هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
ايگور:خشش خشش خشش(صداي خنده)
سارا:ببينم تو داري به چي ميحندي؟!
سارا اومد به طرف ايگور بره كه ناگهان پاش به پيشبندش گير كرد و با مغز روي كف پوش كافه سقوط كرد چوبدستيش كنار پاي لرد افتاد ، اونم كه منتظر همين فرصت بود چوبدستي رو برداشت و با آرنج محكم توي صورت لارتن كه از افتادن سارا شوكه شده بود كوفت.
در اين لحظه صحنه به صورت اسلوموشن درمياد.
لارتن:آآآآآآآآآآآآآيـــــــــــــــــــــــــــــي
و همزمان با جيغ كشيدن مقداري خون از دهن لارتن به بيرون تراوش ميكنه.
لرد:اكسپليارموس جميعاً
محفلي ها كه شوكه شدن از خودشون نميتونن دفاع كنن و چوبدستي ها از دستشون خارج ميشه و كنار پاي لرد ميفته.
همه اين اتفاقا در كمتر از يك ثانيه رخ ميده.
ملت مرگخوار و محفلي:اَ اَ اَ
لرد:كي گفته من پير شدم

در همين هنگام لارتن تلاش ميكنه كه بلند بشه اما لرد طي يك عمليات ناگهاني با آرنج پس كله ي لارتن ميكوبه از شدت ضربه چشمهاي لارتن از توي دماغش ميزنن بيرون() و محتويات مغزش از حدقه خالي چشماش شروع به چكه كردن ميكنه.
ملت حاضر در كافه با حال نا معلومي دو تا چشم لارتن رو كه در حال قل خوردن و دور شدنه نگاه ميكنن.
ملت مرگخوار و محفلي:اوووووو

لرد نگاه مخوفي به سارا ميندازه كه در نتيجه سارا از ترس تمام موهاش ميريزه.
مرگخوارا:كچل كچل كلاچه كچ .... (اما وقتي قيافه وحشتناك لرد رو ميبينن از خواندن ادامه شعر منصرف ميشن.)

دارو دسته لرد بلند ميشن و چوبدستي ها شونو بر ميدارن.

لرد:دختره ي احمق فكر كردي با اين حركات بچه گانه منو ميتوني غافل گير كني؟!!! مرگخوارا ببندينشون ...


با نفرين لرد و مرگخوارا طناب هايي نامريي اطراف سارا و محفلي ها رو ميگيره..

لرد با نفرت ضرب محكمي به پس كله ي كچل سارا ميزنه و وقتي انعكاس صدا به وضوح شنيده ميشه بر همگان روشن ميشه كه اون تو چيزي نيست

سارا اونز ديگه به اخر خط رسيده بود ...محفلي ها بايد تسليم ميشدن..

__________

ميدونم ارزش نقد نداره اما لطفا نقد بشه


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۲:۲۵:۴۲
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۲:۳۲:۱۲
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۲:۳۴:۳۲

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
اما سارا هميشه يه راه نجاتي داشت! او به سختي توانست چوب دستي زير پيشبندش را بكشد .
آنگاه با كمال اعتماد به نفس به سمت مرگ خواران برگشت... سپس بلند فرياد زد :
_ نمايش تموم شد... حمله ميكنيم!

با فرياد سارا چند نفر از پاي صندلي ها بلند شدند و شنل هايشان را انداختند و لارتن نيز چوب دستي اش را برد زير گلوي ولدمورت!
_ خب حالا آروم چوب دستي هاتونو پرت كنيد اين ور و خيلي آروم تر روي زمين بشينيد تا از اين ولديتون تقاص شكنجه هاشو پس نگرفتيم!

بليز و لودو به هم نگاه كوتاهي كردند و سپس در حالي كه سعي ميكردند از لرزش پاها و دستان و دندانهايشان جلوگيري كنند چوب دستي ها را به سمت لارتن و سارا پرتاب كردند...

كم كم تعدادي محفلي نيز وارد كافه شد و همه را خلع سلاح گرداندند. لرد سياه نيز چيزي نمي گفت... تاكنون در اين شرايط قرار نگرفته بود...بايد چه ميكرد؟
سارا خنده بلندي كرد و گفت :
_ لودو تا حالا به قيافت در اين جور مواقع نگاه كردي ؟ خيلي خنده داري! اما خدمت دشمنان مرگ خوار بايد عرض كنم كه ما اين نمايش رو ترتيب داديم تا آخرين مكان تسخير نشده سياه رو توسط محفلي ها بگيريم!

