هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#24

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
ريگلوس که نميتونست جلوی خنده خودشو بگيره از بالای پله ها به اون منظرهء خوش آبو رنگ نگاه ميکنه با خوش ميگه
- گول کاشتم .
و به سمت سالن ميره تا اين خبر رو به لارا بگه تا الکی خودشو مخفی نکنه .
- هی لارا کجايی که حساب رودولف رسيدم تا ياد بگيره سربه سر شما نذاره .
لارا که از خوابگاه دخترا سرک ميکشيد گفت :
- راست ميگی وای خوب ببينم چيکارش کردی يه وقت بلايی سرش نياورده باشی که اون موقعه من ميدونم تو .
ريگلوس که ميديد داره بجای تعريف و تمجيد لارا به يک دوئل دعوت ميشه . خودشو زد به اون راهو گفت : به من چه خانم به جای تشکرته من اصلا چيزی نميدونم برو از اسنیپ بپرس .
اسنیپ که انگاری موشو آتيش زده بودن از پشت سر یقه ريگلوس گرفت گفت :
- خوب خوب خوب ببين کی اينجاست نيومده شروع کردی . به خاطر اينکارت ۲۰۰ امتياز از گريفندور کم ميکنم .
ريگلوس که گيج شده بودگفت:
- برای چی از گريفندور من مال اسليترينم.
همه بچه های حاضر در سالن محکم کوبين به پيشونيشن و يک صدا گفتن :
- اين نوفهمه اين در اين عمرش هيچی نوفهمه .
اسنیپ که به اين دانش آموز خنگ نگاهی ميکنه و ميگه :حالا که ياد آوری کردی مال کدوم گروهی فردا اول وقت به رئيس گروهت کمک ميکنی که موهاشو چرب کنی و اما يه چيز ديگه تو هيچی نوفهمی.


من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#23

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكي جسد بي سر خرگوش رو مي اندازه رو زمين و داد مي زنه: رودولـــــف!
و به سمت راهروي اصلي مي دوه... از روي پله ها رودولف رو مي بينه كه داره بالا مي آد و دستاش رو بالاي سرش گرفته و داد مي زنة: لــــارا... كجايي كه اومدم!
هوكي هم دستاش رو مي گيره بالا و داد مي زنة: رودولــــف... كجايي كه اومدم!!
ردولف همون طور كه از پله ها مي آد بالا و به هوكي نزديك تر مي شه، اونو مي بينه و مي گه: از سر راه برو كنار هوكي..
هوكي مي ايسته و چون سد محكمي خودش رو صاف مي كنه.... دستاش رو به حالت آماده باش مشت كرده و منتظر مي مونه...
رودولف نزديك تر و نزديك تر ميشه تا در اخر به هوكي مي رسه... مشتش رو مي كوبه تو صورت هوكي و...
پـــق!
هوكي به طور موازي با زمين به پشت در هوا پرواز مي كنه و از ناحه‌ي پله ها بالا مي ره و سرش مي خوره به سقف و با پاهاش مي افته روي زمين و...
قرچ!
هوكي روي زمين دراز مي كشه و پاش رو محكم مي گيره و در حالي كه چشاش رو محكم بسته مي گه: آخ... پام... شكست... آيـــي!... درد مي كنه... مامان!!!
رودولف مي رسه به بالاي پله ها و در حالي كه از خشم سرخ شده، بدون توجه به هوكي از روش مي پره و به سمت تالار عمومي اسليترين به راه مي افته...
چند قدم بيش تر نرفته بود كه صدايي از پشت به گوش مي رسه... صدا شبيه صداي هوكي بود...:
كروشيو....
رودولف كه انتظار چنين حركتي رو نداشت، مي افته روي زمين و شروع مي كنه هب جيغ و داد كردن و چشاش رو محكم به هم فشار ميده و به خودش مي پيچه...
صداي قدم هايي از آن سوي راهرو به گوش مي رسه... قدم هايي بلند و آشنا و همان طور صداي كشيده شدن شنلي روي زمين...
صداي آشنا و طنين دار به گوش مي رسه: رودولف... هوكي... برين دفتر من...
و براي دومين بار در اين روز، اسنيپ مزاحم آن ها شده بود...........................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#22

