همه بچه ها داشتن آنيتا رو نگاه مي كردن كه قرار بود طوفان كنه زاخي سريع يكي مي زنه تو سر سرژ سرژ دوباره مي افته زمين سوزان و هپزيبا خيلي سريع مي رن
تو خوابگاه وقتي برمي گردن يه دست لباس مشكي تنشون بوده
زاخي كه سر سرژ روي زانوهاش بوده :سرژ مهربونم چه روزهايي با هم داشتيم يادته
آنيتا مياد كنار سرژ مي شينه مي توسه دوباره تنفس بده و بقيه هم كنارش .
ميرتل رو مي كنه به هلگا
: حيف من خيلي دير اين آدم رو كشف كردم بايد يكم گريه كنم تا آروم شم
اما هلگا با انزجار به سوزان و هپزيبا خيره شده بوده
سوزان آنيتا رو از جاش بلند مي كنه و خودش مي شينه جاش و هپزيبا هم خودش رو كنار پيتر جا مي كنه و به سرژ خيره مي شه در حالي كه به شدت گريه مي كرده
صداي گريه هاي سوزان دل همه رو مي سوزونده
پيتر كه سعي مي كرد اين صحنه رو هضم كنه روش رو مي كنه به سوزان و مي گه
: هان ببخشيد مرحوم سرژ چه نسبتي با شما دارن كه دو دقيقه پيش نداشتن
انگار زاخي و هپزيبا و سوزان منتظر بودن اين كلمه از دهن يكي بيرون بياد شروع مي كنن به گريه و زاري
(نكته كنكوري قبلا چي كار مي كردن ؟؟
)
سوزان:حي نگو سرژ ناظنينم هالا بي تو چه كار كنيم واي هافلي پاف رو بگو
سرژ كلشو از دست زاخي مياره بيرون و خيره مي شه به زاخي : زاخي ببين هپزيبا هم غلط املايي داره اونوقت به من مي گي
زاخي يكي مي زنه پس كله سرژ و دوباره مي خوابونتش : من بدون تو نمي تونم حتي زنده بمونم آخه چرا مردي
هلگا يه لحظه گيج مي شه و مي گه :سرژ بلند نشد ؟
سوزان :نچ توهم بوده
هپزيبا يه دستمال صورتي از جيب شلوار سرژ مي كشه بيرون و اشك هاش رو پاك ميكنه دوباره خيره مي شه به سرژ سوزان هم دست مي كنه تو اون يكي جيب سرژ و جيب خالي رو مي كشه بيرون عصباني مي شه و مي گه :پررو يه دستمالم تو جيبش نيست
پيتر كه اوضاع رو خفن مي بينه يه دستمال مي ده به سوزان
هپزيبا آآآآآآآآآآآآآآآاه بلندي مي كشه : الهي من بميرم واسه سرژم ديشب اومد به خوابم انگار مي دونست مي خواد بميره گفت هرچي دارم مال تو هرچي ارزوي خوبه مال تو هرچي كه خاطره دارــــــ(جوگيري نويسنده )
و سوزان ادامه مي ده :آره به منم گفت مال دوتاتون
زاخي يه چشم غره مي ره به دخترا و مشغول نوازش ريشهاي سرژ مي شه : آره اول قراربود همه برسه به من بهم گفت شما ها هم گناه دارين به شما ها هم بدم
هلگا و آنتيا به هم خيره مي شن
بعد دوباره به گريه زاري بچه ها نگاه مي كنن
سرژدوباره سرش رو مياره بالا :بابا دعوا بالاي سر مرده بده مال همتون و سرژ دوباره آرام مي گيرد (آهنگ مصائب مسيح)
ميرتل مي ره يه گوشه و شروع مي كنه به حساب كتاب
زاخي از عصبانيتش يكي ديگه مي زنه پس كله ي سرژ : آخه يادته سرژ هديه چقدر ميزد پس كلت
حالا اگه بازم اموالت رو قسمت كني من جاشو ميگيرم ها سرژ مهربونـــــــــــــــــــــــــــــم
ميرتل شاد مياد پيش بچه ها رو مي كنه به هلگا و آنيتا :بچه ها من حساب كردم با سهمم مي تونم همه ي توالت هاي هاگوارتز رو بخرم
بقيه :
عيد همه مبارك سال خوب و خوشي رو داشته باشيد همتون هپزيباي عزيز!
نوشتتو زيادي كش دادي. در حقيقت غير از چند خط آخر بقيش هم تكراري بود و هم بي خودي باعث بلند شدن پستت شد. اگر به اين موضوع توجه نكنيم! توصيفاتت خوب بودن.سعي كن از شكلك كمتر استفاده كني..پستت خيلي شكلك داشت. علامت گذاريم بكن. سعي كن پايان جملهات از نقطه استفاده كني.
يه سري تيكه هاي جالبي هم توي نوشتت بودن مثل همون تيكه ي آخري كه ميرتل گفت. در كل سعي كن بي خود موضوعي رو كش ندي چون باعث خستگي خواننده مي شه.
موفق باشي
پيتر