هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
آشپزخانه لردسياه:

- ارباب، جون من بيا اين روش مضخرف قديمي پدر بزرگتو كنار بذار. يكمم به فكر من باش. هي آب جوش و فلفل ميريزي روم. خلاصم كن راحت شم.

- رودولف، ما يه سوال از تو داريم. آشپز كيه؟

- وا ارباب! اين چه سواليه كه ميپرسين؟ خب كسي كه غذا درست ميكنه، نمك غذا رو اندازه ميكنه، زرچوبه شو به موقع ميريزه...

- نه ابله. منظور ما اين است كه الان آشپز چه كسي ست؟ من يا تو؟

- خب معلومه ديگه. شما ارباب. من بدبخت كه دارم جزغاله ميشم.

- پس دهن مباركتو ببند، وگرنه دستور ميدهيم دهن تو را هم مانند آن بامجان با نخ و سوزن بدوزند.

-

آشپزخانه آلبوس دامبلدور:

- فوكس، هي بهت گفتم گريه نكن. ببين چيكار كردي! خوراكت اينقدر شور شده كه نميشه خوردش. حالا من چه خاكي تو سرم بريزم؟

آلبوس كمي فكر كرد. ناگهان فكري به ذهنش رسيد. پاتيل فوكس را برداشت و به زير شير آب برد و تا جايي كه ميتوانست در پاتيل آب ريخت. اين روشي بود كه آلبوس از مادرش ياد گرفته بود. هروقت غذا شور ميشد، مقدار زيادي آب درون پاتيل ميريخت تا اثر شوري نمك كم تر شود. بعد از اينكه پاتيل كاملا از آب پر شد، آن را دوباره روي روي گاز گذاشت تا آب اضافي خشك شود.

ميز داوران:

- به نظر من كه وقت تمومه. خييلي وقته كه رفتن توي آشپزخونه. نظر تو چيه؟

- نظر مو هم مثل مال تويه. بهتره كه اعلام كنيم وقت تمومه. حالا اون ميكروفون رو بده!

- براي چي بدم به تو؟ من اول پيشنهاد كردم كه وقت تمومه، پس خودمم اعلام ميكنم.

- نخير. مو بايد بگُم.

- من.

- مو.

- من.

- مو.

...

بعد از كلي كل كل، به خاطر اينكه هاگريد بيش از اندازه بزرگ بود و باروفيو ميترسيد كه زير دست و پاي هاگريد له بشه، تصميم بر آن شد كه هاگريد پايان مسابقه را اعلام كند.

- شركت كنندگان محترم، وردارين اون رودولف و فوكس بدبختو بيارين.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

مسابقه آشپزی بزرگی بین لرد سیاه و دامبلدور برگزار می شه. داورهای مسابقه هاگرید و باروفیو هستن که هیچ کدوم بی طرف محسوب نمی شن.
قراره لرد سیاه خوراکی از یکی از مرگخواراش درست کنه. که رودولف رو برای این کار انتخاب می کنه. و دامبلدور ققنوس محبوبش رو بپزه.

............

-ارباب من نمکم کمه!
-متوجهیم...از اول هم کم بود. حالا دهنتو ببند و سعی کن خوب مغزپخت بشی.
-ولی ارباب...من اعتراض دارم. به عنوان یک خوراک، من حق دارم قبل از پخته شدن بمیرم! چرا باید تا انتها زنده بمونم؟
-این دستور این جوریه رودولف. تا مرحله سرو غذا زنده می مونی. بعدشو دیگه نمی دونیم! دعا کن بمیری! ما اینو از پدربزرگمون به ارث بردیم.
-پدربزرگ جادوگرتون یا اون یکی مشنگه ارباب؟

لرد سیاه ملاقه را برداشت و یک ملاقه آب جوش به پاتیل رودولف اضافه کرد. رودولف مشغول بالا و پایین پریدن شد.

در سمتی دیگر دامبلدور بال ققنوسش را گرفته بود و به طرف پاتیل هدایت می کرد.
-ببین فاوکس. حرفامو فراموش نکن. نبینم تو غذا اشک بریزیا...شور می شه. این غذا باید خوش نمک باشه. نه نمی خواد پراتو در بیاری. همونجوری برو. پر به غذا طعم و مزه خاصی می بخشه.

