هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#45

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
به دنبال صدای خشن که قلبها رو منجمد میکرد مردی شنل پوش از پشت درختان بیرون آمد . با اینکه شنلش به طور کامل صورتش رو پوشانده بود اما کاملا مشخص بود که به آنها خیره شده است . او پس از مدتی مکث با حالت خوفناکی به سمت آنها راه افتاد . اولین کسی که با دیدن مرد شنل پوش پا به فرار گذاشت غول جنگل بود . او در حالی که جیغ و داد میکرد با سرعت از بین درختان گذشت و از آنجا دور شد .
اما ظاهرا مرد شنل پوش هیچ توجهی به غول نداشت . او تنها با دانش آموزان اسلایترین چشم دوخته بود .
جمعیت به آرامی به هم نزدیک شدند . ناگهان لارا که به شدت ترسیده بود شروع کرد به جیغ زدن
بلافاصله رودلف که از دیدن غم لارا به خشم اومده بود فریاد زد :
- هوووووی ، چطور جرات میکنی لارای منو بترسونی هان ؟ بزنم نصفت کنم
رودلف اینو گفت و به سمت مرد شنل پوش حمله ور شد . اما در یک چشم به هم زدن به صورت اطلاعیه ای به زمین چسبید و مرد شنل پوش به آرامی از روش رد شد .
با اینکار جیغ لارا چندین برابر شد . لرد بلرویچ که اصلا از این وضع خوشش نیومده بود با گامهایی بلند به سمت مرد شنل پوش حرکت کرد و فریاد زد :
- من لرد بلوریچم ، همه از من حساب میبرن تو حتی لرد هم باشی باز کاری نمیتونی ..... آخخخخخخخخخخ
بلافاصله پرتو قرمز رنگی تمام جنگل رو روشن کرد و لرد بلرویچ پرواز کنان چندین متر اونور تر پرتاب شد و در پشت در ختان محو شد .
همه با هم آب گلوشونو قورت دادن . حال دیگه هیچ کس حتی نفسم نمیکشید . مرد شنل پوش به آرامی جلو آمد تا روبه روی تمام آنها قرار گرفت . سپس دستش رو به آرامی به سمت شنلش برد که بطور کامل صورتش رو پوشانده بود و آن را از روی سرش برداشت .
بلافاصله همه از دیدن آن چهره مار مانند و سفید و چشمهای قرمز با مردمک عمودی نفس ها را در سینه حبس کردند
لرد ولدمورت برگشته بود .
جمعیت که از دیدن چهره ارباب سابقشان به شدت هول کرده بودند به سرعت روی زمین زانو زدن و شروع کردن به تعظیم کردن
ولدمورت برای چند لحظه با خشم به آنها نگاه کرد سپس گفت : ......




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۱۴ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#44

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
رودولف روی پاشنه پا چرخید و ناگهان همانجا که بود میخکوب شد.دراکو مثل دوزخیها از جا پریده و با قدمهای اهنین بسمت او می امدو فریاد میزد :
-"مواظب باش "
که یکدفعه....
رودولف میان زمین و هوا دست و پا زد و محکم به زمین خورد...
صدای خنده مذیانه ای مقصر را به رودولف معرفی کرد.
لارا:-"خیلی جالب بود...چقدر ترسیدی ها.خدایی وقتی تنت از وحشت میلرزه چقدر با نمک میشی...این جدیدترین اختراع برادران ویزلیه...یه بمب TNTجانانه.به مناسبت چهار شنبه سوری"
دراکو که یه کم حالش بهتر شده بود پوزخندی زد و گفت:
-"من که بهت گفتم...البته اینجوری خیلی جالبتر شد..."
و همه زدند زیر خنده.رودولف که "خشانتش"حسابی گل کرده بود از شدت خشانت نعره ای زد و افتاد دنبال بچه ها.در همین حین آیدی با قیافه در حالیکه با نگاهش انها را دنبال میکرد گفت:
-"فکر نمیکنید یه چیزی را فراموش کردید؟ناسلامتی قرار بود امروز (یعنی چهارشنبه سوری)یه جشن حسابی تو تالار برپا کنیم که همه کیف کنند..."
بچه ها در حین دنبال کردن هم و فرستادن چندین طلسم رنگارنگ:
-"اوه...راست میگی..چیکار کنیم؟میشه تو اینکار را بکنی؟
آیدی:-
-"آیدی چرا انقدر سخت میگیری بیا تو جمع ما..."
دراکو بعد از گفتن این جمله چند تا طلسم را بطرف آیدی نشانه رفت و بدنبال ان آیدی با جیغ و فریاد بسوی دراکو دوید...
بچه ها سرگرم دعواهای ساختگی و بگو وبخند بودند که ناگهان جنگل غرق سکوت شد.از هیچ حیوانی حتی سوسکها هم صدایی در نمی امد.گویی همه در برابر کسی سر تعظیم فرود اوردند. صدایی سرد و خشن در جنگل طنین انداخت....
با احترام
A.M

