هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: H@ppy Birthd@y Je30ca De@r !
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو





وااااااای جسی تولدت مبارک ... یوهــــــو .... تولدت مبارک عزیزم
همه ی بچه های گریفی در تالار عمومی نشسته بودند و تولد جسی را جشن میگرفتند !
صدای موزیک گوش فلک را کر کرده بود ، دختران و پسرها در حالی که آتش انتقام در دلشان هر لحظه شعله ور تر میشد و منتظر اعلان جنگ بودند تا دوباره بحث ها و حرفهای گذشته را بکشند !...زمان مثل برق و باد سپری میشد ... هیچ کسی دوست نداشت مراسم به پایان برسد تا اینکه ...
ززززززینگ....زززززینگ
ساعت 7:30 دقیقه !
جسی چشمانش را باز میکنه و روی تختش میشینه متعجب به اطراف خیره میشه !
وااای یعنی خواب بود ؟؟؟ ......و دوباره خودش رو روی تخت پرت میکنه !.......!


غــــــــیژژژژژ...غـیژژژژژ
مری در حالی که دوان دوان به سمت کشوی خود میرفت رو به جسی کرد و گفت:
هیچ میدونی ساعت چنده؟؟....پاشو خانم !
جسی که همچنان غرق در خواب بود گفت:...میشه یه کمی دیگه بخوابم؟؟ ؟؟
مری اخمی کرد و گفت:....پاشو جمع کن خودتو حوصله ندارم !...تو آخرین نفری هستی که توی تالاری همه رفتن بیرون !
جسی دستی به موهاش میکشه و از جا بلند میشه تا برای رفتن
به سالن اصلی هاگوارتز و خوردن صبحانه آماده شود .


در تالار گریف سکوتی غیر باور حکم فرما بود !.....هیچ چیزی عوض نشده بود ، همان فضای تکراری !
جسی رو به مری کرد و گفت:
ببینم اینجا چرا هیچ خبری نیست؟.......استرجس کو؟
مری رویش را به سمت جسی برگرداند و گفت:....خوب قشنگ تولده توئه اون بیاد چیکار؟.....ضمنا ما با پسرا کلکل داریم انتظار داری بیان کمک؟؟؟
جسی سرش را پایین کرد و گفت:
خب حالا کجا بریم؟......میخوام برم لباسم رو پرو کنما؟
مری که هر لحظه درصد عصبانیتش بالا تر میرفت گفت:
اول صبحانه بخور بعد.......حیف که من قول دادم و الا عمرا همرات میموندم !!..فهمیدی؟؟؟؟
جسی :Wow..!!

صبحانه به سرعت باد خورده شد و آن دو برای تزیین و گرفتن لباس به تالار گریف رفتند !
جسی که از این همه سکوت خسته شده بود گفت:
بچه ها کجان؟؟.....اینجا طاعون اومده؟؟؟.......چرا نمیری تو ؟؟ چرا بیرون منتظری؟؟
مری در کمال خونسردی گفت:
الان میفهمی......واستا تو !!......تق تق ، تق تق
در تالار گریف باز شد !
جسی و مری در کمال تعجب وارد تالار شدند و به استرجس* که کنار در ایستاده بود پیوستند !


@*@*@*@*@ آغازه جشن @*@*@*@*@*


همه ی بچه ها آماده بودند و خود را با لباسهای زیبا و مشنگی هر چه تمام اعم از : اسپرت ... خفن ... رپ ...کابوی... رسمی !...به مراسم رساندند !
استرسی که در مهمانان وجود داشت به وضوح دیده میشد گویا آنان انتظار چیزی فراتر از تصور را داشتند !
تیک...تاک...تیک...تاک
عقربه های ساعت روی 7 ایستاد و به همان سرعت در تالار باز شد!
صدای چهچه ی بلبلان و آبی که از نهری در سمت چپ عبور میکرد و همینطور درختان سر به فلک کشیده در حالی که گلهای پیچک و رز در آنها آمیخته بود صدای موسیقی ملایمی که فضا را ماءورای کرده بود !
همه ی بچه ها به محض ورود خشکشان زده بود ، و با چشمان و دهانی باز به اطراف خیره شده بودند !
استرجس که لباس پلوخوریش رو پوشیده بود و خیلی شیک کرده بود به سرعت پشت سن رفت و به میکروفن مشنگی را در دست گرفت و گفت:
خیلی خیلی ممنون دوستان .....لطفا بفرمایید داخل ....!
در همین حال سارا خودش رو به مری میرسونه و میگه:
بهتر نیست به جسی بگی بیاد؟؟؟......ملت معطلن ....1 ساعته داره چیکار میکنه؟؟
مری که با سویی شرت کلاه دار آبی کم رنگ با آرم میس اسپرت و شلوار لی دوبل کوتاه و کفش کتونی ترکونده بود گفت:
الان میگم ....هنوز چند نفر نیومدن !
در همین حال جیمز و کلارا وارد شدند !
مری : الان میگم که استرجس صداش کنه !
مری: هوووی ...استر !
استرجس که با بیل و لوییس مشغول صحبت بود گفت:....جان؟
مری رنگ چهره اش سبز شد و گفت:
بدو جسی رو صدا کن ... ملت منتظرن !
استرجس که برقی در چشمان ایجاد شده بود و سریع خاموش گشت گفت:
اوکی.....الان......سپس رو به پسرا کرد و گفت:
نظری خراب کنیا؟.....من اینجا رو بلدم خاصی حاله کسی رو بگیری خبرم کن !
استرجس به سرعت به سمت سن میره و میگه:
خب دوستان.... از اینکه تشریف آوردین ممنون .... حالا دیگه وقتشه جسیکا ی عزیز بیاد !
توماس : کفو برو تو کارش ....سوووووووووووووت......