داوران پشت میز داوری نشسته بودند و با دقت سر تا پای شرکت کنندگان را برانداز می کردند.
-به نظر مو ارباب بسیار حرفه ای و ماهرانه آشپزی ره می کنه. ارباب از الان برنده هسته.
-ولی نظر من این نیست دااچ! دامبلمون عشق قاطی غذا می کنه. و چیزی که اهمیت داره همینه! و متوجه شدی که داره بوی غذا میاد؟
-لابد گوشنه ته ره؟
-ها!

شرکت کنندگان با جدیت شروع به پختن غذا کرده بودند.




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
جمعیت مرگخوار

رودولف مانند بچه های کوچک التماس میکرد.ولی کسی به او توجه نمی کرد که ناگهان گفت:
-من می خوام اعتراف بکنم،داور بازی ایتالیا-کره جنوبی جام جهانی 2002 رو من خریدم.

جمعیت که نفهمیدند منظور رودولف چیست،به کارشان ادامه دادند:
-نیوت،من تخم اژدهاتو می خوردم.

رودولف صدایی نامفهوم از پشت سرش شنید،راو مطمئن بود که نیوت دارد به او فحش میدهد ولی آرسینوس برای حفظ آبرو مرگخواران(!!!) دهان او را گرفته بود.
-ارباب،من عکس مادرتونو خیلی نگاه کردم.

ناگهان مرگخواران وارباب ساکت شدند.این مسئله شوخی نبود بلکه ناموسی بود.لرد مطمئن شده بود که در تصمیمش اشتباه نکرده است و حتی فهمید از هکتور ناجور تر هم پیدا می شود.

جمعیت داواران علاف

باروفیو و هاگرید کنار هم نشسته بودند.آنها با یکدیگر در مورد تاثیرات دولت شیری بر جامعه پوپولیستی سایت جادوگران بحث میکرد.هاگرید که طبق معمول گرسنه اش شده از جیبش تیتاپی در آورد وخورد.

جمعیت محفلی ها

در مورد اینجا حرف نزنیم بهتر است.آلبوس که نمی توانست جلوی خودش را بگیرد بالای منبرش رفته بود و داشت از تاثیرات محفل بر زندگی مردم ونقش والتر وایت در زندگی مرگخواران حرف میزد.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۱۵:۱۵:۲۱
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۱۵:۱۶:۲۳


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۳:۴۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
جمعیت محفلی‌ها

- فرزندانِ روشنایی! تصویر کوچک شده
فاوکس عزیز، این فرزندِ بسیار عزیزِ محفل، با فداکاری قبول کرده که در این مسابقه پخته بشه. غذایی که من دستورپختش رو در نظر دارم، ققنوس کباب هستش! مواد لازمش رو هم داریم. هرمیون هم آتیشش رو درست میکنه. هرمیون! امروز حالت موهات خیلی خوب شده و کمتر از همیشه به درختان شبیهه. معجونی که به موهات میزنی رو معرفی کن تا برای ریشهام استفاده کنم.

- این باز جوگیر شد

جمعیت مرگخواران

- چرا مــن؟! چرا همه بلاها سر من باید بیاد؟! گناه من چیه؟! غیر از اینه که به همه‌تون توجه میکنم؟! آره من گابریل رو دوس دارم. از سوزان بدم نمیاد و به عمه‌ی ایرما هم نظر داشتم ولی فقط نظر داشتم! به اندازه آریانا که نبود آریانا خودش ساحره با ادبیه کلا. به من احترام میزاره. سر من داد نمیزنه. خیلی ساحره خوبیه. حتا لینی! من دوث دارم باهاش..

(بلاتریکس جورابش رو درمیاره و جلوی رودولف پرت میکنه)

- .. کوییدیچ بازی کنم! فقط کوییدیچه! اسنیپ تو که توی چفت شدگی محشری، بیا مغز منو بخون به همه بگو گناهی ندارم!

