اون کس کسی نبود به جز کینگزلی که داشت در قصر قدم میزد ناگهان چند تن از مامورین وزارت از طبقه بالا به پایین اومدند
یکی از مامورین : قربان انگار همشون آب شدن رفتن زیر زمین
کینگزلی گفت : امکان نداره همشون باید هنوز توی این خونه باشند در اینجا کسی نمیتونه غیب و ظاهر بشه و تمام مامورین ما هم اطراف اینجا رو محاصره کردن
یکی دیگه از مامورین گفت : اما قربان اسمش و نبر باهاشون بود شاید اون اونا رو یک جوری از اینجا خارج کرده باشه؟
کینگزلی : نه اسمشو نبر بیرون قصر با چند نفر از مامورین ما مبارزه کرده من خودم اون صحنه رو دیدم و با اون مبارزه کردم ولی اون یک نفر رو کشت سه نفرم به شدت مجروح کرد چند نفرم از جمله خود من پس از مبارزه با اسمش ونبر فقط چند آسیب جزئی دیدیم سپس از محدوده قصر خارج شد و خودش رو غیب کرد ولی کسه دیگه ای از اینجا خارج نشده دو نفر از مرگخواران رو هم که به دام انداختیم و الان دارن به آزکابان منتقل میشن
مامور اول : قربان چرا اسمش و نبر رفتش اون که اگر میموند احتمالا ما الان اینجا نبودیم؟
کینگزلی : نمیدونم ولی احتمالا کارش دلیل داشته
ناگهان اسکریمور به همراه چند تن از محافظین وارد قصر شد و در حالی که با تعجب به در و دیوار نگاه میکرد گفت : شکلبوت کسی رو تونستی پیدا کنی ؟
کینگزلی : نه قربان انگار آب شدن رفتن زیر زمین
اسکریمور در حالی که داشت به طبقه بالا نگاه میکرد گفت : گفتن اسمش ونبر هم اینجا بوده
کینگزلی سینه خودش رو جلو داد و گفت : بله قربان منم باهاش مبارزه کردم ولی متاسفانه از دست هممون گریخت
اسکریمور : اون موقع که دامبلدور هنوز زنده بود وضع اونجوری بود ببین الان که نیست دیگه وزارت خونه با چه مشکلاتی روبه روست
کینگزلی : حق با شماست
اسکریمور در حالی که داشت به سمت در میرفت : پانزده تا نگهبان در اطراف قصر میذاری هیچ ورود و خروجی نباید صورت بگیره مگر با اجازه من
کینگزلی : اطاعت میشه قربان
سپس همگی از آنجا خارج شدن
****
نیمه شب بود قصر خانواده مالفوی در سکوت کامل به سر میبرد گویی سالهاست که کسی در اونجا زندگی نکرده ناگهان از ته حال در قسمتی که بر روی آن مقداری گچ دیوار ریخته شده بود و فرش سوخته ای بروی زمین افتاده بود صدایی شنیده شد سپس آرام ارام فرش به سمت بالا اومد و دستی از زیر فرش درومد و فرش روکنار زد اون شخص کسی نبود جز لوسیوس مالفوی او خیلی آهسته از حفره روی زمین بیرون اومد و ایستاد و با دقت به اطرافش نگاه کرد سپس روش رو به سمت حفره کرد و به آهستگی گفت : بیاین بیرون هیچ کسی نیست !!! صداهای دیگری از درون حفره شنیده شد و سپس سر سیوروس اسنیپ نمایان شد که داشت از حفره بالا میومد سپس به دنبال او بلاتریکس و نارسیسا و دراکو و یک مرگخوار دیگه اومدن بالا
اسنیپ در حالی که به اطراف خودش نگاه میکرد به لوسیوس مالفوی گفت : ولی من در تعجبم تو چرا ما رو از وجود این حفره با خبر نکرده بودی ؟؟؟
لوسیوس : راستش من قبلا ها از این حفره برای قایم کردن وسایل با ارزشم استفاده میکردم ولی وقتی که منو گرفتن و بردن آزکابان مامورین ریختن و همه خونه رو گشتن و این حفره رو پیدا کردن و همه چیزام رو برداشتن من فکر میکردم که مامورین وزارت خونه از وجود این حفره خبر دارن ولی ظاهرا راز این حفره رو فقط قسمت مبارزه با اشیاء خطرناک میدونه من اینو موقعی فهمیدم که کاراگاهان موقع بازرسی قصر این حفره رو بازرسی نکردن
نارسیسا در حالی دراکو رو در بغلش گرفته بود گفت : ما فکر نمیکردیم این حفره دیگه به درد ما بخورد
بلاتریکس در حالی که داشت از پشت پنجره به بیرون نگاه میکرد با صدای آهسته گفت : خب حیاط پر از ماموره کافیه یکذره بلند تر حرف بزنید تا اینکه بفهمند ما هنوز اینجاییم
دراکو در حالی که سعی میکرد خودش رو از دست مادرش رها کند گفت : آخه چرا لرد سیاه ما رو در چنین وضعیتی گذاشت رفت
بلافاصله بلاتریکش جواب داد : لرد سیاه کارهای مهمتری داره
لوسیوس : امکان داشت هممون گیر بیفتیم اگر دالاهوف و اون یکی مرگخواره ( چون نقاب داشت نفهمیده بود کیه ) نبودن و با مامورین مبارزه نمیکردن و سرشون رو گرم نمیکردن هیچ کدوم از ما فرصت مخفی شدن رو پیدا نمیکردیم
اسنیپ : حالا الان باید چی کار کنیم ؟
بلاتریکس : خوب سیوروس جان خودت که شنیدی ماموران اجازه ندارن بیان تو خونه اگر نظر من و میخوای بهتره هممون آروم بریم طبقه بالا و اونجا استراحت کنیم یک نفر یکنفر تا صبح کشیک میدیم خود لرد تا صبح باهامون تماس میگیره
اسنیپ خواست مخالفت کنه اما لوسیوس به میان حرف اسنیپ پرید و گفت : سیوروس من فکر میکنم حق با بلاست ما که نمیتونیم از قصر خارج بشیم تعداد مامورین بیشتر از ماست بهتره تا صبح صبر کنیم
اسنیپ حرفی نزد ولی مشخص بود هنوز مخالف این کار است
نارسیسا : منم موافقم بهتره بریم طبقه بالا .........
----------------------------------
اگر یادتون باشه این حفره ای که من ازش نام بردم همون حفره ای هست که زمانی دراکو داشته قضیه اون رو برای کراب و گویل تعریف میکرده توی کتاب حفره اسرار آمیز ( یک وقت فکر نکنید داستانش رو از خودم دراوردما
)