بخاری از زمین به هوا بلند شد!
صدای موزیک قطع گردید !
پله کانی از بین درختان ظاهر شد !
صدای قدمهای جسی به گوش میرسید!
کسی هیچ حرفی نمیزد و فقط به روبرو خیره شده بود!
همه منتظر بودند تا اینکه بخار رنگارنگ کنار رفت !
جسیکا روی پله ی اول قرار گرفت و به بچه ها خیره شد !

همه از شدت تعجب به یکدیگر نگاه میکردند و هر از گاهی چشمانشان را میمالیدند !
جسی در حالی که بلوز مجلسی مشکی کوتاه که روی اون با تکه دوزی عکس ستاره ای در حال چشمک زدن قرار داشت همراه با شلوار لی آبی تیره اونم کوتاه که پینه دوزی شده بود با نیم پوتین با آرم vox مشکی !
با موهایی براشینگ و گردنبده تکراری خودش { پنگونه} !...!!

جسی به نگاهی به رومسا کرد و زیر لب چیزی گفت:
رومسا خنده ای کرد و دستش را به علامت تایید تکان داد در همین حال لوییس از اون پرسید :
خبریه؟
رومسا : آره
جسیکا از توی جیبش چیزی رو بیرون آورد و دکمه ای را زد .
ناگهان ابرهایی ظاهر شدند و شـــــــــــــــررررررر
روی همه ی پسرا آب ریخت ......پسرا که خیس شده بودند هر چه زودتر خود را به یکدیگر رسانیده و فکر انتقام را در سر داشتند !
دخترا که از شدت خنده نمیتوانستند جلوی خود رابگیرند به سمت جسی رفته و منتظر شدند !

بیل که داشت کتش رو در میآورد گفت:
استرجس برای مرگ آماده ای دیگه؟ ......تو میدونستی جریان چیه؟
استرجس که از فرصت استفاده کرده بود و به سرعت جاخالی داده بود گفت:
نه به جونه خودم ...... گمونم اون صحنه ای که من رفتم لباس بپوشم این حرکت رو کردند !.....خودم حالشونو میگیرم !
لوییس در حالی که به نمونه سوالهای خیس شده اش نگاه میکرد گفت:
ببینید جنگله حال میده واسه سرکار گذاشتن !



starstarstarstarstarstarstarstarstar

خب دوستان اینم از جشن !
خودتون باید حالات و چی پوشیدین رو توصیف کنین!
کلکل در جشن همچنان ادامه داره ولی باید به طور مساوی باشه !.....کسی پیروز نمیشه !!!!!
اگه زیاد شد شرمنده !




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۸ ۱۵:۴۷:۰۷
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۸ ۱۵:۵۰:۱۴
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۸ ۱۶:۱۴:۱۵


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
بیل و استرجس مشغول صحبت بودند. استرجس:
_ولی من آخرش هم نفهمیدم چرا جسی دوباره داره جشن تولد می گیره؟؟؟؟
بیل:
_آره خیلی مشکوکه!!
استرجس هم چنان در فکر فرو رفته بود و در تعجب این مسئله بود که ناگهان از جا بلند شد و گفت:
_من میرم از جسی بپرسم..به نظرم کاسه ایی زیر نیم کاسست!! اون به من دروغ نمی شه!
و قبل از اینکه کسی بتواند مانع او شود تالار را ترک کرد.
_تق تق تق تق تق !(در زد!!!)
هرمیون در خوابگاه دختران را باز کرد و گفت:
_بله بفرمایید؟
_می تونم با جسی صحبت کنم؟
_بله حتما!! جسی ی ی ی ی...جسی ی ی ی ی!
و از دور جسی که با سرعت به سمت در می آمد پدیدار شد.
_کیه هرمیون؟؟ با من کار داره؟
_آره بابا....استرجسه!
جسی که برق شادی در چشمانش درخشید در را به سمت خود کشید تا استرجس را ببیند. سپس بیرون آمد و در را پشت سرش بست!
_چیزی شده استرجس جان؟
استرجس در فکر فرو رفت و گفت:
_آره.....ببین جسی مگه جشن تولد تو دو ماه پیش نبود؟ پس چرا دوباره داری جشن می گیری؟
جسی خنده ایی کرد و گفت:
_ می دونستم باهوشی و تا این موضوع رو نفهمی دست بر نمی داری! راستش می دونی چیه؟ این در واقع جشن تولد ساراست ....ولی ما نمی خواییم بهش چیزی بگیم....یه سورپیریز...می دونی که؟
استرجس با تعجب به صورت جسی نگریست و گفت:
_خدای من....این دیگه چجورشه؟ شما دخترا چه کارها که نمی کنید!
و وقتی در مورد این موضوع فهمید و متوجه شد که به این دلیل به آن ها نگفتن که ممکن بود جشن را خراب کنند به خوابگاه خویش برگشت!
جشن تولد آغاز شد و هر کدام از پسران با التماس و خواهش فراوان توانسته بود یکی از دختران را راضی و با خود در جشن همراه کنند! اما سارا در سالن قدم می زد و اصلا دلش نمی خواست در شلوغی باشد. به شدت حالش گرفته بود که ناگهان اندرو به نزد او آمد و گفت:
_دختر تو کجایی؟ چرا نمی آی تو جشن؟
_می آم...تو برو....الان خودم می آم!
_بیا بریم دیگه.....!
و دستش را کشید و به داخل جشن برد. با ورود او همه هورا کشیدند و شروع کردند به خواندن شعر معروف!(توی یکی از تاپیک ها که یادتون دادم....هنوز بلد نیستین؟؟؟؟؟) سارا به شدت کپ کرده بود و دلیل این کار را جست و جو می کرد. جسی جلو آمد و تمام ماجرا را برای او تعریف کرد. و به این ترتیب جشن تولدی که قرار بود برای جسی برگزار شود به سالگرد تولد سارا تبدیل شد!
_______________________________________________