و سپس قدمي به جلو برداشت و زماني كه به نزديكي بليز رسيد گفت :
_ اين چوب دستي رو زير گلوت حس مي كني؟ مي دوني نشون دهنده چيه؟ نشون دهنده اينه كه اين دفعه نه من توي خيالم نه تو! پس بهتره به فكر يه راهه نجات براي اربابت باشي چون الان بدجوري بهت نياز داره!

و لحظه اي آرام شد و دوباره گفت :
_ در مورد اون معجون هم درست حدس زديد! اون يه معجون عشقه كه البته تا الان ديگه خاصيتشو از دست داده زياد نگران نباشيد!

ولدي همچنان در فكري براي فرار بود! اما چگونه؟ اون ديگر پير شده بود و توانايي انجام طلسم ها را بدون چوب دستي نداشت! تازه اين خود او بود كه طلسمي را در آن مكان كار گذاشته بود تا كسي نتواند آپارات كند...
اگر كاري نمي كرد بايد آن وقت تا آخر عمرش را در آزكابان سپري مي كرد!

تنها راه نجات، تسليم بود... بايد به سفيدان مي پيوست!



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۴۲ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ای خدا بدبخت شدیم.ارباب چی به سرت اومد؟شما که نمیدونستی عشق چیه.

لرد سیاه با اشتیاق به سارا که در حال کشمکش با لارتن بود نگاه کرد.
-حالا دیگه میدونم.عشق زیباست...زندگی زیباست.دست از کشت و کشتار بردارین.بیایین همه به هم عشق بورزیم.

لرد از جا بلند شدکه بطرف سارا برود.بلیز در آخرین لحظه پشت ردای ارباب را گرفت.

-ارباب جون من بشین بابا.ما آبرو داریم.میخواستی عاشق بشی عاشق یکی از همین مرگخوارای خودت شو.ببین..سامانتا چطوره؟به دلایل نامعلومی خیلی هم شبیه ساراست.نمیخوای؟خب...جسیکا هم هست.اونم نخوای لودو هست..گراوپم خوشگله.ارباب بشین.

ولی هیچ نیرویی قادر به مقابله با نیروی عشق نبود.ارباب بعد از پرتاب کردن بلیز به طرف دیوار خودش را به کنار ظرفشویی رساند.
-سلام..حالتون خوبه؟ای اس ال پلیز؟

ساراصورتش را بطرف ظرفشویی برگرداند تا شناخته نشود.
-برو آقا.برو پی کارت.مگه خودت خواهر مادر نداری؟فکر میکنی ارباب شدی میتونی با همه دوست بشی؟برو..من از اون دخترا نیستم.

لرد با نفرت به موهای سارا که تحت تاثیر بخار آب وز کرده انداخت.
-کی با تو بود بابا؟من نارنجیه رو میگم.

لارتن که به دنبال راه نجاتی از مثلث عشقی سارا و لیلی بود ناگهان لرد سیاه را هم در این مثلث یافت.

-میگم چه موهای نارنجی خوشگلی..چه صورت زخم و زیلی جذابی داری.بیا بریم خانه ریدل.میخوام کلکسیون جمجمه هامو نشونت بدم.

لارتن با انزجار به صورت جذاب بدون دماغ و سر بی موی ارباب خیره شده بود.بلیز به سرعت خود را به ارباب رساند.
- ارباب.خواهش میکنم.با عجله تصمیم نگیرین.این کار درست نیست.فردا پشیمون میشین.باور کنین آخه من شدم.

لودو برای کمک به بلیز خود را به ارباب رساند.
-همش زیر سر این دختره اس.هی برگرد ببینم..چی به خورد ارباب ما دادی؟دیدم که چقدر اصرار میکردی نوشیدنی اربابو خودت بریزی.برگرد ببینم.با توجه به اتفاقی که برای ارباب ما افتاده حس ششمم میگه تو یکی از نزدیکان دامبلی.

