هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#88

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
صبح زود - خیابان گریمولد

خورشید هنوز طلوع نکرده بود. خیابان گریمولد برعکس تمام اوقات ساکت بود و بجز جیمز که منتظر آلیس ، به دیوار تکیه داده بود و در حال سوت زدن بود ، کسی نبود.

آنتونین سرش را چرخاند و رو به آلیس که در حال آرایش بود ، گفت: زود باش برو پیشش ...

آلیس آینه را در جیب مانتو اش گذاشت و به طرف جیمز حرکت کرد. همینکه جیمز او را دید. به طرفش دوید و او را بغل کرد و تا طلوع خورشید در همان حال ماندند. ()

در این مدت رنگ صورت اسکورپیوس مثل گوجه شده بود و ایوان در حال خندیدن به او بود.

-بس کن ایوان مگر نه ...

-تو آلیس رو دوست داری؟

اسکور چوبش را در آورد و به طرف ایوان گرفت و اگر آنتونین جلویش را نمی گرفت ، کار ایوان تمام بود.

-بس کنین دیگه ... هر چه زود تر باید حفاری رو شروع کنیم.

خانه گریمولد - محفل ققنوس

گودریک روی تخت بالش را در بغلش خفه می کرد و دامبلدور خر و پف می کرد و با هر بار خر و پف کردن سیبیل هایش به پرواز در می آمدند.()

ناگهان یک طرف مغز دامبلدور که همیشه بیدار بود صدا هایی شنید. به سرعت بلند شد و سعی کرد گودریک را بیدار کند.

-آلیس تویی؟ ... چه خوب شد که اومدی ... بیا زیر پتو!

-دیوونه بیدار شو ... محفل در خطره!

-محفل؟ ... اسمت محفله؟ ... باشه اشکالی نداره بیا!

دامبلدور که از بیدار کردن تنها یار باقی ماندش هم نا امید شده بود ، تصمیم گرفت خودش کاری بکند.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۸ ۱۹:۴۱:۳۹
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۸ ۱۹:۴۳:۴۱
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۸ ۱۹:۴۶:۲۹

تصویر کوچک شده


خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
#87

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]
خیابون گریمولد مثل روزهای سابق شلوغ و پر از ماگل بود. دامبلدور به شکل اتفاقی در حالیکه بین ماگل ها در این خیابان راه می رفت، جیمز را با موها و قیافه های تغییر یافته و فشن شده دید که گوشه ی خیابان، به دیواری تکیه زده بود. اول دامبلدور متوجه او نشد اما بعد فهمید که جیمز است و رفت سراغش اما در همان لحظه دوست دختر جیمز به نام آلیس نیز حاضر می شود و دامبلدور را در نقش مزاحمی برای جیمز، نقش بر زمین می کند. در سوی دیگر لرد سیاه از طریق دالاهوف هماهنگی کرده تا فامیلش (آلیس) با جیمز دوست شود و نقشه ی لرد عملی شود. آلیس و جیمز به بهانه راز و نیاز مخفیانه وارد زیر زمین خانه 12 گریمولد می شوند اما آلیس به بهانه ی بررسی معماری، در در و دیوار زیر زمین گریمولد علائمی را درج می کند و سپس می رود تا گریمولد را ترک کند که در همان لحظه دامبلدور پیدایش می شود و جیمز و آلیس مخفی می شوند. جیمز که از ورود ناگهانی دامبلدور هنگ می کند، تنها می ماند و آلیس جهت جاسوسی بیشتر وارد خانه گریمولد می شود و به اتاق خصوصی محفل می رود و آنجا با گودریک گریفیندور رابطه ی عشقولانه بر قرار می نماید و همان لحظه جیمز ری استارت شده و سر می رسد و علاوه بر مشاهده ی طبیعت حاصل از آن دو، آرم مرگخواری را روی بازوی آلیس می بیند و می رود که دامبلدور را خبر کند. از سوی دیگه هم لرد ظاهر نقشه اش را برای دالاهوف مالی عنوان می کند اما قضیه چیز دیگری است و اینک ادامه داستان...
[/spoiler]

