مرگخوارانِ وفادار، با صدای پاقِ بلندی از حالت راهی شدن خارج شده و مقابل خانه ی دوازدهم گریمولد ظاهر شدند.
مرگخوارانی بودند بسیار آپارات کننده!
- خب... حالا که تا اینجا اومدیم، چجوری باید بریم تو؟ مرگخواریم ما مثلا.
- معجونِ "واردِ مقر محفل شدن" بدم؟
- همگی ساکت!
بلاتریکس با وقاری که شایسته ی دستِ راستِ لرد ولدمورت بود دستور داد.
- همه باید به نوبت تلاش کنن وارد خونه بشن و یه سفید با خودشون بیارن بیرون! هرکس که موفق نشه...
با دیدن لبخندِ شیطانیِ بلاتریکس، هیچ یک از مرگخواران منتظر شنیدن تهدید نماند و همه پراکنده شدند تا بهترین راه برای ورود به خانه ی گریمولد را پیدا کنند.
دقایقی بعد - مقابل درِ خانه گریمولد- تق تق تق...
- فرزندانِ روشنایی، مهمون داریم! یکی در رو باز کنه.
- تق تق تق...
- عاشقانِ نور؟ کسی نمی شنوه؟
- تق تق تق...
با آخرین "تقه" ای که به در خورد، دامبلدور به سختی از پشت میزش بلند شد و به سمتِ در به راه افتاد.
- درود بر تو فرزندم، اومدی تا به روشنایی بپیوندی؟
- اوس، دامبلدور - سان.
- مسیرِ بازگشت همواره به روت بازه فرزندِ چشم بادامی.
فقط... اون چیه تو دستت؟
دختر سامورایی با جدیت کاتانایش را که یک تور از آن آویزان بود، بالا گرفت و به دامبلدور نشان داد.
- خب... می خوای باهاش چیکار کنی فرزند؟
تاتسویا لحظه ای به چشمان مهربان و خسته ی پیرمرد نگاه کرد و بعد با صداقت تمام، یک کلمه بر زبان آورد:
- شکار.
- بازیِ هیجان انگیزِ شکارِ پروانه ها؟
سامورایی کاتانایش را چرخاند، خم شد و زمزمه کرد:
- نه. شکارِ یه محفلی.
-
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۰ ۲۳:۴۳:۱۲
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۱ ۱:۵۵:۲۷