- مساله اینجاست که اگر گناهی نداری ولی مغزی هم نداری! تصویر کوچک شده


ارزشِ رودولف گرچه برای بلاتریکس اندازه یک جن خونگی بیشتر نبود ولی حتا اگر واقعن هم یک جن خونگی بود اون جوراب و این ذهن‌خوانی در بقیه زندگی رودولف تاثیری نداشت. چون رودولف باید در پاتیلی که گراوپ و بلیز به سمت اجاقِ لردسیاه حمل میکردند پُخته میشد و دستورات لردسیاه اجرا میشد!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۳:۴۵:۴۷
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۴:۵۴:۵۸
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۴:۵۸:۲۱

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
تالار جشن ها


دو داور روی تخت مجللی نشستن. نه بی تربیتا! منظور از تخت مبل بزرگه! مبل پادشاهی.جلوشون سه پریزاد در حال انجام حرکاتی موزون و زیبا هستن.پریزاد چهارم خوشه ای انگور به دست گرفته و دونه دونه انگورا رو میذاره تو دهن باروفیو. پریزاد دیگه ای موهای هاگریدو شونه میکنه.
باروفیو روی میکروفون روی میز خم میشه و فریاد میزنه: خب؟ شرکت کننده ها حاضره هستن؟

آلبوس دامبلدور که از شدت سفیدی و خوبی دو ساعت زودتر در محل مسابقه حاضر شده بود انگشت اشاره شو بالا میبره.
-من حاضرم فرزند تاریکی.


باروفیو:خب. دامبل که اینجا هسته. جناب ارباب بزرگ لرده ولدمورته تشریف فرما شدن؟

روفوس بدو بدو خودشو به میز داوری میرسونه: ارباب رسیدن. ولی نمیان تو. بیرون نشستن. میگن تا کمی دیر نکنن نمیتونن بیان. از ابهتشون کم میشه.


یک ساعت بعد:

لرد ولدمورت به همراه یاران وفادارش وارد سالن میشه.
-ما هم اکنون رسیدیم! در خانه مان خواب بودیم! اهمیتی به مسابقه تون ندادیم.

هاگرید برای این که از قافله عقب نمونه کاغذ پوستیای توی دست لودو رو میقاپه و شروع به خوندن میکنه:
-این یک مسابقه ی باستانی هسته که هر چند سال یک بار بین جادوگران بزرگ برگزار میشوه. هدف از برگزاری مسابقه سنجش میزان فداکاری و از خودگذشتگی و مهارت و صبر شرکت کنندگان میباشده. به همین جهت شرط شرکت در مسابقه این میباشه که در پخت و پز از عزیزان خود استفاده کنید. ما داوران تصمیم گرفتیم شرکت کننده ی شماره یک آلبوس دامبلدور...

-اهم اهم!

-باروفیو کاغذاشو از هاگرید پس میگیره.
-چی میگی غوله! ارباب همیشه اول هستن. شرکت کننده ی شماره یک لرد ولدمورت بزرگ، در پخت غذا از یکی از یارانشون استفاده کنن و شرکت کننده ی شماره دو دامبلدور از ققنوس وفادارش! حالا میتوانید وارد شور شویده ره.


نیم ساعت بعد:

باروفیو:آقا اون پرنده چشه؟ چرا هی داره اشکه میریزه و بال باله میزنه؟ انگار از حضور در این محل راضی نیسته باشه. پرندگان ره آزاره ندهیم!

دامبلدور که یه بال ققنوسشو گرفته و آبروهه ره در خطر میبینه خم میشه و تو گوش فاوکس میگه: مگه با هم حرف نزدیم؟ یه ساعته دارم نصیحتت میکنم. حرفامون یادت رفت؟ آبروی محفل؟ فداکاری؟ اهداف برتر؟ آروم بگیر پرنده ی روشنایی!

سمت لرد سیاه:

-ما تصمیم خود را گرفتیم! رودولف را میپزیم که هم بلاتریکس راحت شود و هم خودمان راحت شویم و هم همه راحت شوند. یک دستور غذای باستانی هم داریم که تا پایان غذا رودولف را زنده نگه میدارد.البته در مرحله ی خوردن احتمال میدیم بمیره. برای پخته شدن آماده باش رودولف.



ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۲۲:۰۵:۵۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۹:۰۸ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
خلاصه: لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور برای مراسم نوروز مشغول چیدن سفره هفت سین شدن تا در مسابقه بهترین سفره شرکت کنن!

تصویر کوچک شده


تمامی مرگخواران در اتاق لرد ولدمورت به صف شده بودند و به صحبت‌های اربابشان در رابطه با ویژگی‌های منحصر به فرد سفره‌ای که انداخته بود گوش می‌دادند. عرق سردی بر چهره اکثر آن‌ها نشسته بود. همگی می‌دانستند که او آب در هاون کوبیده امّا هیچکس جرأت اعلام این مسأله را نداشت.