جیمز از پله های خانه گریمولد پایین می دوید تا به سمت درب خروجی بره، اما در آستانه اولین پله این اخگری سرخ بود که او را از پشت هل داد و نقش بر زمین کرد. آلیس در حلیکه آرایشش بهم خورده بود و مشغول رژ لب زدن بود، چوبدستی اش را روی گلوی گودریک گریفیندور گرفته بود که همچنان با حالت مست و چشمانی بسته، شمشیرش را در نقش آلیس در آغوش گرفته و آنرا می بوسید و می بویید و می پویید ! ()

آلیس: « های بچه ! تکون بخوری ؟ بری سمت در، این بابا بزرگ پیرتون رو کشتم ! تکون نخور ! »

جیمز در حالیکه از روی زمین بلند می شد، نگاه های کوتاهی به دست آلیس و گلوی گودریک کرد و سپس با پوزخندی کش دار گفت:

« هه ! هه ! هه ! با چی میکـُـشی؟ با اون مداد نوکی بی نوک من ؟! »

و به مداد نوکی در دست آلیس اشاره کرد که روی گلوی گودریک گریفیندور خود نمایی میکرد. آلیس اندک نگاهی به چوبدستی در دستش کرد که دید یک چوبدستی نیست و مداد نوکی جیمز است. در این حین گودریک گریفیندور، شمشیرش را از آغوش رها کرد و به دست آلیس داد که با آن او را گروگان بگیرد. لبخندهای پلید دوباره بر لب آلیس جان گرفتند.

جیمز: «ببین آلیس، مانعی نداره ! میتونی بکشی گودریک رو ! در حقیقت ما به عنوان یک اثر هنری و ماندگار نگهش داشتیم. هر چیزی عمری داره دیگه. »

در این حین کریچر در حالیکه کمرش را هوا داده بود و کله اش روی زمین خود نمایی می کرد از آشپزخانه به سمت پله ها آمد. با زبانش کاشی های خاک گرفته کف خانه را می لیسید و برق می انداخت و قدم به قدم سیر می کرد.

کریچر: « دورگه های کثیف ! خون لجنی های هرزه ! اوه ! نه ! چه می بینم. بوی خون خالص میاد ! سرورم ! »

به آلیس اشاره ای کرد و از شدت رایحه ی بون خون اصیل به سمت آشپزخانه دوید و با شادمانی، دستش را درون چرخ گوشت جادویی فرو کرد ! جیمز همچنان مسخره می کرد و آلیس که دیگه حوصله اش سر رفته بود فریاد کشید:

«جیـــــــــمز؟ چته ؟ »

جیمز: «تو مرگخواری. در ضمن خیانت کردی به من ! »

با دستش به گودریک گریفیندور کبیر اشاره کرد که دیگه گلویش در اختیار آلیس نبود و تمام هیکلش اکنون در زیر دامن پاک دامنی آلیس سیر می کرد. آلیس با عصبانیت لگدی را حواله ی گریفیندور کرد از پله های پایین می رفت و گودریک نیز که به اون بخیه شده بود، کشان کشان از پله های خانه پایین می رفت.

آلیس: «جیمز، این خالکوبی مرگخواری نیست. دیروز شهر بازی بودم، دادم رو دستم نقاشی کشیدن.»

جیمز: «راست میگی؟ »

آلیس: «اوهوم ! حالا بیا بریم یه بستنی بزنیم ! »

و به اتفاق با حالتی عشقولانه از درب ورودی خانه گریمولد بیرون پریدند و گودریک گریفیندور بخیه شده به دامن آلیس را لای در گذاشتند. ریش هایش از سوی کوچه، در میان دیوار خانه ای پدیدار شد و به عنوان دیوار ریش دار برای ماگل ها تبدیل به سوژه طبیعت گردی و اجتماعی شد و از پشت نیز در اختیار خانه 12 گریمولد و کریچر جهت انتقام های حقارت آمیز بود !