دوستان عزیز....از ادامه پست نیک برید...چون من بدون هماهنگی جشن تولد خودمو کشیدم وسط.....فقط می خواستم بگم که آره بابا.....ما هم هستیم!!!از همه ممنون که میخوایید به من تبریک بگید...ممنون!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
_/\_/\_/\_/\ تالار اصلي گريف _/\_/\_/\_/\

خانوما، من رفتم. منتظر يه جسي جديد باشين.

دخترا :

جسي :

مريدانوس نگاهي به جمع پسراي شجاع () انداخت. آرشام را در حال صحبت با هدويگ ديد. ناگهان چيزي در دلش فرو نريخت.
( اينم به خاطر مريدانوس عزيز)

@$@$@$ فضاي گرم و صميمي پسرا $@$@$@

هدويگ:

آرشام : عزيزم اين كار رو نكن. خودت به درك، دي.ار كثيف ميشه

بازم آرشام : البته اين دفعه متوجه نگاه مريدانوس شد. :mama: ( اي چاپلوس. نون به نرخ روز حروم كن)

نيك و دارن همچنان گرم صحبت بودند.

- نيكي، تو ميخواي از كي دعوت كني؟

- جـــــان؟ كي؟ من؟ كو؟ كجا؟ اينجا كجاست؟ اين كيه؟

خودتو لوس نكن. من جدي پرسيدم.

نيك آهي بلند كشيد و گفت:

اگه سارا الان اينجا بود! ( زنمو ميگم. منظورم سارا اوانز نيستا )حتما با اون ميرفتم. ولي الان من يه روحم. كسي با من نمياد. كسي به من توجه نميكنه.

دارن : :mama:

بيل: چي شده دارن. نيكي چرا گريه ميكنه؟

- ياد زنش افتاد. ميگه كسي اونو تحويل نميگيره!!

- خجالت بكش.

- مرد به اين گندگي داره گريه ميكنه.

- مثلا 500، 600 سالشه.

- برو بمير!!!!

- كي اينو گفت. درست صحبت كنينا. من عصاب مصاب ندارما. ميزنم ...... ميكنم، كار دست خودم ميدما.

هدويگ : من چتم، تو چته؟
----------------------
هدويگ جان، حواستو جمع كن. مملكت آسلاميه


ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۲۱:۵۷:۴۱
ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۲۲:۲۲:۵۲
ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۲۲:۲۸:۳۳
ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۲۲:۵۲:۳۸

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^تالار اصلی گریف*^*^*^*^*^*^*^*^*

ملت دختر و پسر در تالار نشسته بودند در حالی که با هم کوچکترین حرفی بزنند تا دعوایی کنند ! { چه توهمی }!
زمان در حال سپری بود و تنها 24 ساعت به آغاز جشن مانده بود.
نگرانی در هر دو گروه موج میزد .
دختران برای لباس و تدارک مراسم
پسرا طرحی برای به دام انداختن دختران و در نتیجه شرکت در جشن.
همه غرق در افکار خویش بودند و هیچ کس متوجه ورود دو دو ستاره ی عاشق نبود ... ... !!!

