هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۸

آلیس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۹ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۲۱ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
لرد که جا خورده بود اول با تعجب گفت: چسب...چسب...چسب؟

بعد انگار که مرد، موجود منزجر کننده و چندش آوری باشه گفت: از دست شما ماگلای احمق. این وقت روز چرا مثل روح وارد مغازه شدی؟

مرد نگاهی به خودش کرد و گفت: شت، دوباره دارم خواب میبینم و وارد کالبد اختریم شدم.

مرد که از بابت فهمیدن این موضوع بسیار خرسند شده بود مثل احمقا به هوا پرید و فراموش کرد که چسب لازم داره.

کریس با ترس و لرز گفت: یا لردا، فکر میکنم که جمع کالبد های اختری جمعه و چیزی مثل مراسم احضار دارن انجام میدن، چون چند تا روح مشنگی دیگه رو هم دارم توی خیابون میبینم.

لرد گفت: درسته کریس و این اتفاق عادی نیست. این خواب های کنترل شده و دست جمعی معمولا از طرف مشنگای بی استعدادی صورت میگیره که قصد دارن کمی جادو یاد بگیرن و توی دنیای ما دخالت کنن. اگر تعلل کنیم وزارت خونه جمعشون میکنه و ذهناشونو پاک میکنه، اما اگر بتونیم گیرشون بیاریم، جزو ارتش سیاه خودمون میشن. مثلا اون زن جوونو میبینی وسط خیابون؟ مشخصه ارتعاش و قدرت روحی بالایی داره و چندان حالیش نیست که وارد کالبد اختریش شده. تا چشم و گوششون بسته است باید گیرشون بیاریم.

کریس که پشم هایش فر خورده بود گفت: یا لردا، اگر طلسمای مستقیم استفاده کنیم معمولا شوک به حدیه که اونا بیدار میشن و دیگه ممکنه به کالبد اختری بر نگردن.

لرد که با چوب دستیش زیر گردنشو میخارونید گفت: نیازی به طلسم نیست، فقط ترس جوابه، هیچ چیز بیشتر از ترس یه مشنگ رو وادار به کارای حماسی و انقلابی نمیکنه. ماموریتت اینه که وارد انجمنشون بشی و ببینی که فازشون چیه، چه جهان بینی ای دارن. یادت باشه من همه شونو میخوام، هیچ کدومو از دست نده. یه مشنگ چشم و گوش بسته هزار بار بیشتر از یه مرگ خوار منفعت طلب ارزش داره.


ویرایش شده توسط آلیس در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲ ۲۲:۴۰:۴۱

هر وقت به کمکم نیاز داشتی به اون قسمت از آسمون نگاه کن که پنج تا ماه کامل در حال درخشیدن هستن.


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
کریس زیر دست لرد درحال عمل شدن بود.

-خب ریس،داروی بیهوشی بهت نزدیم،اذیت نمیشی که؟
-نه ارباب!

لرد سیاه با چهره ای حاکی از نارضایتی به کریس خیره شد.
-چرا اذیت نمیشی؟تمام هدف ما همین بود که اذیت شی!

درست در همان لحظه که لرد آماده در آوردن اجزای بدن کریس شد،فرشته ی نجاتی وارد شد.
-فرشته ی نجات؟درون مغازه ما چه میکنی؟ما از این سوسول بازی ها نداریم،برو مغازه ی دامبلدور!

فرشته ی نجات کریس ناراحت شد و وظیفه اش را فراموش کرد،بنابراین تصمیم گرفت به مغازه دامبلدور برود.

-خب ریس...اول کلیه ات را در بیاریم یا کبدت را؟

اما کریس بیشتر از این حرف ها خوش شانس بود،درست در لحظه ای که دست لرد سیاه به سمت کلیه کریس میرفت مردی وارد مغازه شد.
-ببخشید آقا چسب دارید؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
جمع مرگخواران فرار کرده

مرگخوار ها جامه دریده و سر به بیابان گذاشته بودن!
داشتن راه می رفتن که یهو یه حس پوچی بهشون دست داد...نمی دونستن باید چیکار کنن!

-ما الان داریم چیکار کردن می شیم؟
-جامه می دریم!
-سر بر بیابان می ذاریم!
-به پوچی می رسیم!
-ما چرا از ارباب فرار کردن شدیم؟
-که اعضای بدنمونو در نیاره و نفروشه!