سارا با ترس و لرزدر میان نگاههای عاشقانه ارباب به لارتن به دنبال راه فرار میگشت.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۰۰ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
خون در حدقه ي چشمان ِ سارا تزريق شد! لبانش را ورچيد و اشك با خون مخلوط و اكنون خونابه در چشمانش موج ميزد!
- تو... تو... تو زن و بچه داري؟؟! تو... تو مگه منو دوست نداشتي؟؟!!
لارتن دست و پايش را گم كرده بود... نميدونست چطور سوتي خود را جمع كند! بنابراين تصميم گرفت آب دهانش رو قورت بده! (عجب تصميم خفني! )
لارتن پس از عمليات محقر العقول ِ قورت دادن آب دهان: خو... خوب... ببين... خواهرت...
- خواهرم؟! تصویر کوچک شده آخر كار خودشو كرد؟! اون هميشه از من جذاب تر بود...

+++
بليز: هرهرهر... كركركر... ايگي ايگي ببين دختره چطوري داره عر ميزنه! :lol2:
ايگور: گمونم پسره دوباره ضايش كرد... خي خي خي... (مدل خنديدن ايگور اين فُرميه! مثل صداي كشيدن ِ سريع سمباده رو چوب )

بليز و ايگور همينطور در حال خنده و مسخره بازي(چكش) بودند كه ولدي داد ميزنه: (البته در اين لحظه ايگور از شدت خنده آب بينيش راه افتاده بود و مشغول ليسيدن بالاي لبش توسط زبونش بود!)
ولدي: بي ناموسا... به كجا زل زديد!! مگه شما خودتون ناموس نداريد! همين كارا رو كرديد ساحره هاي خودي همه ترشيدن... بوي گند خانه ي ريدل رو برداشته ديگه! ايگور از انگشت استفاده كن! راحت تر به مقصودت ميرسي!
ايگور: نه ارباب اينطوري ريزه ريزه مزش مياد تو دهن بيشتر حال ميده...

+++
- ببين سارا من ميتونم تو رو هم بگيرم خو. ميتوني با خواهرت بسازي؟
- با همين پيش دستي ميزنم لهت ميكنم ها مرتيكه ي بي چشم و رو... حالا كه اينطور شد ميرم رو مخ آبجي كار ميكنم ازت تلاق بگيره!
- همچين مخشو طلسم كردم كه محاله بتوني كاري بكني... موهاهاها... به من ميگن نارنجي!
- عررررررررررر...زررررررررررر...فيـــــــــخ! (صداي گريه كردن سارا!)

+++
بليز: آخه ارباب ببين چه فُرمي گريه ميكنه... قيافشو ببين... خيلي خندس!
ولدي دستي به ريشش ميكشه (قابل توجه ميباشد كه ولدي به سن بلوغ رسيده و ريش درآورده!) و يه نگاه ِ ولدي اندر ظرفشور به سارا ميندازه...
- هوووم. اين كه خوشگله!
ملت مرگخوار به صورت كاملآ هماهنگ شده: جــــــــــــــان؟!!!
ولدي: مو اور مَيوم! مويوم اور وستونم! (ترجمه: من به او علاقه مند شدم! ميخوام با او ازدواج كنم!)
.....


___________________
مديدي بود نروليده بوديم!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سارا با امیدواری چشمهایش را باز کرد و به امید به حقیقت پیوستن افکار کودکانه اش به لرد خیره شد که همچنان به معجون سیاه رنگش زل زده بود. چرا که در زمان خرد سالی آن زمان که در قزوین مسافر کشی میکرد به وی آموخته بودند که حقایق از تخیلات نشات میگیرند و زمانی همه کتاب های ژول ورن کتاب های تخیلی بوده است حال آنکه امروزه دیگر تخیل قلمداد نمیشود!

ناگهان لرد با چنان اشتیاقی جامش را با ولع سرکشید که گویی تا به حال نوشیدنی ننوشیده است و سیاهی را مزه نکرده است ...
سارا
کییییش بوووووم دوووووووف!!!
- آهایی ... دختر اینجا پول نمیگیری که ظرفا رو بشکنیا! بدو کلی ظرف کثیف هست که باید تا قبل امشب تمیز بشند ... وگرنه مجبوری شبو هم به عنوان اضافه کاری اینجا بمونی!

سارا در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود دوباره مشغول به شستن ظرفها میشود و اصلا به پسری که به او زل زده توجه نمیکند .. تنها گهگاهی به ولدمورت و مرگخواران که در کافه معرکه گرفته بودند چپ چپ نگاه میکند!

