هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#35

ویلیام ادوارد شعبه قزوین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۳ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۶ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
از توالت های متروک دخترانه هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
لوپين با گامهايي بلند به طرف زاخي ميياد.
زاخي كه اين صحنه رو ميبينه سراسيمه دستش رو به موهاش ميكشه تا حالت تيفوسيشون از بين بره! با دست ديگش كمي گريس از توي موهاش در مياره و به صورتش ميماله تا سياه بشه! بعد نگاهي به سر و وضع خود ميندازه و با خيال راحت جلوي لوپين وايميسته!

ريموس جلوي زاخي ميرسه...اونو از زمين بر ميداره و با صداي بم خودش ميگه:
-آخجون...موهاي پريشون...صورت چرب!!!
(سانسور شد!)
سرژ كه اين صحنه رو ميبينه با يه عمليات انتحاري ميپره وسط و ميگه:
-هي بوقي...چيكار به ناموس من داري؟

دخترا از مخفيگاهاشون ميان بيرون ، به سر و كله خودشون ميزنن و ميگن:
-واي خاك برسرمون شد...واي بي زاخي شديم...ديدي زاخي خوشتيپمون چي شد...ديگه دست دوم شد...ماماني...
____________________________________________________
راستش...من كه هيچي حاليم نيست! اينم اولين نمايشنامه اي هست كه ميزنم! فرهنگ اصطلاحات رو خوندم ، فقط يه "بوق" ازش فهميدم! كمكم كنيد رولم بهتر شه!با تشكر...

ميرتل عزيز!
خوشحالم كه شروع كردي به فعاليت توي هافل. متاسفانه دو خط از نوشتت پاك شدن. سعي كن هيچوقت اينجوري ننويسي. به نسبت اولين نوشته خوب بود. گرچه هنوز هم جاي پيشرفت داره. ديالوگهات رو تقويت كن. البته مي دونم هنوز شايد با همه ي بچه ها و خصوصياتشون آشنايي نداري. براي اينكه كارت بهتر بشه بهت توصيه مي كنم نوشته هاي تاپيك هاي تالار و كل سايت رو هر موقع مي رسي بخوني.
توي تالار يك تاپيك داريم به اسم نقد و بررسي. گاهي توش مطالبي در مورد پست زدن نوشته مي شه. سعي كن حتما بخوني.

موفق باشي
پيتر



خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#34

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
ریموس تغییر شکل داده به پایین نگاه میکنه و چندتا پسر تپل مپل و سفید رو با یه پسر ریشوی بی ریخت بدترکیب میبینه!

گرگینه: من ریشو دوست داشت!(سوال: گرگینه ها چه شکلی حرف میزنن؟!!! )
و دستش رو دراز میکنه و سرژ رو از روی زمین برمیداره و بعد بو میکنه و یک دفعه سرژ رو پرت میکنه سمت تختخواب ها و سرژ با صدای گرومپی میفته روی رز و هلگا که زیر پتو رفته بودم!(نکته مشکوکیتی!: آیا هر دو نفر زیر یک پتو بودند یا اینکه هرکی زیر یک پتو؟!)

گرگینه:من بدبو دوست نداشت!
زاخی: بفرما!...من چند دفعه بهت گفتم خودتو بشور بو ندی!...الان خودتو شسته بودی گرگینه دوستت داشت منوی مدیریتش رو میداد بهت!

گرگینه حواسش پرت میشه و زاخی رو نگاه میکنه و در یک حرکت انتحاری به سمت زاخی میاد!


به قول اون یارو تویه پارک جادوگران: ادامه دارد؟!!
------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: خوبه!...همه کوتاه بنویسین...البته باید خوب توجه کنید که نمایشنامتون حاشیه ای از آب در نیاد.سعی کنید خوب بنویسید.خوب نوشتن در این جور نمایشنامه ها یعنی اینکه در یک جمله ی کوتاه هزارتا چیز میز نوشته باشی...نمیدونم حالا دیگه!...امیدوارم خوب منظورمو رسونده باشم!