همه ی مرگخوارا با سر حرف مرگخوار مجهول رو تایید کردن.

-مگه ما نگفتن می شدیم که جانم فدای ارباب...تا خون در رگ ماستن می شه، هدیه به ارباب هستن می شه؟ خب پس چرا الان فرار کردن می شیم؟

همه مرگخوارا دچار عذاب وجدان شدن!

-ما باید برگشتن کنیم!

مغازه لرد ولدمورت

-پنس!

دست چپ لرد به دست راستش پنس رو داد.

-ارباب مطمئنین چیزی نمی شه؟
-به کار ما شک داری؟
-نه ارباب، این چه حرفیه!

لرد داشت یه عمل موفقیت آمیز رو انجام می داد.



ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۳۰ ۲۲:۰۸:۲۸

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 104
آفلاین
مرگخوار ها با چشمانی گرد به یکدیگر نگاهی انداختند و لبخندهای دستپاچه‌‌ای و ترسناک و چپ اندر قیچی زدند.
- ولی آخه ما که دیگه...
- حرف نباشه، همین که گفتیم. می‌دهیم آن زبان دو متری زردتان را هم ببرند که دیگر مخالفتی با ما نداشته باشید.

این مرگخوار به اون‌ مرگخوار نگاه کرد و اون یکی مرگخوار هم سری به نشانه تایید تکان داد.
ناگهان این مرگخوار و اون مرگخوار پا به فرار گذاشتند و اون یکی مرگخوار و دیگر مرگخوار ها هم به دنبال آن دو مرگخوار دویدند.

لردولدمورت با چشمانی مملو از خشم نگاهی به جای خالی اون و این و اون یکی و دیگر مرگخوار ها انداخت و گردنش را همانند شخصیت ها‌ی ترسناک فیلم‌های چرت ترسناک به سمت کریس برگرداند.
- تو نحسی، تو از همان اول هم نحس بودی. اون از کسب و کارمان که کساد شد و این هم از اون و این و اون یکی و دیگر مرگخوارها که فرار کردند.
- ارباب، من که...
- حرف نباشه. میدونیم با تو یکی چیکار کنیم ای نحسی آور، ای به ماگل رفته، ای ناشرور و ای نامفسود.


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۳:۲۲ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۴:۴۹ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
گرگ و میش شده بود. همه جا تاریک و مغازه مرگ خوار فروشی لرد سوت و کور بود. صدای وزوز مگسی به گوش میرسید. لرد در گوشه‌ای از مغازه کز کرده بود و به کریس که همانگونه به صورت ایستاده خوابش برده بود و هر از گاهی صدای خرناسش می‌آمد، خیره شده بود.

- یعنی اینقدر این مرگخوارای من بنجلن؟ یادش بخیر قدیما یه مرگخوار میگفتیم صدتا مرگخوار از کنارش میزد بیرون. خاطرات قدیم محاله یادم بره...
لرد درحالی که در ذهنش خواطره‌های قدیمی را مرور میکرد این جلمات را زمزمه میکرد و بغض کوچکی در صدایش حس میشد.

ناگهان لرد، سکوت محض مغازه را شکاند و گفت:
- فهمیدم با تو بنجل چی کار کنم.

کریس با صدای هیجان‌زده و بلند و ناگهانی از خواب پرید و زیر پایش را اندکی خیس کرد.
- نگاهش کن. من نمیدونم چرا از اول تو رو راه دادم تو گروه مرگخوارا که الان اینقدر بدبختی بکشم.
جملاتی بود که لرد با لحن تاسف آمیزی به کریس میگفت. سپس ادامه:
- خودتو که کسی نخرید. بذار ببینم واسه کلیه و قلبت و اینا مشتری پیدا میشه؟

کریس با شنیدن حرف لرد، دوباره زیر پایش را خیس کرد و گفت:
- یا لردا. چرا من؟ من بچه رو گاز دارم. بچه هامو یتیم نکنید.
- حرف نباشه. الان خبر دادم بقیه مرگخوارها بیان. جلسه داریم.

حرف‌های لرد کامل نشده بود که مرگخواران شنل پوش، یکی پس از دیگری در مغازه لرد ظاهر شدند و دور اربابشان حلقه زدند. لرد صدایش را صاف کرد و متین و موقرانه گفت:
- دوستان من، امروز این جا جمع شدید که نقشه جدید من رو بشنوید و شما نوکران افتخار مجری گری این نقشه را داشته باشید.
لرد لحظه مکث کرد و ادامه داد:
- از اونجایی که هیچ کدومتون به درد نخور هستید، تصمیم گرفتم که به جای خودتون، اعضای بدنتون رو بفروشم.
لرد حرف خود را تمام کرد و با لبخندی شیطانی به مرگخوارهایش نگاه کرد.



