هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه:
ریونی ها می خوان به کمک حیوونای باغ وحش جام هاگوارتز رو ازآن خودشون کنن! مدیر باغ وحش دلوروسه و تعدادی از بچه ها میرن تا مخش رو در همین راستا بزنن.
_________________________________



پادما با عصبانیت فریاد کشید: چتونه شما؟ برا چی وحشی بازی در میارین؟ مگه ریونی نیستین؟

جمله ی آخر پادما، باعث شد همه آروم بگیرن و به مشورت بپردازن، بجز دو تا از بچه ها که اون جمله معنایی فراتر براشون داشت.


لینی:
آماندا:
لینی: آماندا...
آماندا: لینی...
لینی:
آماندا:

ریونی ها دست از مشورتشون برداشته بودن و به آماندا و لینی زل زده بودن. فلور با بی اعصابی پرسید: چرا قیافه هاشون یهویی بی روح شد؟ اینا که تا چند لحظه پیش داشتن واسه هم فوران احساس می کردن!!

تریسی جواب فلور رو داد:‌ ناسلامتی خون آشامن. الان خیر سرشون دارن ارتباط ذهنی برقرار می کنن! حتما موضوع مهمیه...


اندر اذهان لینی و آماندا


لینی: دیدی چه خاکی تو سرمون شد آماندا؟ فهمیدن! به رازمون پی بردن!
آماندا: لینی... من که می دونم کار کی بوده! تو لومون دادی؟
- نه خیرم! من هیچوقت اینکارو نمی کنم! من و تو که تو یه جبهه ایم آماندا! :pretty: در ضمن، تو چرا تو ذهنت اینجوری حرف می زنی؟ ینی ذهنت لهجه دار حرف می زنه! مطمئنی یه انگلیسی قدیمی 500 ساله هستی؟
- خو 500 سال پیش مردم اینجوری حرف می زدن! ؛ در ضمن! کسی که مشکل داره توئی نه من. همه می دونن لینی وارنر کتاب گریفی بوده! اما بروکل هرست کتاب ریونی! :zogh:
- چرا می گی بروکل هرست؟ چرا اسم خودتو نمیاری؟ :zogh: تو هر 7 تا کتاب رو بگردی، شخصی به نام مندی بروکل هرست چرا، اما آماندا بروکل هرست پیدا نمی کنی! وضعت بدتر از منه؛ علنا وجود نداری!!



دنیای واقعی و بدون شکلک خودمون، جایی که لینی و آماندا همچنان در حالت باقی مونده بودن.

آماندا به طور ناگهانی به سمت لینی پرید و همونطور که گردنش رو می گرفت داد زد: الان حالیت می کنم!!

لینی با نگرانی دستای آماندا رو از دور گردنش جدا کرد و زمزمه کرد: اینجا نه... بده بچه های ریون دعوای شخصی ناظرا رو ببینن. در ضمن جدیدا خیلی خشن شدیا.

بچه های ریون:

لینی که متوجه شده بود جماعت ریونی جمیعا خوابشون برده نعره ی (!) فجیعی کشید: تو این شرایط اضطراری می تمرگین واسه من؟

و مشغول رفتن بالای سر ریونی ها و لگد زدن به بالش و پتو هاشون شد. گابریل در حالی که سرش رو از ضربه ی پای لینی حفظ می کرد نالید: ما نتمرگیده بودیم؛ خوابیده بودیم!

آماندا لینی رو به آرامش دعوت کرد و گفت: اون وقت به من می گی جدیدا خشن شدم؟!

بعد از چند دقیقه، که ریونی ها کاملا سرحال و هشیار شدن، لینی نقشه ش رو با بقیه در میون گذاشت.
- فردا صبح که آمبریج با پای خودش از دفترش بیرون اومد خودم تنهایی پیشش می رم و با نیروی ومپایریم ذهنش رو کنترل می کنم. از اونجایی که آماندا تنها خون آشام شناخته شده توسط همه ست، پس نباید در مقابل من مقاومت کنه.

الادورا یه ابروش رو بالا انداخت و پرسید: و محض احتیاط، اگه مقاومت کرد چی؟

لینی با لحنی کاملا سوالی گفت: اشکالی نداره اگه بکشمش؟



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

تریسی دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
ساحره ها که همین طور اخم هاشون تو هم رفته بود گفتن:ااااااااااااه ساکت شو. :vay:

دافنه از ترس دیگر نمی توانست تکان بخورد. همه داشتن فکر می کردن که چطوری در را باز کنن؟

الا گفت:پس کی وارد دفتر می شیم؟

لینی گفت:الاجون نگران نباش به اون قسمتم می رسیم.

- واقعا؟

- امممممممم آره!