---------------------------
بچه ها اگه میشه این صدا را ربط بدید به لرد سیاه عزیز
البته هرجور راحتید...


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#43

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
دراکو بيهوش روي زمين رها شده بود . ايدي با ناراحتي سمت برادرش رفت و گفت :
- داداش بي نواي من ! چه بلايي سرت اومده ... پيف پيف . چه بوي گندي ميدي .
ايدي بعد از گفتن اين جمله چند سيلي آبدار به صورت دراکو زد . طوري که مرده هم با اين سيليها زنده ميشد . بعد از چند سيلي دراکو به هوش اومد . تقريبا دراکو در اون وضعيت قابل شناسايي نبود . تمام هيکلش را غذاهاي داخل معده غول پوشانده بود . ولي با اين حال ميشد تعجبي همراه با ترس را در چهره اش ديد .
دراکو : او...او... اون...اون برگشته . خودم با چشام ديدم . او...او...اون بود که منو صدا مي زد .
ايدي : منظورت چيه دراکو ، تو تو جنگل کي رو ديدي ؟!
دراکو : لـ ...لـ ...لـ ...لرد ولدمورت برگشه .
ملت :
بر خلاف انتظار دراکو ، هيچکس از اين حرف او تعجب نکرد .
لارا : من تو يه کتاب خونده بودم ، اسيد معده غول باعث از بين رفتن مغز ميشه ، ولي ديگه نمي دونستم تا اين حد مغزو داغون مي کنه .
رودلف : منم با لارا موافقم...
لارا :
رودلف : آخ ...لارا بابا چرا مي زني ، من که همش باهات موافقم .
لارا : هزار سال سياه مي خوام موافق نباشي .
بچه هاي اسليترين به تنها چيزي که توجه نداشتند دراکو بود که با ترس و لرز ، مدام حرف خود را تکرار مي کرد .
- لـ ...لـ ...لـ ...لرد ولدمورت برگشه . من خودم ديدمش . لرد ولدمورت برگشه .
طبق معمول لارا براي ادب کردن رودلف از ورد کروشيرو استفاده مي کرد .
رودلف : چرا ميزني ؟! من که هميشه هواتو دارم . اصلا من باهات قهرم ، خداحافظ ، ديگه نه من نه تو .
رودلف با گريه اين جمله رو گفت و به سمت مدرسه حرکت کرد . رودلف در اون وضعيت آرزو مي کرد که لارا او را صدا بزند .
- همون جا که هستي وايسا .
رودلف با خوشحالي به سمت صدا برگشت .
رودلف : اوه... لاراي عزيزم مي دونستم نمي زاري برم . فقط صدات چقدر کلفت شـ... !!!!!

