هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
ایوا دوباره فکر کرد. خیلی هم سریع فکر کرد. سرعت فکر کردنش چیزی بین سرعت فکر کردن ایوا-مورچه و ایوا-انسان بود.
- هکتور پیست!

هکتور به سرعت روی پاشنه پا چرخید و در جهت پیست شدنش بطری معجونی رو پرتاب کرد.
- کی جرئت کرده من رو پیست کنه؟

بطری معجون بعد از اینکه پیست کننده رو نیافت، ارور 404 داد و مثل بومرنگ به دست هکتور برگشت. هکتور همونطور که داشت بطری رو توی جیبش میذاشت، متوجه ایوا-قاشق تنها که روی زمین افتاده بود، شد.
هکتور دولا شد، قاشق رو از روی زمین برداشت و با دقت بررسیش کرد.
- خیلی خوب به نظر میرسه... قطعا برای ریختن معجون به حلق ملت و به هم زدن معجون هام فوق العاده س!

ایوا قبل از اینکه به اعماق جیب هکتور سقوط کنه، به وسایل آشپزخونه که هر لحظه خشمگین تر میشدن، چشمکی زد.
و بعد، تنها چیزی که دید، سقوط به داخل سیاهی بود.

سقوطش چند دقیقه ای به طول انجامید، و بعد بین کپه هایی از وسایل معجون سازی و بطری هایی پر از انواع معجون ها فرود اومد.
و بعد ناگهان جیب هکتور به شدت لرزید.
مشخص بود که هکتور داره به سمت انبار معجون سازیش حرکت میکنه...




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ایوا ازونجایی که قاشق بود و فقط یه پا داشت، تق‌تق‌کنان یه لنگه‌ای رو به جلو می‌پرید تا هرچه سریع‌تر به آشپزخونه برسه و به شکم گرسنه‌ش حالی بده.

طی این تغییر شکل‌ها چندین تجربه کسب کرده بود. از جمله این که سرعت مورچه-ایوا کم‌تر است از قاشق-ایوا و سرعت قاشق-ایوا کم‌تر است از سرعت انسان-ایوا. ولی بازم شکرگزار بود چون بالاخره قاشق-ایوا سرعت بالاتری نسبت به مورچه-ایوا داشت.

در همین حین که ایوا سرگرم تحلیل تجربیاتش بود بلکه ذهنش درگیر شه و گرسنگی شکمش رو از یاد ببره، شاید انتظار دارین اتفاق خاصی بیفته، ولی نمیفته. ایوا بدون هیچ مشکلی مجددا به آشپزخونه می‌رسه. این حجم از شانس بعد از بلاهایی که به سرش اومده بود، برای خودش هم عجیب بود.

اما ورودش به آشپزخانه همانا و مواجهه با لوازم عصبانی نیز همانا! ایوا بعد از ضربه روحی‌ای که بابت استفاده قبلی ازش خورده بود، خاطره لوازم تشنه به خونش رو به کل فراموش کرده بود.

- ببینین کی برگشته!
- ایوای قاشق!
- منتظرت بودیم.

همون موقع هکتور وارد آشپزخونه می‌شه.
- یه قاشق معجون‌سازی می‌خوام. کدومو بردارم؟

ایوا باید بین همراه شدن با هکتور، یا موندن و رو به رویی با لوازم عصبانی یکی رو انتخاب می‌کرد.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
و شد!
ایوا که در حال داغ شدن توسط فندک پیرمرد خرفت بود، تصمیم گرفت به نحوی از خودش دفاع کند.
سعی کرد مغز انسانی‌اش را به کار بندازد.
-خب... من قاشقم... فلزی‌ام... دارم داغ و سرخ می‌شم... ازم برای مقاصد شومی‌ هم قراره استفاده بشه...

در کسری از ثانیه راه حل را یافت.
از خاصیت فلز بودنش استفاده کرد و گرمای آتش را با نهایت قدرت به سمت دسته خودش هدایت کرد.

