!! !!!
مريدانوس


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۲:۰۵:۲۷


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




صدای موتور تا تالار هم به گوش میرسید...قام قام قام قام...
در همین حال مری ، جسی و رومسا با یکی حرکت کاملا آکروباتیک و تارزان نما به سمت پنجره هجوم آوردند!
WOw ... آنها چه میدیدند؟؟؟
لوییس و هدویگ داشتن با موتور گاز میدادند و هر ثد متر به سد متر تیکآف میزندند :. در همین حال جسی دستش رو دراز کرد و به طوری که همه ی نامحرم ها صداشو میشنیدن فریاد زد:
_ لــــــــوییس ... هدویـــــــــــگ ...... ....الان میایم پایین
با صدای جسی ، لوییس و هدویگ سرعتی پایین پریدن و اجازه دادن سارا و پاتریشیا کمی حال کنن و تک چرخ به زدند تا بعدا واسه دوستای ماگلشون تعریف کنن!
لوییس و هدی به حالت دویدمو دویدم به خواهرام رسیدم ! به سمت تالار رفتن و در بین راه با مری .جسی و رومسا مواجهه شدن و بعد از کلی بیان احساسات و همدردی و کلی قربون صدقه رفتن و در آغوش گرفتن یکدیگر و ( بووووووووووووق)
جسی که از شدت خوشحالی بالا و پایین میپرید گفت:
_ وای داداشم نمیدونی چقدر خوشحالم دلم واست یه ذره شده بود!
لوییس:
و وارد تالار اصلی میشن و میگن و میخندن!

بیست و هفت دقیقه بعد!

آن پنج نفر به همراه استرجس و بیل و چند تای دیگه دوره هم نشسته بودند و به حرفهای لوییس و هدویگ که از ژانگولر بازی ها و بعضی از حرکاتی که حتی بروس علی مرحوم هم قادر به انجام آن نبود را اجرا کرده بودند تعریف کرده بودند
رومسا در حالی که داشت یکی از کوسن ها رو زیر دستش میزاشت از هدویگ پرسید:
_ شما اوجاها آشنا ندیدین؟؟؟
مری پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_ آهین ... ما به یه چیزی مشکوکیم ولی پاتریشا اونو تکذیب میکنه!هدویگ و لوییس نگاهی به هم میکنن و در فکر فرو میرن تا اینکه ...
عییییییییژژژژ ......عیییییژژژژژژ
در همین حال پاتریشیا و سارا با حالی زار و خاکی وارد تالار شدند و یک راست به سمت کاناپه رفتند و ولو شدند.
استرجس اخمی کرد و گفت:
_ مشکلی پیش اومده؟؟؟
جسی رو به استرجس کرد و گفت:
_ شما خودتو ناراحت نکن عزیز فکر کنم موتورشون توقیف شده
پاتریشا: میشه تو ساکت شی جسی
ملت:
هنوز چند دقیقه از آمدن پاتریشیا و سارا نیومده بود که دوباره صدای باز شدن در به گوش رسید!
بیل: بفرما دمه در بده!
غییییژژژژژ
این امکان نداشت ، چیزی که میدیند قابل باور نبود !
پسر جوان و موبوری با قدی نسبتا بلند و قامتی کاملا استوار مانند درخت کاخ با ردای اسلیترین وارد تالار شد!
پسر جوان که کمی سرخ شده بود گفت:
_ ام ... ببخشید با پاتریشیا کار دارم !
ملت: مــــــــاااااااا


*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*)*)*(*)*(*(*^*^*^*^*^*^*^*
آیا ممکن بود آن پسر جوان " جوراب" باشد؟؟؟؟
آیا پاتریشا به بچه ها دروغ گفته بود؟؟؟؟





ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۰:۲۵:۲۱


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
سالن عمومی



پاتی که از این مسخره بازی عصبی بود چشماشو بست
گرچه اغلب افراد بدون چوب هیچ غلطی نیمتونن بکنن ولی پاتی تمرکز کرد و تمرکز کرد و تمرکز
پاتی که به خودش فشار میآورد موفق شد
سریع زیر لب یه ورد خوند طنابا باز شد با تمرکز بیشتر که دیگه نزدیک بود بالا بیاره(ببخشید)چوبه شو احضار کرد و رو به مری که به سمت پنجره میرفت گرفت
پاتی:مری جوم نخور اصلا شوخی ندارم
مری:چی شد چطوری؟چی چط
مری با نگاه پرسش گرانه به بقیه نگاه کرد
ملت گریفی: ما نیدونیم
رومسا به سمت پاتی خیز برداشت که پاش گیر کرد به لباس خواب جسی که روی زمین افتاده بود و خورد زمین
پاتی: آخ این حرکتت منو کشته
سارا که به لباس خواب جسی نکاه میکرد گفت:چه خوشگله جسی از کجا گرفتی؟
جسی:از بورگین بورکس
استرجس:ا جسی جون دیگه اونجا نرو خطرناکه بگو خودم باهات بیام
جسی:باش
سارا:مثلا داداش ایشونو دزدیدن
پاتی به سمت پنجره رفت و جغد و داخل کرد نامه پای جغدو باز کرد
پاتریشیا :ای ول
پاتی شیشه ی باریک از جیبش درآورد و اونو به پای جغد بست وجغد و از پنجره پرت کرد بیرون جغد خسته جیغ زد
پاتی:تنبل برو ببینم موضوع حساسه
مری:دیدین گفتم این پاتی با دزدا هم دسته
سارا:مری تو باز دیشب فیلم پلیسی نگاه کردی
مری:آره جات خالی خیلی اکشن بود
جسی:مری جون این جوراب بود دزدا نبودن
پاتی:جوراب کیه؟
مری:عجب چیزه پرویی این بزار بزنمش ولم کن جسی
پاتی:ولش کن جسی ببینم چی میگه؟

سارا:واسه چی میگم با پسرا کلکل کنیم نگاه کنین چقدر این نیروی اضافی مضره

همه نشسته بودن هیچکس چیزی نمی گفت جز مری
مری:عجب ای روزگار این دختره چی بود سر راه ما قرار گرفت
پاتی:ا دیگه داری حوصلمو سر میبری
بیل:درگیری فیزیکی ممنوع
استرجس :بله این کارا معنی نداره مگه نه جسی؟
جسی:هر چی تو بگی
ملت:
سارا:اینا چقد عشغولانن
مری:بله مثله این پاتی و جوراب
پاتی:لیدیذ اند جنتلمنذ بیل و استرجس ناظران محترم بزارین من این مری رو از پنجره بندازم بیرون منو کفری کرده
سارا:خوب بگو بهش جوراب وجود خارجی نداره خودتو راحت


مری:نداره
جسی:نداره
سارا:بله آی کیو ها فک کرده بودین داره پاتی میخواست اوون موقع از شرتون خلاص شه خوابش میومد یه چیزی گفت
هرمی:من میدونستم آخه تو این کشور هیچ کسی با این اسم وجود نداره من خودم تمام اسنادو گشتم واسه ثبت احوالم جغد فرستادم
مری: تو از کجا پیدات شد
جسی:پس سر کار بودیم چه بد تازه یه موضوع گیر اورده بودیم

مکانی کثیف خفن و همین چیزا

لوییس که دیگه از غم دوری خواهرش جسی عصبی شده بود و میدونست آبجیش الان اونجا تنهاست پا شود زور زد طنابارو پاره کرد
مثله ماگلا چون زیاد تست میزنه مغزش پره نمیتونست تورکز کنه
جو رو به دیوار کوبوند( با مشت)

جکی رو پرت کرد بیرون
پیترم سنگین تر دید خودش بپره بیرون
هدویگ:خوب بیمار روانی نمیتونستی زود تر این کارو بکنی
لوییس:حالا بیخیال بیا بریم موتورشونو که بیرون پارکه برداریم بریم مدرسه آبجیم منتظره
هدویگ:تو از کجا میدونی موتور دارن
لوییس:نمیدنم