همه ناامید شده بودن ولی آماندا بلند شد و گفت:بچه ها ما باید پر انرژی باشیم تا اون جام رو به دست بیاریم.

بچه ها: . همه گفتن:باشه.

قیافه ی آماندا:

الاگفت:حمله کنید!

همه ی بچه ها با این دستور حمله کردن.

لینی گفت:هودددددهوووووووووووو.

آماندا گفت:وارد عمل می شیم.

فلور گفت:باید مثل کنگ فو کارا بجنگیم

تریسی و گابریل و دافنه و پادما:



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
آماندا گلویش را صاف کرد و پرسید: چرا من؟!شما که میدونین چه قد طلسم امنیتی داره این دلوروس در برابر خون آشاما،مگه نه؟!

لینی نالید: آره، من از اون جایی که با تو توی یه جبـهم می دونم!می دونستی می خواسته با فرو کردن کرم حلزون تو حلق استفان چون خون آشام بوده بکشتش؟!

فلور که داشت با منو در سر دافنه که یکی از بال های پروانه ی خدا بیامرزش را از لای کتاب "هـــِل باتر فلایـز" برداشته بود و پس نمی داد می زد نالید: آماندا تو چه طور به فکر این چیـزایی؟!وقتی جان بال پروانه ی من در خطره تو چه ظور به چنین چیزای بی اهمیتی فک می کنی؟!

آماندا کمی فلور را نگاه کرد و پرسید: فلور چه طور امکان داره بال پروانه ای که قبلا مرده جون داشته باشه؟!

فلور دست از زدن دافنه بر داشت و پرسید: یعنی نداره؟یعنی مرده؟!

الا کمی به فلور نگاه کرد و با تاسف گفت: نه متاسفم عزیـزم اون قبلا مرده!

فلور با آهی بر زمین افتاد و در حالی که روی دست اماندا که می خواست منو را بردارد می زد گفت: نـــــــــــته!من نمی تونم چنین زجریو تحمـل کننم!غم دوری از او کشنده ـست!

دافنه به آرامی دو بالی که با نخ به هم وصل شده بودند را در دست فلور گذاشت، فلور با اشک بال ها را برداشت و بوسید و ناگهان بال ها بال بال زنان () پرواز کردند و دور شدند!

ریونی ها:

-ااا، چرا به من گفتین مرده؟!نگران شدم!

دافنه فکش را جمع کرد و بی توجه به فلور که یک پروانه مشکی دیگر را می بوسید گفت:ما در مورد چی داشتیم حرف می زدیم؟!ایادم رف! :|


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
رزرو!

(خب ،خب،خب. دلم مى خواد كمى به يه سمت ديگه متمايل كنم داستان رو تا يه سوژه جديد بشه.البته بيشترش با بقيه است)

پادما كه ديگه داشت خسته مى شد گفت:نه اين جورى نميشه بايد يه راه ديگه پيدا كنيم.فكر نمى كردم اين قدر با هوش باشه.

فلور كه صورتش به قرمزى گجه شده بود داد زد:يعنى به نظر تو اون احمق؟

پادما از فلور هم سرخ تر شد و گفت:منظورم اين نبود.

-پس چى بود؟

آماندا در حالى كه سعى داشت خودش را كنترل كند گفت:حالا بايد چى كار كنيم؟

الا:فكر كنم بايد برگرديم به سالن ريون.

دقايقى بعد در ميز گرد

تريسى: حالا بايد چى كار بكنيم؟

دافنه گفت:شايد ما بتونيم تحديدش كنيم.

آماندا: ولى با چى؟

الا:با عكس.مى تونيم ازش يه عكس خجالت آور بگيريم.

پادما:و اگه به حرفمون گوش نداد، مى تونيم اونو تو همه ى مدرسه پخش كنيم.و يا تو پيام امروز چاپ كنيم.

-عالى ولى اين عكسو چجورى بگيريم؟

-الان آماندا مى تونه از خون آشام بودنش استفاده كنه .

و همه به آماندا نگاه كردن.

آماندا :اوپس


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱۸:۲۳:۱۸


به ياد قديما


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

تریسی دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
آماندا بعد از خنده ی مرموز خود صبر کرد. بچه ها می گفتند: ای بابا پس کی کرم حلزونش رو می زنه؟

فلور که داشت از سوراخ کلید در اتاق دلوروس، داخلو نگاه می کرد گفت: همین الان می خواد بره کرم بزنه!

لینی گفت:آخ جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون. بالاخره!

الادورا گفت:حــــمــــــلـــــه!!

فلورگفت:خانم دلوروس شما کرم حلزون دارین؟ اونو خدمت کاراتون آوردن؟
- آره .
- ولی اون کرم مال منه. خواهش می کنم بذارین بیام تو.