------------------------------------------
سلام به یاران سیاهی .
گفتم حالا که لرد برگشته ، بهتره قاطی ماجراش کنیم .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۵۰ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#42

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
غول جنگل با گریه و زاری میگه :
تورو خدا منو نکشید به آفتابه مرلین قسم من زن بچه دارم الان چشم براهم هستن . اگر شما قبول کنید من خودم اون انسان سرد را بالا میارم از خدا ییش هم بد مزه بود هم اینکه الان دل درد گرفتم هضم نمیشه فکر کنم مال موهاش باشه بهش بگین اسموت کنه این موهای تیفوسی مانع هضم غذا میشه
لارا با ناباوری به غو ل حراف نگاه میکنه میگه :
این به چونش چی بسته تخم مرغم که بسته بود اینقدر حرف نمیزد
غول برای اینکه لارا از دست این علامت تعجب که در مغزش ایجاد شده خلاص کنه - مغز یافت نشد ، مغز یافت نشد - میگه :
من صبحانه همیشه دوتا تخم کفتر میخورم .
رودی با تعجب میگه :
یعنی تو با دو تا تخم مرغ سیر میشی؟
غوله یک خنده نمکین تحویل رودی میده و میگه :
نه جانم من تا گوشت آدمیزاد اسوت شده نخورم - کله- سیر نمیشم
رودی و لارا که احساس اشمئزاز میکردن تصمیم گرفتن وارد بحث های بعدی نشن
غول جنگل به صورت داوطلبانه دراکو را بالا آورد . و تاکید کرد حتما این جانور انسان نما را اسمت کنن و رو به سوی جنگل پا به فرار گذاشت
دراکو بیهوش و مدهوش روی زمین رها شده بود ایدی به سمت برادرش رفت و گفت :


من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴
#41

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
نيم ساعت بعد....
رودولف با خيال راحت به درخت نازكي تكيه داده چون مطمئنه كه هنوز غول جنگلي كه بتونه به لارا آسيب برسونه متولد نشده.
درخت ظاهرا ازاين وضع هيچ خوشش نمياد با بلندترين شاخه خودش ضربه اي به رودولف ميزنه و اونو ده متر دورتر پرتاب ميكنه...

-مگه مرض داري..درخت پررو..بلد نيستي مثل يه درخت رفتار كني؟ببين فردا چهارشنبه سوريه ها..من گفته باشم.
دام....دام....دام....
زمين با اين صدا ميلرزه و يك دسته پرنده از روي شاخه ها پرواز ميكنن...
رودولف بحث با درخت رو فراموش ميكنه.
-لاراي خوبم..تويي؟صداي قدمهاي ظريفت مياد..
موجود بزرگ سبز رنگي از لابلاي درختا ظاهر ميشه....
-واي..لارا؟؟؟چقدر چاق شدي ..نگفتم اونقدر غذا نخور؟سبز هم كه شدي...مهم نيست ناراحت نباش.من تو رو اينجوري هم دوست دارم.
موجود سبز رنگ نزديك ميشه....
رودولف:وا...غول جنگل..اين كه تويي.پس لاراي من كو؟خورديش؟يالا پسش بده.
غول جنگل: ...ونقش زمين ميشه.چشم رودولف به لارا ميفته كه پشت غول جنگل سوار شده و يك سر طنابي رو كه به گردن غول بسته شده توي دستش گرفته...
-واي..لاراي قهرمان من.تو با غول جنگيدي؟تو فوق العاده اي.ميدونستم. ..ولي...چرا آورديش اينجا؟خوب ميذاشتي بمونه تو جنگل.
لارا در حاليكه كاملا دستپاچه شده:راستش اين به من حمله كرد..منم يكي از سياهترين طلسمهامو تقديمش كردم...غوله خيلي عصباني شد و...
رودولف:و به تو فحش داد؟؟؟
لارا:نه بابا... از اونجايي كه در اثر طلسم من سرش گيج ميرفت پريد...و...و...دراكو رو درسته قورت داد.منم آوردمش ببينيم چيكار ميتونيم بكنيم.
رودولف:وااااي.وااااي.وزير بزرگ جادو رو قورت داد؟چطور جرات كرد؟چيزه..من كلي درس دارم...بهتره برم...
لارا: تو جايي نميري..ما توي دردسر افتاديم.
رودولف:ما..مگه من چيكار كردم؟خوب تو عصبانيش كردي .
لارا:خوب.انگار لازمه جريان اون نامه اي كه برام نوشتي رو ياد آوري كنم.احتمالا دامبلدور از خوندن اون لذت ميبره..
رودولف: چيزه...گذشته ها رو فراموش كن.ما بايد هرطور شده دراكو رو از اون تو درش بياريم.هرچند كه من يكي ديگه حاضر نيستم به دراكو دست بزنم چون غولي شده...
لارا:


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴
#40

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-این داره میره جنگل چیکارکنه؟!
رودولف باخوشحالی دنبال دراکو میدود که بایک صدای اهم دوباره برمیگردد...لارا یکمی باخشانت به رودولف نگاه میکند بعد به همشیره محترم دراکو نگاه میکند:
-داداشت ارواح خاک دامبلدور این موقع شب جنگل چیکارداره؟
-حتما داره میره وزارت خونه
- بابا این از رودولف هم که خلاصتره!!!
- برای سلامتی رودولف وآیدی!!!
لارا دوباره باخشانت به رودولف نگاه میکند وبعد دستور حمله میدهد:
-میرویم جنگل ببینیم جریان چیه رودولف تونیا همینجا نگهبانی بده اسنیپ اومد سوت بزن ما زود برگردیم!!!
- !!!
- بگو چشم!!!
- :bigkiss:
همه وارد جنگل میشوند درحالی که رودولف دم در جنگل ایستاده ونگهبانی میدهد...
--->2ساعت بعد:
هنوز رودولف دارد نگهبانی میدهد و مضطربانه دوروبرش رانگاه میکند چون هنوز لارا اینها ازجنگل بیرون نیامده اند:
-نکنه غول جنگل لارا رو خورده؟نه بابا لارا غول رو نخوره غول کاری به کارش نداره...یعنی دراکو همشونو کشته؟ فکرنمیکنم...یعنی چی شده نکنه گم شدن بعد لارا همه رو کشته؟شایدهم طوفان اومده همشونو برده هرچند طوفان هم نمیتونه لارای منو ببره پس چرا نمیان؟!
-هووووو
- کی بود؟
-هووووو
-بزبون خوش میگم کی بود بیا بیرون؟
-من غول جنگلم....
- یخ بزنی...
-من غول جنگلم میگم...
-پسرعمش هم باشی فرقی نمیکنه بی مزه
- این دیگه کیه؟من غول جنگلم هاا...میزنم میکشمت ها یکم میمیری...شناختی؟
- میزنم لهت میکنم جای کفپوش بذارنت تو اتاق پذیرایی بزبون خوش برو گمشو حال ندارم...
-
غول جنگل ازتاریکی بیرون میاید حدود دومترونیم قددارد وخیلی خوفناک است...غول به رودولف نزدیک میشود وسعی میکند اورا بترساند ولی خودش از قیافه رودولف خوف میکند بچه مردم میرود عقب:
-توکی هستی؟
-رودولف لسترانجس همسر قانونی آینده لارای عزیزم...
- الان میرم لارا رو میکشم...
-میل خودته اگر میخوای به طرز فجیعی کشته بشی میتونی بری رفته تو جنگل...
- نمیخوای جلومو بگیری؟
-نه
-میرم میکشمش هااااا
- زرشک خودت میمیری!!!
- بچه های این دوره زمونه عقل درست حسابی ندارند من رفتم پشیمون شدی برام sms بزن!!!
- به خاک سپردمت!!!