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
لارا در حالی که نگرانی در چشماش موج ميزد به سرعت وارد سالن خصوصی شد و به ريگلوس برخورد کرد و هر دو نقش زمين شدن ماروولو که پشت سرشو نگاه میکرد و بعد از لارا وارد شده بود اون ها رو نديد و گرومپ لارا که سعی ميکرد بلند شه گفت : چرا شما جلوی پاتونو نگاه نميکنيد .
ريگلوس در حالی که به ماوولو کمک ميکرد بلند شه با چهره ای حق به جانب رو به لارا گفت : اين حرف در مورد خود شما هم صدق ميکنه هر کی ندونه فکر ميکنه رودولف دنبالتون کرده لارا که تازه يادش اومده بود واسه چی فرار ميکرده با سرعت از اونجا دور شد و فرياد زد دقيقا همين طوره .
ريگلوس هاج و واج به ورودی خيره شده بود اون اصلا دلش نميخواست اوين ملاقات کننده رودولف خشمگين باشه پس سريع خودشو از از جلو ورودی کنار کشيد . ناگهان فکری به خاطرش رسيد بايد يکی جلوی قلدور بازيهای رودولف بگيره بهترين کار تفرقه بياندازو حکومت کنه آره درسته .
- هوکی هوکی کوجايی بيا يه خبر بد دارم
شترق هوکی جلوش ظاهر شد در حالی که با ملايمت يه خرگوشو بغل کرده بود .
- باز ديگه چيه کلاغ بد خبر(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
- هوکی شنيدی رودولف پشت سرت چی گفته گفته تو حتی نميتونی از خودت دفاع کنی چه برسه به اينکه بتونی دوئل کنی .
قرچ هوکی واقعا عصبانی بود خرگوش بیچاره دیگه سر نداشت
چه اتفاقی می افتد ؟
آیا رودولف زنده می ماند؟
---------------------------------------------------------------
لطفا طوری ادامه بدین که جنبه ء بد آموزی از بین بره


من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#21

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
رودلف بسته کوچک را برداشت و شروع به خواندن یادداشت کوچکی کرد که روی آن قرار داشت . تو یادداشت نوشته بود :

لارا دختر عزیزم اینم همون چیزی
که خواسته که بودی برای تولد دوستت
رودلف بهش کادو بدی امیدوارم
همونی باشه که میخواستی

رودلف به نامه خیره ماند سپس یکباره دیگه نامه را خوند و دوباره آن را خوند هر چقدر که بیشتر نامه را میخوند از کاری که کرده بود بیشتر شرمنده و پشیمون میشد . رودلف چشم از نامه برداشت و دزدانه نگاهی به لارا انداخت . صورت لارا سمت دیگری بود به همین دلیل نمیتوانست رودلف را ببیند . رودلف خنده موزیانه ای کرد و آروم بسته کوچک را باز کرد و چشمش به کتابی افتاد که روی آن نوشته شده بود :