تالار گریف

سارا: این صدای چیه؟
جسی:کدوم صدا؟
سارا:صدای موتوره
پاتریشیا:ما نمیشنویم
مری :اونجارو( و از پنجره به بیرون اشاره کرد)

لوییس سوار موتور هدویگم ترک موتور تو حیاط مدرسه تک چرخ میزدن
پاتریشیا سرشو از پنجره بیرون برد:هی واستا منم میخوام سوار شم
جسی رو به ملت :این همین طوری مشکل داره خودتونو ناراحت نکنین
پلوییس:این چرا تک چرخ نمیزنه ؟
پاتی:بلد نیستی الان میام بهت یاد میدم
مری:ساری پاتی
پاتی:واسه چی؟
سارا:هیچی ول کن برو تک چرختو بزن
ملت به سمت حیاط مدرسه رفتن
-------------------------------------------
دوستان اگه خوب نیست ساری


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۱۳:۲۵:۰۹

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۰۴ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
تالار گريفيندور ، چند لحظه بعد

چشماي جسي ، رومسا و مري برقي مي زنه ، ناگهان مري از جا مي پره ؛
_ هيچ كي از جاش تكون نخوره !
رومسا ذره بيني از جيب رداش در مياره و جسي چشمكي ميزنه ؛
_ جسي ، الآن بايد چشم غره بري نه چشمك !
_ باشه .
سه نفري گارد مي گيرن و رو به ملتي كه دهن هاشون از تعجب باز مونده مي كنن ، علائمي رو با دستاشون تو هوا مي كشن و سپس شبح يه گريه خشمگين پشتشون ظاهر مي شه ...
ملت : !
_ متاسفم دوستان من ولي كسي حق نداره از اين تالار بره بيرون مخصوصا تو پاتريشيا !
پاتريشيا كه عصبي شده بود ، به سمت اونا رفت و با خشم بهشون نگاه كرد ؛
_ شما ها كي باشين كه به من دستور مي دين ؟!
_ ما كارآگاه هاي خصوصي هستيم مجرم كوچولو !
ملت تخمه ها رو در ميارن و مشغول مي شن ...


مكاني در اوج مخوفيت ، تاريك و خفه !

هدويگ و لوييس ، پس از كتك هاي فراوان ، در گوشه اي از اتاق از درد بيهوش شده بودند .
_ هي جكي ! قهوه ات خيلي خوشمزه شده !
_ مرسي پيتر ، فرمولشو از مادربزرگم ياد گرفتم !
در همين لحظه جو با دلهره به منظره بيرون و سپس به ساعتش نگاه مي كنه ؛
_ كجا مي ري رييس ؟!
_ يه قرار مهم دارم !
جو اين را گفت ، شالش را برداشت و پيتر و جك را با لبخند هاي تمسخرآميزشان ترك كرد ...


تالار گريفيندور ، پانزده دقيقه بعد

رومسا با پنس موي طلايي رنگي را از روي رداي پاتريشيا كه حالا به صندلي بسته شده بود ، برداشت ؛
_ هي بچه ها من يه چيزي پيدا كردم !
جسي و مري به سمت آن دو دويدند و با ذره بين مشغول بررسي مو شدند !
_ موي خودشه ، مگه نه دستيار مجرم ؟!
جسي به ياد برادرهاي از دست رفته اش افتاد و اشك چشم هاشو پر كرد ؛
_ ما بايد قوي باشيم !
_ راس مي گي ، خودم مي كشمــــــــش !
در همين لحظه چيزي با پنجره تالار برخورد كرد و صداي تقي داد ؛
رنگ چهره پاتريشيا سرخ سرخ شد ...