دلوروس گول حرف های او را نخورد.او گفت: برو بابا خدمت کارام به من گفتن این کرم و ندزدیدن.

پادما گفت:فلور شاید اون شک کرده!
- نه بابا.
- چرا.
- نــــــــــــــــــــــــــــــه!
- چـــــــــــــــــــــــــــــرا.

آن ها همین طور داشتند دعوا می کردنذ که آماندا گفت:اااااااااااااااه شما ها چرا دعوا می کنین؟گوش کنین. یه صدایی میاد.
-



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱:۵۸ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
رزرو!

اینو گذاشتم بمونه که اون بشری که دلیل رزرو رو می پرسه؛ ببین ـه این رو!


...

دلوروس آمبریج چیزی نگفت. لینی کمی عصبانی شد و آماندا را ول کرد. فلور هم سعی کرد تا سعی خودش را بکند.
- دلوروس، یادت Jه که من گفتم تو رو مدیر کنن؟ چــی؟ تو از من فسیل تری؟ خب، یادته اون روز که لی جردن لباس صورتی تو رو مسخره کرده بود من به کمک ـت شتافتم و تهدید ـش کردم که کرم ابریشم جادویی تو شلوارش می ندازم؟ :pretty:

هیچ صدایی نمی آمد. اما آماندا متوجه آرام شدن صدای قلب آمبریج شد و فهمید که او دارد نرم می شود و گوش می کند. او به فلور سیخونک زد که ادامه دهد.
- یا اون روزی که یه وزغ ـه ازت خواستگاری کرده بود و من گفتم بهش که بره پی کارش؟ یادت نمی آد اون روزی رو که...

ناگهان آمبریج که بخاطر فشار عصبی- روحی مشکلات شصخی خودش را داشت؛ با عصبانیت در را با لگد باز کرد. اما چون زنجیر جادویی به آن وصل بود؛ خیلی کم باز شد و او به طرز خطرناک و پرسرعتی به عقب رانده شد. قبل از این که الا جمله "آدم بره با لی جردن بگرده ولی اینجوری ضایع نشه" را به زبان بیاورد؛ فلور دهان او را گرفت و آماندا از میان آن ها رها شد.

او می خواست دوباره به طرف در برود که دید در باز است. الا می خواست بگوید که "ومپایر وروین رو تو زیر آفتاب بخوره ولی اینجوری ضایع نشه" که یادش آمد فلور دهان ـش را گرفته. او در ذهن ـش گفت: ساحره گردن جن رو قطع کنه ولی اینجوری ضایع نشه!

آمبریج دوباره در را بست. الا به زور دست فلور را کنار زد و گفت: بیا دیگه آمبی! لوس نکن خودتو زامبی..

چند لحظه صدای قلب آمبریج آرام شد. فلور نگاه معنی داری به لینی کرد و چیزی نگفت. چند لحظه بعد، آماندا زمزمه کرد: ذهن ـش رو خوندم. نمی خواد حالا حالا ها ما رو راه بده!

لینی که داشت فکر می کرد پرسید؛ بهتر نیست سرک بکشیم و یک راست موقع بیگودی جادویی پیچیدن ـش بریم پیش ـش؟

صدای آمبریج از پشت در شنیده شد که می گفت: موهای من خودش فر داره. بی گودی نمی پیچمش!

فلور بعد از شک در آمدن پیشنهاد داد که به فکر الان باشند و نه بعد. همان لحظه آماندا گفت: چطوره که موقع اتو جادویی مو پیش ـش بریم؟

و بعد نگاهی به جعبه های جادویی کرم جادویی حلزون جادویی کنار در کرد و با لبخند مرموزی ادامه داد: یا موقع کرم حلزون زدن ـش؟! .


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲:۲۸:۲۸
دلیل ویرایش: می خوام پست رو بزنم. رزرویس کرده بودم آخه!
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲:۳۱:۳۵

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱:۲۰ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
خلاصه:
ریونی ها می خوان به کمک حیوونای باغ وحش جام هاگوارتز رو ازآن خودشون کنن! مدیر باغ وحش دلوروسه و تعدادی از بچه ها میرن تا مخش رو در همین راستا بزنن.
پادما می گه خانوما هنگام بیگودی پیچیدن موهاشون حسابی دست و دل باز میشن و باید وقتی دلوروس در حال انجام اینکاره ازش درخواست کنیم.
حالا هم ریونی ها پشت در دفتر دلوروسن. فقط یه مشکلی هست... دلوروس که هنوز از خواسته ی اونا بیخبره درو به روشون باز نمی کنه!
_________________________________



- حالا دستاتونو از زیر در نشون بدین! .