-مامــــان! سوووختم!

پیرمرد خرفت قاشق-ایوا را به کناری پرتاب کرد و مشغول فوت کردن انگشتان سوخته‌اش شد.

-تمومه! دیگه تمومه! طاقتم رو می‌گم! بسه! گشنمه... باید غذا بخورم... دارم نحیف و شکننده می‌شم!

در همین حین، پیرمرد خرفت که از سوختن دستش حسابی ناراضی بود، ایوا از روی زمین برداشت و راهی خانه ریدل‌ها شد.
-هی! بیاین ببینم! قاتل‌ها... قصد جونم رو کرده بودید؟

صدایش را روی سرش انداخته و مشتش را به در می‌کوبید.
پلاکس بی خبر از همه جا در را گشود.

-تو... تو! قاشق خراب برای من میاری؟... می‌خواستی من رو خراب کنی؟ قاشقت دستم رو سوزوند!

پلاکس که دقایقی قبل شاهد اعمال شنیع پیرمرد خرفت بود، قاشق را از دست پیرمرد قاپید و در را روی صورتش بست.
-خرفت غرغرو معتاد!

پیرمرد بیخیال کوبیدن در نمی‌شد و نیت کرده بود تا دیه دست سوخته‌اش را از حلقوم پلاکس بیرون بکشد.
پلاکس قاشق-ایوا را به گوشه‌ای پرتاب کرد و رفت تا حساب پیرمرد را کف دستش بگذارد.

-همینه! همینه! هیچکس نیست... هرکس هم بیاد حواسش پرت داد و هوار خرفت میشه...وقتشه برم به داد شکم گرسنه‌ام برسم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
ایوا نگران بود. قرار بود استفاده های بسیار بدی از ایوا بشود. ایوا نمی توانست این بار سنگین عذاب وجدان را تحمل کند.
فریاد کشید!
-نه... نکنین!

پیرمرد به قاشق سخنگو توجهی نکرد. او از ایام جوانی معتاد بود و به صحبت کردن قاشق ها و چنگال ها و دیگر اشیای خانه عادت داشت.
ولی این قاشق دست بردار نبود.
-اعتیاد بده!

-چرا؟
-چون... عادت می کنین!
-خب بکنم... به همسرم هم عادت کردم. بده مگه؟
-نه... آخه این یکی مضره. تو یه پات لب گوره. می خوای معتاد بمیری؟
-اوممم... آره!

پیرمرد از اعتیادش بسیار راضی بود. حتی از لج ایوا تصمیم گرفت روز بعد ترک کرده و مجددا معتاد شود.
در این میان رودولف از فرصت استفاده کرد و چهار عدد زن گرفت.

پیرمرد ادامه داد:
-خب... آماده ای بریم فضا؟

و ایوا را کم کم به آتش نزدیک کرد.

از ایوا داشت برای اهداف و مقاصد بسیار ناشایستی استفاده می شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۷ ۱۶:۴۶:۰۹



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
به نظر نمی‌رسید که قاشق چنگال‌ها قانع شده باشند...آنها هر لحظه حلقه‌ی محاصره ایوانوا را تنگ‌تر می‌کردند!
اما پیش از اینکه اتفاقی رخ دهد، مرگخوار دیگری وارد آشپزخانه شد...
_باشه...باشه...فهمیدم...الان یه قاشق میارم ...همه اش دستور میدن..اینکار رو بکن، اون کار رو نکن، شیطونه میگه...

مرگخوار مذکور به محض ورود به آشپزخانه چشمش به قاشقی افتاد که دور تا دورش کارد و چنگال بود..و این باعث شد به صورت ناخوادگاه، همان قاشق را انتخاب کند!
پس آن مرگخوار قاشق-ایوانوا را برداشت و از آشپرخانه خارج شد!
_آخیش...شانس اوردم...آخه غیر از غذا خوردن با قاشق میتونه چیکار کنه؟ الان قاشق رو میبره یه جایی باهاش غذا بخوره، منم دلی از عزا درمیارم!