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هوووووم!مری منو صدا کرد!هستم در خدمتتون!
--------------------------------------------------------------
در مکانی بسته و تاریک ، چه مخوف!--------------

جو به سمت هدویگ اومد تا اونو بگیره.هدویگ هم پشت لوییس سنگر گرفت.در حالی که سعی می کرد از اصابت ترکش های حرکات لوییس در امان بمونه!
هدویگ لحظاتی به بررسی حریف پرداخت و وقتی با سبک حرکات رزمی حریف آشنا شد(بوووووووووووووووووق!) گارد گرفت و آماده مبارزه شد!
غودا.......اووووو......ادا.....یااااااااا!(باز هم صدای حرکات رزمی شرقی ها ، خصوصا بروس علی!)
این صدای هدویگ بود که با حرکات رزمی خودش جو رو مورد عنایت قرار می داد.لوییس هم اون پایین داشت غلت؟!(قلت؟) می زد و به قولی واسه خودش مشغول بود بچم!
لحظه ای پای جو به لوییس گیر کرد و به زمین افتاد.
بهترین موقعیت بود!هدویگ دورخیز کرد و شروع کرد به زمزمه کردن چیزهایی:
_هدف...معلوم شد...زاویه...مناسب...سرعت...زیاد...شدت...زیاد...آماده برای پرتاب...سه...دو...یک!
و شد آنچه شد!

جکی و پیتر در بیرون در-----------------

چکی و پیتر در رو باز کردن.همینطور به سمت گنجه ای که گوشه اتاق بود رفتند و به درگیری اون گوشه هیچ نگاهی ننداختن.
جکی:باید این تو باشن.بزار ببینم.
پیتر خواست چیزی بگه ولی با شنیدن فریاد گوشخراش جو دست از این کار کشید!
لوییس:ایول هدویگ خیلی خفن بود!نوکت طلاست!
هدویگ سریعا دستهای لوییس رو باز کرد.هر دو جلوی جکی و پیتر واستادن و گارد گرفتن!
جکی و پیتر هم با خشم به اونها نگاه می کردن و برای یه درگیری خفنز آماده بودن!

در خوابگاه ، گرم و نرم!--------------------

همه دور هم بودن!صلح و صفا و صمیمیت!
ولی نه!یه نمه نگرانی در چهره همه موج می زد!(فضا سازی در حد تیم ملی بدون حضور علی دایی)
جسیکا و مری و رومسا داشتن ناخن هاشونو می خوردن و منتظر هدویگ بودن تا با لوییس برگرده!
پاتریشیا هم بالای سرش یه علامت قلب خودنمایی می کرد!
جسیکا رو به پاتریشیا کرد و با صدای جیغ مانندی گفت:
_می شه انفدر فکر اون یارو جولیوس(مری اصلا سلیقه نداری!!ویرایش شد!مری حالا بهتر شد!) نباشی؟یه فکری بکنید!جون لوییس و هدویگ در خطره.
پاتریشیا:چی؟گفتی لوییس و هدویگ!؟بچه امروز جو به من گفت از لوییس خیلی بدش میاد!
مری:اسلیترینی جماعت همینن دیگه!
رومسا:بچه ها حس نمی کنید این یه ربطی به دزدیده شدن لوییس داشته باشه؟!
ملت به فکر فرو رفتن!

-----------------------------------------------------------------------
حس ملت خواننده بعد از این پست:
ملت:هدویگ ، تو مزخرف ترینی!
هدویگ:اوچیک همتونم!ببخشید بد شد دیگه!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۶:۰۴:۳۸
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۲۱:۵۳:۱۳



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۰۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
اتاق تاريك ، در گوشه اي مخوف !