دوئل های بزرگ برای مردانه با خشانت

رودلف در حالی که حسرت کتاب رو میخورد برای مدتی به عنوان آن نگاه کرد سپس فکری به نظرش رسید . کتاب رو دوباره در بسته گذاشت و به وسیله جادو در آن را بست . بسته دوباره مثل اولش شد . رودلف با خوشحالی نگاهی به دوربین انداخت
سپس به سمت لارا رفت و جادوی خودش را باطل کرد . بلافاصله لارا بلند شد و خواست یک طلسم مرگبار به سمت رودلف بفرستد اما رودلف بسیار هنرمندانه با چهره ای پشیمان گفت : اوه لارا منو ببخش ! من نمیدونستم که دارم چی کار میکنم ! من واقعا بعضی موقع ها کارهایی انجام میدم که دست خودم نیست ! لارا من خیلی آدم بدی هستم ! منو ببخش دیگه این کار رو نمیکنم ! من آدم پستی ام ! من آدم بدبختی هستم ! من ......
لارا که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت : باشه بخشیدمت ! انقدر دلم رو به درد نیا من همیشه به دراکو میگفتم تو ناراحتی روحی روانی داری .......
لارا با دیدن چهره خشمگین رودلف سریع اضافه کرد : شوخی کردم بابا جدی نگیر !
رودلف در حالی که تمام فکر و ذکرش آن کتاب بود در حالی که بسته را به سمت لارا میگرفت گفت : مثل اینکه یک بسته داری !
لارا بسته را از رودلف گرفت و به یادداشت روی آن نگاه کرد و ناگهان حالت جدی ساختگی به خود گرفت و گفت : چیزی نیست مال خودمه
رودلف که میخواست هر طور شده کتابرو همین الان بگیرد گفت : بازش کن دیگه !
لارا گفت : گفتم که وسیله شخصیه !
رودلف که دوباره خشانتش داشت اوج میگرفت گفت : بازش کن دیگه ! من خودم یادداشت رو خوندم.........
رودلف ناگهان متوجه شد که سوتی داده لارا برای لحظه ای با خشم به رودلف نگاه کرد و گفت : که یادداشت رو خوندی !
رودلف خواست سریع جوابی دست و پا کند که ناگهان لارا گفت : وایسا ببینم ! نکنه تو از قضیه کتاب با خبر شدی ؟
رودلف دید چون خیلی ضایعست نمیتواند مخالفت کند برای همین گفت : خب آره
ناگهان چهره لارا باز شد گویی به نکته ای پی برده بود او گفت : پس بگو برای چی طلسم رو باطل کردی !
رودلف
لارا لبخندی زد و گفت : پس حالا این کتاب رو میخوای آره ؟
رودلف دستش رو به سمت کتاب دراز کرد و گفت : آره دستت درد نکنه بی زحمت بدش به من !
لارا گفت : پس بگیرش !
لارا کتاب رو از پنجره پرت کرد بیرون
رودلف
بلافاصله رودلف نیز همراه با کتاب از پنجره پرید بیرون !
لارا با عجله خودش رو به پنجره رساند و چشمش به رودلف افتاد که با قیافه خشمگین در حالی که نتونسته بود دفترچه را رو هوا بگیره داره مثل یک موش آب کشیده از دریاچه میاد بیرون ! ( توجه فرض کنید زیر پنجره دریاچه قرار داشته )
لارا که میدونست تا نیم دقیقه دیگه رودلف با خشانت تمام خودش رو به اونجا میرسونه تا انتقام مرگبارش رو بگیره بدون معطلی خودش رو به ماروولو رساند و او رو به هوش آورد و سپس هر دو به طرف تالار اسلی فرار کردند و مدتی بعد نیز رودلف در حالی که فریاد میکشید با خشانت تمام از آنجا رد شد تا خودش رو به تالار اسلی برسونه .........