آلبوس عزيز!!
من فكر كنم گرگينه رو با گراپي اشتباه گرفتي!!

بيچاره گرگينه ها كي از اين كارا مي كنن؟!
خب ولي غير از اينا پستت يخورده ي جزئيه متمايل به صفر!! بي ناموسي بود!! ولي خب بقيش بد نبود ديگه!! خوب بود. ايول دلم براي خاله بازي تنگيده بود.


موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۶:۵۲:۰۹

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۴
#33

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
صدای قورت دادن آب گلو، از هر طرف می یاد. ریموس دیگه تقریبا کاملا تغییر شکل داده.
آنیتا لباشو غنچه کرد و در حالی که بغض کرده بود، رفت توی ریش سرژ قایم شد!!
رز و هلگا، رفتن زیر پتو! هپزیبا رفت زیر میز و سوزان بالای لوستر رفت!
ریموس غرشی کرد و نگاهی به پسرهای باقیمونده کرد.
اوتو زیر لب گفت: اوضاع خیلی بیبریخته!!!
ریموس دیگه کارش از حد غرش گذشته بود!!!
پیتر در حالی که نزدیک بود اشکش سرازیر بشه گفت:
خشن نیگا میکنه....نفرین میکنه!!

هم...مشكوكه!!
چي شده همه پست چند خطي مي زنن؟!
خب آنيتا جان توي نوشتت بر خلاف سرژ يك سوژه به وجود نياوردي. پست سرژ گرچه كوتاه بود ولي يك موضوع جالبي داشت...در حقيقت به نويسنده ي بعدي كمك كرد.
اون قسمت قورت دادن آب گلو جالب بود...ولي مگه معمولا نمي گم دهن؟!

خلاصه بازم اميدوارم شاهد حضور چند خطيتون باشم!!

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۶:۴۴:۱۵

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۴
#32

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
ريموس وقتي اين صحنه رو ديد ناگهان احساس تحول دروني در خودش احساس كرد.شايد به شدت احساساتي شدن حتي از ديدن ماه كامل هم خطرناك تر براي يك گرگينه باشد

پيتر پتي گرو:ريموس عزيز...بيا اينجا پيش ما..جاي جيمز و سيريوس خالي

ريموس احساس كرد چونه و پاهايش در حال بزرگ شدن هست.دستانش تغيير شكل دادند

هم...چه مشكوك!!
مشكوكيت از دو جهته!! اولين باره پست سرژ و نقد مي كنم... و مگه پست چند خطي هم نقد داره!؟

خب چيز زيادي نمي شه در مورد اين نوشته گفت. سوژش خوب بود...در حقيقت يك موضوع به وجود آورد.
شايد به شدت احساساتي شدن حتي از ديدن ماه كامل هم خطرناك تر براي يك گرگينه باشد......
اين جمله به نظرت از لحاظ دستوري و معنايي كمي ايراد نداره!؟ فكر كنم يكمي يكمي با عجله نوشتي!!

همين ديگه!! تازه زيادي هم گفتم!