- ... و طلسم باستانی‌ای روی سفره‌مان قرار دادیم که با تحویل شدن سال به صورت دومینو تمام اجزای سفره به حالت عادّی دربیان و ظاهر اصلیش آشکار بشه. همونطور که می‌بینید الان هنر زائدالوصف ارباب به خوبی نمایان نیست ...

- مــــــــــــــــــــــا!

بالاخره گاومیش باروفیو که در کنار او قرار داشت حوصله‌اش سر رفت و ضمن کشیدن «ما»ی کش داری، با یک جفتک دومینو را تخریب کرد.

[دسترسی به اتفاقات چند دقیقه آتی به دلیل خشونت بیش از حد و مرگ فجیع چندین مرگخوار-ممد مقدور نمی‌باشد]

- چرا زودتر نگفتین؟!

- ارباب شما ورود به اتاقتون رو ممنوع کرده بودید تا برای سفره‌آرایی تمرکز کنید.

- مهم نیست! ما باید با دامبلدور مسابقه بدیم. حالا سفره آرایی یا هر چیز دیگه‌ای.

عدّه‌ای از مرگخواران مشغول تمیز کردن تکّه‌های روده و لوزالمعده و لکّه‌های خون ممدهای تازه گذشته شدند و سایرین نیز رفتند تا تدبیری برای مسابقه بیندیشند.

تصویر کوچک شده


باران بهاری در حال بارش بود و هوای عصر آن روز را هر چه مطبوع تر کرده بود. زوج تینیجری از خلوتی شهر و دو نفره بودن هوا استفاده کرده و اولّین راز و نیازشان را در کوچه پشتی خانه شماره 12 گریمولد تجربه می‌کردند که ماشین پرنده آبی رنگی توجّهشان را جلب کرد.

- گشت آرشاد پرنده!

دخترک پس از ذکر «وای بابام نفهمه» درجا قالب تهی کرد و پسرک که عبارت «فاج ده پلیس» بر روی لباسش خودنمایی می‌کرد چهارنعل صحنه را ترک کرد. ماشین پرنده امّا بدون توجّه به آن دو، پس از قطع کردن سیم برق و بی خانمان کردن تعدادی کلاغ بر روی سقف خانه شماره 12 فرود آمد و هری پاتر به همراه رون ویزلی از آن پیاده شدند.

رون با دیدن جانورانی که سقف خانه را پر کرده بودند جوگیر شد و سوژه را با «هری پاتر و تالار اسرار» قاطی کرد و در حالی که فریاد می‌زد: «عنکبـــوت ... چرا عنکبــــــــــوت؟ » دوان دوان از صحنه خارج شده و از پشت بام سقوط کرد، غافل از این که آن‌ها عنکبوت نبودند و هاگرید که از ماندانگاس شنیده بود «الان نون تو مورچه‌خواره!» زده بود توی کار مورچه‌خوار!

هری امّا بدون توجّه به رون، برای این که ورود قهرمانانه‌ای داشته باشد راه معقول و ساده ای به اسم در را نادیده گرفت و از دودکش پرید داخل خانه.

- من بـــایــــــد همین الآن پروفسور دامبلدور رو ... عه

ویزلی است دیگر! روی سنگ لحد هم از آرمان‌ها دست نمی‌کشد. هری متوجّه شد که ورود قهرمانانه‌اش خیلی موفقیّت‌آمیز نبوده و ضمن عذرخواهی بابت بر هم زدن خلوت آرتور و مالی از اتاق آن‌ها خارج شد.

- آهــــای! من باید پروفسور دامبلدورو ببینم!

- پاتر! چی باعث شده فکر کنی حق داری هاگوارتز رو ترک کنی و به این‌جا بیای؟ شک نکن این دفعه با این کارت اخراج می‌شی.

- سیوروس! انقدر سریع قضاوت نکن، بذار ببینیم هری چه توضیحی داره.

- باید با پروفسور دامبلدور حرف بزنم ... مسأله‌ی مهمّیه.

- در چه مورد؟

- زخمم درد می‌کنه! تازه کابوس هم دیدم!

