هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۳:۰۴ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- شامپو؟

-

- ای بابا ... قیافتو کج نکن. چرا هر چی می‌گم یه بهانه‌ای میاری؟ مگه نمی‌خوای یه قرارداد تپل ببندی؟

- میخوایم. اما مایلیم کالایی لاکچری‌تر را تبلیغ کنیم.

- یارو سی ساله بازیگره، سس خرسی تبلیغ میکنه. تو دو روزه رفتی تو برنامه «دلقک شو» می‌خوای چی تبلیغ کنی؟

- ما همه چیز را تبلیغ می‌کنیم. فقط آخرین بارت باشد اسم برنامه‌ای که ما در آن قهرمان شدیم را به زبان می‌‌آوری.

- خوبه. پیج داری؟

- پیج؟

- ای بابا ... طوری نیست. خودم یکی از فیک پیج هات که بیشتر فالور داره رو خریدم. بیا اینو متنو بگیر و بخون.

لرد انتظار داشت آقای «منیجر» تیمی مجهز شامل فیلم‌بردار و صدابردار و کارگردن و سینه موبیل بیاورد تا لرد به عنوان بازیگر نقش اول، تیزری فاخر مشابه آن‌چه در جادوگر تی وی پخش می‌شود را بازی کند. اما او تنها یک موبایل مشنگی به لرد داد و خواست که شروع کند.

- این دیالوگ‌ها با ما سازگار نیست. ما مایلیم نقش را از خودمان عبور دهیم. بدهیم؟ چرا ادا و اشاره در می‌‌‌‌‌آوری مردک جلف؟ لایو هستیم؟ خوب معلوم است! ما همیشه زنده‌ایم. هفت هورکراکس را که برای ... آهان. بلی. عبور میدهیم. سلام می‌کنیم به فالورزهای عزیزمان. بسیاری از شما چاکران درگاه، به ما دایرکت داده‌اید و پرسیده‌اید سر نورانیمان را با چه می‌شوریم. کافیست این را بکشید بالا ... چه را بکشند بالا؟ مگر فالورزهای ما مسخره تو هستند مردک؟


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-ما شنل دوست داریم. نامرئی باشد. از همان هایی که کله زخمی داشت.

ناگهان جمعیت کثیری به سمت لرد سیاه روانه شدند. دستی از بین جمعیت به سختی دست لرد را گرفته بود و فشار می داد.
-تبریک میگم. شما فوق العاده اید. بی نظیرید. هنر شما تکرار نشدنیه. شما یه ستاره اید. سلبریتی اید اصلا.
-دستمان له شد.

لرد به سختی تلاش می کرد تا دستش را از دستان عرق کرده مرد جدا کند که فردی دیگر که بوی سبزی پلو با ماهی می داد، او را در آغوش گرفت.
-یه سلفی بگیریم...فقط یه سلفی.
-ما از آغوش متنفر...

اما به دلیل غلغله و فشار جمعیت، تلفن همراه مرد از دستش رها شد و بر روی شست پای لرد افتاد. دقیقا در همان لحظه کاپ قهرمانی را آوردند که دسته آن هم در چشم لرد فرو رفت.
-آخ.

و شنلی که بجای دوش لرد مانند گونی بر روی سرش جا خوش کرد و راه تنفسش را سد کرد. لرد تصمیم گرفت تا آخر عمرش، اول آنکه دیگر سلبریتی نشود و دوم آنکه خودش را از آن حجم جمعیت فراری دهد.

اما جمعیت حاضر تصمیم داشتند به نشانه شادی، قهرمانشان را به هوا پرتاب کنند و بگیرند.

شاید هم نگیرند حتی!



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
مربی نگاهی به چهره لرد سیاه انداخت و کتاب را بست!
-ایول...همینه!