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۶:۳۸:۵۰


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
#31

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
- اون ماله منه!!
- نخير ما خودمه!!
- بهت ميگم مال منه!! بدش!
- چه خبره!؟
پيتر و سرژ نشسته بودن روي زمين و داشتن سر اينكه كدومشنو بايد با عروسك دارون بازي كنن دعوا مي كردن. عروسك كه سرش هم به يك طرف كج شده بود انگار داشت با چشماي عصباني به اون دوتا نگاه مي كرد. در همين هين ريموس و آلبوس وارد خوابگاه شده بودن.
- ببينين! مي خواد خودش دارونو ور داره بعد مي خواد گراپي رو بده به من!
- خب دارون مال خودم بود....
- هي ساكت!! مگه نمي بينين من و ريموس خسته ايم!! اصلا بده جلوي ريموس!!
- نه دامبل !! بچه ها منم بيام بازي؟
دامبل:
----------------------------------------------------------------------
چند ساعت ليتر!!
دخترها كه در اين مدت به طرز كاملا مشكوكي!! غيب شده بودن برگشتن توي خوابگاه.
- ميگم هپي اين صداي چيه؟
- نمي دونم آني جون...صداي بابات نيست!؟
هلگا و هپزيبا و سوزان و آنيتا با قيافه هاي خسته و در عين حال كنجكاو وارد خوابگاه شدن!!
- او ماي گاد!!
دامبل ريش هاي سرژ رو جلوش گرفته بود و داشت با هيجان آهنگ از اون بالا كفتر مياي رو مي خوند. پيتر و ريموس هم هر كدام كتاب هاي دخترا رو برداشته بودن مي كوبيدن روش مثلا ريتم ايجاد بشه!!
همين موقع هپزيبا جلو اومد و به زور چيزي در گوش پيتر گفت. پيتر هم با خوشحالي يه سوت زد!! و دامبل و سرژ هم آهنگو نيمه كاره گذاشتن و بيرون رفتن. ريموس هم دنبالش رفت كه قبلا از اينكه بيرون بياد در خوابگاه روش بسته شد!!
پنج دقيقه بعد در حالي كه هنوز بينيش رو گرفته بود از خوابگاه بيرون اومد.
همه جا خيلي روشن بود. توي تالار نورهاي مختلفي ديده مي شدن. به اطراف كاغذ هاي رنگي زيادي آويزون كرده بود. و وسط همه ي بچه هاي هافل وايستاده بودن و به ريموس نگاه مي كردن...
- تولدت مبارك!!

------------------------------------------------------
مي دونم يك ذره ي متمايل به زياد!! ارزشي نوشتم...فقط خواستم ورود ريموس و تولدشو كه رولينگ اعلام كرده تبريك بگم!!
لطفا نقد كنيد!!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۴
#30

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
حاجی به سوی در بخش خواهران: الوهومورا
یهو سرژ و زاخی و شاهزاده و اتو و پیتر می افتن تو.
حاجی: نگاه های یواشکی!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شاهزاده: نه ما فقط داشتیم میدیدیم چیزه...... همین دیکه. همین چیز...اِ!!! یادم رفت. سرژ: ما داشتیم چی کار می کردیم؟
سرژ: چی.؟.... همون>...... آره....
حاجی: بسّه دیگه
زاخی: ما داشتیم می گفتیم که غذا آماده است
حاجی: آها؛چیه؟
شاهزاده: پیتزا
حاجی: پس بریم بخوریم
دخترا با حالت نگاه مخصوصی: تو که غذای آماده نمی خوردی!!
حاجی: نه... چیزه.. همین ... چیز شده دیگه...نظرم عوض شده
شاهزاده: تو به اینا گفتی غذای آماده نمیخوری. تو که اون روز داشتی منم می.....
حاجی می پره وسط حرف شاهزاده و میگه: خب پیتزا ها سرد شد، بریم بخوریم دیگه
سرژ: آره منم فکر می کنم باید بریم غذا رو بخوریم وگر نه از دهن می افته
و همه با هم (نه؛ جهاد سازندگی نیست) می رن تو سالن غذا خوری هافلپاف تا پیتزا شون رو بخورن
============================
یحتمل هیچکدومتون نفهمیدین درون مایهی پست بالا چیه
فقط بگم بر می گرده به یه جلسه ی فراسایتی که خود حاجی می دونه


تصویر کوچک شده


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#29

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
معمولا آخر نمایشنامه رو با شروع دیالوگ تموم نمیکنن این شکلی باعث میشه فرد بعدی که بنده باشم در زیر فشارهای منگنه قرار بگیرم و نتونم اون طور که دوست دارم نمایشنامم رو شروع کنم.ممنون میشم آنیتا که اینو هیچ وقت دیگه فراموش نکنی ممنون
--------------------------------------------------------------------------

پیتر خوشحال و خندون:این که خیلی خوبه!!

ناگهان حاجی نگاهی ترسناک به پیتر انداخت و لحظه ای بعد انگار که صورت پیتر رو با وایتکس شسته بودند!....سفید سفید!

