هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
بلاتریکس نگاه غضبناکی به اگلانتاین کرد تا شاید از خندیدن دست بردارد اما اگلانتاین همانطور که چشمانش را بر هم میفشرد و از شدت خنده حلقه ی نازک اشکی کنار چشمش را خیس کرده بود چند بار دستش را روی پایش کوبید و به ریسه رفتن ادامه داد
-اژی اژی! اینو گوش کن! بعد از شنیدنش از خنده غش میکنی!

اگلانتاین همانطور که سعی میرد خنده اش را بند بیاورد اشک هایش را پاک کرد.
-یه روز یه محفلی سوار یه ماشین ماگلی میشه! اما بجای بنزین توش ماست میریزه! ماشینه هم وقتی بوق میزد جای این که بگه بوق بوق میگه...م...میگه...دوغ دوغ!!!
اگلانتاین که تا الان داشت خودش را کنترل میکرد بعد از تمام شدن حرفش از خنده منفجر شد و همانطور که ریسه میرفت دستش را روی پایش کوبید.

البته او متوجه چهره ی پوکر فیس بقه مرگخواران و نگاه غضبناک بلاتریکس که داشت با چشمانش به او آتش پرتاب میکرد نشد!
اما اژی در کمال تعجب دست از گریه کردن برداشته بود! ارام سرش را چرخاند و به اگلانتاین نگاه کرد که همچنان داشت سعی میکرد تا جلوی خنده اش را بگیرد. برای لحظه ای این فکر از ذهن مرگخواران گذشت که شاید اژی از ان جوک مسخره خوشش امده باشد! اما اژی نخندید! در عوض بال هایش کمی از هم باز شد و چشمانش برق زد.
-الان گفتی دوغ؟

اگلانتاین که با شنیدن کلمه دوغ یاد قسمت مسخره...چیز...خنده دار جوکش افتاده بود دوباره قهقهه را از سر گرفت!
-اره...ماشینه گفت..دو...دو...
و ادامه ی جمله ی اگلانتاین بین قهقهه اش محو گشت...
ناگهان نیش اژی باز شد و بال هایش را بر هم زد.
-من دوغ میخوام!
واین جمله کافی بود تا نه تنها بقیه مرگخواران، بلکه چهره ی خندان اگلانتاین نیز در کسری از ثانیه از صورتش محو شود!


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- من! من بلدم! بگم؟
- بگو اگلانتاین.

اگلانتاین با خوشحالی جلو رفت و کنار اژی نشست.
- خوشحال باش اژی، می‌خوام برات یه جوک بگم که این دفعه اشکات واسه خنده باشن نه گریه! آماده‌ای؟ خب، شروع می‌کنم...یه روز یه مرده می‌خوره به نرده بر می‌گرده!

گریه‌ی اژی برای لحظه‌ای قطع شد. اما نه به دلیل خنده، بلکه برای که بتواند برگردد و با حالت تاسف به اگلانتاین که خود درحال قهقهه زدن بود و با دست محکم بر روی پایش می‌کوبید تا بتواند خنده‌ی شدیدش را کنترل کند، خیره شود. در چهره‌ی تک تک مرگخواران به اضافه‌ی اژی، کوچک‌ترین اثری از خنده دیده نمی‌شد.

- چیه؟ خنده‌دار نبود؟ شاید نفهمیدید چی گفت...وای چقد بامزه بود... داشت می‌گفت...می‌گفت...هاهاها... می‌گفت یه روز یه مرده...

اگلانتاین از شدت خنده به نفس نفس افتاده و نتوانست جوک فوق خنده‌دارش را دوباره بازگو کند.

- چرا چرا، فهمیدیم اگلانتاین. و اینم باید بگم که طبق مطالعات من، از لحاظ علمی امکان نداره کسی در حال راه رفتن با سرعت عادی به نرده بخوره و برگرده. برای این که چنین واکنشی صورت بگیره، نیازه که شتاب فرد و همچنین زاویه‌ش با میله‌های نرده به درستی تنظیم بشه تا ععکس‌العمل رخ بد...