-چه چیزی همین است؟ و به چه جراتی به ما زل زده ای؟

مربی جلو رفت و بیشتر زل زد. لرد سیاه ابروهایش را بیشتر در هم کشید تا اخمش بیش از پیش پدیدار شود...ولی موفق نشد. چون ابرو نداشت.

-به نظر من باید روی صورتت تمرکز کنیم. چی از این خنده دار تر؟

و زد زیر خنده!

این خنده ها، آخرین خنده های زندگی اش بودند. چرا که لرد سیاه سرش را گرفت و با تمام قدرت به زمین کوبید!
-آواداکداورا بهتر بود...روش های مشنگی بسیار آلودگی به همراه دارند.

مربی را به گوشه ای انداخت و روی صحنه رفت.

تماشاگران با دیدن لرد سیاه قهقهه را سر دادند.

این بار لرد حرفی نزد. می دانست که هر چه بگوید، خنده ها شدیدتر خواهد شد و قصد داشت جلوی این اتفاق را بگیرد.
ولی هیچ چیز طبق نقشه لرد پیش نرفت.
لرد مدتی ساکت و صامت روی صحنه ایستاد...
صدای خنده های ریز تماشاگران و به دنبالش خنده های بلند تر و در آخر، قهقهه ها به هوا بلند شد.

لرد نمی فهمید این ملت مشنگ به چه چیزی می خندند...ولی خندیدند و خندیدند و خندیدند...تا این که داور مسابقه روی صحنه آمد.

-واقعا بی نظیره...بدون کوچکترین حرکتی و فقط با استفاده از چهره منحصر به فردتون موفق شدین مردم رو پنج دقیقه تموم، بی وقفه بخندونین.
-از منحصر به فرد خوشمون اومد!
-شما قهرمان هستید.
-تمایلمان را به قهرمانی از دست دادیم.

داور با اصرار دست لرد را بالا گرفت.
-به جون شما نمی شه. قهرمان هستید! یکی اون کاپ و جایزه و شنل قهرمانی رو بیاره.




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-بگو. میشنویم.
-بگم؟ تو بگو دیگه؟
-ما بگیم؟

لرد ایستاد و به مربی نگاهی کرد. اما بعد از مدتی فکر کردن درباره دانایی مشنگ ها، نشست.
-مردک... ما دنبال کمدی نمیرویم، کمدی دنبال ما می آید.
-هه هه هه هه، چقد باحال بود! حالا بگو تا برات توضیح بدم!
-تو بگو ما توضیح دهیم. ما اربا... لردی دانا هستیم؛ آن هم در همه‌ی زمینه ها.

مربی کمی جابه جا شد. خم شد و از زیر صندلی اش کتابی قطور درباره طنز و کمدی در آورد.
-صب کن بذا ببینم!
-


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن. لرد پس از کش و قوس فراوان، به عنوان استندآپ کمدین سر از یک مسابقه تلویزیونی مشنگی درآورده. بعد از انتخاب شدن به عنوان برنده در مرحله اول، لرد تصمیم می‌گیره تا قهرمانی بره.

تصویر کوچک شده


- به چه زبونی بگیم مشنگ؟ ما دانای کل هستیم و نیازی به مربی نداریم. برید بیرون و بگید دختر ... مار ما رو راهنمایی کنن اتاقمون.

مربی که مدت مدیدی با لرد کلنجار رفته بود، حالا برگ برنده داشت و فورا از آن استفاده کرد.

- مارت الان این جا نیست. فرسادنش باغ ... فرسادنش وحش ... باغ وحش! اما من کاریزم ... ماتیکم ... کاریزماتیکم! خرم چی؟ می‌ره! اگه اجزه بدی کوچت کنم، می‌گم برش گردونن.

لرد که به خاطر میل ذاتی‌اش به برتری، قصد قهرمان شدن داشت، انگیزه‌اش دوچندان شد.

- کاش قدر بدونی نجینی! می‌شنویم مشنگ.