حاجی با صدای خشن و ترسناک و البته زیرلبی ای:اما اونا خیلی ترسناکن عزیزم!...خیلی...حتی ترسناکتر از خون آشام ها.....وقتی که عصبانی بشن همه چیز رو از بین میبرن....اونا حتی بعضی مواقع خون هم میمکن!!

صدایی شبیه قورت** دادن آب دهان از گلوی شاهزاده خارج شد.
زاخی زیر لب چیزی شبیه "مامان!!" رو به زبون آورد.
ناگهان حاجی با دست محکم به پشت پیتر زد که باعث شده همه ی پسرا از جاشون در حدود 1 متر و 23 سانتی متر به هوا بپرن!

حاجی:....ترسیدینا!! ...خب من برم ببینم خواهران در چه حالین!

حاجی در حال که عباش رو مرتب میکرد راهش رو به سمت خواهران در پیش میگیره....

حاجی:سلام بر دوستان خوب من!!!....کمی بیایید نزدیک تر تا بلکه بتوانیم کمی ارشادتان کنیم.

دختر ها کمی نزدیکتر میان....

حاجی:...خوبه...اوه نه دخترم از این دیگه نزدیکتر نیا!....یه دفعه بیا به ما هم متصل بشو دیگر!!!!!
و نگاهی حاجیانه به هپزیبا که شباهت بسیاری به یکی از بازیگران هالیوود داشت(!) کرد....

حاجی نگاهی به ساعتش کرد و گفت:خب بچه ها نظرتون در مورد اینکه بعد از صرف غذا متصل بشیم چیه؟

**چند دقیقه بعد**

هپزیبا:حالا نمیشه غذای آماده بخوریم؟
حاجی:نه اصلا من لب به غذایی که خونگی نباشه نمیزنم!

----------------------------------------------------------------------
**یکی از ناظرا بیاد بگه ببینم قورت درسته یا غورت!؟! (کوییرل بهم گفته بودا!!)


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#28

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
هلگا در حالی که حسابی هول کرده بود گفت:
_ اهم....چیزه.....اون جلو.....
و با نگاهش به پیتر حالی کرد که یه جوری سرشو گرم کنن، بنابراین پیتر گفت:
_ بله....بله....بیایم این جلو مراسم رو برپا کنیم!!!
حاجی با نگاهی کج و کوله به پسرها گفت:
_ خیله خب....همه آماده اید؟؟....
هلن پرید توی حرف حاجی و گفت:
_ ااا...نه!!!......ما هنوز برای اتصال آماده نیستیم.....!!!
حاجی تفکری کرد و در حالی که محاسنش را نوازش میکرد گفت:
_ عجب.....باشه.....پس من فعلا پسرها رو موعظه میکنم، تا شما حاضر بشید!!!....پسرها...از این طرف!!!
حاجی پشتشو میکنه به دخترا و پسرا هم روشونو میکنن به حاجی و اونطرف حاجی رو دید میزنن!!
سوزان در حالی که آروم حرف میزد: حالا چی کار کنیم؟؟
رز ه، متعجب: نیدونم!!!
آنیتا در حالی که عصبانی بود گفت:
_ چند بار بگم از این لوس بازی ها در نیارین؟؟؟ حالا دیدین چی شد؟؟!!!
دخترا همگی با هم شروع کردن به سوت زدن و یابو آب دادن!!
_ خیله خوب.....حالا کی مراسم عبادی بلده؟؟؟
هپزیبا در حالی که حسابی مشوش بود، گفت:
_ چیزه.....من که بلد نیستم.......بچه ها؟؟!! این پسرا چرا محو حاجی شدن؟؟؟
هلن که داشت از فضولی میترکید گفت:
_ یکی بره ببینه چه خبره؟؟؟!!!!
بنابراین آنیتا رفت نزدیک اونا و شنید که حاجی میگه:
_ بله.....پسرای خوب من......حوریه ها....خیلی خوشگلن....اونا چشمای مشکی دارن!!!
شاهزاد در حالی که حالی به حولی شده بود، کش دار گفت:
_ ولی من....چش...آبی ....دوست دارم!!!!
سرژ عصبانی یکی زد توی سرش و گفت:
_ ساکت شو، بقیشو بگه!!!....بگو....حاجی جون......اونا....سوت* سوت سوت؟؟!!!
حاجی که خودشم داشت ،سوت!! گفت:
_ معلومه که سوت سوت.....اونا خیلی هم.....سوتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!
پیتر خوشحال و خندون:.....
**********
*= سانسور سوتی( همونی که شماها میگین، پی جی پی؟؟!!)
آقا.......از مراسم عبادی ببرین بحثو بیرون!!!!( ممکنه توهین بشه)....برین توی بحث سوت!!!!
:bigkiss:


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۴:۱۸:۳۵

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۵ اسفند ۱۳۸۴
#27

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
شاهزاده...حاجي داره ميره بيرون بعد ميگي اومد تو؟
___

در بيرون خوابگاه_بعد از خوندن«خوابگاه مختلط هافلپاف»

حاجي:قرارمون چي بود؟ الان به قاسم زنگ ميزنم
و هنگام در اوردن موبايل با انگشتاش حالت پول شمردن رو در اورد كه يعني پول بدي حله ولي حاجي نميدونست كه با بچه هاي زرنگي طرفه.
انيتا:حاجي جان.ما اين بالا نوشتيم خوابگاه كه بچه هاي گروه هاي ديگه كه تو هاگوارتزن نريزن اينجا نماز بخونن.ما ميخواستيم با همين جمعيت كم خلوت كنيم.چون هر چي كمتر باشيم اتصال بهتر برقرار ميشه
حاجي كه خام نشدگي!! از چهره اش موج ميزد:آفرين.پس من بيام اين نوبت نمازم رو در اين مكان مقدس برپا كنم
انيتا فقط خشكش زد و تكون نخورد.حاجي با لبخندي زيركانه دوباره وارد خوابگاه شد

دختر ها در حال مرتب كردن مو و همچنين آرايش هستن.پسر ها هم كه مثلا دارن مجله ميخونن ولي زير چشمي ديد ميزنن

حاجي:اهم اهم...اهيااااخ ملچ ملوچ
دختر ها رژ به دست برميگردن و خشكشون ميزنه
حاجي:احسنت...افرين بر شما كه قبل از اتصال خود را پاكيزه ميكنيد.در رساله حاجييه جلد چهارم فصل«چگونه متصل شويم» خودم نوشتم كه قبل از اتصال به معبود بايد عطر زد و خود رو پاكيزه نگه داشت...حالا كجا مراسم عبادتي رو برگذار كنيم؟

_
به به...ميبينم كه خوابگاه مختلطم زدين...من فقط همين صفحه اخرو خوندم.

اگر دوستان كوتاه تر بنويسن خيلي بهتر پيش ميره.چون اون وقت همه حوصله خوندن پيدا ميكنن...همه حوصله پست زدن پيدا ميكنن.و همچنين داستان جذاب تر ميشه

از انيتا هم تشكر ميكنم گيزر داده به ورود من



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
#26

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
حاجي اومد تو خوابگاه
شاهزاده: اِ!!!! حاجي تويي! سلام! چه خبرا؟
حاجي: نيمه خالص توام؟؟! تو اين بي ناموسيگاه چي كار مي كني؟
شاهزاده: كدوم بي ناموسي. اين جا فقط خوابگاه؟
-: خوب!!؟؟؟؟
_: خوب به جمالت
_: يعني بي ناموسي نيست؟
_: نه كه نيست! ما اينجا همه مثل خواهر و برادريم. بهت اطمينان مي دم
حاجي به همه: خوب خيالم راحت شد. وقتي نيمه خالص مي گه باناموسيه ديگه من حرفي ندارم
----و حاجي از خوابگاه مي ره بيرون.
همهي اعضاي هافلپاف مي آن دور شاهزاده و اونو رو دستاشون بلند مي كنن و مي گن تو قهرمان ما هستي
شاهزاده: متشكرم، متشكرم ولي قبل از اين كارا حق الزحمه ي من رو بدين
همه: ما ما ماا ا آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.