شب – خانه ی ریدل ها

لرد سیاه در حالیکه عمامه و حوله ی یکدست صورتی رنگی پوشیده بود، بالای وان حمام سبز رنگ با نمادهای مار ایستاده بود و نجینی را در میان کف های وان حمام کیسه می کشید. اطراف نجینی هم به جای عروسک های واقعی، جوجه اردک های طبیعی شنا می کردند و پس از هر آب کشیدن، نجینی یکی را می بلعید ! پشت سرشان مرگخواران جمع بودند و هر یک در دستانشان یک نوع شامپوی مخصوص نجینی را گرفته بودند:

لرد: «ایوان ! شامپو ایوان رو بده بینم ! خب، آلیس، بیا جلو تر ببینم، چیکار کردی امروز؟ علامت گذاری ها رو انجام دادی؟ »

آلیس از پشت مرگخواران بیرون آمد و کنار لرد حاضر شد:

«بله ارباب ! دقیق علامت گذاری کردم زیر زمین گریمولد رو. قشنگ میشه حفاری جادویی مون رو انجام بدیم از خیابون گریمولد. »

لرد: «نجینی، چشماتو ببند عزیزم ! ، آلیس، ما فامیلیم ! منو تامی صدا کن. ارباب چیه ! »

ایوان با شادمانی جلو آمد و ضربه ای محکم به شانه ی نحیف لرد سیاه وارد کرد:

«میدونستیم این آزادی بلاخره حاصل میشه. هی تامی. چطوری تامی ؟! »

اما با نگاه مرگبار لرد سیاه پیش از آنکه چیز دیگری بگوید، در نقش فرش روی زمین دراز کشید و لرد سیاه روی وی در نقش منبر ایستاد و به سمت یارانش چرخید و گفت:

«خب، فردا صبح همتون از یه گوشه مخفی خیابون گریمولد شروع کنید به حفاری ! اگه تابلوئید برین از توی یه مغازه شروع کنید. خانه گریمولد جای اصیل هاست. نه خائنان محفلی و خون لجنی ها و دورگه ها ! باید مقر ما باشه ! »

دالاهوف: «ارباب ! مگه نقشه این نبود که دامبلدور فقط خرج پارتی های عید مارو بده ؟! »

لرد: «اون موقع فکر نمیکردم این آلیس، همون بچه فامیل دماغوی ما بتونه از پس علامت گذاری بر بیاد ! اما الان اومده، پس چرا قلمروی خودمو گسترش ندم؟! »


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۹
#86

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
گودریک مو های سیاهش را با حرکت زیبای سرش از روی پیشانی عقب داد و با چشمانی که هر دختری را مجذوب میکرد به آۀیس خیره شد و با آقا منشی دلبر گفت:
- کاری داشتید بانو؟

گویی به پذیرایی از خانم ها عادت داشت. میز کوچک و صندلی آورد و برای آلیس در اتاق قرار داد. بستنی کوچکی همراه با یک لیوان قهوه آورد و جلوی آلیس قرار داد. آلیس مشغول خوردن شد. و گودریک با چنان نگاه خیره و دل نشینی به او نگاه کرد که قلب دخترک به تپش افتاد.

خانه ی ریدل

- ارباب، بالاخره به من میگین نقشهه چیه یا نه؟
- البته که میگم!!! میخوام شب عیدیه برای اینکه تو خرج نیوفتیم خرج هممون رو محفلی ها بدن!! فقط جیمز میتونه دامبلو راضی کنه! نه کس دیگه!سریع کارای عروسی شونو جور کن!


محفل


جیمز بالاخره وارد اتاق گودریک و آلیس شد و با منظره ای رو به رو شد که از گفتنش معذوریم!

-نــــــــــــــــــــــــــــه!! آلیس! چطور تونستی!!

و همه ی ماجرا را با دیدن علامت شوم روی بازوی برهنه ی آلیس() فهمید. چیزی که گودریک نفهمیده بود. سریع به سمت آلبوس به راه افتاد تا ماجرا را به او بگوید. هر طور شده باید پیدایش میکرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۹
#85

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
جیمز با شنیدن صدا هنگ کرد.()

آلیس با نگرانی جیمز را تکان داد اما جیمز کم کم داشت داغون می شد. آلیس با شنیدن صدای قدم های آلبوس که همانند مردی جوان بر تخته های چوبی پله های زیر زمین می کوفت ، به سرعت جیمز را پشت جعبه ای کشید و خودش را نیز قایم کرد.