- واهاهاهاهای! دیدی زود قضاوت کردی سیو؟ مسأله به این مهمّی پیش اومده ... البته؛ متأسّفم هری، پروفسور دامبلدور یک ماهه که توی اتاقشون هستن و رمز ورود جدید رو کسی نمی‌دونه. اگر می‌تونستیم بریم پیششون حتماً بهشون می‌گفتیم که مسابقه سفره‌آرایی تموم شده و بهتره از این کار دست بکشن.

هری بدون توجّه به حرف‌های مک‌گونگال به سمت اتاق دامبلدور حرکت کرد و شروع به فریاد زدن رمز های عبور احتمالی کرد.

- چرک گوش ... عن دماغ ... یواخیم لو ... برتی بات ... گلرت ... جوراب پشمی ... اعتماد کامل ... اه لعنتی باز شو دیگه، چرا گناه می‌کنی؟

و در باز شد! هری و به دنبال او اسنیپ وارد اتاق دامبلدور شدند. در کمال تعجّب آلبوس به جای سفره چیدن مشغول ور رفتن با وسایل نقره‌ای ظریفش بود که هیچ‌وقت هیچ‌کس نفهمید چه هستند و به چه کار می‌آیند.

- پروفسور!

- آروم باش فرزندم ... اجازه بده اول پروفسور اسنیپ صحبت کنن. چی شده سیوروس؟

- آلبوس! از قانون شکنی‌های پاتر که بگذریم، یک خبر مهم برات دارم. لرد سیاه قصد داره توی مسابقه آشپزی شرکت کنه. به نظرم بعد از از دست دادن فرصت مسابقه سفره‌آرایی این بهترین فرصت برای اینه که خودی نشون بدی تا پرچم محفل رو بالا ببریم.

- اوه چه عالی! من همیشه این رقابت‌های صلح آمیز رو به چوبدستی کشیدن و از بین بردن آدمایی که می‌تونن روزی به مسیر عشق هدایت بشن ترجیح می‌دادم.

- پروفسور! همینه! من این صحنه رو قبلا توی خواب دیده بودم ... این نقشه مرگخواراس ... اسنیپ جاسوس اونه، جاسوس ولدمورت! زخمم داره تیر می‌کشه!

دامبلدور بدون توجّه به کولی بازی‌های هری اتاقش را ترک کرد تا موضوع مسابقه را با سایرین مطرح کند.

تصویر کوچک شده


- جون ما؟! باب خیالت تخت آلبوس! من خودم داور اون مسابقم ... داوری بخش طعم و مزّه با منه، یعنی باهاس بچشم غذاهارو تا بیبینم چطوره ... یه داور بخش سلامتم داره که باهاس چک کنه غذات ضرر مرر نداشته باشه و چربی مربیش زیاد نباشه و این داسّانا که اونم دس رفیقم باروفیوئه! نیگا نکن مرگخواره، بچّه ساده‌ایه می‌شه روش حساب وا کرد.

- اوه ممنون از دل‌گرمیت هاگید ... این مسابقه فقط یه مسابقه آشپزی نیست، باید به هر قیمتی از حیثیّت محفل دفاع کنیم.

تصویر کوچک شده


- و داور دوّم کیه؟

- هاگرید هسته ارباب! نگاه نکنید که محفلی هسته ... علی رغم هیکل گنده‌اش مغز کوچیکی داره، راحت می‌شه اینه ره گول زد.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۰ ۹:۱۶:۱۴

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
-... و همونطور که گفتم، داور ها متفاوتند!

نارسیسا نگاه عمیقی به مرد پشت میز نشسته کرد.
-این بی انصافیه!

مرد، دستی به ریش های انبوهش کشید:
-اگه ناراحتید از مسابقه انصراف بدید!
-هیچوقت توی عمرم تا این اندازه قانع نشده بودم!

نگاهی به فلورانسو کرد. او نیز چندان راضی به نظر نمیرسید.
-ببخشید، ما میتونیم با داور هامون آشنا بشیم؟

مرد ریشو سر تکان داد.
-داوران گروه شما سالازار اسلیترین و روونا راونکلا هستند.
سپس رو به نارسیسا کرد:
-داوران گروه شما هم گودریک گریفیندور و گلرت پردفوت!

فلورانسو و نارسیسا با فرمت به مرد ریشو نگاه می کردند.