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۳۰ ۲۰:۴۵:۳۴



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#20

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خيلي ممنون از ماروولو به خاطر فعال كردن اين تاپيك... دراكو... اگه وقت كردي و امتحاناي دانشگاهت تموم شد، بي زحمت پستا رو نقد كن... البته اگه وقت كردي... البته مثل اين كه ماندانگاس هم ناظر شده... دانگ عزيز، تو هم بي زحمت اگه وقت كردي نقد كن!!! اگه...
---------------------------------------
هر سه نفر توي راهرو شروع مي كنن به برگشتن سمت تالار... وقتي مطمئن مي شن اسنيپ به حد كافي دور شده، ماروولو و لارا شروع مي كنن به خنديدن... رودولف با خشم بهشون نگاه مي كنه و لارا و ماروولو با سرفه‌اي تصنعي خنده‌شون رو قطع مي كنن... در حال نزديك شدن بودند كه صدايي از پشتشون اومد... چند نفر از گريفي ها داشتن از راهروي پشتشون رد مي شدن و با حرارت حرف مي زدند... هر سه نفر به هم نگاه كردند و رودولف به آرامي گفت: بهتره حرصم رو روي يكي خالي كنم ... نه؟
و به آرامي به سمت اونا به راه مي افته... لارا و ماروولو به هم نگاه مي كنن.. لارا داشت لبش رو مي گزيد... ماروولو مي‌گه: بريم تالار... حالا دراكو تنها مي مونه...
و به سمت تالار به راه مي افتن... در راه، صداي برخورد چيزي با شيشه‌ي پنجراه به گوش مي رسه...لارا كه فكر كرده بود بمبه خودش رو مي اندازه زمين، ولي ماروولو مي بينه كه يه جغده، پنجره رو باز مي كنه...
يه جغد خاكستري بزرگ كه به نظر خسته مي اومد مي آد تو... ماروولو مي گه: ببينم واسه كي بسته داره... ا... ماله توئه لارا...
لارا: مال منه؟
و با حيرت بسته رو مي گيره... دستش رو مي بره به سمت بسته بندي كه بازش كنه، كه صدايي از سوي ديگر راهرو مي آد... صدا شبيه صداي رودولف بود... صداي فريادي از خشم... و درد...
ماروولو و لارا با وحشت به هم نگاه مي كنن و با تمام سرعتي كه در توانشون بود، به سمت منبع صدا مي دون... نزديك تر مي شدن و صداي داد و فرياد بيشتر مي شد... تا جايي كه خود رودولف رو ديدن..
اون روي زمين افتاده بود و از درد ناله مي كرد... زانوش رو محكم چسبيده بود و چشاش رو به هم فشار مي داد...
لارا شروع به گريه كردن مي كنه: تو كه بار گران بودي، رفتي... تو كه نامهربان بودي، رفتي....
به ديوار تكيه مي ده و مي شينه رو زمين و صورتش رو مي پوشونه... رودولف كه خيلي عصباني بود، در حالي كه صورتش سرخ شده بود رو به لارا مي كنه و داد مي زنه: كروشيو...
لارا كه انتظار چنين حركتي رو نداشت، از درد به خودش مي پيچه و جيغ و داد مي كنه... در راهرو هيچ كس نبود... حتي اثري از گريفي ها هم نبود... ماروولو مي پره رو رودولف كه جلوش رو بگيره ولي رودولف با پشت دست يه دونه مي كوبونه تو صورتش كه ماروولو به پشت مي افته رو زمين و لبش خوني مي شه...
رودولف طلسم رو قطع مي كنه و داد مي زنه: پتريفيكوس توتالوس...
لارا كه هنوز از حيرت خارج نشده بود، رو زمين دراز مي كشه و حركتي نمي كنه... ردولف لبخندي از رضايت مي زنه، رو به ماروولو مي گه: استيوپيفاي... ماروولو هم مي افته رو زمين و حركتي نمي كنه...رودولف بلند مي شه مي ره سمت لارا و كنار پيكر بي حركتش مي ايسته... و مي گه: كه من بار گرانم نه؟ نشونت مي دم...اين بسته چيه؟ و بسته رو برميداره........................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۵:۰۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#19

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
مارولو با همون سرعتي كه داشت فرار ميكرد 180 درجه ميچرخه و بطرف رودولف برميگرده...
لارا: چيكار داري ميكني؟خوب فرار كن ديگه..من رودولفو سر گرم ميكنم...تو برو پيش اسنيپ.
مارولو:نه بابا بيخيال..من ترجيح ميدم با بيل رودولف درگير بشم تا اسنيپ... .
در همين موقع رودولف درحاليكه فرياد ميزنه سر ميرسه...آآآآِ...آآآهااااي...
لارا:رودي...قيافت به اندازه كافي وحشتناك هست..اين داد و فريادا براي چيه؟
رودولف درحاليكه پشت لارا خودشو پنهان مينه....هيسسس....ساكت..منو قايم كنين..الان سر ميرسن....
مارولو:اي بابا..اين قاطي كرده...تو داشتي منو دنبال ميكردي.
رودولف كه متوجه ميشه نميتونه پشت لارا مخفي بشه به مارولو پناه ميبره:ماري جون...جون عمت منو قايم كن..الان ميرسن..خيلي هم عصبانين...
لارا:كيا ميرسن؟
رودولف:چوباي توي شومينه..اونا ادعا ميكنن به شدت باهاشون بد رفتاري شده.اعتصاب كردن و ميگن تا آخر زمستون نميسوزن...حالا هم يه گروهشون افتادن دنبال من كه منو ببرن اتحاديه چومينه!!(چوب شومينه)
مارولو كه از حرفاي رودولف كمي ترسيده بود:خوب..فقط يه راه حل وجود داره...يه نفر هست كه نه چوب نه تخته نه هيچ چيز ديگه جرات نداره بهش نزديك بشه..ميريم پيش اون...
لارا:واااي...لرد سياه؟كو؟؟؟اينجاس؟
مارولودر حاليكه به سلامت عقل لارا شك كرده بود:...لرد؟اينجا؟؟تو هاگوارتز؟؟منظور من اسنيپ بود..بريم پيشش..
رودولف:آره...اون خفاش ترسناك ميتونه نجاتمون بده...
-خفاش؟؟؟ترسناك؟؟؟چشمم روشن.. .
هرسه نفر با هم برميگردن و خفاش ترس...اهم...يعني پروفسور اسنيپو پشت سرشون ميبينن...
اسنيپ:اصلا از شما اسليتريني ها اين انتظارو نداشتم..به خاطر اين حرفتون بيست امتياز از گريفيندور كم ميكنم...و براي اينكه درحفق گروههاي ديگه بي عدالتي نشه بيست امتياز هم از هافل و ريون كم ميكنم....و تو رودولف...يه هفته اس آن نشدي ميگي امتحان داشتم..رول پليينگ كه مسخره تو نيست و حالا كه اومدي اول به اموال مدرسه صدمه زدي و عصبانيشون كردي و بعد به محترمترين پروفسور مدرسه توهين كردي...برگرد توي تالار واز همه چوبها عذر خواهي كن...امشب تا صبح بايد بيدار بموني و شومينه رو روشن نگه داري...لارا..تو هم چون با شنيدن اسم لرد سياه ذوق كردي 25 امتياز به اسليترين ميدم..حالا همتون برگردين تالار...