آلبوس نگاهی به اطراف کرد و چشم هایش را گشاد تر کرد تا بهتر ببیند. بعد از چند لحظه که از دیدن اطراف بی نصیب مانده بود و مات و مبهوم مانده بود فکری به ذهنش رسید. دستش را به طرف ابروهایش برد و آن ها را کنار زد و بالاخره توانست کمی از طبیعت زیر زمین را نظاره کند.()

آلبوس که از پیدا کردن جیمز ناامید شده بود، از خانه خارج شد و بار دیگر به طرف خیابان گریمولد رفت چون خیلی از آنجا خوشش آمده بود چون آن جا حداقل می توانست سر کسی داد بزند یا کسی را گوش زد کند.

آلیس دکمه ریستارت جیمز را زد و بعد از نیم ساعت جیمز به حال خودش برگشت و در نهایت زشتی برنامه هایی را که بر خودش نصب کرده بود بالا می آورد.

-جیمز من دارم می رم.

جیمز بعد از این که کارش را تمام کرد و رو به آلیس کرد و گفت: نرو ... نرو ... تو هم مثل من نمی تونی دووم بیاری ... نرو

-برو بابا ... هزار بار بهت گفتم صدات افتضاح هاااااا

آلیس این را گفت و به طبقه بالا رفت تا جاسوسی کند.

راهرو خیلی ساکت و تاریک بود. شایعات حکایت داشتند. دیگر محفلی نمانده بود.

آلیس به سمت اتاقی رفت که در سردرش نوشته بودند "اتاق خصوصی محفل"

آلیس با خیال راحت که در داخل اتاق کسی نخواهد بود وارد اتاق شد و ناگهان چشمم به مردی خورد که:

مو های سیاه با رگه های سفید رنگی که روی پیشانیش ریخته بودند و چشم های آبی رنگ ... و ... لب هایی کوچک و دوست داشتنی و اندامی متناسب همانند مانکن ها و لباس سفیدش ... و دست هایی ظریف که در لمس کردن شمیریری زیبا بودند.()

(ویرایش آلبوس: پسر من تو برای ماموریت فرستادم یا خود شیرینی)

-گودریک گریفندور

گودریک با شنیدن صدا چشمانش قشنگش را تکان داد و نگاهی به دختره انداخت.


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۶ ۲۱:۱۳:۴۷

تصویر کوچک شده


خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۹
#84

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
در خیابان گریمولد...

خیابان با نزدیک شدن به ظهر و نمایان شدن هر چه بهتر آفتاب شلوغ تر می شد. عده ای ماگل روی پیاده روی مقابل خانه گریمولد بساط چهار شنبه بازار را پهن کرده بودند. از ناکجایی میان دیوار پسری کله زخمی با عینک دودی بیرون آمد. شنل خاکستری پاره پاره ای روی دوشش انداخته بود و عصای سفیدی را مقابل بر کف پیاده رو می کوبید و پیش می رفت. از سوی مقابل جیغول با همان قیافه ی فشن، در حالیکه دست در دست دخترکی آلیس نام داشت به سوی همان دیوار که خانه گریمولد بود دویدند و از نظر ناپدید شدند.

گدا: " به من بی نوا کمک کنید ! الهی خیر ببینید. عیده. به من بینوا کمک کنید ! "

پیر مردی در حالیکه نفس نفس می زد و مخلوطی از عرق شرم و خستگی از سیبل و ریشش می چکید، مقابل گدای شنل پوش ایستاد و با نگرانی پرسید:

" سلام... ببینم یه بچه اینقده با یه دختره ندیدی ؟! "

گدای کله زخمی به عینک و عصایش اشاره کرد و گفت:

" وااا ؟ مگه نمی بینی من کورم ؟! انتظار داری از تو کدوم سوراخم ببینم؟ دماغ یا گوش؟ "

" آهان. ببخشید... ممنون "

"کجا میری ریش دراز پشمک ! پول حرف زدنمو بده ! "

دامبلدور:

موهای سر هری پاتر مشهور را در مشت دستش گرفت و کنار زد تا هر چه واضح تر زخم روی پیشانی او را ببیند:

" تو خجالت نمیکشی هری ؟ خیر سرت پسر برگزیده هست. میای با قیافه کورا گدایی ؟! "

" چیکار کنم دیگه. تو که شیش ماه حقوقمو نمیدی. فشار یارانه هم زیاده روم. قبول نکردن پول آبو قسطی بدم. جینی هم بارداره. دوازدهمین پاتر ما تو راهه ! هنوز یه قرون ندارم. بده عینکمو. بده برم به کاسبیم برسم. تو چی میفهمم از درد ماها. بی انصاف "