- حالا شدی بچه خوب. اول باهاس ببینیم فنتت چیه! یعنی چه مدل کمدی بهت میاد.

- ما انقدر جذابیم که هر کمدی بهمون میاد. چوبی ... فلزی ... کائوچو ...

- عچه عچه عچه! گفتیم، خندیدیم، کافیه! فنت اول تهه ... قیره ... تحقیره.

- یعنی ملت رو تحقیر کنیم؟ خوراکمونه! اما بعید می‌دونیم بعدش بخندن.

- اتفاقا می‌خندن. باهاس تو جوکت «ما ایرانیا» داشته باشه. مثلا: اگه ورزشی به اسم سگ‌دو وجود داشت، ما ایرانیا توش اول می‌شدیم. یا به آخرین بدبختی ملت اشاره کنی. مثلا: گرونی بنزین برای من سودمنده چون قبلا هر ده کیلومتر که پیاده میرفتم هزار تومن به نفعم بود، حالا سه هزار تومن.

- این‌ها خنده داشتن؟

- داشتن دیگه ... نداشتن؟ خوب اگه حال نمی‌کنی بریم یه فنت دیگه.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
تام چوبدستی نداشت، تام غریب بود، تام تحقیر شده و لباس دلقکی به تنش رفته بود.
اما هنوز لرد بود و غرور داشت، پس میله را در دهن صاحب سیرک فرو کرده و از گوشش در آورد.

- بدید عمّتون دلقک بازی در بیاره.

تام با خشم به سمت خروجی رفته و از اتاقک خارج شده و وارد سالن اصلی شد.

- خااااانم‌آ آقایووووووون! معرفی می‌کنم، کمــــــــدین... تام مارولو ریدل!

مردی کچل و عینکی، جست و خیز کنان از سکو پایین پریده و با لبخندی تصنعی که از یک طرف تا طرف دیگر سرش می‌رسید به لرد ولدمورت خیره شد.

- لرد! لرد ولدمورتیم خیر سرمون! اون اسم کذایی رو هی تکرار نکنید!

مرد متصنع هرهر خندیده و مردم نیز (زورکی) او را همراهی کردند.

- به چی می‌خندید، ما خونمون دوتا کوچه پایینتره، مرگخوارانمون رو می‌آریم و ...
- هه هه هه!
-به خودت بخند! کچل!

آن کچل دیگر دست از خنده تصنعی‌اش برداشته و واقعا خندید.
- خودتم که کچلی!
- هستیم که هستیم! به خودمان مربوطه!

ریشخندهایی که از دوران قدیم بر تام وارد شده بود، او را بسیار مستقل و مقاوم بارآورده بود.

- تازه دماغم نداری!

صبر و استقامت لرد حدی داشت.

- ما نجینی‌مون رو می‌خوایم.

بغض گلوی لرد را گرفته و اشک در چشمان سرخش حلقه بست. همین مسئله باعث برانگیختگی احساسات بینندگان شد.
مرد کچل ناگهان جیغ زده و از جا پریده و لرد را بلند کرده و روی دوشش گذاشته و فریاد زد:
- تام مارولو ریدل خوشگلمون با آرای مردمی راهی دور بعدی مسابقه می‌شه! به افتخااااارررررش!

و لرد را پرت کرد به پشت صحنه. لرد در حالی که با مهارت روی سر فرود آمده بود با خودش اندیشید حالا که یک مرحله را بالا آمده. خب چرا قهرمان نشود؟



...Io sempre per te


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

پروفسور بینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۴:۵۹:۴۹
از توی دیوار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
- همین الان میری شما و ارباب رو میاری!
-
- چته؟ چرا می خندی؟
- من دیگه وزیر نیستم که!
- ینی چی وزیر نیستم؟ خودت وزیری! اوناها! تو پست قبلی رو ببین!