بلاتریکس با مشت بر دهان تام کوبیده و او را از ادامه‌ی توضیحاتش باز داشته بود.
- الان که وقت این حرفا نیست! یا خیلی سریع یکی یه جوک واقعا بامزه بگه یا یه راه حل دیگه بدین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- گریه نکن اژی!
- پس چه کنم؟
- بخند! بخند تا دنیا بهت بخنده!
- تام؟ اخیرا با این یارو برایان که توی جادوگر تی‌وی برنامه داره نپریدی؟
- نه ... این جمله رو تو کتاب «راز شاد زیستن» خوندم. تازه الان چندتا نکته از «تو همانی که می‌اندیشی» و «غورباقه‌ات را قورت بده» و «شکست پلی برای پیروزی» و «موفقیت در 17 دقیقه و 34 ثانیه» هم بهش می‌گم تا این شکست رو پشت سر بگذاره.
- تام! تام! توضیح نده تام! مسخرت کرد.
- مسخره می‌کنی؟! منو بگو که دانشمو باهاتون به اشتراک گذاشتم!
- شکست؟ گفتی شکست رو پشت سر بگذاره؟ پشت سر گذاشتن یک شکست علاقه‌ی خاصی فقط یک راه داره!

همه می‌دانستند که راه حل رودولف چیزی جز یک علاقه‌ی خاص جدید برای فراموشی علاقه‌ی خاص قبلی نیست. برنابراین پیش از آن که سوژه را برگرداند به ده پست قبل بلاتریکس چوبدستیش را در دهان او چپاند.

- زمان سالازار کسی گریه نمی‌کرد که! یه بار یکی گریه کرد ...

همه‌ی نگاه‌ها به سوی ماروولو چرخید. برای اولین بار همه مشتاق ادامه‌ی خاطره‌اش از صدها سال پیش از تولد خود بودند! اما او ظاهرا متوجه نبود و در سکوت به افق خیره شده بود!

- خوب؟
- خوب چی؟
- خوب بقیش؟
- بقیه؟ کدوم بقیه؟
- سالازار باهاش چی کار کرد؟
- مگه حتما سالازار باید کاریش بکنه؟ شما فکر کردین سالازار بی کار نشسته بوده به کارای این و اون واکنش نشون بده؟ چی در مورد سالازار کبیر فکر کردین؟

مرگخواران ناامیدانه از ماروولو روی گرداند. ظاهرا قرار نبود او حداقل یک بار به دردشان بخورد!

- حالا چی شده شما بی تقید به اصل‌ونسب‌ها به خاطره‌ی سالازار علاقمند شدید؟
- گفتیم شاید بتونیم از ایشون درس بگیریم ... همون کاری رو که با شخص گریان کردن با اژی بکنیم.

ماروولو نگاهی به اژی انداخت. هیچ‌وقت حوصله‌ی بچه‌ها و گریه‌شان را نداشت! بارها مروپ چند ماهه را به خاطر گریه از پنجره‌ی خانه‌ی اصیل و باستانی گانت‌ها به بیرون انداخته بود و او باز چهاردست‌وپا بازگشته بود! از طرفی بیان آن خاطره نیز ...

- باشه. براتون می‌گم. اما همین‌جا چالش می‌کنید. فهمیدین؟

مرگخواراها نه مخالفتی داشتند و نه در صورت داشتن علاقه‌ای به ابراز آن.

- اونی که گریه کرد ... خود سالازار بود!
-
- می‌شه کامل‌تر بگید؟
- علتش به شما مربوط نیست! همین دیگه ... یک بار سالازار گریست. ملیجکی برایش لطیفه گفت، سالازار دیگر نگریست. آه سالازار کبیر من فدای اشک ...

خر مرگخوارها که از پل گذشت، دوباره خاطرات سالازار برایشان در پایین‌ترین درجه‌ی اهمیت قرار گرفت.

- خوب! کسی جوک بلده؟ شیرین‌کاری؟ ریزه‌کاری؟ شکلک؟ هر چیز خنده داری؟!


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۲۲:۴۱:۴۶


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- آم... چیزه بلا... آخه... من؟ خیلی کوچیک نیستم؟

مثل اینکه لینی جرئت کرده و با بلاتریکس مخالفت کرده بود!