و دوباره عینک را به چشم زد و کورانه پیاده روی گریمولد را با آه و ناله ی گدایی پیمود. چشم دامبلدور همچنان به کف پیاده رو مات مانده بود. جایی درست در مقابل ورودی مخفی خانه گریمولد، روی پیاده رو، خانواده ای آریایی مقیم لندن سفره ی هفت سین انداخته بودند و در حالیکه منتظر تحویل سال نو با آوای رادیوی چوبی بودند، بندری می زدند. یکی از آنها جلو آمد و دامبلدور مات و مبهوت را کشان کشان لب سفره هفت سین آورد.

دامبلدور: " ببخشید اینا چیه توی سفره ؟ فروشیه؟ "

مرد: " نه بابا ! سفره هفت سینه دیگه ! ببین..سیگار...سگ....سرم...سبد...سیم سرور...سیخ کباب...CD ...! "

آوایی از رادیوی چوبی در دست یکی از خانم ها که گوشه ای از پیاده رو نشسته بود طنین انداخت:

" آغاز سال 1390 ! "

همگی با اعلام رادیو بر سفره هفت سین حمله بردند و هر کسی یه چیز آنرا بر می داشت. یکی سرم به دستش میزد تا از سو تغذیه در امان باشد. دیگری سیگار می کشید تا حداقل جای غذا دود به معده اش برود. دیگری سیخ کباب را با امید کباب خیالی می لیسید و گاز میزد. یکی دیگر با سیم سرور خودش را از تیر چراغ برق دار میزد. دامبلدور که وضع آشفته خیابان برایش قابل هضم نبود با شتاب مشتی گالیون روی سفره هفت سین ریخت و در یک حرکت در دیوار خانه ی گریمولد ناپدید شد.


زیر زمین خانه گریمولد

جیمز: " ئه ! آلیس چیکار میکنی؟ بیا دیگه. الان همه میفهمن ما این پایینیم دیگه. بیا زودتر نشونم بده تفاوت زن و مرد چیه ؟! "
دخترکی که آلیس نام داشت کمتر حالت دخترانه نشان می داد و رو در و دیوار و زمین سنگی در آن زیر زمین تاریک با اسپری علامت هایی درج می کرد:

" پسر جان ! مگه توی مدرسه فرق بین زن و مرد رو بهت درس ندادن که از من میخوای یادت بدم ؟! ساکت باش بذار ببینم دارم چیکار میکنم "
جیمز: " نه . آخه من مدرسه نمیرم. هنوز 6 سال و ربعمه. "

آلیس: " ئه ؟ چقدر کوچیکی؟ مامانت بفهمه میای سر کوچه تقاضای دوستی میدی به دخترا کله ات رو میکنه ها پسر ! "

جیمز: " نه . مامان من روشن فکره. خودش میگه هفت سالگی عقد کرده. 10 سالگی ازدواج. "

آلیس که دیگر با رضایت و لبخندی خشک به زمین و دیوار سنگی زیر زمین خیره بود به سمت جیمز برگشت و گفت:

" خب. جیمز. من دیگه برم. خونه قشنگی داره عموت. خواستم فقط معماری اش رو بررسی کنم. راه خروج از کدوم وره؟!

اما پیش از آن که جیمز حرفی بزند این صدای پر از هراس دامبلدور بود که در تمام خانه گریمولد طنین می انداخت:

" جــــــــــــــــــــــــــــــــــیمز؟ کجایی؟ "


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۵ ۲۳:۳۸:۴۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۶ ۱۱:۳۷:۳۲

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۹
#83

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
آنتونین با ترس به نجینی که آب از لب و لوچه اش سرازیر شده بود، نگاه کرد و ناگهان صحنه ای هولناک پیش چشمش مجسم شد... :
او به آرامی به ولدمورت نزدیک میشد و بی توجه به لبخند های شیطانی ولدمورت و فس فس های مشکوک نجینی در کنار ولدمورت قرار میگرفت و درهمان حین که برای شنیدن راز ولدمورت انتظار میکشید ، در یک آن توسط نجینی هاپالی هاپو میشد... آه که چه معده تنگ و تاریکی... او از تاریکی میترسید!