بلیز: هی ایگور ! اون دختره هست داره ظرفا رو میشوره .. همون که یه جوریه تازه اخمم کرده انگار داره گریه میکنه. به نظرت یه جور بدی مارو نگاه نمیکنه؟
ایگور: به روی خودت نیار .. فکر کنم الان داره به ما حسودی میکنه که به همراه ارباب دور هم نشستیم و اون داره ظرف میشوره ...
بلیز: اره راست میگی ... ببین چجوری داره به ما چشم غره میره!
ایگور و بلیز
بارتی: خب بالاخره اون یک عوام الناسه و جایگاهش اونجاست .. نباید خودشو با خون پاک اصیل زادگان مقایسه کنه!
پرسی: ولی یکم دقت کنید ... از نیم رخ یکم شبیه سارا خفنز نیست؟
همه مرگخوارا شروع به دقت کردن میکنند!!!

بدین ترتیب سارا بعد از اینکه فهمید که توجه همه مرگخوارانو به خودش جلب کرده از فرط خجالت بقیه ظرفها را هم شکوند که در طی این حرکت صاحب کافه در خالی که بسیار خشن تشریف میداشت و کمربندی رو در هوا میچرخوند وی رو به شدت تهدید کرد.

بعد از اینکه صاحب کافه از او دور شد سارا با خود به ماه پیش فکر کرد که آلبوس گفت که ما ورشکست شدیم و از حقوق خبری نیست و اون موقع بود که سارا تصمیم گرفت کاری برای خود دست و پا کنه تا خرج و مخارج زندگیشو تامین کنه اما حالا مدتها بود که فهمیده بود کار کردن در محفل بسیار راحت تر از اینجاست.
سارا در حالی که فکرش به شدت مشغول بود شروع به جمع ظرف های شکسته میکند که ناگهان توجهش به همون پسره که نگاهش میکرده جلب میشود و در طی این فرآیند از فرط تعجب به شدت به در و دیوار آشپزخونه برخورد میکند و آشپزخونه رو به شدت ویران میکند!

لرد: چه خبره اونجا؟ باز چی شده؟ نمیشه دو دقیقه بدون کشت و کشتار آرامش داشته باشیم اینجا؟
صاحب کافه: ارباب من عذر میخوام ... همش تقصیر ظرف شوی تازه استخدام شده هست! میگفت لیسانس ظرف شویی داره
بلیز: ارباب به نظر منم این دختره یه جوریه ... حتی بلد نیست به مشتری چطوری باید نگاه کنه.
ایگور: مثل ایناست که چند بار پشت سر هم ضایع شدن

اما سارا به اظهارات اطرافیانش اهمیتی نمیداد و تنها به همان پسره خیره شده بود.
سارا: لارتن خودتی؟ اینجا چی کار میکنی؟
لارتن: منم اینجا استخدام شدم و زمینا رو تی میکشم ... دیگه چه کنیم؟ خرجو مخارج زندگی رفته بالا .. آلبوسم که همه پولا رو کشیده بالا .. خلاصه باید از یه راهی شکم زنو بچمونو سیر کنیم

نکته بهداشتی: این پست در راستای کل کل کردن زده شده

ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۲۰:۰۸:۵۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۲۱:۳۴:۵۳



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
#99

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
ولدمورت به معجون سياه رنگ رو به رويش خيره شده بود. از لاي درب بسته كافه سوز سردي مي وزيد كه فضاي كافه را چندين برابر خوفناك تر كرده بود!
سرش را بالا آورد... همه جا سياه بود... حتي از يك پرده نيمه باز نيز مي شد فهميد كه بيرون از كافه نيز پرده سياه شب سايه افكنده است!

ولدمورت ديگر طاقت نياورد... چقدر سياهي؟ و نوشيدني مقابلش را با يكي از دستانش به يك سوي پرتاب كرد....

شترق...

و ليوان به هزاران تكه مبدل گشت!

_ هي پسر يه نوشيدني سفيد رنگ بردار بيار!