جك و پيتر با نگاهي نگران به سمت پنجره مي رن ؛
_ هي جكي ! به نظر تو چي بود ؟!
_ شايد گلوله برف بوده ؟!
_ هي پسر تو چه باهوشي ، خودشه !
و هدويگ كه طبق معمول نوكش را از شدت درد مي ماليد ، با خيالي راحت مشغول گوش دادن به گفت و گوي ميان آن ها شد .
_ ببينم ، رييس جو كه بيدار نشد ؟!
پيتر با نگراني نگاهي به گوشه تاريك اتاق كه سايه بي حركت شخصي را در خود پنهان كرده بود ، انداخت ، سپس نفس راحتي كشيد و سرش را تكان داد .
_ پسر رو چي كار كردي ؟!
_ خودش از بس بي تابي كرد ، بيهوش شد !
_ پس بهتره بريم يه دوري بزنيم .
اين را گفتند و از آن جا خارج شدند .
هدويگ از غيبت آن ها استفاده كرد و در حالي كه با يك تمركز پنجره را به طور كلي منهدم ساخته بود ، وارد شد و به سمت لوييس دويد .
_ پاشو لوييس !‌ پاشو دوست من ! پيدا كردنت خيلي سخت بود ، چشمامو بستم و خودم رو به دست باد سپردم ، ديدم اينجام !!!
لوييس چشمانش را كم كم باز كرد ، فرياد هاي شاديش در چسبي كه روي دهانش زده بودند خفه شد ! و او با همان دستان بسته به بغل هدويگ پريد .
_ چه صحنه غم انگيزي !
هدويگ با تعجب به سمت صدا برگشت ، شخصي از روي صندلي كه در گوشه تاريك اتاق قرار داشت ، برخاست و به سمتشان آمد .
هدويگ با ترديد در قيافه شخص دقيق شد ، پسر نوجواني همسن و سال خود آن ها ؛
_ تو بايد جو شون باشي ؟!
_ و شما ؟!
_ منم جو ام ! منتها سبوس دار !
_ چي گفتي كوچولو ؟!
در همين لحظه لوييس خودش را ميان آن ها انداخت و در حالي كه نمي توانست دست و پايش را باز كند ، غلت زنان روي زمين ، با دهان بسته مشغول اجراي فنون دفاعي شد !


جكي و پيتر در راه !

_ آخه چرا اين همه راه رو بايد برگرديم جكي ؟!
_ احمق جون آدم برفي بدون هويج و دكمه و شال گردن به چه دردي مي خوره ؟!
_ جكي تو خيلي باهوشي ...


تالار گريفيندور ، دور هم !

پاتريشيا مشغول تعريف قضيه شب پيش و آن پسر اسليتريني براي ملت گريفي بود ، تا آن ها را از دلهره درآورد ؛
جسي نگاهي به استرجس انداخت و با لبخندي حاكي از ادراك بالا در اين زمينه ! به سمت پاتريشيا برگشت ؛
_ حالا اسمش چيه ؟!
_ اسمش ... جوليوس !
پسر ها : جوليوس !
جسي چشم غره اي به پسرها رفت و به سمت پاتريشيا برگشت ؛
_ مي دونم اسمش يكم عجيبه ، شما ها مي تونين جو صداش كنيد !
_____________________________________________________
سه تا از پنج تا پشت هم پست زدن ، ادامه اين پست دو دوثت عثيث ديگرمون رو مي طلبه ! رومسا و هدويگ منتظريم !

مريدانوس


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۲:۱۰:۳۶
ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۹:۰۱:۵۹


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵

گلوری گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵
از خوابگاه دختران گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 176
آفلاین
******خوابگاه دختران*******
گلوری به همراه کتابش کنار تخت نشسته بود.
هرمیون:گلوری امشب پکری.چی شده؟
گلوری:اه.راستش فنر تختم در رفته 1 ماه خواب ندارم.اما دیشب کمرم داشت می شکست.
جسیکا:خب.این که کاری نداره با ورد الکساندرو تختت درست می شه.
گلوری:چند دفعه این کار رو کردم.بی فایده بوده!
هرمیون:بزار من امتحان کنم.تو که...اصلا ولش کن.خب الکساندرو.
هرمیون از پشت با سر افتاد و از درد گریه اش گرفت.
گلوری:دیدی گفتم.
هریون بلند شد و اشک هایش را پاک کرد و گفت:اه.خب راست گفتی.
جسیکا:خب بهتره نگاهی به پشت سرتون بندازین
پروفسور مک گونگال با چشم های خواب آلود پشت آن ها ایستاده بود و به صورت هرمیون زل زده بود.
هرمیون به راحتی از کنار او رد شد و به سمت تختش پرید که چیزی مانند دیوار نامرئی مانع او شد.
هرمیون:اه.چرا نمی تونم برم؟
مک گونگال:خب.بهتره ساعت رو نگاه کنی.12:30
هرمیون:خب ببخشید.ایا امتیاز کسر می شه؟
گلوری:نه به حد کافی امتیاز به خاطر بیدار بودنمون کسر شده که...
مک گونگال:گلوری پر حرفی نکن.
گلوری:اه!
مک گونگال:اتفاقا دلم می خواد فردا صبح از صبحانتون بگذید و به فیلچ کمک کنید تا راه پله ها.جام های قهرمانی و دیوار ها بهش کمک کنین!!!!!!!
گلوری:وای نه!
هرمیون:فیلچ بد اخلاق
جسیکا که در پشت تختش قایم شده بود ریزه ریزه می خندید.
مک گونگال:و جسیکا پاتر تو هم به نوشتن 1000 پاکت نامه ی جشن ....
مک گونگال:نه تو یک کار دیگری بکن...
گلوری حرفش را قطع کرد:جشن؟چه جشنی؟
مک گونگال:فراموش کن
گلوری:باشه.خب جسیکا چی کار می کنه؟
مک گونگال:4 میز صبحانه رو تمیز می کنه و برق می اندازه.دست تنها.
جسیکا:نه.وای نه.
مک گونگال:شب خوبی داشته باشید!!!!!!!!!