جسی دوان دوان به سمت دخترا میره و میگه:
من میخوام یه پیشنهاد بدم دوستان !
پاتریشیا که در حال صحبت در مورد اندازه ی لباسش با رومسا بود گفت:
ببینم دختر ... چرا تو همیشه نظر میدی؟ .... میشه دیگه فکر نکنی؟؟؟
جسی: دلم میخواد .....مشکلیه جانم!!؟؟؟!!!
هرمیون : بسه بابا عین بچه ها میپرن به هم
سارا رو به جسی کرد و گفت:
بگو ببینم باز چی تو سرته !
جسی نفسی کشید و گفت:
ببینید من میخوام بگم که نمیخوام اون لباسی رو که گفتین بپوشم !
دخترا:
جسی ادامه داد :
من دلم میخواد خاص باشم ... پس این دلیل نمیشه با پیراهن این حالت رو پیدا کرد !.......میخوام تیپ اسپرت بزنم و یا اگه مجبور بشم مجلسی !.....اوکی!
اندرو نیم نگاهی کرد و گفت:
ناسلامتی جشن توئه میخوای مثل بقیه باشی؟؟
جسی سرش رو به علامت منفی نشان داد و گفت:
نمیخوام بگم ... میخوام هم شما و هم پسرا شوکه شین !
مری که اینگار از وجدان درد خلاص شده بود گفت:
من این حرکت جسی رو الگو قرار میدم و تیپم رو عوض میکنم !.... به جونه عمه ام من عمرا پیراهن بپوشم ..... اونم از نوع قرمز با آستینهای پفی
لیلی : بابا نگو حالم بد شد!
هرمیون رو به دخترا کرد و گفت:
اصلا هر کی هر چی دوس داره بپوشه .... خوب شد !
دخترا:
در همین حال سارا رو به جمع کرد و گفت:
دیگه بهتر بریم پسرا دارن یه نقشه هایی میکشن !
دخترا:


)&)&)&)&)&)&) جمع گرم و دوستانه ی پسرا (&(&(&(&(&(

بیل در حالی که نظر تک تک پسرا را مبنی بر فریب دختران میداد گفت:
بابا بیخیال شین ........ما زمان زیادی نداریما؟؟؟
لوییس که مشغول خواندن کتاب شیمی بود گفت:
آقا یه فکر ......من میگم به همشون معجون عشق بدیم .... کار سازه ها؟؟
پسرا:
در همین حال هدویگ وارد تالار شد و گفت:
ببینم شماها مطمئنین به من کارت ندادن؟؟؟
استرجس : آره بابا .... توی تذکراتش اسم تو و جیمز رو آوردن که نباید بیاین!
هدویگ من میدونم کاره کیه !
همچینی حالشو بگیرم
استرجس : جانم ... حرفی زدی تو؟
دارن و نیک که از شدت خپحرف زدن فک هاشونو چسبیده بودن گفتند:
اصلا چرا نیمیریم حضوری درخواست کنیم؟ .... بابا ضرری که نداره؟
آرشام سرش را بلند کرد و در حالی که به لوییس خیره شده بود گفت:
بزن تو دهنش من دستم نمیرشه ...... آخه آدم ما بریم بگیم : با من میای جشن؟؟؟؟.......نمیزنه تو سرت؟؟
استرجس که با خیاله تخت روی کاناپه لم داده بود گفت:
من و جسی که راحتیم ....چند بار گفتم اینقدر خشن نباشین کار دسستون میده این بچه بازیتون .....گوش ندادین؟
پسرا:
بیل رو به ملت کرد و گفت:
خیلی خوب بهتره بریم بخوابیم فردا باید تمام سعیمونو انجام بدیم !


تذکــــــــر:
دوستان عزیزی که بعد از من میپستن ! لطفا بزاین من خودم جشن رو شروع کنم .... یه فکرایی دارم .... به خصوص در مورد نقش خودم ! در مورد این 24 ساعت هم تمام سعی تونو انجام بدین تا بتونین خیلی خوبه بپستین ...... بخصوص پسرا یادتون نره هــــــــــــــــــا؟؟؟... من میخوام جشن رو برم !





ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۷:۰۸:۰۰
ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۷:۱۳:۵۲


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
خوابگاه دختران
جسی:خوب استرجس میاد بقیه هم یا میان یا نمیان
سارا:خوب من فکر کنم باید به خودمون برسیم تا اینا ....فکشون بیاد پایین
پاتریشیا:خوب بچه ها یادتون نره حسابی نازکنین مری جونم یادت نره از همون کارایی که بلدی
جسی:بیاین در مورد لباسا و تزیین خوابگاه صحبت کنیم من میخوام یه لباس آبی بپوشم
مری:آره منتها بدون آستین
جسی:نه استرجس ناراحت میشه
پاتریشیا:بابا این استرجسم که راه به راه غیرتی میشه
سارا:آره جسی جون باید اوون شب خیلی خاص باسی
پاتریشیا:خوب من چی بپوشم؟؟؟؟
مری:خوب سفید بهت میاد اوون سفیدرو بوش من چی؟
پاتریشیا:نمیدونم ولی با قرمز خیلی خاص میشی
جسی:آره آره
سارا:خوب برین الان بپوشیم نظر بدیم
خوابگاه پسران
بیل:نیک عزیزم تو کارت نوشته مهمونی تو خوابگاه برگزار میشه
جز یه دختر گریفی کس دیگه نمیتونه بیاد تو تالار اختصاصی
استرجس:ای با با خوب از یکی دعوت کنین دیگه الان بگم منو جسی که با همیم کسی فکر جسی رو نکنه
راه بافتین برین تو تالار عمومی شاید بختتون باز شدو اونام اومدنو ازشون دعوت کردین میدونین آخه من از شما جلو ترم تجربه دارم
پسرها در تالار عمومی
دخترها بعد از تصمیم گیری در مورد لباس هاشون پایین اومدن
تالار عمومی
مری:پاتریشیا به نظرت لباسم یه کم بلند نبود
پاتریشیا:نه بچه ها مال من خوب بود؟
هرمیون:آره
جسی:سلام استرجس
استرجس:سلام خوب تو مهمونی بهمون خوش میگزره جسی:آره خوبه وقت داریم با هم باشیم
استرجس رو به پسرا:یاد گرفتین برین ببینم