کریس لبخند حجیم دیگری هم زد که بدلیل رعایت نظم نوشته، از ذکر شکلک داخل توضیحات معذوریم و سپس رو به بلاتریکس گفت:
- ببین؛ تاریخ پست قبلو ببین! مال چه وقتیه؟
- 19 مرداد.
- آ باریکللا. الان چندمه؟
- 16 آذر.
- خب؟
- روز دانشجو؟
- نه! :|
- روز هدیه دادن به دانشجو؟
- نه! :|
- پس چی؟
- منظورم اینه که دیگه دوره من تموم شده. الان وزیر گابریله که اونم رفته تو وزارت اتراق کرده! وزیر می خواین، برین دنبال اون!

کریس بعد از تمام شدن حرفش، همچنان با همان لبخند حجیم که این بار بدلیل راحت شدن از زیر بار مسئولیت خطیر رفتن دنبال ارباب بود، به گوشه ای رفت و مشغول استراحت شد و مرگخواران را سرگردان، رها کرد.

سیرک:

لرد نگاهی به دخترک معصوم و بیچاره اش انداخت. مسئولان سیرک نجینی را باند پیچی می کردند تا آسیب کمتری در طول آتش گرفتن ببیند و برای دفعات بعد هم قابل استفاده باشد. مسئول سیرک نگاهی به لرد سیاه انداخت و گفت:
- خب دیگه، استراحت بسه! پاشو گرم کن که کار داریم حسابی. ملت منتظرتن.

لرد سیاه بالاخره از اینکه این ملت در جایی به درد خوردند، لبخند رضایتی زد و گفت:
- ما همینجوریش هم گرم هستیم. میریم پیش ملت تا ابراز ارادتشون رو به ما انجام بدن.
- چی میگی بابا؟ میله رو بردار. قراره از توی این ماره بپری و دلقک بازی در بیاری!
- چی گفت این مشنگ؟!




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
خانه ی ریدل ها:

_صدای آژیرو شنیدن کردید؟
_اوهوم...به نظرتون اربابو گرفتن؟ یعنی در خطره؟

تاتسویا موتویاما که گویی غیرتی شده بود از جا پرید و به همراه کاتانایش که پشت سرش فریاد می زد به سمت در دوید.

رودولف بازوی تاتسویا را گرفت و مانع خروج آن از خانه ی ریدل ها شد.
او با دیدن چهره ی رودولف دستش را کشید:
_ولم کن مردک.

لیسا بی توجه به کشمکش رودولف و دختر سامورایی گفت:
_من که با پلیس ها قهرم...با سیرک هم قهرم. ولی خب به خاطر ارباب سعی می کنم کاری کنم.

مرگخواران به فکر فرو رفتند.
چه کار می توانستند انجام دهند تا سودی برای اربابشان داشته باشند؟
_کاش یه آشنایی...پارتی...چیزی داشتیم تا با مسئول سیرک حرف می زد.

سر مرگخوارها به طرف کریس چرخید:
_هی...من که وزیرم...وزیر این مملکت که...اصلا مگه قرار نبود صبر کنیم خود ارباب برگرده؟

بلاتریکس با لحنی تهدید کننده گفت:
_کریس...
_اه...خیلی خب. فردا یه کاریش می کنم.



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
_ما مخالفیم!
_خب... در حال حاضر مخالفت شما اهمیتی نداره.
_اما این بر خلاف حقوق اربابیه. ما به مراجع ذیربط شکای...

اما مامور مذکور دستش را گذاشت کف سر لرد و هلش داد داخل اتومبیل پلیس!
_اعتراض دیگه ای هم هست؟
_فس.

نجینی هم در حالی که قلاده ای بر گردنش بود از پنجره پرت شد روی پای لرد!

اتومبیل به سمت سیرک به راه افتاد.

داخل سیرک


_اوه هانس بلاخره برگشتی؟
_هانس؟! ما هانس نیستیم! تا جایی که میدونیم ما...
_کلی دنبالت گشتم. تا وقتی که قرارداد مهلت داره باید اینجا بمونی. یادت رفته حقوق این سه روز رو زودتر دادم؟ اینه رسم وفاداری؟ زود لباستو بپوش.