-بسه دیگه... الآنم وقت ناهار و استراحته، خانم ها بفرمایید بیرون!
________________________________________

کمی آنسوتر، خانه ریدل ها


-چی شد؟
زن جوان اخم کرد:
-حوصله ندارم هک، ارباب کجاس؟
-ارباب مشغول چیدن سفره سیاهشون هستن
-راستی... تو این چند وقته سالازار و روونا رو ندیدی؟
- :no:

نارسیسا به سمت لرد حرکت کرد.
-بلاتریکس میپرسه سلیقه داورها چطور بود؟ کنجکاوه بدونه داورا کیا بودن؟

چند ثانیه بعد، وقتی زن جوان تمام ماجرا را برای لرد و مابقی مرگخواران تعریف کرد، صدای فریاد لردولدمورت عصبانی در خانه ریدل ها پیچید:
-ینی ما باید به سلیقه یه سفید سفره بچینیم؟ اصلا سالازار و روونا کجان؟
_______________________________________
کمی آنسوتر، محفل ققنوس

-... سالازار اسلیترین و روونا راونکلا هستند!

-چی گفتی فرزند روشنایی؟ ینی ما باید به سلیقه دو تا سیاه سفره بچینیم؟





هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:قرار هست که در تالار جشن ها مراسمی برگزار بشود که در آن ملت سفره های هفت سین خودشون رو به نمایش بگذارن.به بهترین سفره هم جایزه داده میشه...لرد و دامبلدور هم توی این مراسم میخوان شرکت کنن و برنده جاییزه بشن...

-------------------------------------


لینی بال بال زنان به سمت لرد که هنوز محو تماشای سفره ی به زعم خودش زیبا بود،به سمت لرد آمد و گفت:
_ارباب...ما به اون پشمک چیکار داریم!
_منظورت چیه لینی؟!
_ارباب...تو این مراسم داورا هستن که امتیازدهی میکنن...مهم اینه که داورا خوششون بیاد!
_لینی...مهم منم!ما بر طبق سلیقه من سفره رو میچینیم...نه نظر داورا! اگه مشکلی با این امر داری میتونی خودت رو به آشا معرفی کنی!

لینی نگاهی به آشا که در پشتش ایستاده بود کرد...آشا در حالی که از لب و لوچه اش آب میچکید،چشمانش برق شرارت باری زد!
لینی هم آب دهانش را قورت داد و رو به لرد ایستاد و گفت:
_نه ارباب...من هیچ مشکلی ندارم!

لینی این جمله را گفت و تعظیمی به لرد کرد.سپس همانطور که کمرش را برای تعظیم خم کرده بود،از لرد و البته آشا دور شد!

ناگهان نارسیسا که مطمئن بود هیچ داوری به سفره هفت سینی که لرد آن را با جمجه تزیین کرده بود امتیاز بالای نمیدهد،با ترس و لرز به لرد نزدیک شد و گفت:
_هوووووم...ارباب...فکر کنم کمی تا قسمتی حق با لینی باشه...البته که اصل شمایین و شما باید تصمیم بگیرین که سفره چه جوری باشه.ولی من میگم عاقلانه اینه که سلیقه داورا رو هم در نظر بگیریم... حداقلش اینه که بدونیم داورا کین و از چی خوششون میاد...فقط همین!:worry:

لرد با خشم نگاهی به نارسیسا کرد...اما پس از لحظاتی خشمش فروکش کرد و با بی میلی رو به نارسیسا کرد و گفت:
_خیلی خوب...برین ببینید این داورا کین و از چی خوششون میاد...ولی ما به آراستن سفره مون بر همین منوال ادامه میدیم!


مقر محفل ققنوس

همه اعضا دور میز غذا خوری نشسته و طبق معمول در حال نوش جان کردن سوپ پیاز با آب اضافه دسپخت مالی ویزلی بودند...دامبلدور در حالی که با نفرت (اوپس!محفلی ها نفرت ندارن...با یه چیز دیگه!) بی میلی قاشق مملو از سوپ پیاز رو داخل دهانش میگذاشت گفت:
_منظورتون چیه فرزندان روشنایی؟!همه از ققنوس خوششون میاد!
_اما پورفسور...شاید داورا مثلا از اسلیترین باشن...از مار خوششون بیاد!
_فلور...دخترم...چشماش به لیلی رفته!
_کی چشماش به لیلی رفته پرفسور!
_ها...هیچی...میخواستم یه چی دیگه بگم!دیالوگ یه چیز دیگه بود...منظورم اینه که من بهت اعتماد دارم....برید ببینید داورا کیا هستن و چیا رو دوست دارن!




Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
خانه ی شماره ی 12 گریمولد:

دامبلدور دستی به ریش های بلندش کشید و گفت: به نظرتون چه ظرف هایی میتونه به قشنگی سفره ی هفت سینمون کمک کنه؟

آنیتا یادآوری کرد: همین طورم نشون بده که سفره متعلق به محفله!

دامبلدور گازی به کیوی پوست نکنده ای زد و در همین حین به فکر فرو رفت.

جیمز که تا این لحظه یک چشمش به دامبلدور و چشم دیگرش به یویویش که مدام جلو و عقب میرفت بود با دیدن این صحنه هر دو چشمش را به دامبلدور دوخت و پرسید: پروفسور از کی تا حالا پوست خوار شدین؟ لااقل کرک و پرشو میکندین!

اما قبل از اینکه دامبلدور بخواهد پاسخی بدهد ، در اثر برخورد یویوی جیمز با ظرفی سرخ و طلایی رنگ که به شکل ققنوس بود ، ظرف افتاد و شکست و کله ی ققنوس به سمتی پرتاب شد.

جیمز با دستپاچگی گفت: اوه ببخشید پروفسور الان درستش میکنم.

یویوش را کناری گذاشت و با وردی ققنوس را به سر جایش برگرداند و اینبار هر دو چشمش را به یویویش دوخت و از خیر جواب سوالش گذشت.

ریموس با شادمانی گفت: ققنوس!

دامبلدور گوشزد کرد: ریموس ، محفل ققنوس! در ضمن الان واسه چی شعار محفل میدی؟ محفل از آن ماست.

ریموس با هیجان گفت: نه نه منظورم این نیست. میگم ظرفامونو ققنوس انتخاب کنیم. یه ققنوس خوشگل سرخ و طلایی. درست مث اونی که جیمز شکست.

جیمز که احساس امنیت نمیکرد زیر لب گفت: حالا یه بار یه چیز زدم شکوندما هی بگین.

و با سرخوردگی از آنجا رفت. گودریک ظرف ققنوس شکل را برداشت و گفت: فکر خوبیه ، هم قشنگه ، هم نماد محفله.

دامبلدور بشقاب میوه اش را کنار گذاشت و گفت: پس منتظر چی هستین؟ برین دنبال ظرفا!

خانه ی ریدل:

سفره ای در مرکز خانه ی ریدل پهن شده و مرگخواران دور تا دور سفره حلقه زده بودند و به آن خیره شده بودند. بالاتر از همه ی آن ها لرد با غرور ، بادی به غبغب انداخته بود و به سفره چشم دوخته بود.

سفره ای که قرار بود به دستور لرد سیاه باشد ، توسط دستکاری های متعدد بلاتریکس به رنگ خاکستری روشن در آمده بود ، بلا خوب میدانست که برای هفت سین باید از رنگ شاد استفاده شود و تنها کاری که برای جلوگیری از رنگ سیاه میتوانست انجام دهد دستکاری آن و راضی کردن لرد به عوض شدن ناگهانی رنگ بدون هیچ قصدی شده بود.

ظرف های اسکلت شکلی که محتوای آن درون دهان اسکلت قرار میگرفت و سنجد و سیر و سکه و ... درون دهان آن خودنمایی میکردند.

کتاب مرلین کبیر در کنار آینه ای که صورت زیبای لرد در وسط آن حک شده بود در گوشه ی سفره قابل ذکر بود.

- اوه ارباب این قشنگ ترین سفره ی هفت سینیه که به عمرم دیدم.

رز این را با هیجان بیان کرد و به چهره ی لرد روی آینه خیره شد. لرد دست هایش را به کمرش گرفت و گفت: ارباب همیشه بهترین سلیقه هارو داشته.

نارسیسا به آرامی در گوش بلا زمزمه کرد: بیشتر به سفره ی مرگ شبیهه تا هفت سین.

لرد خطاب به نارسیسا گفت: نارسیسا ، من دوست دارم که تعریفات تو از سفره ی زیبام رو در حالی که بلند بیان میکنی بشنوم نه در گوش بلا.

نارسیسا سعی کرد لبخند بزند و گفت: اوه بله ارباب ... به بلا میگفتم که این اسکلت ها شکوه خاصی به این سفره دادن. فقط مارش کمه.