---------------------------------------------------------------------------

خوب پسرا خبر نداشتن قرار ضایع شن
یعنی نقشهی دخترا عملی بود؟

جسی فکرت حرف نداشت من باها ت موافقم
دوستان گریفی اکه دوست ندارین من اینجا نمایشنامه بنویسم بگین


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۳:۴۸:۵۰
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۱۳:۵۷:۵۲

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
جمعه غروب ......ساعت 7 تا 12 شب !

استرجس در را پشت سرش بست و به سمت بيل رفت. همه بچه‌هخا با تعجب به بيل نگاه ميكردند. استرجس كنار بيل نشست و با يكي از دعوت نامه‌ها ور رفت.

بيل اسم بچه‌ها رو تك تك خوند و دعوت‌نامه‌هاشون بهشون داد.

هدويگ:
پس دعوت‌نامه من كو؟

جكي:
منم ندارم؟

- نميدونم. نبود. شايد يادشون رفته

هدويگ : : : ( عجب كله‌اي داره اين هدويگ)mad: mad:

لوييس نگاهي به دعوت نامه كرد و گفت:
بايد با يك همراه بريم. مثلا كي؟

آرشام دعوتنامه خود را تا كرد و گفت:
من كه ميخوام از مريدانوس دعوت كنم با من بياد.:bigkiss:

هدويگ كه از دعوت نشدن خود ناراحت بود با خشانت تمام گفت:
آره جون ..... . تو دعوت كن، اون حتما با كله قبول ميكنه. آخه كي مياد با تو بره جشن؟ كي ميتونه اون قيافه رو تحمل ميكنه؟ تو اصلا رقصيدن بلدي؟

آرشام:

استرجس: :banana:

بيل با صداي بلند همه را ساكت كرد و گفت:
ببينيد عزيزان من.از اين دخترا بعيده همچين كارايي بكنن. بيان جشن بگيرن.!! من فكر ميكنم يه كاسه‌اي زير نيم كاسست. فقط مواظب باشيد كه وقتي تو جشن با يه همراه ميريد چيزيتون نشه. از اين دخترا هر چيزي بر مياد.

********* خوابگاه دختران **********

وقتي جسي وارد خوابگاه شد همه به سمتش هجوم بردند.
جسي :
- دعوتنامه‌ها رو بهشون دادي؟
قبول كردن؟
بيل چي؟ بيل مياد؟
جسي :

$$$$$$$$$$ خوابگاه پسران $$$$$$$$$$$

هدويگ :

آرشام كه همچنان در توهمي شديد به سر ميبرد، از مريدانوس خيالي براي جشن دعوت ميكرد.

- به نظر من اگه از دختراي گريف دعوت نكنين بهتره.

بيل كه از اين صحبت نيك جا خورده بود گفت:
چرا؟ چرا از دختراي گريف دعوت نكنيم؟

نيك به سمت بيل رفت و گفت:
هنوز نفهميدي كه چرا جسي كه تولدش همين چند وقت قبل بود، دوباره جشن گرفته؟ اين همش يك نقشست. اونا ميخان با اين كارشون از شما انتقام بگيرن!
- آخه چطوري؟

- اونا از اين كه ببينن كه شما بهشون التماس ميكنين لذت ميبرن.


ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۴ ۲۲:۵۵:۲۷

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو





نکاتی خارج از رول :

ببینید دوستان از اول این ماجرا که اندرو و استرجس با هم جلسه گذاشته بودند و تصمیم گرفتند که ابتدای جنگ لفظی و در صورت جالب بودن ماجرا به قدرت روی بیاریم !...اوکــــــی؟ یادتون میاد؟؟؟
پس بهتر دونستم که روند ماجرا رو تغییر بدیم و از کلکل دور شیم چون تعداده زیادی از پستهامون در این رابطه صرف شده در حالی که به هیچ نتیجه ای نرسید !
نکته ی ظریف کنکوری:
هرچند قدرت دخترا بیشتر بوده ، در این مورد که جای شکی نیست !.......مگه نه دختــــــرا؟؟.......به افتخار خودمون !
به هر حال ، میخوام بگم موضوع خیلی کش دار شده ، به نظر شما زمان قدرت بدنی نشده؟؟
من داستانو تمومش به مرحله ای میکشونم که به نیروی بدنی روی بیارین !
ولی تگه هنوز هم دوست دارین این کلکل ها باشه بهترین کار اینه که باهم تطبیق و مخلوط بشن !
اگه کسی نظری داره بگه با کمال میل پذیرفته میشه !


..... یک دنیا ممنون ....

~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~

داستان....