لرد به خودش نگاه کرد تا مطمئن شود ردایش تنش است!
_ما که ردا تنمان است؟ ما را به سخره می گیرید؟

لرد خیلی دلش میخواست چوبدستی اش همراهش بود تا صاحب سیرک را به قطعات مساوی تقسیم کند؛ اما چه کسی تا به حال به آنچه دوست داشت رسیده بود؟
صاحب سیرک که ظاهرا بسیار عجله داشت به زور لباس هایی را تن لرد کرد و دقایقی بعد لرد با این شمایل به صاحب سیرک و نجینی چشم دوخته بود.

_فس خسس!
_دخترم... تا پایان مهلت این قرارداد فلاکت باری که نمیدانیم از کجا نازل شده به ریخت مضحک ما نگاه نکنید... خجالت می کشیم.
_فس.

نجینی به افق خیره شد و شروع به سوت زدن کرد.
او دختر حرف گوش کنی بود.

_خب... عالی شد. نمایش اول حلقه آتشه...اما من یه تحول جدید داخلش دادم تا شگفت انگیز تر بشه! این بار بجا حلقه ای از آتش... ماری از آتش خواهیم داشت و هانس... تو از داخل این مار حلقه زده...

به نجینی اشاره کرد و ادامه داد.
_میپری!
_
_میخواهید دخترمان را آتش بزنید؟


نجینی که ترسیده بود در خود چنبره زده بود و معصومانه به پاپایش زل زده بود.



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

در نیروگاه، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مرگخوارها به این نتیجه رسیدن که کاری نکنن و منتظر برگشتن لرد بشن. از طرف دیگه لرد که اشتباهی بعنوان یک فرد معتاد دستگیر شده به کمپ ترک اعتیاد برده می‌شه و نجینی به تنهایی می‌ره دنبالش و با هم از کمپ فرار می کنن.
حالا نزدیک خانه ریدل ها هستن و پلیس ماگلی در تعقیبشونه.

..................

لرد سیاه نگاه پر از تردیدی به نجینی انداخت.
-فرزندم! ما الان در چند قدمی خانه توسط پلیس محاصره شدیم. به جای این که همراه ما بخزی داری بهانه میاری که حملت کنیم؟ زود باش...تا سه می شمرم...بعد می دوییم! یعنی ما می دوییم. تو می خزی.

نجینی سرش را به دو طرف تکان داد و مخالفت کرد.
مار خسته ای بود.

لرد سیاه سعی کرد موقعیتشان را بسنجد...ولی وجود نورهای رنگارنگی که از سقف ماشین های پلیس ساطع می شد، اجازه دیدن چیزی را به او نمی داد.
در حال فکر کردن بود که دستی یقه اش را گرفت و همزمان حلقه ای که به چوبی بلند متصل بود، به گردن نجینی انداخته شد.

-مقاومت نکنین...الان سه روزه که دنبالتونیم!

مامور پلیس دیگری با کاغذی در دست، به آن ها نزدیک شد.
-همینا هستن دیگه؟ یه آکروبات و یه حیوون...عجب مار وحشتناکی هم هست. چطوری این همه راه رو از سیرک تا این جا اومدن؟ خب...شما دو تا! وقتشه برگردین به خونه!

-دست به ما نزنین! یک چوب دستی به ما بدین تا حالیتون کنیم کی هستیم!

مامور پلیس دست های لرد را از پشت بست. دم نجینی را هم دور گردن خودش گرده زد.
-آروم بگیرین. شما با سیرک قرارداد دارین. سه روز پیش قبل از تموم شدن قراردادتون فرار کردین. صاحب سیرک شکایت کرد. الان برمی گردین به اون جا و به اجرای نمایش ادامه می دین.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.