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
لرد از این وضعیت بدون مشتری خوشش نمی آمد.
مغازه اش بی برکت شده بود!
و مقصر درست روبرویش قرار داشت.

به طرف کریس رفت و کمی او را برانداز کرد.
جهت موهایش را تغییر داد...رنگ پوستش را روشن تر کرد...و در پایان جای یک چشم و یک گوشش را عوض کرد.
-نمی شه. بی فایده اس. هر کاریت می کنیم، قابلیت فروش رفتن نداری. کسب و کارمونو از رونق انداختی.

کریس به جای لرد سیاه، دیوار کنارش را می دید. چون کمی قبل جای چشم و گوشش با هم عوض شده بود. ولی در عوض صدای لرد سیاه را به خوبی می شنید.
و به دنبال آن صدای خش خش...


-ارباب؟ دارین چیکار می کنین؟ قصد دارین منو مچاله کنین و دور بندازین؟ منو بدین بازیافت کنن؟ چنین تصمیمی گرفتین؟

کریس سعی کرد سرش را بچرخاند. ولی موفق نشد. چون کاملا روی ویترین ثابت شده بود.
چند ثانیه بعد دور سرش احساس فشار کرد.

لرد سیاه نوار قرمز رنگی را دور سر کریس به شکل پاپیون بست.
-خب...بهتر شد. اینگونه شاید خریداری شوی! سعی کن به درد بخور به نظر برسی.




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۸

آتسوشی تاکاگی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۴ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
از تو جوب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
کریس می دونست خوبم می دونست و همین باعث شد. به فکر فرو بره.
- چیزه ارباب، یعنی سو از من بهتر بود که فروش رفت؟

لرد سرش رو با خونسردی تکون دادو گفت:
- آره کریس اصلا سو همه چیش بهتر از تو بود، کلاهش، استایلش، موهای زرد قناریش!

لرد نیم نگاهی به کریس انداخت تا واکنشش رو ببینه، در همون حال مشغول قاچ کردن پرتقالش شد.
کریس نابود شده بود، به خاک سیاه نشسته بود، اون نمی تونست برتری سو رو تحمل کنه! باید یه کاری می کرد.
- ارباب منو بفروشید. من مطمئنم سو رو بر می گردونن همین حالا منو بفروشید.

حرفای کریس مثل دستور بود و لرد که دچار جنون شده بود متوجه نمی شد.
- همین حالا می فروشیمت کریس، صبر کن!

اما کسی نیومد، چند ساعت گذشت ولی خبری نبود. لرد عملا داشت مگس می پروند. مثل اینکه وقتی صحبت از فروش کریس شده بود کسی مایل به خرید مرگخوارا نبود.



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
هنگام پرسیدن لرد، رابستن و بلاتریکس دوباره شروع کردن.
-تو باید آمدن کنی...من تورو خریدن کردم!

بلاتریکس، همراه اینکه رابستن رو می زد، گفت:
-من گفتم که نمیام!

رودولف، برای اینکه توسط یک ساحره خریداری بشه، باید کاری می کرد که رابستن، بلاتریکس رو ببره، برای همین داشت به رابستن یاد می داد که چجوری ضربه های بلاتریکس رو دفع کنه.
-رابستن گاردتو بالا نگه دار...چپو مراقب باش...چپ خیلی مهمه...شگرد بلا چپشه...اون چپ نه هوک چ...

بلا یه نگاه حاکی از کلی خشم به رودولف کرد.

-همون چپ همون چپشو نگه دار...کلا گاردتو باز کن راب، فقط ازش کتک بخور...همه با هم...بلا، بلا، بلا!

مرگخوارا همه شروع کردن به تشویق بلا...که ناگهان ضربه ای باعث شد که همه بگن:
-اوووووووو!
-زدن کردی...بدم زدن کردی...بد جا هم زدن کردی!

رابستن همینجور که تو مشتش فوت می کرد، از مغازه خارج شد.