_ هی مگه من با تو نبودم آنتونین!وایسادی اونجا واسه من افسانه پردازی میکنی؟!

آنتونین با صدای ولدمورت از رویای تلخش خارج شد.
_ هان؟ بله! ببخشید سرورم! فقط قبل از اینکه نجینی منو بخوره.... اهم اهم! یعنی بیام شما رازتون رو بهم بگید باید بگم که جاسوسان ما خبر دادن یک پیرمرد خرفت وناشناس بطور مشکوکانه ای درحال تعقیب جیمز و دخترخاله شماست...

ولدمورت نگاهی مهربانانه به نجینی که ناامیدانه به طعمه از دست رفته اش نگاه میکرد ، نمود و دستی بر سر دختر یکی یکدانه اش کشید.
_ نگران نباش... آنتونین نشد همون روفوسو گیرش میارم! اصلا" این جمیزو بعد از اینکه کارمون باهاش تموم شد میدمش به تو .

نجینی آهی از ته دل کشید و بر روی تخت چنبره زد.

ولدمورت با خشم به انتونین که لبخند ملیحی برچهره اش نقش بسته بود ، نگاه کرد.
_ خب آلبوس واسه چی دنبال اونا راه افتاده !؟

آنتونین ابروانش را بالا انداخت.
_ آلبوس!؟ از کجا فهمیدید اون آلبوسه!؟

قــــــــــــاااااار! (افکت صدای معده خالی!)

آنتونین: جان!!؟؟
نجینی :

ولدمورت نگاه عاقل اندر سفیهی به آنتونین انداخت و ادامه داد: آخه مگه ما توی سایت چندتا پیرمردِ خرفتِ ناشناس داریم!؟

آنتونین با حرکت سر حرف ولدمورت را تایید کرد.
_ خب حالا چیکار کنیم ارباب؟ اگر آلبوس از نقشه شوم ما... اهم!... نقشه شوم شما ! مطلع بشه همه چیز بهم میریزه ...

ولدمورت به فکر فرو رفت...


try not to become a man of success;but rather try to become a man of VALUE


SUCCESS IS A JOURNEY...NOT A DESTINATION!


Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۹
#82

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
به نام ایزد

سوژه جدید

هوا مثل همیشه صاف بود. گل ها کم کم در شکفتن بودند و نوید بهری دل انگیز را می دادند. نسیم بهاری در تمام گوشه و کنار شهر می پیچید.

خیابان بسیار شلوغ بود. دامبلدور در حالی که قیافه ی مشنگی به خود گرفته بود و سبیل هایش را قایم کرده بود به طرف دکه روزنامه فروشی می رفت.

در را چشمش به پسری افتاد که موهایش را به فجیح ترین شکل فشن کرده و به دیوار تکیه داده بود،افتاد.

آهی از دست زمانه کشید و احضار تاسف کرد اما ناگهان چشمانش از مردمکش در آمد.

برگشت و یقه ی پسر را گرفت و گفت: جیمز اینجا چه غلطی می کنی؟

جیمز با اشفتگی در حالی که به دختری نگاه می کرد که به این طرف می آمد، گفت: برو ... برو ...

-چی می گی جیمز؟ این قیافه چیه برای خودت درست کردی؟

دختری که جیمز به او زل زده بود، پیش آن ها آمد و نگاهی به آلبوس انداخت و ناگهان یک فیلیپینی به آلبوس زد و اونو نقش بر زمین کرد.( )

جیمز با عجله رو به دختره گفت: سلام آلیس چطوری؟

-این کیه؟

-هیچی ... این همسایمون هست

-چرا یقه تو رو گرفته بود؟

-کمی حواس پرتی داره!

دختر یک تف به صورت آلبوس انداخت و گفت: از قیافش معلومه ... خب دیگه بریم.

جیمز و آلیس دست در دست هم دادند و رهسپار راه عشق شدند...()

دامبلدور از زمین بلند شد و تصمیم گرفت برای گرفتن حال دختره هم که شده، دنبالشان بره و جیمز رو از دست این دختره کونگ فو کار نجات بده.

خانه ریدل

ولدمورت در حالی که بر تخت خواب خود دراز کشیده بود و نجینی در گردنش حلقه زده بود، گفت:آنتونین بیا تو.