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴
#18

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
ماروولو جان خیلی هم خوب بود فقط کاش یکنفررو می کشتی بعدش میزدیش سرچوب میشد تی بعدزمین رو تمیز میکردی ولی ملت بیائید پست بزنید وگرنه میام دم درخونتون!!!
******************************************
ماروولو از خوابگاه بیرون آمد و دید رودولف دارد با شومینه ور میرود که روشن شود ولی چون خشانت وردهایش هم بالاست چوبهای شومینه فراررا بر قرار ترجیح میدهند:
-سلام رودولف...
-سلام ماروولو چطوری؟خیلی وقته که ندیدمت چه خبر؟
-
-چیه خشانتبار نگاه میکنی؟
-این مدت طولانی کجا بودی اصلا پیدات نبود؟اینهمه من اومدم اینجا دیدم هیچکس نیست گذاشتم رفتم اصلا همتون نامردید من حوصله هیچکدامتان را ندارم اصلا الان همه را میکشم...
-بیخیالوس
ماروولو روی زمین مینشیند،بوضوح ناراحت است ولی رودولف نمیفهمد چرا؟!
-خوب چرا حالا ناراحتی؟خوب امتحان داشتیم نمیشد که آنلاین بشیم خوب درس داشتیم منم زنم توخونه حبس کرده بود نمی توانستم آنلاین بشم اصلا بتوچه؟
ماروولو فرار میکند تا رودولف بابیل خاموشش نکند ودرراه لارا را میبیند:
-لارا کمک!!!
-رودولف دنبالت کرده؟
-توازکجا میدونی؟!
-تنها دیوونه ای که دنبال آدم میکنه رودولفه...الان درستش میکنم تو برو اسنیپ کارت داره!!!


یعنی اسنیپ با ماروولو چکار دارد؟
آیا لارا رودولف را زنده میگذارد؟


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴
#17

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
از دوستان تقاضا دارم که این تالار رو راه بندازن . خیلی وقته که هیچ کس دیگه تو تالار خودمون فعالیت نداره ... خواهش می کنم
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
فوووت !! فوووت!!.... اوه اوه اوه ... عجب خاکی گرفته ... پس این بچه ها کجان ؟ چطور شده که اصلا این جا خاک میخوره ؟؟ بهتره دست به کار شم و این جا رو سروسامون بدم ...
ماروولو آستیناشو بالا زد و به اطراف خیره شد ... چوب ها در شومینه ی تالار به صورت حزن انگیزی می سوختند ولی برای چه کسی ؟ روی تمام مبل ها را خاک گرفته بود . ماروولو به یاد خاطرات خودش با بچه های تالار افتاد ، به یاد ساعات خوشی که با بچه ها در همین مکان! خاک گرفته میگذراند.... انگار همین دیروز بود ... آره .. شایدم دیروز بود ...