حالا به ليواني با محتوايي سفيد رنگ كه در مقابلش قرار داشت، مي نگريست... چقدر زيبا بود... اين سفيدي در آن سياهي مطلق مي درخشيد!
به اين فكر كرد كه اي كاش جاي سياهان و سفيدان عوض مي شد... نه اشتباه نكنيد...منظور اين بود كه او با تمام اين جنايات و كارهاي منزجر كننده اسم سفيد داشت و دشمنانش نام سياه!

نه... ديگر از كابوس هاي وحشتناك هر شب نيز خسته شده بودند. آدم هايي كه كشته بود مانند ارواح سرگردان انگار وسيله اي شده بودند كه هر ثانيه او را عذاب بدهند...
ديگر پير شده بودند... اراده سال هاي اول را نداشت... نمي توانست اين تصاوير دهشتناك را از خود دور كند پس بايد چه ميكرد؟
مي رفت و از همه خانواده هاي آنان البته اگر خانواده اي برجا مانده بود طلب بخشش مي كرد؟
نه... او نمي توانست اين كار را انجام دهد... پس چه راهي در مقابلش بود...؟

جرقه اي در ذهنش زده شد... خانه شماره 12 گريمولد... محفل! بايد به آنجا مي رفت....! آنجا تنها راه نجاتش بود!

******

هه هه هه! ولديتونم سفيد كردم...ديگه چي مي خواييد؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۱۸:۲۰:۰۶


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶
#98

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
از اوج!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
سوژه جدید
در خیابان های شهر لندن هنوز مه صبح گاهی فروکش نکرده بود و سرمای خود رابر تن پیاده هایی که در پیاده رو های دراز و طولانی راه میرفتند می چسباند.
جز هر از گاهی صدای بوق ماشین می آمد دیگر هیچ چیزی سکوت دل پذیر آنجا را نمی شکست...

در پیاده روی سنگ فرش شده ، چندین سیاه پوش در حالیکه گویا فردی را دوره کرده و نیز راه میرفتند باعث جلب مشنگ هایی می شد که صورتشان را در یقه اشان فرو کرده بودند تا از گزند باد سرد در امان باشند.

مردی با وقار و بی مو در حالیکه با رضایت بر سنگ فرش های پیاده رو قدم بر می داشت به فردی که کم خمیده پشت بود و در سمت راستش قرار داشت گفت : هی پیتر ! مطمئنی این دور و برا مو میکارن؟! من پا نشدم این همه راه بیام لندن تو دل زندگی مشنگا که بعدش هیچی ! حواست باشه من تو رو مسئول میدونم.
پیتر : بله ارباب ... من مطمئنم اینجایی که دارم میبرمتون یک جایی که تمام اون پول و پله دار ها میان توش و مو میکارن!
لرد ولدمورت با صدایی که مملو از نارضایتی بود گفت : این همه مرگ خوار دور و برم رو گرفتین سر که نیاوردین! حالا چرا اینقدر راهش دوره؟چرا ما آپارات نمیکنیم؟تئودور من از تو دلیل میخوام!

دست چپ لرد ولدمورت که گویا تئودورنات نام داشت با صدایی دو رگه گفت:به خاطر اینکه با همین لباس هایی که اینقدر تاکید داشتیم با همین رداها بیاییم به اندازه کافی جلب توجه میکنیم ... دیگه چه رسد به اینکه بخایم جلوی مشنگا آپارات کنیم!

کمی بعد
سیاه پوشان که مرگ خوار نام داشتند ، در جلوی دری بزرگ ایستادند که بر سردرش نوشته بود : مغازه کاشت مو بوری! کاشت انواع موهای ژاپنی ، آلمانی ، آمریکایی ، افغانی ، قرپانداقانی و ... به طور کاملاً طبیعی!
لرد ولدمورت : خب منتظر چی هستین بریم تو دیگه ای بابا!
یکی از مرگ خواران : اینجوری که نمیشه باید حد اکثر دو نفر برن تو چون
باعث جلب توجه زیادی نشه!
لرد ولدمورت : تصویر کوچک شده آها فهمیدم! پیتر تو با من میایی یک زمانی تو کاشت مو کار میکردی !
و لرد دست پیتر را با خشونت گرفت و کشید و به مغازه برد.