آنتونین شتابان داخل شد و تعظیم کرد.

-بالاخره روفوس رو پیدا کردی تا نجینی من بخورتش؟

-نه قربان ... فکر کنم فرار کرده ...

-باشه مهم نیست ... خبری از دختر خالم نشد؟ ... بالاخره با جیمز دوست شد؟

-بله قربان!

-خوبه ... آنتونین بیا پیش من دراز بکش می خوام یه رازی رو بهت بگم

نجینی:


تصویر کوچک شده


خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۹
#81

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
به نام خالق هستی

اینجا خیابانی تاریک است.
اینجا خیابانی پر از معما است
....
..
.
اینجا خیابان گریمولد است.

سوژه به زودی قرار خواهد گرفت.



Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#80

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت]صاحبای این خونه کجان پس؟!

یه پیشگویی خبر از حمله ی قریب الوقوع اجنه می ده. دامبلدور سعی می کنه از پیشگو که اسمش پیه سیل بوده؛ اطلاعاتی به دست بیاره ولی فقط م ی فهمه که اجنه در این حمله خیلی پر تعدادن!

همین حمله باعث میشه که مرگخوارا و محفلی ها یه هدف مشترک پیدا کنن.

مرگخوارها الان توی خونه ی شماره دوازده گریمولد هستن.

پ.ن: لطفا طنز ننویسید!
[/spoiler]

مدتی طول می کشید تا دو گروه به هم عادت کنن. همین هم کار رو بدتر می کرد. بحثهایی که به دعوا می کشید و دعواهایی که دوئل می شد. دوئل های وسط اتاق نشیمن و خرابی هایی که به بار می آورد.

یک بار که نزاع بین مودی و بلاتریکس بالا گرفت مرگخوارها و ولدمورت از آن خانه خارج شدند.

دامبلدور و ولدمورت تصمیم گرفته بودند که جادوگرها و ساحره های دو گروه در کنار هم قرار نگیرند. چون اونها به خون هم تشنه ترند تا به خون اجنه!

دامبلدور و ولدمورت هم قدم به قدم اختلافشون بیشتر می شد. در واقع این اختلافات هیچ وقت از بین نرفته بود که حالا بخواد دوباره زنده بشه.

اون اختلاف ها فقط تکثیر می شد و هیچ چیز جز مرگ یا شکست قطعی یک طرف اونها رو از بین نمی برد.

آخرین دیدار ولدمورت و دامبلدور در جنگل دین بود. دامبلدور گفته بود که راضی به کشتار اجنه نیست و ولدمورت کاملا مخالف این می خواست. می خواست زمین از خون اجنه رنگین بشه و تمام طلاهای گرینگوتز از اجنه پس گرفته بشه.

این اتحاد هرگز نمی شد و امکان پذیر هم نبود. شاید در دنیایی وارونه یا دنیای درون یک لطیفه.. اما این دنیا واقعی بود.

دامبلدور مدت زیادی به این فکر کرد که چه باید بکنند. تقریبا تصمیمش رو گرفت و تصمیم درستی بود. کسی باید به دنبال ترول ها می رفت. کس دیگری به دنبال سنتورها و کسی هم باید با وزیر صحبت می کرد و شخصی باید امکان صلح با اجنه را بررسی می کرد.

دامبلدور به ترتیب گلگومات، هاگرید، هستیا و ویلهمنا رو مامور انجام اون کارها قرار داد.

دابی و کریچر رو موظف کرد که مواظب جن های خونگی باشند و خودش هم به دنبال دومین مکان امن برای تجمع اجنه رفت.

باید مطمئن می شد که نورمنگارد مورد استفاده ی اجنه قرار نمی گیرد.

----
طنز ننویسید!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
#79

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
با ورود لرد و مرگخوار ها چندین صدای تق ناشی از برخورد فک محفلیون با زمین به گوش رسید. جیمز فورا واکنش نشون داد و یویوش رو تو فرق سر لرد کوبید و جیغ زد :
- حمله! بهمون حمله کردن!

بلافاصله رگ غیرت بلاتریکس به طرز خطرناکی زد بالا! بلا پرید جلوی لرد و با صدایی بلند تر از جیمز جیغ کشید :
-نفس کـــــــــش!