آماندا که بیش از حد عصبانی شده بود پاش رو جلو برد تا لگدی نثار در کنه و هم خودش و هم بقیه ی ساحره های مضطرب رو راحت کنه. الادورا دستش رو به نشونه ی توقف آماندا بالا برد و زمزمه کرد: ما باید گفتگوی دوستانه ای داشته باشیم!

سپس دلوروس رو مخاطب قرار داد: ببین، ما نه آقا گرگه ایم و نه می خوایم تو رو بخوریم. زود باش در رو باز کن!

و چون فکر می کرد خودش هم یکم طلبکارانه حرف زده ادامه داد: ...خانوم خوشگله.

صدای دلوروس از پشت در شنیده شد: منو مسخره می کنی پیرزن(؟!) ؟ چرا آخه؟ خدایا چرا منو زشت آفریدی مضحکه ی اینا بشم؟

آماندا دوباره به سمت در شیرجه زد که با تلاش 4 ساحره ی دیگه حمله ش ناکام موند. اینبار فلور جلو اومد.
- ببین دلوروس جونم، منو تو دردهمو می دونیم. اصلا ما تو یه جبهه هستیم!

لینی: قانون کپی رایتو زیر پا نذار بوقی!
- داشتم می گفتم...اصلا ببین! الان نصفه شبه و ما هم 5 تا ساحره ی جوون...

نگاهی به صورت پر چین و چروک الادورا انداخت و حرفش رو تصحیح کرد: 4 تا ساحره ی جوون...

فلور نگاهی به آماندا که در حال له شدن زیر دست و پای ساحره ها بود انداخت و گفت: 3 تا ساحره ی جوون...

دوباره به آماندا نگاه کرد و گفت: ببخشید... همون 4 تا ساحره ی جوون و بی پناه هستیم تو یه مدرسه پر از گرگ! در رو باز کن دلوروس! :worry:

هر 5 ساحره که به طور ناگهانی احساس بی پناه بودن تو یه مدرسه پر از گرگ کرده بودن شروع به جیغ زدن و حمله بردن به سمت در کردن.
- دلو!!
- هلپ آس دلو!!

صدای دلور,س به گوششون رسید: صبر کنین من یه چیزیو چک کنم...

صدای دور شدن قدم های دلوروس به گوش ساحره ها رسید. بعد از چند ثانیه که ساحره ها با چند نفس عمیق و یاد آوری اینکه اونا ساحره هستن(تازشم یکی شون خون آشام( ) و اون یکی هم یک فسیل زنده( ) بود! ) آرامششون رو بدست آوردن دلوروس برگشت.
- من رفتم ماه رو چک کردم! ماه کامل نیست؛ امشب از گرگ و گرگینه خبری نیست دوستان! حالا برین خوابگاهتون کلی کار دارم!

آماندا در حالی که دندون هاش رو روهم می سابید بلند شد تا کل دفتر رو روی سر دلوروس خراب کنه؛ بر طبق انتظار دوباره جماعت ساحره رو سرش خراب شدن و جلوی انجام این امر خطیر رو گرفتن.

اینبار لینی شروع به حرف زدن کرد: ببین دلو، تو که مدیر مردمی ای بودی! حالا هم نمی دونم چرا بهونه میاری...وا کن درو باو!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱:۳۵:۰۶
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱:۳۹:۲۳
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱:۴۳:۵۶
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲:۰۱:۱۹
دلیل ویرایش: دلم می خواد آخه!!!


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۰:۱۲ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

تریسی دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
فلور، آماندا، لینی، پادما و الادورا به سمت دفتر دلوروس حرکت کردند. در راه آماندا پرسید:بچه ها شما استرس دارین؟

بچه ها: :worry:

آماندا گفت:بچه ها نباید استرس داشته باشین.
- خودت که از ما بدتری!

بعد از مدتی فلور که عصبانی شده بود گفت: ای خدا چرا من با اینا اومدم؟ اصلا بر می گردم.

اما برای فرار کردن فلور دیر شده بود چون آنها به دفتر دلوروس رسیده بودند. آماندا گفت: ووووویــــــــــــــــــــــــــــی!

همه مثل آماندا می لرزیدند. فلور داشت مو هایش را می جوید‍. لینی دیگر نمی توانست حرف بزند. پادما جلو پرید و گفت: شما ها چتونه؟

همه:
-
-

بچه ها همه به سمت دفتر دلوروس رفتند و در زدند. دلوروس گفت: کیه کیه در میزنه درو با لنگر می زنه؟
- چرا اینطوری می کنی؟ در رو باز کن! ما از ریونکلاویم!
- اگه راست می گین اسمتون چیه؟

آماندا گفت: اااااااااه! :vay: انقدر اذیت نکن! اسمای ما فلور، پادما، آماندا، لینی و الادورا هست.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.