در داخل مغازه
لرد ولدمورت به همراه پیتر در حالیکه سعی میکردند کمترین توجهی رو جلب کنند به طرف خانم منشی ای رفتند که در پشت میز بزرگی نشسته بود.
پیتر رو به خانم منشی : سلام خانم منشی! ما ویزین گرفته بودیم کی وقتمون میشه؟!
خانم منشی : یک چند دقیقه دیگه!الان دکتر دارن یک مریض رو معالجه میکنن!
پیتر سری به نشانه موافقت تکان داد و همراه با لرد ولدمورت بر روی صندلی های آبی رنگ انتظار نشستند تا وقت آنها برسد.
پیتر رو به لرد : ولدمورت یک دقیقه آروم مینشینی تا من برم مرلینگاه...
سپس دستی به سر لرد کشید و گفت : آفرین پسر خوب
و به طرف مرلینگاه حرکت کرد...

در اتاق انتظار ، در اتاق پزشک باز شد و فردی دقیقاً شبیه لرد ولدمورت، با همان بینی نداشته و بدون مو ، در آستانه در ظاهر شد.
تنها تفاوت آنها در این بود که لرد ودلمورت با ردای سیاه و فردی که شبیه لرد بود کت شلواری سیاه رنگ و گران قیمت پوشیده حاضر شده بودند.
فرد تازه وارد بدون اینکه به اطرافش توجهی بکند به طرف در رفت و از مغازه خارج شد.
پزشک با دست به لرد اشاره کرد و به او فهماند که برای معالجه به داخل اتاق برود.
لرد : این پیتر ذلیل شده کدوم گوریه؟
سپس بدون هیچ حرفی بلند شد و به طرف اتاق رفت.
در همان حال پیتر که چشماش باز شده بود () از در مرلینگاه بیرون آمد.
پیتر : لردی ... ولدی.... کجایی عزیزم؟
سپس رو کرد به خانم منشی و گفت : ببخشید این مریض ما کجا رفت؟همون کچله رو میگم؟
منشی در حالیکه به در اشاره میکرد گفت : از اون طرف رفت!

در بیرون مغازه
مرد کت شلوار پوشیده در بین مرگ خواران گرفتار شده بود.
دالاهوف : چه جیگر شدی ولدی جون!
مرد کت شلوار پوشیده : ولدی کیه ... مرد حسابی منو ول کن تا برم!
ناگهان در باز شد و پیتر در آستانه در ظاهر شد.
پیتر : خب دیگه ، بروبچ ، بقیه حرفاتونو تو مقر مرگ خوارا چون عجله داریم همین حالا آپارات میکنیم.
و بعد با صدای پاقی نا پدید شدند دریغ از اینکه لرد ولدمورت ، رئیس آنها در شهری مشنگی بدون هیچ اطلاعی از زندگی آنها گیر افتاده است!


تصویر کوچک شده
شناسه قدیم من : بورگین


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#97

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
بووووووم!
در همان لحظه خروج اوباش سقف اتاق با صدای مهیبی بر سر گروه هافلپافی های اصیل فرو ریخت.
بورگین که ماتش برده بود در حالی که از میان آن دود و سیاهی هیچ چیز را نمیتوانست ببیند به این می اندیشید که چه کسی آنقدر قدرت جادویی داشته که سقف را خراب کند.به سرعت نگاهی به اعضای گروهش انداخت.ولی همه آنها مثل او ماتشان برده بود.ادوارد در حالی که به دست بورگین آویزان شده بود با لکنت گفت:اون...اونج...اونجا...اونجا رو نگاه کن.
حق با ادوارد بود.چند هیکل سیاه که با طمانینه در حال حرکت بودند با چوبدستی هایی کشیده در زیر آوار به دنبال چیزی یا کسی میگشتند.سرانجام خاک فرو نشست و ردای سیاه آنان آشکار شد.سپس صدای سردی که تا اعماق وجود انسان نفوذ میکرد گفت:حالا موقعیه که لودو از این که باج گروه مرگخواران رو نداده به شدت پشیمون میشه و دعا میکنه که کاش جای گورکنش بود...
ریموس با وحشت قدمی به عقب برداشت:بورگین.بد بخت شدیم.اونا مرگخوارا هستن.
بورگین وقوع مبارزه مهیبی را پیش بینی میکرد...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#96