اما خیلی زود امید‌های الکساندار نقش بر آب شد...مرگخوار او را به حیاط پشتی، جایی که پیرمرد خرفت همسایه حضور داشت، برد...
_بیا خرفت...اینم قاشق...زود عملش کن ببینم چیه این چیزی که گفتی!
_اها...قاشق خوبیه..ببین این چیز جامده، الان میذارمش توی قاشق، بعدش زیر قاشق یه فندک روشن میکنیم که این آب بشه، بتونیم بذاریمش توی سرنگ...بعد دیگه تزریق میکنیم و ...

*باقی دیالوگ پیرمرد که حالا فهمیدیم اهل دل هم هست، به دلیل ترویج و استعمال مواد‌مخدر، جهت جلوگیری از بدآموزی سانسور میشود!*

ایوا نگران به نظر میرسید...شاید سرنوشت او این بود که در هر دو سوژه دچار این بلای خانمان سوز شود فندک زیرش روشن کنند و بسوزد!

پیرمرد که بند و بساطش را پهن کرده بود و فقط یک قاشق کم داشت، رو به مرگخوار مورد نظر (که حالا متوجه شدیم به دلیل حفظ آبرو اسمش رو ذکر نمیکردیم!) کرد و گفت:
-خب دیگه..بده من قاشق رو!
_باشه!
_راستی... تو اونی نیستی که قِر دادنت هنوز جای کار داشت؟

عه؟ هویت مرگخوار مشتاق اعتیاد هم لو رفت!




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ایوا خنده‌ی بسیار زشتی که ازش بعید بود سر می‌ده. به نظر این تغییر شکل‌ها تو سیستم شخصیتیش اختلال ایجاد کرده بود.
- آهاهاها. کی من؟ حتما اشتباه گرفتین.

حالا دیگه لوازم مختلف آشپزخونه حلقه‌ای دور قاشق-ایوا تشکیل داده بودن.
- نه ما همه چیو دیدیم.
- خودت بودی!
- خود خودت!
- الکساندرا!
- ایوانوا!
- الکساندرا ایوانوا!
- الکساندرای قاشق!
- قاشقی به نام ایوانوا!

با هر حرفی که می‌زدن، حلقه‌ی محاصره تنگ‌تر می‌شد. ایوا تقریبا مطمئن بود که هیچ‌کس نمی‌تونه صدای لوازم معترض رو بشنوه، اما بالاخره با این همه فریادی که اسمشو صدا می‌زدن و هویت قاشقیش رو لو می‌دادن، کمی احساس خطر کرده بود. شاید این وسط مرگخواری وجود داشت که زبون اونا رو می‌فهمید. از کجا معلوم!

بنابراین به سرعت مداخله می‌کنه.
- خیله خب آروم باشین خودمم.

ولی حتی این حرف هم مانع نزدیک شدن لوازم نمی‌شه.

- من اصن از قصد قاشق شدم که با شما هم‌ذات پنداری کنم و دردتون رو بفهمم، قدرتون رو بدونم و...

ایوا هیچ‌وقت چاپلوسی نکرده بود و الان هم هرچی زور زد فقط همینقد تونست بگه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۹:۵۰
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
ایوا هنوز فرصتی برای ابراز نظر نداشت که صدایی از طرف دیگری بلند شد.
- باز تو که اوضاعت خوبه! یه بار یکیشون داشت سعی میکرد که با من یه سنگو تیکه تیکه کنه.

به سمت صدا برگشت. کاردی بود که نا امید و عصبانی به نظر میرسید.
ایوا با این حرف یک خاطره را به یاد آورد؛ خاطره وقتی که سعی داشت یک سنگ بزرگ را بخورد ولی باید ادب را هم رعایت میکرد. برای همین از کارد کمک گرفته بود.