@*@*@*@* خوابگاه دختران "@*@*@*@

دختران مات و مبهوت به چهره ی متعجب سارا نگاه میکردند و هر از گاهی میشدند !
سکوت در خوابگاه حاکم شد تا آنکه صدای باز شدن در آن را شکست .
جسی و مری در حالی که نفس نفس میزدند وارد خوابگاه شدند .
جسی بلافاصله خود را روی کاناپه پرت کرد ، مری نیز که حال و روزی بهتر از جسی نداشت و فقط سرفه میکرد !
هرمیون که مشغول خواندن کتابش بود نگاهی به آن دو انداخت و گفت:
چی شده؟؟؟
مری که به رنگ بنفش گرویده بود دستش را به سمت جسی گرفت و در حالی که میخندید به وی اشاره کــرد
اندرو : میگین با نـــــــه؟؟؟
جسی موهایی که روی صورتش افتاده بود را کنار زد و گفت:
فقط نخندیــــــــــــنا؟؟؟
سارا میگی یا بکشمت؟؟؟
جسی :
هی هی ....چه خبره من و مری به نتیجه ای رسیدیم !
دختـــــــــرا: بنال دیگه!!!!
جسی خودش رو جابه جا کرد و گفت:
ببینید دخترا من میگم بیایم یه جشن تولـــد برگزار کنیم !
دختــــــرا:
جسی ادامه داد و گفت:
اینجوری میتونیم همه ی بچه های گریف رو دعوت کنیم برای جشن!
سارا نگاهی کرد و گفت:
همه رو؟......منظورت پسرا هم هست؟؟؟
مری : پس چی ؟؟؟ .... من و تو میخوایم جشن رو بگردونیم ؟؟ ..... میخوای اجرای بالماشکه کنی ؟؟؟
هرمیون دستش را به علامت سکوت دخترا بالا برد و گفت:
ادامه بده جسی
جسی از جا بلند شد و در حالی که راه می رفت گفت:
من بر این نظرم که برای پسرا دعوت نامه بفرستیم ! ...... و توی اون نامه مینوسیم که باید حتما با همراه بیان ......ولی ما چیکار میکنیم .......شما دخترا جواب هیجکدومشون رو در مقابل درخواستشون نمیدین !!!!!!.......در نتیجه اونا کلی التماس و غیره میکنن و از اونجایی که پسرا هر جا مهمونی و پارتی باشه با کله میان ما هم بعد از کلی ناز و عشره قبول میکنین !
حالا اینجه به قانونی هم داره !
1_ حیوانات جانور نما اعم از: هدویگ و جیمز و ... حضوز نخواهند داشت چون باعث میشن سروصدا ایجاد بشه و حتی خرابکاری کنن به خصوص هدویگ که روی سر ملت پرواز میکنه ....
ولی اینو بدونین منو و استرجس بحثمون جداست ، اون حتما باید باشه !...... در مورد جنگ و این حرفا هم همونجا تصمیم میگیرم سر هر چیز کوچیکی یه تیکه میپرونیم !
جسی نفسی کشید و گفت: موافقــــــــین؟؟؟
دخترا بعد از 5 دقیقه همچنان در فکر این همه افکار جسی بودند .
اندرو که از شدت توهم کنار سارا نشسته بود گفت:
حالا تولد کی باشه؟؟
سارا :...خوب معلومه دیگه مـــــن !
مری سری تکان داد و گفت:
نه سارا جان ......بهتر تولد جسی باشه ....چون همونطور که خودتون میدونین اون خیلی خوشگل شده درنتیجه پسرا میخوان ببینن اون توی جشن چیکار میکنه و چی میپوشه و باز هم چه شکلی میشه !....در صد اینکه اونا اصرار کنن خیلی بیشتره !......هان؟؟......چطوره !
جسی که شده بود گفت:
من باید با استرجس صحبت کنم !....شاید اون نخواد که من تولد بگیرم و جلب توجه کنم؟
دخترا: برو بابا دلت خوشه ......اون از خداشم باشه !
هرمیون کتابش را بست و از جا بلند شد و در کمال صلابت گفت:
من که موافقم ....هرچند نزدیک امتحاناته ولی خوب به امتحانش می ارزه !.....حالا بریم سر دعوتنامه ها !
اندرو بدو بدو به سراغ چمدان خویش رفت و بعد از چند دقیقه کارت پستال زیبا و شاهکاری را آورد و گفت:
از روی این کپی میکنیم !