-گالیون هایش را نگرفت...ما سود کردیم...خب کریس، می گفتیم...می دانستی؟


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
بعد از این اتفاقات که مانع کسب شده بود،لرد تصمیم گرفت طبق روال عادی پرتقال بخورد و آماده رسیدن مشتری شود.اما درست قبل از اینکه لرد روی صندلی بنشیند،نگاهش به کریس افتاد که به ویترین مغازه چسبیده بود و به او نگاه میکرد.
-ریس،چرا اینجا هم به ما چسبیدی و فروش نمیروی؟چرا دست از سر کچلمان ورنمیداری؟!
-ارباب دلتون میاد منو بفروشید واقعا؟!

لرد با شنیدن این حرف کریس،سریع یک کاغذ برداشت و رویش با ماژیک نوشت:
نقل قول:
تخفیف صد در صدی برای کریس چمبرز!


و سر در مغازه چسباند.

-ارباب مرگخوارای قبلی هم رایگان فروختیدا...
-پس این پرتقال چیست در دستمان بلاتریکس؟این حاصل زحمات ماست که یک ساعته نمیذارید بخوریم!

لرد همچنان که پرتقال را پوست میکند،فکر کرد که کریس را چگونه زودتر بفروشد.لرد میدانست کریس با تخفیف صد در صدی و این ها فروش نمیرود و به ویترین مغازه میچسبد...
-فهمیدیم!

لرد با خوشحالی به سمت کریس رفت و گفت:
-ریس،میدونستی سو زودتر از تو فروخته شده؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱:۵۹ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۸

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 78
آفلاین
همچنان رابستن و بلاتریکس در حال دعوا کردن بودن که صدایی نظر آنها را به خود جلب کرد.
_شامپو حالت دهنده ولدمورت با
بوی زیر بغل پیتر پتی گرو،دمپایی دامبلدور،تایر ماشین ویزلیا،بیا اینور بازار.
_این دیگه کیه؟

رابستن و بلاتریکس برای مدتی دعوای خود را قطع کردند،ولی همچنان یک نفر در حال داد زدن بود.

_این دیگه کدوم آدم بی فرهنگی هست؟

ولدمورت از پشت میز خود بلند شد و دوان دوان به سمت در حرکت کرد، در را باز کرد و به بیرون رفت، ملت یکجا دور یک نفر جمع شده بودند که جلوی ویترین مغازه بود.
_ببین داداش این شامپو ولدمورته،هر روز باهاش میرفته حموم،۲۰۰ گالیون بهت میدم چونه هم نزن.

ولدمورت کمی نزدیکتر رفت تا ببیند قضیه از چه قرار است.

_این لاستیکی که میبینیم برای ماشین یه مامور وزارتخونه بوده هر روز صبح باهاش میرفته وزارتخونه،این خیلی قابلیتها داره،خونه رو تمیز میکنه،ملق میزنه،ظرفارو میشوره،اگه بفرستین برنده باش قطعا تا آخرین سوال میره،حتی حرفم میزنه،یه مقدار روش کار کنین میره برا عصر جدید،قطعا که تا فینال می رسه.

ولدمورت با صورتی قرمز و عصبانی جلو اومد و دستش را محکم گاری آن دست فروش کوبید.

_آقا مشتری نیستی واینسا.

ولدمورت کمی بیشتر دقت کرد و دید او کسی نیست جز فنریر گری بک که روی صندلی پشت یک گاری دست فروشی نشسته.
_که شامپو ولدمورت ها؟
_به اینجا رو ببین آقای کله گوجه ای.

ولدمورت جلوی چشمانش را خون گرفته بود.

_ببین این شامپو حتی ارزشش از خود...

ولدمورت در میان حرف هایش چوبی را از جای نامعلوم به اندازه ۲/۵ متر در آورد و بر سر فنریر کوباند،آن را درون گاری انداخت و در گاری را بست. گاری را دم در مغازه اش برد در را باز کرد و با لگد محکمی گاری را درون مغازه پرت کرد،درون مغازه رفت و در را محکم بست.

_آقا من می خواستم اون تایرو بخرم.

ولدمورت در را باز کرد و با ورد آداوا کاداورا مرد را نقش بر زمین نمود.مدتی بعد ولدمورت فنریر را درون ویترین گذاشت و زیر آن یک تابلو با محتوا زیر گذاشت:
فنریر گری بک عاشق کالباس
با یک موز معامله میشود،سریعا مراجعه نمایید.

و زیرش با خط ریزی نوشت:
خطر خورده شدن.




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.