من در حالی که سعی می کنم حالت عادی خودمو داشته باشم ...
من : ونوس؟کوشی؟ من دیگه بدحال نیستم...پس الان می تونی منو درمان کنی؟ بلا...کی گفت من نیاز به تیکه دوزی دارم؟گفتم آسیب جادویی دیدم مجله ها رو چپه می خونم!!!
بلا: هوووم...باید صبز کنی ببینم درمانش چیه...ونوس , لونا باید یه هفته اینجا بستری بشه تا من روش آزمایش کنم ببینم کی خوب میشه...
من :
ونوس دست منو می گیره می بره توی بخش...
ونوس: بیا دماغتو درست کنم...بگو آآآآ

کی احتیاج به تیکه دوزی داره؟! سوروس باز چاقو خورده!؟
اوم دوشیزه لاوگود...شما احتیاج به تیکه دوزی دارید؟!
(بلا دست لونا رو میگره می کشتش تو اتاق)
-- خوب...چی شده!؟ ااا دماغت چرا درازه؟ بزار برات کوتاش کنم...(بلا یه ثیچی در میاره...)
1 ساعت بعد...
لونا در و داغون میاد بیرون...
- ونوس...میشه منو خودت درمان کنی؟!
$.ونوس دیگه مریض بدحال نداریم؟!

منم مي خوام شفا دهنده شم نظرتون چيه؟

اوه نه نه عزیزم!
من و بلا مریض ها رو تقسیم کردم...بلا چون تجربه و سابقه اش از من بیشتره مریض های بدحالو خودش برمی داره!
اگه یه خورده دیگه صبر کنید پیداش می شه!

نه ونوس جان شما به دل نگیر من یه چیزی گفتم…اصلا خودت بیا منو درمان کن!
[quote]
ونوس نوشت
خب دوشیزه لاوگود مثل این که گفتید نمی خواید من شما رو درمان کنم!از نظر من هیچ اشکالی نداره برو زیر دست بلا ولی تیکه دوزی آخرشو میده به من!

سر لوسیوس به سرعت دست دراکو رو میگیره و از سنت مانگو خارج میشه!

ونوس در اتاقو پشت سر هاگرید محکم می کوبه به هم!
ونوس(در حال داد زدن!):آقایون اینجا بیمارستانه!بیماران به استراحت احتیاج دارند!دعواهاتونو ببرید یه جای دیگه!و...سکوتو رعایت کنید!
چند نفر:هییییییییییسسسسسسسسسس!
ونوس:

هاگريد قاطی میکنه و هر چهار نفرشون رو با یه ضربه بی هوش میکنه .
هاگريد : کی گفته که من مشکل روحی دارم ؟
بلاتريکس : مرلین !!!
هاگريد : اگه دستم بهش برسه , من میدونم و اون !!

سه چهار نفر از شفابخش های سنت مانگو یکدفعه میریزند سر هاگرید و آمپول های قطوری را به او تزریق میکنند!

سر لوسیوس: چی شده بانو بلاتریکس؟

- هیچی! به بنده اطلاع دادند که آقای هاگرید دچار یه شوک عصبی شده و شدیدن از بی فرزندی رنج میبره! مثل اینکه دیروز رون ویزلی رو بزور برده توی کلبه پیش خودش خوابونده!!

- اووووووه! پس جریان از این قرار بوده! بیچاره هاگرید!

هاگريد وارد میشه .
لوسیوس : تو اینجا چی کار میکنی ؟
هاگريد : صبح فهمیدم که مرلین رو اینجا اوردن و برای همین اومدم ببینمش .
دراکو در حال گريه کردنه .
هاگريد : لوسیوس !!! پس اون فضله تیغالوهایی رو که برام میفرستادی این بچه جمع میکرد ؟
دراکو : بله هاگريد ! اون منو وادار میکرد که این کارو بکنم و وقتی برات می اوردم میگفت بگم که اونارو خودش تهیه کرده .
لوسیوس : مزخرف نگو بچه !!
هاگريد : واقعا چه پدر نامردی هستی لوسیوس !
لوسیوس : چیه !! خودت بچه نداری دلت میسوزه ؟
هاگريد : دراکو جان اگه خواستی بیا با هم بريم کلبه من تا با هم زنذگی کنيم و دور این پدرت رو هم خط بکش .