طفلک غول...یکی بردارد بکشت

رودلف جان
واقعا این سبک رول زدنت و سوژه هایی که درست میکنی جالبه . ایندفعه خیلی خیلی موضوع رولت قشنگ بود .
ولی متاسفانه چندتا ایراد هم داشت که یکم کیفیت رولتو پایین آورده بود . اولیش اینکه واقعا خیلی از شکلک استفاده کرده بودی . سعی کن کمتر از شکلک استفاده کنی چون استفاده بیش از حد از شکلک باعث لوس شدن نوشتت میشه .
دوم اینکه اوایل نوشتت یکذره از فعل های جالب استفاده نکرده بودی و به همین دلیل کمی تا قسمتی نوشتت گنگ شده بود .
مسئله بعدی که باز باید بهش توجه کنی اینه که هم در نوشتت از علامت گذاری استفاده کن و هم اینکه سعی کن قبل از ارسال چند بار پستتو ویرایش کنی . اگر تمام اینکارا رو انجام میدادی زیبایی نوشتت خیلی بیشتر از اینا میشد .
سعی کن در پستهای بعدیت این سه نکته رو رعایت کنی .
نمیدونم این فقط نظر منه یا همه همین نظرو دارن ولی بازم میگم . از سوژت خیلی خوشم اومد واقعا جالب بود . همینطور سعی کن سوژه های جدید درست کنی .
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۲ ۱۱:۵۰:۲۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۲ ۱۱:۵۶:۴۷

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴
#39

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
صدای گریه هایی از حاشیه جنگل ممنوع به گوش می رسید . دراکو از قلعه بیرون رفت و به حاشیه جنگل نزدیک تر می شد .حس عجیبی او را به سمت صدای گربه ها هدایت میکرد ، گویی شخصی از درونش برای دیدن یک جنگ ساده میان حیوانات تشویقش می کرد .
حال دیگر دراکو به حاشیه جنگل رسیده بود . صدا ها همچنان ادامه داشت ولی هیچ جنبنده ای در آن حوالی دیده نمی شد تا اینکه دراکو متوجه حرکاتی در داخل جنگل شد .
دوچشم قرمز رنگ به دراکو خیره شده بودن !
از طرف دیگر ایدی رفتار برادرش را زیر نظر گرفته بود ، ایدی خواست از سایه درختان خارج شود ونزدیکتر برود تا منبع ترسی که در صورت بی روح دراکو ایجاد شده بود راببیند . ولی با اولین قدمی که به سمت دراکو برداشت دستی از پشت سر جلوی دهان او را گرفت و کسی در گوش او نجوا کرد :
- جلو نرو
ایدی آرام برگشت و قیافه ایگور را در چند سانتی صورت خودش در تاریکی جنگل تشخیص داد .
ایدی در حالی که جا خورده بود پرسید :
- تو اینجا چیکار میکنی ؟
ایگور نیشخندی زد و گفت :
- منظورت ماییم ؟
ایدی نگاه کرد تقریبا همه بچه ها اونجا بودن .
بلیز سرش را نزدیک ایگور برد و گفت :
- نگاه کنید دراکو داره میره تو جنگل .