»»»» فلاش بک ( تریپ رون ویزلی !! ) ««««
بچه ها داشتند به سمت حیاط میرفتند که ماروولو را دیدند ....
اونا اول ماروولو را نشناختند ولی بعد از معرفی و سلام و احوال پرسی با یکدیگر به خوبی صمیمی! شدند . درسته که ماروولو اون روز به دردسر افتاد ولی خوب خیلی از کسانی رو که می تونستن بهش کمک کنن رو پیدا کرد .

»»»» زمان حال ««««
ماروولو در همین افکار بود و داشت تالار رو تمیز میکرد .... همه چیز رو سر جاش گذاشت .... کتاب ها ، میزها . آتش را روشن کرد و همه ی خاک های آن جا را تمیز کرد .
به خوابگاه ها رفت... همه تخت ها رو مرتب کرد و یه نظمی به همه جا داد ... خلاصه با این که داشت کار میکرد ولی فکر کرد که تنهایی نمیتونه کاری انجام بده . از طرفی هیچ کدوم از بچه ها دیگر برای او وقتی نداشتند . هر کس به فکر خودش بود ... یکی امتحان داشت !! یکی مغازشو اداره میکرد و همین جوری همه مشغول بودن ....
ولی اون امید وار بود ... امید داشت که بالاخره یک روزی همه مثل قبل دور هم جمع میشن ... آخ!!! چه حالی داره کنار هم بودن ، متحد بودن و منسجم! بودن ... ولی کی ؟ چه موقع این آرزوی او برآورده میشد ... با این اوصاف و رفتار بچه ها ، این کار به نظر غیر ممکن می آمد ....
در همین احوال و کشمکش ها بود که صدایی از پایین شنید ...
شاید دچار توهم شده بود ... ولی ، نه .... دوباره آن صدا رو شنید .
صدای قدمهای کسی بود ... یک نفر دوباره برگشته بود .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::;

میدونم که خوب نشد ، ولی گفتم حداقل راه بیفته ...


آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴
#16

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
رودلف با عصبانیت به اطراف تالار نگاه کرد . همه فرار رو بر قرار ترجیح داده بودند . رودلف فحشی رو زیر لب داد و خودش رو روی نزدیک ترین مبل انداخت . بلافاصله دو متر پرید هوا !!!!
_وای
رودلف روی مبل رو نگاه کرد و دهنش از تعجب باز ماند . هوکی روی مبل خوابیده بودش ولی رودلف بخاطر اینکه هوکی جثه کوچکی داشت اورو ندیده بود هوکی در حالی که با عصبانیت سرش رو گرفته بود از جاش بلند شد و فریاد زد : مگه کوری !
رودلف که از این پیامد بسیار خوشحال شده بود گفت : آخ جون ببینم تو بخاطر قصه زیبای من خوابت برده بود ؟
هوکی : چی میگی نمیشنوم ؟
رودلف دوباره سوالش رو با کلمات شمرده تکرار میکنه : میگم تو بخاطر قصه من خوابت برده بود ؟
هوکی با صدای بلندی گفت : یک لحظه ! سپس دستش رو به سمت گوشهای خفاش مانندش برد و دوتا پنبه رو بیرون آورد و گفت : آهان حالا بهتر شد من اینو تو گوشم کرده بودم که که قصه تو مزاحم خوابم نشه خب بگو ببینم چی داشتی میگفتی ؟
رودلف که از عصبانیت داشت منفجر میشد با لحن زننده ای گفت : هیچی بابا !
در همون لحظه در تالار با شدت باز شد و گراوپ به صورت تقریبا سینه خیز وارد شد و بدون هیچ مقدمه ای فریاد زد : بجنبین دنبال من بیاین دکتر میخواد با لانگ باتم دعوا کنه دراکو از من خواسته که به شما هم بگم که دنبالم بیاین!
گراوپ بدون هیچ حرف دیگری از تالار خارج شد رودلف و هوکی نگاهی به هم کردند و آنها نیز بلند شدند و دنبال گراوپ از تالار خارج شدند .
در راهرو
گراوپ با گامهای بلند میدوید رودلف با گامهای متوسط و هوکی هم با گامهای کوتاه به دنبالش میامدند رودلف که از نفس افتاده بود گفت : دکتر که دعوایی نبود چرا میخواد دعوا کنه ؟
صدایی از چند متر بالاتر از گراوپ به گوش رسید : لانگ باتم به دکتر تهمت بی سوادی زده ! دکترم که میشناسی روحیش لطیفه زود بهش بر میخوره آها داریم میرسیم !
پیدا کردن محل دعوا اصلا کار سختی نبود از سالن جلویی صدای هیاهویی بلند شده بود رودلف و گراوپ و هوکی نفس نفس زنان به منبع صدا رسیدند .
در اونجا عده زیادی از بچه های گریفندور و اسلی دور نویل و دکتر حلقه زده بودند . بچه های اسلی به رهبری دراکو دکتر رو تشویق میکردند وهمشون میگفتند : دکتر...دکتر...دکتر....
و از طرفی بچه های گریفندور هم نویل رو تشویق میکردند
گراوپ و رودلف و هوکی به زور خودشون رو وارد جمعیت کردند و دکتر رو دیدند که به یقه نویل چنگ انداخته بود . او در حالی که نویل رو تکون میداد فریاد زد : از من عذر خواهی کن فشفشه !
نویل : ارزش من از تو خیلی بیشتر دکتر !
نویل پس از زدن این حرف مشت محکمی میزنه پایین چشم دکتر . همه نفسها رو در سینه حبس میکنند عینک دکتر به هوا پرتاب میشه و دکتر یقه نویل رو ول میکنه و صورت خودش رو میگیره ناگهان اتفاق جالبی می افته دکتر همین جور که تلو تلو میخورد ناگهان میره روی کج پا گربه هرمیون ( که البته به خاطر شلوغی بیش از حد سالن هیچ کس جز هرمیون و دکتر متوجه این موضوع نمیشن )
دکتر ناگهان با یک جهش میپره عقب و به طور ناخواسته با آرنجش ضربه محکمی رو به صورت نویل وارد میکنه که در همون لحظه به سمتش هجوم برده بود همه جمعیت ناگهان ساکت میشن و نویل رو نگاه میکنن که محکم از پشت میخوره زمین
اعضای اسلی که فکر میکردند دکتر با یک حرکت زیرکانه تونسته بر نویل غلبه کنه شروع به تشویق دکتر میکنند و دکتر هم برای قدر دانی دستش رو بالا میگیره اما هری که تحمل شکست از اسلایترین رو نداشت ناگهان چوبدستیش رو میکشه و طلسمی رو به سمت دکتر که کاملا غافل گیر شده بود میفرسته . طلسم مستقیم به دکتر برخورد میکنه و دکتر روی زمین می افته .
همه اعضای اسلی که منتظر چنین لحظه ای بودند با دیدن این صحنه ناگهان همشون با هم چوبدستیهای آمادشون رو به سمت هری میگیرند و طلسمهای متفاوتی رو به سمتش میفرستند . بیشتر طلسمها به هری برخورد میکنه و باعث پرتاب شدنش میشه. گریفندوری ها نیز پس از دیدن این صحنه برای طرفداری از هری چوبدستیهاشون رو میکشند بیرون و وارد معرکه میشوند .
مبارزه ای بین گروه اسلی و گریفندور در می گریره برای مدت کوتاهی سالن پر از طلسمهای رنگارنگ میشه که به دیوار برخورد میکردند و کمانه میکردند هر کس مشغول مبارزه با یک نفر دیگه بود . ناگهان انفجار نسبتا بزرگی بر روی هوا ایجاد میشه . همه دست از مبارزه بر میدارند . بلیز در حالی که با دستش روی زخم عمیق ایجاد شده روی صورتش رو لمس میکرد به منبع صدا نگاه میکنه و از ترس نفسش در سینه حبس میشه !
پروفسور مک گونگال به همراه اسنیپ و فلیت ویک داشتند به سمت آنها می دویدند . بلیز به اطرافش نگاه میکنه و چشمش به بقیه می افته که سعی داشتند مثل خودش . خودشون رو بی گناه نشون بدند و آنها نیز مانند خود بلیز ناموفق بودند و چهره های گناه کارشون آنها رو لو میداد .
اسنیپ زیر لبش با خوندن اسم بچه های گریفندور از گروهشون امتیاز کم میکرد و همین مایع دلگرمیه بچه های اسلی میشد اما پروفسور مک گونگال در حالی که صورتش از فرط خشم کبود شده بود برای لحظه ای ایستاد و به قیافه خطا کار آنها نگاه کرد سپس به دیوار های هاگوارتز نگاه کرد که اثرات مبارزه روشون کاملا مشهود بود .
همه اعضای گریفندور و اسلایترین با هم آب دهنشون رو قورت دادند و منتظر عذاب الهی باقی موندند.....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۱۴:۳۰:۴۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۱۵:۴۹:۰۹