- اونی که میخواست با تو سنگ رو ببره، همونی نیست که کلا از ما استفاده نمیکنه؟

به یاد آورد که او هیچوقت هم از قاشق و چنگال استفاده نمیکرد. گرسنگی به او مهلت نمیداد تا از آن ها استفاده کند.

- آره همونه. راستی اسمش چی بود؟

همه قاشق ها و چنگال و کارد ها یه صدا با هم گفتند "الکساندرا ایوا" و به سمت او برگشتند.
تمامی آن ها دیده بودند که او تبدیل به قاشق شده بود و تا الان درحال نقش بازی کردن بودند.
- ما ازت متنفریم!

یک قاشق دیگر با یک سیم ظرفشویی خشک به سمت او می آمد.
موقعیت خطرناکی برای ایوا بود.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۷ ۱۴:۵۲:۴۲

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
گابریل قاشق-ایوا را با مایع ظرفشویی شست. سپس آن را در وایتکس انداخت و بعد هم با ضدعفونی کننده به جانش افتاد.
وقتی بعد از چند ساعت از تمیز بودن آن اطمینان حاصل کرد، قاشق-ایوا را در ظرف عسل فرو برد و با رضایتمندی لبخندی زد. اما هنوز دهانش را برای خوردنش باز نکرده بود که صدایی از پشت سرش شنید.
-گابریل؟

لبخند بلاتریکس برای گابریل از دیدن یک لکه کثیف هم ترسناک تر بود.

-ما داریم دنبال ایوا می گردیم...اونوقت تو اینجا داری عسل می خوری...آره؟


گابریل وحشت کرد. دستپاچه شد و قاشق-ایوا از دستش زمین افتاد.
-من؟ ...نه...اشتباه برداشت نکن...من... من فقط داشتم نگاه می کردم ببینم عسل تمیزه یا نه...که اگه کثیف بود بشورمش...اره...همین!

در کمال تعجب بلاتریکس کروشیو نزد. اواداکداورا نگفت یا حتی او را مثل کاموا گره نزد و از پنجره به بیرون پرت نکرد...و این از هر چیزی برای گابریل ترسناک تر بود!
- من...من دیگه میرم دنبال ایوا بگردم.

گابریل با سرعت یک شاخدم مجارستانی دوید و از آشپزخانه خارج شد. این برای ایوا به آن معنا بود که بار دیگر در آشپزخانه تنها شده است...البته قبل از این که صدای کسی را از پشت سرش بشنود!
-من دیدم که به قاشق تبدیل شدی! ولی چرا؟ چرا قاشق؟


ایوا ترسید. یعنی لو رفته بود؟ برگشت و به پشت سرش نگاه کرد.
چنگالی درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود این را گفته بود. ایوا-قاشق به چنگال نگاه کرد و نفس راحتی کشید.
چنگال مذکور ادامه داد:
-اصلا می دونی زندگی قاشق چنگال ها چقدر سخته؟! اصلا درک می کنی؟ تاحالا شده باهات سالاد بخورن و بعدشم بدون یه تشکر خشک و خالی پرتت کنن گوشه‌ی آشپزخونه؟ اصلا این چیزای تلخ رو می فهمی؟
هق هقی کرد و ادامه داد:
-خیلی سخته...خیلی...

ظاهرا چنگال دل پری از انسان ها داشت!


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
گشنگی دیگه بیش از حد به ایوا فشار آورده بود و صدای قار و قور شکمش کنسرت حسابی به راه انداخته بود. بیشتر از این نمی‌تونست خوردن رو به تاخیر بندازه. ایوا باید کاری می‌کرد!