- نشنیدم پیکس. چیزی گفتی؟

فقط یک‌بار پیش می‌آید که تعادل روانی خود را از دست بدهید، اعتماد به نفستان به بالاترین حد برسد و طی تصمیمی کاملاً غیرعقلانی، قصد مخالفت با بلاتریکس لسترنج کنید. لینی هم که این را می‌دانست برای بار دوم دیگر مخالفتی نکرد.
- من؟ هیچی. فقط گفتم چه فکر بکری کردی بلا! همیشه می‌دونستم وقتی ارباب مارو تو این موقعیت تنها بذارن و برن تو می‌تونی مارو هدایت کنی.

و همانطور که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، بال زنان به سمت اژی رفت.
- اژی کوچولو؟

اژدهای نه‌چندان "کوچولو" اعتنایی به صدای لینی نمی‌کرد و به گریه‌اش ادامه می‌داد. کم‌کم تمام معابر منتهی به قسمتی که آن‌ها ایستاده بودند دچار آب‌بندان شده بود و کمی تا غرق شدن کاملشان مانده بود!

لینی تصمیم گرفت پا را فراتر بگذارد. به همین دلیل، سرعت خود را بالا برده، نزدیک اژی شد و با بیشترین صدایی که یک پیکسی می‌توانست از خود دربیاورد فریاد زد:
- اژی کوچولو؟!

و بالاخره جواب داد!
سر اژی به طرف لینی برگشت و... لینی آرزو می‌کرد ای‌کاش بر نمی‌گشت! زیرا از شدت سرعت اشک‌های اژدها، او به مانند مگسی که شیلنگ آبی به رویش گرفته باشند، به طرفی پرت شد.

مرگخواران باید سریع‌تر و قبل از اینکه تمام قاره اروپا زیر آب برود، این مسئله را حل می‌کردند!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخوارا به دنبال راه حل یا شخصی که وسطش بندازن، نگاهاشونو بین هم رد و بدل می‌کنن. این وسط یه لحظه نگاه لینی و بلاتریکس به هم گره می‌خوره. لینی برحسب عادت یا شاید هم احساس خطر، سریع نگاهشو از بلاتریکس برمی‌داره تا به یکی دیگه بدوزه. اما سنگینی نگاه بلاتریکس بیشتر از اون چیزی بود که بتونه نادیده بگیره.

این وسط مکالمه‌ای بین لینی با خودش صورت می‌گیره. باید نگاهشو به بلاتریکس برمی‌گردوند یا نه؟

- مقاومت کن لینی. نگاهش نکن.
- درسته که مشکوکه، اما حقیقتا فضول هم هستم که بدونم علت نگاهش چیه.
- دوبله مقاومت کن. هم مقاومت کن فضولیت بهت غلبه نکنه، هم مقاومت کن که زیر سنگینی نگاهش له نشی.
- اما من فقط یه حشره کوچولوام. این همه انتظار ازم داری؟
- حشره‌ی اربابی تو! می‌تونی!
- درسته، می‌تونم!
- اما به نظرت چرا ارباب ما رو تو این موقعیت تنها گذاشت و رفت؟

سوال آخر کافی بود تا دوباره تنظیمات لینی به هم بخوره و فضولی بهش غلبه کنه. پس برمی‌گرده و با بلاتریکس که هم‌چنان باهاش چشم تو چشم بود رو به رو می‌شه.
- چیه خب؟
- دیدم چطور با جک و جونورا و حتی وسایل احوال‌پرسی می‌کنی و نگرانشونی! الان وقتشه تجربه‌هات رو برای اژی پیاده کنی. می‌دونم که مخالفتی نداری.

لینی مخالفتی داشت! اما مگه کسی جرات داره با اون نگاه مخالفتی هم بکنه؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
آگلانتاین پشت چشمی برای تام نازک کرد و از این شاخه به آن شاخه پرید و خودش را به اژدها رساند.
او تمام مدت به پیپش محبت کرده بود درنتیجه راه و رسم محبت کردن را خوب می دانست!
-تا همین دیروز، منم مثل تو یه آدم شکست خورده بودم. فکر میکردم برای همیشه از دستش دادم... مطمئن بودم دیگه هرگز نمیبینمش. نمیدونستم الان تو دست کدوم غریبه ایه و کی روشنش میکنه. من از زندگی ناامید شده بودم... .

اژدها سرش را بلند کرد و با چشمانی اشک آلود به آگلانتاین که پیپش را در دست داشت نگاه کرد.

