به دلایل زنبیلیشن تاپیک از پست الکتو ادامه پیدا می کنه!سیمرغ؟! عجب! من تو فکرم چند تا اژدها وارد کنم! اینم از اون ژانگولریسم ها بودا آرتی!
.......
پیش از وارد شدن مالفوی ، دامبلدور و زابینی به اتاق شکنجه :چهار مرگ خوار با نقاب های روی صورتشان ، چهار تن لوله شده روی زمین را هدایت می کنند!
دیوانه وار خشم گین به نظر می رسند!
- خواهش می کنم! بذارین بمیرم! کافیه! خواهش می کنم منو بکشید!
مرگ خواری که از باقی کوتاه تر بود به سمت زن جوانی که ناله می کرد برگشت:
-سکتوم سمپرا!
زن فریاد زد و زیر خون ِ فواره کننده محو شد! چقدر خوب بود برای او! به زودی به خواسته اش می رسید و همه چیز تمام می شد.
مرگ خوار کوتاه قامت چیزی زیر لب زمزمه کرد! بخار سفید رنگی که به گونه ی گردباد چرخ می زد ، روی چوب دستی اش ظاهر شده بود!
چوب دستی را روی تنه ی خونی زن گرفت!
آنیتا دامبلدور ، چپیده روی زمین احساس کرد با آهن مذاب زخم هایش را شسن و شو می دهند!
شیار های سرخ روی بدن او به سرعت محو شد .
مرگ خوار خنده ی کوتاهی کرد! بعد دوباره :
کروشیو!
....
از پله های بالا آمد و وارد اتاق شد! نگاه گذرایی به شکنجه ای که خود را گوشه های اتاق جا به جا می کرد انداخت.
بی اعتنا یک از مرگ خوار را فرا خواند!
مرگ خوار شکنجه را متوقف کرد!نگاهی به قربانی اش انداخت و لبخند زد!
- ونتودیوس کورپوس!
به نظر می رسید در اطراف مردی که قربانی او بود ، باد می وزید!
باد به سمت او می رفت و او را بیشتر درون خود جمع می کرد!
سرمای ویران کننده ، آرتیکوس دامبلدور را بیش از طلسم شکنجه آزار می داد!
و بلافاصله بعد از آن داغی جنون آمیزی که بدن او می گذشت! بادی که فقط روی او می وزید هر بار یک شیوه ی متفاوت برای شکنجه انتخاب می کرد!
مرگ خوار به ارباب ِ سیاه نزدیک شد!
تعظیم کرد و به همان حالت باقی ماند!
لرد ولدمورت بازوی چپ اش را بالا آورد و چوب دستی را روی آن فشار داد!
نشان سیاه به حرکت در آمد و بلافاصله مردی خمیده با اندامی وحشی ظاهر شد!
او هم به همان شیوه تعظیم کرد و در همان حالت باقی ماند!
- لرد سیاه به سلامت باشند!
- لرد سیاه به سلامت باشند...
- لرد سیاه...
با نخستین جمله که مرد تازه وارد به زبان آورده بود همه به سمت ارباب ِ تاریک برگشتند و با تعظیمی کوتاه جمله ی ورد گونه را تکرار کردند!
-کافیه! به کارتون برسید! تو هم می تونی بری ددالوس!
مرگ خواری که باد شکنجه را تولید کرده بود دوباره بالای سر قربانی باز می گشت و در سایه های اتاق نا پدید می شد!
- فنریر! دوست قدیمی..
صدای جیر جیر نا خوشایندی از مرد خمیده بلند شد! به نظر می رسید از عنوان تازه اش احساس رضایت می کند!
-... امروزه که به کمکت بیشتر از همیشه نیاز دارم! گرگینه ها باید این جا باشن! باید از استحکامات جادوی سیاه دفاع کنیم و به همه نیاز داریم گری بک! هر چه سریع تر! همین حالا!
- بله! بله ارباب!
- خوبه فنریر! می تونی بری و من منتظرت هستم! در کوتاه ترین زمان ممکن این جا باش!
پاق!
گری بک ناپدید شده بود!
لرد ولدمورت چیز ِ هیس هیس گونه ای را زمزمه کرد و بلا فاصله مار بزرگی خود را به مچ پای او مالید و در مقابل اش چمبتمه زد!
دوباره چیزی به همان زبان و بعد ناپدید شدن مار!
چیزی طول نکشید که شنل سیاه بلندی در مقابل لرد سیاه ظاهر شد!
دم و باز دم صدا دار اش سرمای اتاق را تشدید می کرد و اطراف اش مع غلیظی تشکیل می شد! روی هوا حرکت کرد و به سمت اربابش خزید!
- موردراتیس! ارباب ِ دیوانه ساز ها! خوش آمدید !
و به علامت احترام سرش را روی گردن اش کمی به پایین خم کرد!
صدای بنفس های ارباب ِ دیوانه ساز ریتم گرفت! اگر گوش انسان می توانست آن صدای بلعندهرا تحمل کند ، در می یافت که موردراتیس دارد حرف می زند :
- ارباب! کسی جر لرد سیاه ارباب ِ دیوانه ساز ها نیست! در خدمتم!
- به همه ی قبیله ات این جا نیزا داریم موردراتیس! اوضاع به اندازه کافی خوبه! شکار زیاد و طعمه های سرخ شده! بوسه هاتو نو از ما دریغ نکنید لرد موردراتیس! خیلی سریع , با کمترین مرگ زمانی این جا باشید! خیلی زیاد و خیلی کشنده. مرخصید!
شنل کلاه دار نا پدید شد!
صدای لرد سیاه رضایت او را روی هوا می پاشید!
- اتاق رو تخلیه کنید! این ها رو هم بیارید!
در هایی که به سمت هزار تو های بن بست می ره رو باز کنید!
به سمت طبقه های بالا تر می ریم!
........
زمان ِ حال! درگیری دامبلدور و مالفوی.در بسته شده بار دیگر باز شد!
لرد خاکستری در آستانه در ایستاده بود!
- تمومه همه چیز دامبلدور! دیوانه ساز ها وارد دژ شدن. گرگینه ها هم هجومشون رو آغاز کردن! مواضعتون خیلی ضعیفه. می تونم همین حالا خیلی از مرگ خوار ها رو به این جا فرا بخونم!
نگاه درنده اش را روی مالفوی ثابت کرد! دراکو عرقی که روی صورتش تولید می شد رو احساس کرد و نگاه اش رو از سالازار اسلیترین دزدید!
چهار مرگ خوار همزمان در اتاق ظاهر شدند و بلافاصله جانوران اتاق با شیهه های گوش خراش به سمت عقب اتاق ، پس رفتند و در سایه ها مخفی شدند! خرناس ها هنوز به گوش می رسید!
درگیری دوباره آغاز شده بود!
- باید بریم بیرون ویزیر! من خسته ام . نمی تونیم خطر کنیم.
دامبلدور بود که صدای بم آرامش بخشش را با صدای گرفته ی سرفه مانند عوض کرده بود...
..........
یه پست ارزشی یکی ترکشی! ترتیبی که خوبه اینه!