لرد به کمک آرنجش بلا رو کنار زد ولبخند بسیار - به این کلمه توجه کنین!بسیار!-ملیحی نثار دامبلدور کرد . دامبلدور بلافاصله به مدد چوبدستیش فکش رو از روی زمین احضار کرد و اونو سر جای خودش برگردوند . لرد که عضلات صورتش به دلیل عادت نداشتن به این حرکت غیر عادی به شکل مسخره ای کج و معوج شده بودند دستاش رو از هم باز کرد و دامبلدور رو در آغوش گرفت :
-آه...دامبلدور، دلت برام تنگ شده بود! چقدر دوست داشتی منو ببینی!

نارسیس از پشت سر برگه ای به لرد داد . ولدی چند لحظه به اون نگاه کرد و دوباره دامبلدور رو در آغوش فشرد .
- منظورم اینه که تنگ دلت میخوای منو ببینی!

سوروس به زور لرد رو از دامبلدور جدا کرد - دامبلدور به شکل خطرناکی سرخ و بنفش شده بود و چشماش داشت میزد بیرون- و اصلاح کرد :
-منظور ارباب اینه که کلا مشتاق دیدار بودن!

لرد خودش رو از دست سوروس بیرون کشید و نعره زد :
- چطور جرات می کنی منظور منو برای کسی توضیح بدی؟! کروشیو!

-بوق بوق بوق بوق بوق!

-کی بود فوش داد؟

دامبلدور که بالاخره قدرت تکلمش رو به دست آورده بود گفت :
- این سیستم امنیتی محفله! اینجا خشانت ممنوعه متاسفانه . محفلیون! پناه بگیرین!

محفلی ها به سرعت پشت میز و مبل و هر چیزی که دم دست بود پناه گرفتن . چند ثانیه بعد سقف بالای سر لرد اینا کلا اومد پایین


نیم ساعت بعد

محفلیون و مرگخوار ها دور میز آشپزخونه محفل جمع شدن . به اصرار آبرفورث البته بزها هم توی این اجلاس مهم شرکت داشتن. دامبلدور و محفلیون تصمیم گرفتن که چیزی درباره اتحاد با مرگخوارها نگن تا برتری با خودشون باشه . بعد از چند دقیقه سکوت عذاب آور ،لرد به نمایندگی از مرگخوار ها بلند شد و شروع به صحبت کرد :
- همون طور که 24 نفر از شما میدونین و 57 نفرتون یه کمی میدونین ، قراره که یه دسته جن وحشی {...}{....}{....}{....} که خیلی{...}و{....} هستن به ما حمله کنن . بنابراین ، ما مرگخوار های سیاه تصمیم گرفتیم که کینه ها رو موقتا کنار بذاریم و با شما سیفیت های عزیز متحد بشیم !

لرد لحظه ای سکوت کرد و همه افراد دور میز رو از نظر گذروند . تدی و مورگانا به شکل به هم خیره شده بودن . پرسی با شنیدن جمله آخر به شدت بُراق شده بود و جیمز به زنوف که به تازگی از محفل بیرون زده بود چشم غره می رفت!

-خوب کسی نظری نداره؟

دامبلدور از اونور میز با زیر کی گفت :
-چرا ما باید پیشنهاد شما رو قبول کنیم؟

لرد یه لحظه یادش میره که باید مهربون باشه و اختیارش رو از دست میده:
- الان حالیت می کنم چرا ! مرتیکه{...}{...}! گوش به فرمان!

-بوق بوق بوق بوق بوق!

-آ اُ!

محفلی ها همه زیر میز پناه میگیرن و دوباره سقف میاد پایین جیمز آدامس بادکنکیش رو میترکونه و خطاب به مرگخوار ها که زیر آوار موندن میگه :
- ما که بهتون که گفته بودیم اینجا خشانت ممنوعه!



ببخشید که چند وقتی بی فعالیت بودم . درگیر هاگوارتز و کارهای مدرسه م شدم . قول میدم دیگه تکرار نشه.


ویرایش شده توسط هستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۲۰:۰۴:۴۱
ویرایش شده توسط هستيا جونز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۲۰:۰۶:۰۶

گل می کند شقایق، دانه ی اسفند می رسد







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.