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
بورگین چوبش را به سمت پول ها گرفت و با تمام قدرت جادویی که در خود می شناخت ورد آکسیو را خواند. پول ها در میانه راه منحرف شد و مستقیم در دستان بورگین جای گرفت.
در همان حال ریموس با یک ورد آکسیو گورکن را دوباره به چنگ کشیده بود.
بورگین بلافاصله پول را در جیبش گذاشت. گورکن را گرفت و چوبدستی اش را روی مغز گورکن نشانه رفت و به لودو گفت : " خیلی سریع 25 گالیون دیگه بده وگرنه این بی خاصیت رو می کشم. "
صورت لودو باز به رنگ گچ در آمده بود. دستانش می لرزید و ب زحمت دست در جیبش کرد و مقداری پول بیرون کشید و به ادوارد داد. ادوارد بلافاصله پول ها را شمرد و به بورگین گفت : " درسته !"
بورگین گورکن را به جلو پرتاب کرد و بلافاصله با گروهش از اتاق خارج شد و در را به هم کوبید در همان لحظه ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#95

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
لودو پوزخندی زد و گفت: ماندانگاس به اینها نشون بده
اما ناگهان به میز چشم دوخت و ماندانگاس را در خواب دید.
این بار بورگین پوزخندی زد و به تمسخر گفت: حالا یا باج ما رو میدید یا....
و چوبدستیش رو به طرز خطرناکی بر سر گورکن تکان داد.
سپس زمزمه کرد: کروشیو
ناگهان لودو به سمت آنان حمله ور شد اما پرتاب طلسم های اوباش مانع شد
بلاخره بورگین شکنجه گورکن رو به اتمام رساند و رو به لودو گفت: اینم برای دستگرمی.
لودو که از خشم صورتش همانند گچ سفید شده بود گفت: نمیدم
- پس معلومه هنوز خوب یاد نگرفتی در برابر اوباش زانو بزنی
این بار بورگین گورکن را از کیسه خارج کرد و باری دیگر زمزمه کرد: کروشیو
گورکن شروع کرد به چرخیدن به دور خودش. پس از مدتی افتاد و از درد به خودش پیچید. میلرزید. انگار هر لحظه سیخ داغی را بر بدنش میزدند بدنش هر لحظه بیشتر درد میکشید تا اینکه....
لودو فریاد زد: بسه هر چی بخواید بهتون میدم فقط اونو ولش کنید
لبخندی شیطانی بر لبان بورگین نقش بست آنگاه گفت: همین حالا یا پول رو میدید یا این گورکن رو انقدر شکنجه میدم که.....
لودو صدای بورگین را قطع کرد و گفت: نه. همین الان هر چقدر بگید بهتون میدم فقط اونو ولش کنید
ریموس گفت: 35 گالیون به همراه یک شکنجه چند دقیقه ای برای ادب شدن
بورگین نیز به تأیید گفته لوپین سری تکان داد.
لودو بسیار سریع با وردی یک چمدون ظاهر کرد آنگاه در آن را باز کرد و 35 گالیون از آن را جدا کرد و در دستانش گرفت
بورگین گفت: اونو بزار زمین و خودت روی زمین دراز بکش
لودو روی زمین دراز کشید و بورگین با فریادی ورد کروشیو را بر زبان آورد
لودو به خود پیچید. بورگین هر لحظه درد او را بیشتر میکرد. بیشتر... بیشتر و بیشتر تا جایی که لودو به شدت اندامهای بدنش را تکان میداد و فریاد میزد. اما بورگین بازهم شکنجه را ادامه داد. لودو هر لحظه لرزش بیشتری میگرفت و بلاخره در حالت غلت زدن روی زمین بورگین چوبدستیش را بالا آورد
لودو هنوز میلرزید. درد تا مغز استخوان نفوذ کرده بود اما بلاخره گفت: حالا اونو آزادش کنید بیاد.
- حتما لودو
بورگین چوبش را به سمت گورکن گرفت و زمزمه کرد: تاکنتاسکروشبایو
گورکن 3 دور در هوا چرخید و سپس به شدت به زمین برخورد کرد. لودو سینه خیز به سمت گورکن رفت و او را در دستانش گرفت.
آنگاه برگشت تا به سمت اتاق هتل برود که ناگهان چیزی را به یاد آورد. برگشت اما....
پول ها در حال رفتن به سمت لودو بود
بورگین با خشم چوبدستیش را خارج کرد و.....


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۹ ۱۹:۳۱:۵۹

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.