خب ریگلوس جان نوشتت از نظر فضا سازی زیاد اشکال نداشت ولی یکذره خیلی خیلی کم مبهم بود اما در عوض قسمت آخر پستت رو خیلی جالب ادامه دادی ! واقعا عالی بودش ! امیدوارم بقیه هم اون قسمت رو قشنگ ادامه بدن .
دیالوگهاتم خوب بودن و در جای مناسبی ازشون استفاده کرده بودی !
غلط دیکته ای هم که مثل همیشه داشتی ! اون چندتاییش که به چشمم اومد خودم درست کردم چند تا هم بودش که دوتا کلمه رو سر هم نوشته بودی اونا رو هم برات درست کردم که البته توی پستت مشخص نیستن ! فقط یکجایی بود که من اصلا معنی جملتون رو نفهمیدم برای همین با اجازتون توی جمله اصلی یک دستی بردم یکم معنیش رو تغییر دادم
اما نکته اصلی و مهمی که به نظرم اومد بهت توضیح بدم اینه که تو از ویرگول در جای مناسبش استفاده نمیکنی ! علتشم اینه :
_ ویرگول معمولا میان کلمه های یک جمله قرار میگیرد ( دقت کن یک جمله نه چند جمله ) تا در خوانده شدن آن جمله به خواننده کمک کنند و خواننده از جمله چند برداشت نکند و یا خواندن آن جمله برایش سخت نشود ! کلا برای سهولت در خواندن نوشته ازش استفاده میشه . البته توی منادا هم به کار میره حالا من مصارفش رو درست یادم نیست ولی اصلیهاش همینه که گفتم .
با توجه به توضیح بالا شما در جای مناسب از ویرگول استفاده نکردید و اغلب بین دو جمله ویرگول گذاشتید که این غلط است .
شما میتونید به جای ویرگول از همون نقطه (( . )) استفاده کنید یا از این علامته که شبیه اینه ((؛)) .
اسم این علامت ((؛)) رو درست نمیدونم چیه ولی میدونم که موقعی که به نظر میرسه که معنی یک جمله تکمیل هست اما در اصل معنی آن جمله با جمله بعدیش تکمیل میشه در این صورت برای جلوگیری از اشتباه ما این علامت رو بین دو جمله قرار میدهیم ! تا خواننده متوجه بشود که معنی جمله اول نیمه تموم است .
پس فکر میکنم استفاده از ((.)) یا ((؛)) بهتر باشه ! برای تشخیص بهتر که کدوم یک مناسب تره باز باید به خود جمله رجوع کنی .
این دوتا رو :poser:


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۱:۵۴:۲۴

من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۵۷ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
#38

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بابا ترسناک
==============
یک دفعه صدای زنگ ساعت به گوش رسید و ایدی از خواب بیدار شد صورتش پر عرق بود هنوز اثار وحشت رو صورتش مونده بوده
از تخت قدیمی پا شد و چوب جادوشو از روی کمد برداشت
وقتی از در بیرون رفت دید که تمام بچه های اسلایترین جلوی شومینه نشستند و در حال فکر کردن هستند
ایدی:بچه ها سلام صبح به خیر
ایگور:اخه ادم عاقل الان صبحه تا لنگه بعد از ظهر خوابیدی میگی صبح به خیر
دراکو:بابا ایگور چقدر خشن باهاش صحبت میکنی اون که هم سن تو نیست
لارا تو فکرش:اره جونه خودش اون از 100 نفر بهتر میفهمه
دراکو تو فکرش:بیچاره خواهر من رو چقدر اذیت میکنن
ایگور تو فکرش:یه روز باید زیر اب ایدی رو بزنم
بلیز تو فکرش:نویسنده برای فکره من هیچی ننوشته پس هیچی نمیگم
ایدی تو فکرش:یه روز من حال این لارا و ایگور رو میگیرم
دراکو:خب موضوع اینه بچه ها ما الان سوم هستیم تو مدرسه
ایگور:اره این خیلی بده
و ...


خب !
ایگور جان کلا به نظر من بهتر بود که یک جور دیگه رولت رو ادامه میدادی چون که این موضوع از چند رول قبل ادامه داشت و یکمی حال و هوای تاپیک رو عوض کرده بود و موضوع هم خوب داشت پیش میرفت !
به نظر من که بهتر بود که رولتون رو یک جور دیگه مینوشتید بخصوص اینکه خودتم موضوع جدیدی رو وارد داستان نکردی ! به هر حال اینم از مضرات رولپلینگه دیگه کاریش نمیشه کرد
در هر حال میرسیم به نقد خود نوشتتون :
راستش به نظر من تنها اشکال نوشتتون توی همون فضا سازی بود . این خیلی مهمه باید توجه داشته باشید که فضا سازی حتما در نوشتتون لازمه . امیدوارم در پستهای بعدیتون به این موضوع دقت کنید

بلیز جان پس به بچه ها بگو از پست ایدی ادامه بدن ولی پست منو پاک نکنیا


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۵۷:۲۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۷:۰۰:۲۹
ویرایش شده توسط پ.ایگور کارکاروف(DarkMan) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۸:۱۰:۱۴

