کتک کاری از نوع اوباشی!یه روز گرم تابستون منو برادرم فرد داشتیم توی یکی از حیاطای هاگوارتز دنبال موش...نه ببخشید دنبال یه جونور زنده برای کار های علمی(مثلا تو یقه ی کسی انداختن)بودیم،
کل حیاط عقبیو جلوییو وسطیو....رو گشتیم اما دریغ از یه موش بعد از کلی بررسی آخرش به یه نتیجه رسیدیم...خوب معلومه وقتی گربه ی هاگوارتز مک گونگال باشه موشای
بدبخت دیگه اصن از سوراخشون بیرون نمیان که ریخت نحس این خانومو ببینن!به هر حال حسابی کلافه شدیم تا اینکه یه صدایی اومد برگشتیم دیدیم دو تا اسلیترینی هم سن
خودمون یه موش پیدا کردن دارن باهاش بچه های گریفیندورو اذیت می کنن،خوب می دونین ما اصولا کم عصبانی میشیم اما وقتی عصبانی شیم... :no:
به هر حال ما دوتا باسرعت یه اسنیچ پریدیم تو شکم اون دوتا و دعوا شروع شد(می دونین اول خواستیم دوئل جادویی کنیم اما دیدیم دیگه خیلی با کلاس بازیه اینه که...)
به هر حال منو فرد بزن اون دوتا نامرد بزن اینقدر روی علفای سبز حیاط غلطیدیم که از حرف اونروز صبح مامان غافل شدیم(که گفت امشب مهمون داریم وای به حالتون اگه....
دیگه خودتون می دونین چی!)بالاخره وقتی همه از پا در اومدیم مادر فولاد زره....اهم...اهم یعنی پروفسور مک گونگال اومد دوباره از اون وردی که ازش تنفر دارم استفاده
کرد و مثه همیشه باید پنج ساعت سرو ته می موندیم.(خوب این قسمتو باید روایت کنم اگه کسی خوشش نیومد به بزرگی خودش ببخشه)اینقدر سرو ته مونده بودیم که هر دو
مون به شدت حالت تهوع پیدا کردیمو سر آخر
خب دیگه توضیح دادن نداره به هر حال لباسامون به
گندکشیده شد و مام که حسابی به هم ریخته بودیم رفتیم خونه،از در خونه که وارد شدیم دیدیم یه صداهایی
میاد،رفتیم تو ببینیم صدا از کجاست که یهو...افتضاح شد!
خوب دلیلشم این بود که منو فرد ساعت هفت خودمونو رسوندیم خونه تا قبل اینکه مهمونا بیان یه حمومی چیزی بریم اما دست بر قضا مهمونا بجای ساعت هشت ساعت شیش
تشریف اورده بودن،خوب شما مادر مهربان منو می شناسین،اونشبم دقیقا مثه روزش سرو ته خوابیدیمو تا صبح مدام...!
صبح که سروته از خواب بیدار شدیم رفتیم توی آشپزخونه و یه چیزی دزدکی ورداشتیمو الفرار چون مامان تا سه روز از غذا منعمون کرده بودو...قاعدتا آخر سه روز می مردیم!
به هر حال با به آب پرتقالو نوشیدنی کره ای و یه ذره هم نون فلنگو بستیم و همینجوری زدیم به کوچه دیاگون که یک دفعه با یه صحنه ی بیوتی فول مواجه شدیم،به به!مشتاق دیدار!
درست حدس زدین دم مغازه ی الیواندر اون دوتا اسلیترینی که دیروز به خاطرش پنج ساعت سرو ته بودیمو دیدیم بی درنگ و بدون اختیار حمله رو آغاز کردیم:
_
آِِی!!!نفس کش! مشتو لگدو چنگو دندونو هر چی که در حد یه مشنگ نیست چه برسه به یک جادوگر رو به سمتشون گسیل داشتیم و حسابی زدیمو خوردیمو کشتیم خلاصه حال کردیم،در حین
همین حال کردن یهو نمی دونم چی شد فرد تصمیم گرفت یه حرکت رزمی مشنگی از خودش اختراع کنه،چنان با لگد کوبید توی سر اون گندهه(شما که ندیدینش اما اگه میخواید
بفهمید چقدره...هاگریدو دیدی؟خوب اونم یه ذره از هاگرید گنده تر بود!)که طرف گیجو منگ شد تلو تلو خوران رفت تو شیشه مغازه الیواندر.
چند دقیقه هیچی نشد اما بعدش الیواندر با قیافه ای کاملا آرام(
)از مغازه بیرون اومد و گفت:
_ یا همین الان خسارت اینارو می دین یا...
فرد که عصبانی بود با خشم گفت:
_
یا چی؟! الیواندر لبخندی زد به تلخی زهر بعدم...
خوب الان ما دوباره سرو تهیم و داریم محتویات جیب اون دو نفریو که زدیم وارسی می کنیم تا اگه چیز به درد بخوری داشتیم بدیم به الیواندر،چه کنیم ما اینیم دیگه!