خلاصه:
ریونی ها می خوان به کمک حیوونای باغ وحش جام هاگوارتز رو ازآن خودشون کنن! مدیر باغ وحش دلوروسه و تعدادی از بچه ها میرن تا مخش رو در همین راستا بزنن.
پادما می گه خانوما هنگام بیگودی پیچیدن موهاشون حسابی دست و دل باز میشن و باید وقتی دلوروس در حال انجام اینکاره ازش درخواست کنیم.
حالا هم ریونی ها پشت در دفتر دلوروسن. فقط یه مشکلی هست... دلوروس که هنوز از خواسته ی اونا بیخبره درو به روشون باز نمی کنه!
_________________________________
- حالا دستاتونو از زیر در نشون بدین!
.
آماندا که بیش از حد عصبانی شده بود پاش رو جلو برد تا لگدی نثار در کنه و هم خودش و هم بقیه ی ساحره های مضطرب رو راحت کنه. الادورا دستش رو به نشونه ی توقف آماندا بالا برد و زمزمه کرد: ما باید گفتگوی دوستانه ای داشته باشیم!
سپس دلوروس رو مخاطب قرار داد: ببین، ما نه آقا گرگه ایم و نه می خوایم تو رو بخوریم. زود باش در رو باز کن!
و چون فکر می کرد خودش هم یکم طلبکارانه حرف زده ادامه داد: ...خانوم خوشگله.
صدای دلوروس از پشت در شنیده شد: منو مسخره می کنی پیرزن(؟!) ؟ چرا آخه؟ خدایا چرا منو زشت آفریدی مضحکه ی اینا بشم؟
آماندا دوباره به سمت در شیرجه زد که با تلاش 4 ساحره ی دیگه حمله ش ناکام موند. اینبار فلور جلو اومد.
- ببین دلوروس جونم، منو تو دردهمو می دونیم. اصلا ما تو یه جبهه هستیم!
لینی: قانون کپی رایتو زیر پا نذار بوقی!
- داشتم می گفتم...اصلا ببین! الان نصفه شبه و ما هم 5 تا ساحره ی جوون...
نگاهی به صورت پر چین و چروک الادورا انداخت و حرفش رو تصحیح کرد: 4 تا ساحره ی جوون...
فلور نگاهی به آماندا که در حال له شدن زیر دست و پای ساحره ها بود انداخت و گفت: 3 تا ساحره ی جوون...
دوباره به آماندا نگاه کرد و گفت: ببخشید... همون 4 تا ساحره ی جوون و بی پناه هستیم تو یه مدرسه پر از گرگ! در رو باز کن دلوروس! :worry:
هر 5 ساحره که به طور ناگهانی احساس بی پناه بودن تو یه مدرسه پر از گرگ کرده بودن شروع به جیغ زدن و حمله بردن به سمت در کردن.
- دلو!!
- هلپ آس دلو!!
صدای دلور,س به گوششون رسید: صبر کنین من یه چیزیو چک کنم...
صدای دور شدن قدم های دلوروس به گوش ساحره ها رسید. بعد از چند ثانیه که ساحره ها با چند نفس عمیق و یاد آوری اینکه اونا ساحره هستن(تازشم یکی شون خون آشام(
) و اون یکی هم یک فسیل زنده(
) بود!
) آرامششون رو بدست آوردن دلوروس برگشت.
- من رفتم ماه رو چک کردم! ماه کامل نیست؛ امشب از گرگ و گرگینه خبری نیست دوستان! حالا برین خوابگاهتون کلی کار دارم!
آماندا در حالی که دندون هاش رو روهم می سابید بلند شد تا کل دفتر رو روی سر دلوروس خراب کنه؛ بر طبق انتظار دوباره جماعت ساحره رو سرش خراب شدن و جلوی انجام این امر خطیر رو گرفتن.
اینبار لینی شروع به حرف زدن کرد: ببین دلو، تو که مدیر مردمی ای بودی! حالا هم نمی دونم چرا بهونه میاری...وا کن درو باو!
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱:۳۵:۰۶
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱:۳۹:۲۳
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۱:۴۳:۵۶
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲:۰۱:۱۹
دلیل ویرایش: دلم می خواد آخه!!!