ایوا-مورچه بدو بدو مسافتی که باید در عرض یک ثانیه طی می‌شد رو در عرض چند دقیقه طی می‌کنه و به در آشپزخونه می‌رسه. سرشو بیرون می‌بره و نگاهی به راهرو می‌ندازه.

- اگه کسی نباشه می‌تونم سریع خودم شم، دلی از عزا در بیارم و دوباره تبدیل شم به یه وسیله دیگه!

حتی فکر خوردن هم انگیزه مضاعفی برای ایوا بود. پس وقتی کسیو جز گابریل که همچنان مشغول پاکسازی محل تجمع مورچه‌ها بود، اون اطراف نمی‌بینه سریع به خودش تبدیل می‌شه و به سمت تکه نانی که مورچه کارگر اونو از خوردنش منع کرده بود شیرجه می‌زنه.

اما قبل از این که فرود موفقیت آمیزی داشته باشه و رویای بلعیدن نون براش به حقیقت بپیونده، صدای گابریل بلند می‌شه.
- نباید نظافت خونه رو به تاخیر انداخت. پروژه مورچه‌ها که با موفقیت تموم شد، حالا چی کار دارم؟

ایوا خیلی سریع برای گرفتار نشدن به شکل قاشق در میاد و با صدای تلقی کف آشپزخونه فرود میاد. توجه گابریل هم بلافاصله به این صدا جلب می‌شه.
- قاشق روی زمین! باید تمیز بشه!

گابریل به سرعت مواد شوینده‌شو در میاره و مشغول سابیدن و تمیز کردن ایوا-قاشق می‌شه. شاید حتی بد نبود حالا که این همه زحمت کشیده، یه قاشق عسل بعنوان جایزه زحماتش میل کنه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
ایوای کوچک بینوا، با آن پاهای کوچکترش، دوان دوان از عرض آشپزخانه گذشت.
همانطور که می‌دوید، سرش را بلند کرد. در گوشه‌ی دنجی، آثار بازی فوتبال فنریر و تام، به چشم میخورد؛ ظرف نان و عسل صبحانه، روی زمین واژگون شده بود. عسل مانند آبشار، از داخل ظرف شیشه‌ایش روی کاشی های جرم گرفته می‌ریخت. تکه نان های ترد و برشته هم روی زمین به چشم می‌خوردند.
چشمان ایوای بینوا قلبی شد و به آن سو دوید.
-میگما... کوچیک شدن هم خیلی هم بد نیست... لاقعل وقتی کوچیک میشی خوراکیا هم برات بیشتر میشن... واهاهاهای!

اما معده اش با لرزشی ترسناک به او فهماند درست است که کوچک و مورچه شده، اما معده اش هنوز به اندازه‌ی قبل بزرگ است!
ایوا که به مقصدش رسیده شده بود، با شیرجه ای بلند میان تکه نان ها پرید.

-هی دختر چی کار میکنی؟! اینا روزیِ ماست! برو اونور ببینم... اومده کار و کاسبی ما رو کساد میکنه!
-ولی... چیز... آقا گوش کنین به من... من خیلی وقته چیزی نخوردم... تو رو خدا.
-ممکن نیست دخترم. تو باید با گروهت بری دنبال غذا. تک خواری و اینا همیشه برای ما غیر قابل قبول بوده.
-آقا... لاقعل جون زن و بچه ت.

مورچه شانه هایش را بالا انداخت و با بی خیال مشغول بار زدن نون خشک ها شد.
-ما کارگرا کلا زن و بچه نداریم. فقط یه ملکه داریم که روزی حدودا هزارتا تخم میاره. راضی هم هستیم. برو حالا تا ندادم ببرنت بدن ملکه به عنوان غذا نوش جونت کنه!

ایوا تا حالا تهدید به خورده شدن، نشده بود!
بغض کرد و به آشپزخانه، که حالا برایش به اندازه چندین هکتار به نظر میرسید، نگاه کرد.
-آقا اینجا هم بهم زور میگن... عه...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.