[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




*!*!*!*!*!*!*!*!* خوابگاه قدرتمند گریفیندور *!*!**!*!*!*!*!*!*!*
سکوت همه جا را در خوابگاه احاطه کرده بود ، بچه ها هر کدام در گوشه ای نشسته بودند و به لوییس و راه نجاتش فکر میکردند !
اما کمی آنطرفتر 3 تفنگدار ( جسی ، مری و رومسا ) کنج عزلت را انتخاب کرده و اشک می ریختند !
جسی که داشت با دستمال ابریشمی که از استرجس گرفته بود اشکهاشو پاک میکرد گفت:
_ پس چرا معطلین نمیخواین داداشمو نجات بدین؟؟
در همین حال بچه ها که دچار تحول شده بودند با فرمان استرجس از جا بلند شده و به صف ایستادند.
هدویگ که از شدت نگرانی بال بال میزد گفت:
_ شما راه حل بدین انجام دادنش با من !
ملت:
مری در حالی که داشت از جا بلند میشد گفت:
_ من میگم چطوره یه نامه بنویسیم و درخواست کنیم کمی وقت بدن آخه اینهمه پول رو چجوری میخوایم جور کنیم؟؟؟
بچه ها در فکر فرو رفتند !
جسی که این بار مشغول آب خوردن بود گفت:
_ یه نامه مینویسیم میدیم هدویگ ببره !
رومسا نگاهی به جسی کرد و گفت:
_ درسته ! ... اون دزد جانی نمیدونه که هدویگ انیمانگوس هست؟
هدویگ:آهین
استرجس مدتی تامل کرد و گفت:
_ اینم حرفه خب !
جسی: زود باشین دیگه ، چرا وقت رو هدر میدین ، اصلا فکر میکنین الان داداشم چه حالی داره؟؟؟؟؟

؟*؟*؟*؟*؟*؟*؟*؟*؟* از قرارگاه دزد و لوییس ?*?*?*?*?*?*?*?*

در محیطی تاریک و دخمه با هوایی نرمناک صدای ناله ی پسر جوانی به گوش میرسید که خون از گوشه ی لبش جریان داشت !
لوییس با دستان و دهانی بسته در حالی که به یک ستون بسته شده بود ، و مهمتر از اون این بود که نه چوبدستی و نه از ردا خبری نبود.
_ هی جک میخوای با این پسره چیکار کنی؟؟
_ خفه میشی پیتر تا خودم خفت کنم !!
پیتر از جا بلند شد و. نگاهی به لوییس کرد و گفت:
_ یه چیزی بده بخوره داره تلف میشه !
اما ناگهان صدای برخورد چیزی به پنجره توجه آن دو را به خود جلب کرد!

_%_%_%_%_%_%_%_%_%_%_%

چه اتفاقی در شرف وقوع بود؟
آیا دوستان لوییس راه حلی پیدا کرده بودند؟؟
سر منشاء صدا چه بود؟؟؟

اگر میخواهید به دوست خود کمک کنید داستان را ادامه دهید !











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.