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#37

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
وقتی همه از خوب بودن حال دراکو مطمئن شدند از اطراف او پراکنده شدند . دراکو به اطراف نگاه کرد مثل اینکه کسی او را صدا کرده باشد ولی ایدی را دید که همانطور با ترس اورا نگاه میکرد . دراکو : ایدی برو بخواب فردا صبح باید زود بیدار شی اخه مدرسه داری . نکنه بری دو ساعت تو سایت رل بزنی ها . (این از طرف خانواده!)
لحن دراکو برایش نا اشنا بود تا به حال دراکو با او اینطور حرف نزده بود و از فعال بودن او در سایت حمایت میکرد !
ایدی که به نظر میرسید قصد حرف شنوی داشت به سمت خوابگاه دختران رفت
دراکو تنها در سالن ایستاده بود . ناگهان با صدای زنگ ساعت که 12 نیمه شب را نشان میداد (همه طلسم های سیندرلا باطل شد ) رد پاهایی سیاه فسفری ! تا خارج سالن کشیده شد .دراکو درست بر روی این رد پاها حرکت کرد وقتی از در سالن خارج شد سایه بلند ایدی به دنبال او بود .
رد پا از سالن اصلی گذشت و از قلعه خارج شد . ایدی نگاهی به چهره دراکو انداخت ، در صورت دراکو هر علامت حیاتی محو شده بود ، حرکت او مثل این بود که نیرویی خارجی او را به سوی خود میکشید . ایا این نیرو واقعا همان نیرویی بود که حتی اسم او همه را به وحشت می انداخت ...
این داستان ادامه دارد ....
با احترام
A.M



ایدی جان !
خب کلا نوشته بعدی نبود ! ایراد خاصی نمیتونم از رولت بگیرم ولی به نظرم رسید که یکی دو موضوع رو برای بهتر شدن نوشتت بهت یاد آوری کنم !
اول اینکه خیلی خوبه که از فضا سازی استفاده کردی ولی میتونستی بیشتر هم استفاده کنی ! منظورم اینه که به جزییات یکم بیشتر اشاره میکردی ! البته اینجوری هم خوبه ها ! ولی یک ذره فضا سازیت کلی بودش ! یعنی اگر راستش رو بخوای خواننده با خوندن این رول فقط یک تصویر کلی از اون چیزی که تو در نظر داری در ذهنش تشکیل میشه !
برای رفع این اشکال و اینکه خواننده منظورت رو عمیقا درک کنه بهتره به جزییات موضوع هم اشاره کنی مخصوصا توی چنین رول هایی که توشون تقریبا اصلا دیالوگ وجود نداره !
نکته بعدی هم که فکر میکنم گفتنش ضرر نداشته باشه اینه که در نوشتت یکمی هم از فعلهای نامناسب استفاده کرده بودی که از زیبایی های نوشتت کم کرده بودش بخصوص در آخر جمله ها ! به همین دلیل بهتره توی ویرایشش نوشتت دقت بیشتری کنی
نکته آخر هم که البته فکر میکنم حواست نبوده اینکه بهتره موقعی که میخوای دیالوگ رو بنویسی بیای سر خط مخصوصا اینکه اولشم اسم فاعل جمله رو نوشتی و جلوشم دو نقطه ( به معنی گفت ) رو گذاشتی !
به هر حال گذشته از این حرفها رولت خوب بود فکر میکنم داری سعیت رو میکنی منم واقعا بخاطره پشتکارت ازت ممنونم ولی هنوز جای پیشرفت داری !