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۴
#15

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
این پنجمین باری است که پست میزنم اگر دوباره پاک بشود وسط کار بطور حتم یکی کشته میشود
******************************************
ناهارخوری شلوغ و پرسروصدا بود و ناهار مورد علاقه رودولف نبود بنابراین رودولف رفت که با جنهای آشپزخانه صحبت کندولی ازاین روکه رودولف آنروز خیلی گندکاری بالاآورده بود لارا اورا با افسون چسب دائم به صندلی چسباندتاازجایش حرکت نکند البته این افسون مانع بوفالو شدن 4نفرازدانش آموزان گریفیندور نشد!!!
آنها همگی به تالار اصلی برگشتند تا کمی استراحت کنند...دراکو رفت که با پنسی استراحت کند و بقیه روی مبلها و کاناپه های کنار شومینه ولوو شدند تا اینکه یکدفعه رودولف بلند شد نشست:
-میخوام داستان بگم برای همه تا بخوابیم
- بگیربخواب رودولف مسخره بازی درنیار!!!
- میخوام داستان بگم!!!
لارا آهی میکشد و رودولف رااز لوسیوس جدا میکند چون لوسیوس جدا در معرض خفگی قرار داشت و اجازه میدهد او داستانش را تعریف کند به شرطی که نه هری پاتر داشته باشد نه هری پاتر بمیرد نه برود قزوین و برگردد!!!
رودولف نیشش را باز میکند و بعدبرای اینکه صدایش بازشود به طرز وحشتناکی سرفه میکند بطوری که نیمی از برفهای روی سقف قلعه فرو میریزد و بعد لارا باصدای بلندتری سررودولف داد میکشد و بقیه برفها میریزد بطوری که نصفی از ملت حاضردرحیاط زیر بهمن مدفون میشوند و میروند هری رابیاورند برفروبی نماید...ورودولف شروع میکند:
-داستان شنل قرمزی...
-اینو شنیدم
-
-ببخشید نشنیدم!!!
-یکروز شنل قرمزی مقداری خوراکی از یخچال برمیدارد که برود خانه مامان بزرگش ملاقات اوکه مریض است...مامانش کلی بهش سفارش میکنه واون میره داخل جنگل...همینجوری که داشته میرفته یکهوو گرگی جلویش ظاهر میشود،گرگ که از قرار معلوم تابحال برادر حمید را ندیده بوده از شنل قرمزی شماره تلفن میخواهد...شنل قرمزی مسلسلش رابیرون میاورد و گرگ را میکشد و به راهش ادامه میدهد و بعد به یک دشت پرگل میرسد و تصمیم میگیرد که گل بچیند ولی باغبان میاید و میگوید عزیزم گل روی شاخه زیباست،شنل قرمزی که مامانش گفته با غریبه ها حرف نزن حرف نمیزند و باغبان را با ادامه تیرهای مسلسلش میکشد و باغبان بی جنبه هم میمیرد...شنل قرمزی به راهش ادامه میدهد وبعد یکی را میبیند که نمیداند کیست و آقاهه گم شده بود...بعد شنل قرمزی که دیگر تیرنداشته بازوکایش را بیرون میاورد و آقاهه یکمی پودر میشود وسرانجام شنل قرمزی به خانه مامان بزرگش میرسد و میبیند یک گرگ بیخواهر مادری درخانه مامان بزرگش است وغیرتی میشود و گرگ را با چاقو به 90قسمت مساوی تقسیم میکند و مامان بزرگش راهم میکشد و با پولهای مامان بزرگش تاآخر عمربخوبی زندگی میکند...خوب بید؟
رودولف خیلی عصبانی میشود وقتی میبیند همه فرار کرده اند


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.