-ولی چیزهایی که از دست میدیم همیشه جور دیگه ای بهمون بر می گردن.
-این دیالوگ یه محفلی نیس؟
-بنظرت یه محفلی میتونه آواداکداورا بزنه؟
-خودم میزنم و راحتت میکنم!
-هیشششش!

بنظر میرسید که اژدها اندکی آرام تر شده بود. اما آگلانتاین به اندکی راضی نبود.
-عشق واقعی فقط یکبار پیش میاد. باید مراقبش بود... .
-من مراقبش نبودم.
-اگه غم داری، ببار. نذار رو دلت انبار... .

ادامه صحبت اگلانتاین در صدای گریه اژی گم شد. قطرات اشک در زیر پای درخت جمع شده و کم کم تبدیل به دریاچه می شدند.

مشخص بود که نوع محبت اگلانتاین هیچ کمکی نکرده و مرگخواران باید راه های دیگری را امتحان می کردند.


بپیچم؟


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
ماروولو از درخت بالا رفت. سپس از گردن اژدها نیز بالا رفت و مشغول تمیز کردن کاپوت پوزه‌اش با لنگ شد.
باقی مرگخوارها اما سنجیده‌تر عمل کردند. تام مشغول نقل مطالب یک کتاب در رابطه با ابراز محبت بود و دیگران نت برداری می‌کردند.

- یک شب لباس بازیکن کوییدیچ مورد علاقه‌اش را بپوشید و به اتاق خواب بروید. روی آینه‌ی دستشویی با رژ لب قلب بکشید تا وقتی می‌رود برای قضای حاجت، سورپرایز شود و حاجت رومانتیکی قضا کند. برای آقایی میوه‌ها را با برش دادن به شکل ...

- تام؟ آقایی کیه؟ اسم اون کتاب چیه؟

- ایده‌های قری برای ساحره‌های قری!

- می‌شه بگی این کتابو از کجا آوردی؟

- خودت منبع بهتری سراغ داری؟ یا نکنه محبت بلدی؟ بفرما! محبت کن!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- نکنه سرو تنِ اژی مامان خم شه؟ نکنه قلب شکسته‌ش این اندوه رو تاب نیاره و چشمش رو به روی زیبایی‌ها ببنده؟ نکنه هیچوقت تو لباس عروسی نبینمش؟
- غصه نخورین مامان مروپ! ما الان یه راه حل پیدا می‌کنیم که این فکرو از سرش بندازیم بیرون. کسی ایده ای نداره؟

بلاتریکس که هنوزم از لفظِ "وحشیانه" کینه به دل داشت سعی کرد در قالب کمک زهر خودشو بریزه.
- می‌گن اگه به اژدها ها کروشیو بزنیم طلسم یه جور دیگه عمل می‌کنه و همه‌ی غم و غصه‌های دنیا رو از وجودش بیرون می‌کنه! برم اجراش کنم؟
-
- من که فکر می‌کنم یکم درد و غصه هم براش بمونه مشکلی پیش نیاد.
- می‌گم که...
- که؟
- خب... فکر می‌کنم... ما باید یکم بهش محبت کنیم.

مرگخوارها هینی کشیده و به سرعت از جاشون پریدن. تهِ محبت اونها کمتر کروشیو زدن و کمک به همدیگه برای کروشیو زدن بود و اون‌ها اصلا به این کار عادت نداشتن؛ اما به نظر می‌‌رسید این موثرترین راه باشه.

- خب... می‌گم... اصلا چجوری این کارو می‌کنن؟
- نکنه رو سرشم باید دست بکشیم؟ این خیلی چندشه!
- من فقط می‌تونم با محلول اسیدیِ تازه اختراع شده‌م حمومش بدم ها.
- با اینکه سخته ولی منم سعی می‌کنم نخورمش.
- فکر کنم واسه اولین قدم، باید بریم اون بالا رو شاخه‌ها کنارش بشینیم.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۱۵:۲۰:۴۲

گب دراکولا!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

نیوت اسکمندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۷ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
از رنجی خسته ام که از آن من نیست !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
دیگه همه کم آورده بودن.هر بلایی که میخواستن سرش بیارن یکی مانع میشد.اژی با بغض سنگینی روی درخت به آسمان نگاه میکرد . بقیه هم زیر درخت روی سنگو لاخ و چمن دراز کشیده بودند.سدریک که دور از بالشتش بود بغض کرده بود و از راه دور با بالشتش حرف میزد و ابراز دلتنگی میکرد.