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۴۰:۱۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۴۵:۳۲

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#36

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
دراکو مانند یک مجسمه رو به روی دیوار ایستاده بود و به نقطه هایی که چند لحظه پیش تشکیل یک پیغام را می دادند خیره شده بود انگار منتظر بود نقاط دوباره رنگ بگیرند و پیغام جدیدی را برایش بنویسند .
از طرف دیگر ریگولوس و بلیز مثل همیشه خنده کنان و بیخیال به سمت خوابگاه در حرکت بودن و در راه سر به سر زره ها می گذاشتن . برای هر یک از زره ها یک طلسم اجرا میکردن اکثر زره ها به شکل مجسمه های نوین در آمده بودن و چندتای دیگر لباس های گل منگولی ساحره ها را به تن داشتن . در همین میان بلیز دراکو را با یکی از زره ها اشتباه گرفت و وقتی متوجه این موضوع شد ک دراکو مانند یک دیو خشمگین به او نگاه می کرد.
دراکو در حال مکاشفه بود که احساس کرد لباسش برای ایستادن در راه رو کافی نیست و ممکن است سرما بخورد . وقتی که خواست برگردد متوجه شد که به جای ردای سیاه رنگش یک لباس خواب زنانه گل منگولی تنش است لازم به فکر کردن نبود بلیز در صحنه حاضر بود . کار چه کس دیگری می توانست باشد
- بلیز من تو رو تیکه تیکه می کنم .
این صدای کشدار دراکو بود که در تمام قصر طنین انداز شد .

ایدی که بعد از رفتن دراکو به دنبال صدا نگرانش شده بود بعد از شنیدن صدای او از جا پرید و به سمت صدا حرکت کرد .
لارا هم برای اینکه از ایدی کم نیاورد دست رودولف را گرفت و پشت سر او به راه افتاد .
در انتهای راهرو هیکل در هم پیچیده بلیز و لباس زیبای دراکو ، چشمک زنان کنجکاوی آنها را تقویت میکرد که از ماجرا سر در بیا ورند .
ریگولوس که رنگش مثل مرده ها شده بود خودش را به رودولف رساند و گفت :
- ای خشانت ، ای عاشق خشانت ، دستم به پیچامهء گلمنگلیت این دراکو ساکتش کن الان دیگه بلیز را میکشه
ایدی از فرصت استفاده کرد و خودش را به دراکو رساند و با ورد برس به دستم یک ردا برای دراکو حاضر کرد و اونو از بالا تن دراکو کرد .
در این لحظه تمرکز دراکو از بین رفت و در داخل ردا گیر کرد ، متوجه موقعیت شد بار دیگر یاد شعار های انتخابات افتاد ( همه با هم دوست باشیم ) و با شرمندگی بلیز را بلند کرد و با چاشنی خشانت یک اسلی گفت :
وقتی داری تفریح میکنی چشمات را باز کن ببین چی رو داری طلسم میکنی .
لارا که فکر میکرد بلا ملایی سر دراکو آمده پرسید :
دراکو تو اینجا چیکار میکنی ؟
دراکو بار دیگر به دیوار نگاه کرد و گفت :
ساعت چنده؟


خب ریگلوس جان فکر میکنم توی این پستت ، پیشرفت کاملا احساس میشه !
از اول که وارد سایت شدی پستات روز به روز داره بهتر میشه ! این پستتم از نظر من خیلی خوب بود و شاید بهترین بود !
هم سوژه جالبی داشت ، هم دیالگو های خوب و هم نوشتت از فضا سازیه عالی برخوردار بود و در ضمن بیشتر نکاتی رو هم که من دفعه پیش بهت تذکر داده بودم رو هم رعایت کرده بودی !
یعنی در حقیقت خیلی خوب نوشته بودی !
ولی متاسفانه یکی دوتا اشکال نگارشی بخصوص در علامت گذاری داشتی که واقعا اون وسطای متنت منو گیج کرده بود و منم خیلی روش فکر کردم تا منظور جملت رو فهمیدم
به هر حال خودم برات درستشون کردم و فکرم نکنم که در اینجا لازم باشه که توضیحی در این مورد بدم ! احتمالا اشکالت در اثر بی دقتی بوده
امیدوارم همینجوری پیشرفت کنی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۰۹:۵۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۱۵:۳۴

من کی هستم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.