*^*^*^*^ خوابگاه پسرا *^*^*^*^

پسران که همچنان غرق در نقشه ی خود بودند با صدای در از جا بلند شدند !
بیل رو به تدی کرد و گفت:
بچه بپر برو در رو باز کن !
تدی جت بنگ به سمت در رفت و جلودر میخ شد !
لوییس که در حال خواندن درس فیزیک بود گفت:
نشد این بره در رو باز کنه مثل آدم جواب بده !
استرجس یا ریش مرلین گفت و از جا بلند شد و به سمت در رفت !
استرجس : به به ...جسی خانم خودم .... خوبی عزیزم؟؟
جسی سرش را پایین انداخت و گفت:
مرسی قشنگم ....اینو دعوتنامه رو واسه شما ها آوردم !
استرجس پاکت را گرفت و گفت:
بیا تو دمه در بده !
جسی : اوکی..... یا الله
استرجس : آقایون ... جسی داره میاد ... احترام بگذارید !
جسی نگاهی به اطراف کرد و دید ملت روی اون زووم شدند ، سپس تته پته کنان گفت:
ما یه جشنی تدارک دیدم ، خوشحال میشیم شما هم بیاین !
دارن که همچنان به جسی خیره مانده بود و فقط دهانش حرکت میکرد گفت:
حالا جشن تولد کی هست؟؟؟
جسی : مــــــن
هدویگ که تازه خوب شده بود گفت: بابا این دختره آخرش منو میکشه ......چرا تـــــــــو؟
جسی : دیگه دیگه
استرجس دست جسی را به گوشه ای برد و گفت:
ببینم مگه تولدت چند ماه پیش نبود ؟؟؟
جسی که دست و پاشو گم کرده بود گفت:
eeeeee.....دلم میخواد تو که باید از خدات باشه !!
استرجس: چطور دلت میآد اینو بگی؟؟؟...فکر کردی خوشم میاد هزار تا پسر نگاهت میکنن ؟؟؟
جسی : واااااای عزیزم
بیل که به طرز عجیبی مشغول وارسی پاکت بود گفت:
استرجس بسه بابا بیا کارت دارم!
جسی : خوب پسرا منتظرتونیم .....زمانش رو فراموش نکنیم !
جمعه غروب ......ساعت 7 تا 12 شب !



*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+

خب بچه ها ببینم چیکار میکنین !
فضاسازی توی جشن میتونه جالب باشه بخصوص جســــی !
بین جشن فقط یادتون باشه همه چیز رو توضیح بدین ..... دعوا .... قدرت.....کلکل !




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۵ ۹:۱۶:۳۳


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
هدويگ كه همچنان منتظر عكس العمل پسرا در مورد نقشه اش بود با هيجان گفت :
خب؟
آرشام با بي حوصلگي گفت:خب كه خب.
هدويگ با حاتي عصباني به سمت ديوار رفت و شروع كرد به:
در همين حال لوييس گفت:خب كسي با اين نقشه موافقه؟
دارن گفت:خب چرا اينو به ما ميگيد.بايد بريد پيش بيل ناسلامتي اون رييسه.
لوييس درس و كنكور به او فشار آورده بود گفت:ببين من اعصاب ندارم ها موافقيد يا ؟.
جيمز كه همچنان از فرصت استفاده مي كرد و جر ميزد گفت:عاليه.
و در همين حال دارن نگاهي به بازي انداخت و وقتي ديد كه جيمز يك خانه با برنده شدن فاصله دارد هواري بلند تر از قبل كشيد:آي نفس كش......................
جيمز هراسان به روباه تبديل شد و از آن محل دور گشت.
ملت پسر به جز هدويگ كه همچنان مشغول بود :
لوييس گفت:خب ما مي تونيم از طريق استرجس بينشون تفرقه بندازيم.اون مي تونه با جسيكا صحبت كنه و كار خودشو انجام بده.
ملت پسر: :
استرجس با بيل مشغول صحبت بود.
لوييس با حالتي جدي گفت:بيل و استرجس يه لحظه بيايد اينجا ما نقشه اي داريم.
استرجس با عجله به سمت او رفت و پسران شجاع قصه ي ما نقششون رو به استرجس و بيل گفتند.
بيل با نقشه ي بچه ها لحظه به لحظه خوشحال تر مي شد ولي استرجس كه از نقشه ي آنها خشمگين شده بود با صداي بلندي گفت:نه من اينكارو نمي كنم.
دارن با هراساني پرسيد:چرا؟
استرجس گفت:جسيكا نبايد توي اين نقشه ي ما وارد شه.
بيل كه سر از پا نمي شناخت گفت:استرجس ما كه نمي خوايم بهشون آسيب برسونيم.ما ميخوايم بين اونا جنگ و دعوا راه بيفته.اين خيلي عاليه.
و باجديت پرسيد:كي اين نقشه رو كشيد؟.
همه به هدويگ كه هكچنان مشغول بود اشاره كردند.
بيل گفت:بابا يكي اينو از توهم بيرون بياره.دارن و لوييس براي نجات هدويگ رفتند.و هدويگ را با بر روي تختش انداختند.
هدويگ پريشان بلند شد و گفت:من كجام.؟
و دوباره بر روي تخت افتاد.
دوباره بلند شد و گفت:اينجا كجاست.؟
اينبار بيل با خشانت تمام مشتي بر صورت هدويگ نهاد و او را از حالت توهم بيرون آورد.
بيل با حالتي كه گويي هيچ اتفاق خاصي نيفتاده است گفت:
خب روي نقشمون كار مي كنيم.
استرجس:نه
بيل دوباره همان حركت را با خشانت بيشتر روي استرجس تكرار كرد.و پرسيد :حالا چي؟
استرجس با حالتي ترسان گفت:هرچي شما بگيد
خوابگاه دخترا
سارا با فريادي بلند گفت:همين الان يه نقشه ي خيلي خيلي خبيثانه واسه ما كشيدند.
ملت دختر:


ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۴ ۲۰:۴۷:۱۷

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
خوابگاه دختران

سارا:من همه چیزو میفهمم...همه چیزو
مری: سارا با کی هستی؟
سارا: با هدویگ غایب...
جماعت دخترها:

خوابگاه پسران

هدویگ و لوییس یک گوشه مشغول بحث با یکدیگر بودند و تدی و توماس هم در گوشه ای دیگر درس معجون سازی اشان را میخواندند.
توماس:...ببین این تست خیلی مهمه...سه سال پیش تو امتحانهای سمج اومده بود...بپرسم؟
تدی:
توماس: عصاره گیاه شفتشلقوز برای درمون کدوم بیماری به کار میره؟
1-همچین گیاهی وجود نداره. 2-گیاهی بی خاصیته. 3-هیچکدوم.
4- گزینه 1 و 3(!!! ).
تدی: ...گزینه 5.
توماس:
در گوشه ای دیگر بیل و استرجس درگیر بحثی جدی بودند.
بیل: من فکر میکنم که باید یه نقشه جدید بریزیم...
استرجس: برای چی؟
بیل: برای ضایع کردنه دخترها دیگه...
استرجس:آها...خب حالا نقشت چیه؟
بیل:کدوم نقشه؟
استرجس: همونی که الآن گفتی...
بیل: آها...هنوز چیز خاصی مد نظرم نیست...باید روش فکر کنم...
استرجس: رو چی؟!
در گوشه چهارم نیز(فرض رو بر این گرفتم که خوابگاه چهار ضلع داره ) دارن، جیمز و آرشام مشغول بازی مار و پله جادویی بودند که یهو دارن هوار کشید:
- تقلب نکن جکی...من میگم پله اضطراری نداریم، تو آسانسور میاری؟
در این هنگام هدویگ و لوییس به وسط خوابگاه آمدند و از همه خواستند که به حرفهایشان گوش کنند.
لوییس: با سلام...
تدی: خفه شو برو سر اصل مطلب...
لوییس:
هدویگ:میخواستیم بگیم که یه نقشه برای شکست دادن دخترها داریم...
اونوقت تیریپ انتظار اومد تا ببینه که کی میپرسه " چه نقشه ای؟ ".
اما کسی چیزی نگفت و فقط آرشام دهن دره ای کرد. جیمز هم از موقعیت استفاده و باز هم تقلب کرد.
هدویگ:خب...حالا که اینقدر مشتاقین میگم که چه نقشه ای داریم...
اونوقت لوییس حرف هدویگ را ادامه داد: ما میخوایم که دخترها رو بندازیم به جون هم...
هدویگ:در واقع میخوایم بینشون تفرقه بندازیم...
حالا هر دو با هم:عالیه، نه؟
لحظاتی سکوت و بعد...
جماعت:

خوابگاه دختران

سارا: بچه ها...این پسرها دوباره نقشه ریختند...


__________________________________________________
1- پسرها چگونه میتوانسند بین دخترها تفرقه بیندازند؟
2- به راستی پسرها پیروز میشدند یا دخترها شکست میخوردند؟

با ما باش


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۴ ۱۸:۱۳:۴۵

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
هيچ كسي نمي خواست كوتاه بياد ، خشم توي نگاه تك تك بچه ها موج مي زد .

استرجس : تو اين صحنه ها رو نگاه نكن قشنگم !
جسي :‌ تو هم همين طور عزيزم !!!
ملت در حال تخمه شكستن بودن و لذت مي بردند ؛
جسي : چه روز قشنگيه .
جيمز : چه صداي نازي ...
استرجس : يكي اينو جمعش كنه !
اندرو رو به جيمز كرد و دست هاشو به هم كوبيد .
_ هي جكي ، بيا اينجا پسر !
_ جاني !
_ !!!


نيم ساعت بعد

ملت :‌ !
استرجس و جسي : !
سارا : جاني ...
ملت :‌ ...


چند ساعت بعد

همه داشتن از همديگه خداحافظي مي كردند و شب به خير مي گفتند ، مري دست جسي رو گرفت و به سمت خوابگاه كشيد .
_ بيا بريم !
جيمز : كجا مي بريش ؟!
_ تو يكي آب شو تو جوب ... مممم ... جسي بقيه ديالوگم چي بود ؟!
_ ماهي شو برو !
_ هميني كه اين مي گه !
و دست جسي رو گرفت و بردش ...


خوابگاه پسران

مدتي بود كه هدويگ و لوييس مشغول پچ پچ بودند .
دارن به سمتشون رفت ؛
_ چي شده ناقلا ها ؟! ؟!
_ يه نقشه داريم !


همان موقع خوابگاه دختران

چند دقيقه اي مي شد كه نشسته بودند و داشتند بر و بر همديگر رو نگاه مي كردند .
ناگهان ، سارا در حالي كه قيافه مرموزي به خودش مي گيره ، رو به بقيه مي كنه :
_ اونا همين الآن براي ما يه نقشه كشيدند !


خوابگاه پسران ، ثانيه اي بعد

هدويگ شروع مي كنه خودش رو به ديوار كوبيدن ؛
_ آخه سارا از كجا مي فهمه ؟!
_ جاني !


ویرایش شده توسط مریدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳ ۲۰:۲۰:۰۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.