-من ماما رو می‌خوام!

همه با این صدا چشمانشون باز شد .لینی با تعجب بسیار گفت.
-شماهم شنیدید؟
-حتما توهم زدی عسلِ مامان!

با این حرف دوباره خوابیدند ولی بعد از چند دقیقه قطره اشکی بزرگ روی اگلا افتاد .همه فکر میکردن میخواد بارون بیاد ولی قطره های اشکم بزرگی رو سر بقیع ریخت .اژی داشت آهنگ "ساری گلین " رو میخوند و گریه میکرد.

-آخی؟ اژی مامان شکست عشقی خورده.
صدای خواندن قطع شد .

-من ماما رو می‌خوام!

لینی ایندفعه فهمید توهم نبوده.بقیه ترسیده بودند که فکر خودکشی به سر اژی نزنه.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۱۴:۵۱:۱۴
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۱۴:۵۲:۴۸
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۱۴:۵۵:۲۶

چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-دل فندق مامان، سر فندق مامان، دست و پا و هر نقطه فندق مامان می تونه بشکنه! من که هیچ مشکلی ندارم!

شیلا بسیار عصبانی شده بود!

مرگخواران برای حل مشکل، سریعا به شهربازی آپارات کردند.

-هورا... اول بریم کلبه وحشت. توش مرگخوار هست من قبلا دیدم. بعدش می تونیم از سرسره های جادویی...

مگان جلو رفت و پاتیل هکتور را از دستش گرفت و توی سرش کوبید تا به خودش بیاید!
-تو خودت مرگخواری. می خواد بره تو کلبه وحشت مرگخوار ببینه! یه نفر جلوی ایوا رو بگیره.

ایوا سرش را داخل پاتیل پشمک سازی کرده بود و کل پشمک های ساخته شده را در لحظه اول تولید می بلعید! چند ثانیه بعد هم کل پاتیل را قورت داد و خودش و پشمک فروش را کلا راحت کرد!

ملانی کمی به اطراف نگاه کرد.
-گردونه شانس باید اون طرف باشه... البته امیدوارم خوش شانس باشیم!


یک ساعت بعد!

-یه خرس قهوه ای با علامت شوم رو ساعدش... یه بادوم زمینی بزرگ که جیغ می کشه منو نخورین... یه بالش به شکل آلبوس دامبلدور و یه پیپ خاموش! اینا تنها چیزایی بودن که گیرمون اومدن.

اگلانتاین با خوشحالی پیپ خاموش را گرفت.
-پیپم! این پیپ منه... چطوری از این جا سر در آوردی... کوچولوی بی گناه من! تام تو رو به شهربازی فروخت؟

در حالی که اگلانتاین با پیپ خوش و بش می کرد، چشم ملانی به اژدهای زیبایی افتاد که جلوی در شهربازی ایستاده بود و همه را به داخل، دعوت می کرد.
-صبر کنین. یه فکری به ذهنم رسید.

ملانی به طرف اژدها رفت. کمی با او حرف زد. مرگخواران برق سکه هایی را که ملانی به اژدها می داد دیدند. کمی بعد، ملانی و اژدها به جمع مرگخواران نزدیک شدند.

چشمان اژی از خوشحالی برق می زد.
-همینه. همین عالیه. همینو برام بگیرین.

اژدها با بی میلی جواب داد:
-این بود اژدهای قوی و خوش تیپتون؟ این که بچه اس! من همین دیروز یه شاخ دم رو رد کردم. وقت منو بیخودی گرفتین.

و با عصبانیت دور شد.

-شکست عشقی خوردم!

مرگخواران و اژیِ شکست خورده، از شهر بازی خارج شدند. هوا کاملا تاریک شده بود.
-من باید بخوابم. شما چرا به فکر سلامتی و وضعیت جسمی من نیستین؟ وضعیت روحیمو که داغون کردین!

-بخوابی؟... خب... برگردیم خونه که بخوابی!

-من که تو خونه نمی خوابم... من اژدهام... رو درخت می خوابم. شما ها هم باید روی شاخه های اطرافم بخوابین و در طول شب مراقب من باشین.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.