بلا سقلمبه ای به نارسیسا زد و رو به لرد گفت: سرورم ، در زیبا بودن این سفره شکی نیست ، اما ... اما فکر نمیکنین که ... یکم برای سفره ی هفت سین زیادی خشنه؟ در ضمن سبزه ...

لرد سریع گفت: من اجازه نمیدم اون خاک های پر مو رو با کله ی زیبای صیقلی من مقایسه کنین!

روونا نیز که احساس خوبی نسبت به اسکلت ها نداشت پیشنهاد داد: ارباب اسکلتا مار ندارن. بهتر نیست فلش هایی رو از تو دهن اسکلتا رد کنیم ، اونوقت میشه دوجور برداشت کرد. خود ما فکر میکنیم مار از تو دهن اسکلته بیرون اومده و به مسئولان برگزاری مسابقه میگیم این فلش ها دارن نشون میدن که اسکلت و سیاهی و اینا در این سال جدید باید ... دور بشن. البته تظاهر میکنیم این طوریه!

لرد که از این پیشنهاد همچین هم بدش نیامده بود گفت: شاید ، یک روز برای فکر کردن به اون وقت داریم. برین ببینین اون ریش دراز چه تصمیمی داره. ما نباید از اونا عقب بیفتیم و حتی شایدم ...

لرد لبخندی شیطانی زد و ادامه داد: بتونیم جلوی شرکت اونا تو مسابقه رو بگیریم.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۹:۴۰ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۹

روژیا.پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۷ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۱
از از نا کجا آباد شهر رویا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
سوژه جدید :

هوا گرم بود و آفتابی کور کننده بر تمامی شهر سایه گسترده بود . روی درخت ها چندین شکوفه صورتی رنگ دیده می شد . بچه مشنگ هایی که کیف به دست از مدرسه بازمی گشتند ،از خوشحالی آروم و قرار نداشتند . در این میان پیرمرد ی خوش رو با حدود یک متر ریش سفید در میان کوچه ها به سمت مغازه ای حرکت می کرد .

- به به ؛ تو این جا چی کار می کنی آلبوس جان ؟

- به سلام ، دوست قدیمی ، هوریس جان . اومدن تا ماهی قرمز و سنجد و سمنو از این چیز های هفت سین بگیرم . تو این جا چی کار می کنی ؟

- منم اومدم خرید هفت سین ، البته ماله من یه فرق هایی با خرید تو می کنه آخه من امسال کلاس سفره آرایی رفتم واسه همین می خوام یه طراحی خوب از سفره داشته باشم .

- آه عزیزم موفق باشی . پس بیا با هم بریم ؛ بعدشم بریم خونه ویزلی ها یه چایی بخوریم .


قصر خانوادگی مالفوی :

- مگه من صد بار نگفتم که می خوام سفرم از همه قشنگ تر باشه .

- سرورم ، آخه من دیگه چیکار کنم که شما خوشحال و راضی بشین . اصلا می خواین یه کم آهنگ بزارم روحیتون عوض بشه ؟

- بلا جدیدا دلت هوس ورد های منو نکرده ؟

-

- حالا بهتر شد . دارم بهت می گم اون وره سفره سمنو بزار ، سبزه هم کلا نمی خوام .

- سرورم ، آخه این جوری که یه سین کم می یاریم .

- مهم نیست جاش یه سوسکی چیزی بزار ، وقتی سبزه رو می بینم احساس حقارت می کنم که این مو داره ولی لرد با این همه عظمت و بزرگی ... کچله

- لردی چون گریه نکن ؛ منم گریم می گیره ها .


دقایقی بعد اخبار همگانی :

- با عرض سلام به همه هم وطنان عزیز ؛ با توجه به این که چند روزی به سال نو نمانده است گروهی از جادوگران هنرمند ما مراسمی را برپا کرده اند که از تمام عموم جادوگر دعوت می شود به این محفل آمده و سفره های هفت سین خود را به نمایش بگذارند که طی این مراسم به بهترین طراحی سفره مبلغ 5000 گالیون تعلق می گیرد . وعده ما 29 اسفند ، دهکده هاگزمید ، تالار جشن ها .

لرد : چی می گه ، معلومه من می برم .

دامبلدور : از همین حالا جایزه رو تو دستام احساس می کنم .


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۶ ۱۰:۱۷:۵۹
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۶ ۱۰:۴۰:۳۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.