هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#44

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
همه تو کافه نشسته بودن و حوصلشون سر رفته بود دیگه کسی باعث نمی شد کسی بخنده. در به آرامی باز شد و شخصی که صورت خودشو پوشونده بود به آرامی وارد کافه شد و نشست کسی توجهی به او نکرد.

قارسون لطفا یک نوشیدنی
قارسون یک نوشیدنی میزاره و میگه ببخشید شما کی هستین
فرد سیاه پوش دو رو بر رو نگاه میکنه و میبینه که همه افسرده شدن میگه هیچی اگه نوشیدنی بخورم واستون یک دست می خونم.
نوشیدینی شو می خونه و شروع میکنه و حالا شعرش
(شعر با ریتم زد بازیه یا رپ ایرانی)
زد, زدبازی, زد خشن ترین آهنگی که تا حالا شنیدین
زد,

بزن بالا و بیا, به حرفام حالا, گوش کن
پاشو پاشو, حرفهای دامبلی رو فرا,موش کن
.
بده جلو ,بده عقب, این سرتتو
تکون بده, تکون بده, بد,نتو
.
.
.
همه کافه بلند شدن به رقصیدن و با ریتم خاصی می رقصیدند
.
.
بیا با سیاه ها دمساز شو
نیای طلسم میشی یا برو گمشو
.
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
.
دراکو میاد جلو و فرمان می ده
لردمون رفته ولی فرمان می ده
.
اتحاد اسلیتریمن یادت نره
مرگخوارا جمع شدن یادت نره
.
میزنیم نابود میکنیم ما اونارو
میزنو جاسوس می شن. نارو نارو
.
میکشیم و بوق بوق(سانسور شد) به هیکلش
می زنیم بوق بوق (سانسور شد) به هیکلش
.
خون کثیفا جایی ندارن بینمون
فشفشه ها بمیرن بینمون
.
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
کی میگه آهنگای اونا همه شبیه ماست
.
زد, زد بازی




_______________________
دفعه بعد بهتر مینویسم
اگه باریتم رپ بخونین جور در میاد


من برگشتم


رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲:۱۹ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#43

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
فكر نكنم اصلا جالب باشه كه شما سه تا فقط پست ميزنيد بليز جان...بهتره به نحوه برخورد نگاهي بندازي!....از ناظر هم ميخوام كه از اين به بعد پستهاي بلند رو پاك كنه تا شماها زدن پست بلند از سرتون بپره...آدم كه نبايد خودش شروع كنه و خودشم تموم كنه!!
ادامه ي خلاصه داستان:
--------------------------------------------------------------------------
لحظه اي بعد بنابر رسم و رسومات جنگ كرام و گيليدي با يكديگر دست جوانمردي ميدهند و شعري نيز در باب يكديگر ميسرايند!:

گيليدي:اي كرام...اي وب مستر فرزام(؟!)....اي كه نامت باد والاتر از بادام!.....من تورا سر بر درت سازم....نيزه ها بر كله ات سازم!!

كرام كه كاغذي در دست داشت شروع به سرودن شعري توسط خودش كرد!

كرام:اي گيليد!...اي شاه كليد!......اي كه در تنفس اندشي(end).....اي كه بي جامه را مد كردشي*.......سوراخها بي امان از دست تو....گزرها در پي لبهاي تو!

يك آن بعد كرام و گيليدي به سمت لشكريان خويش حركت ميكنند و صداي بيرون آمدن شمشيرها از پس غلافها يكي پس از ديگري به گوش ميرسد.
استاديوم را فراخي صداي ضرب شمشيرها و نيزه ها و پس از آن غرش شيرمردان جنگ ، فرا ميگيرد!

كرام در حالي كه سوار بر اسب خود ميتازد(!) به سمت لشكر خود ميگويد:
-اي لشكر من!....ما همانند اسكندر خون دشمنان را ميريزيم و شكم آنها را پاره پاره ميكنيم.ما ميتوانيم!....همه براي يكي....يكي براي همه(!)

لحظه اي بعد صداي هوار مردان كرام به هوا برخواست!

گيليدي در حالي كه از سوراخ زنجير يك سرباز يه سوراخ ديگر ميرود تك به تك انتفاسهاي(جمع تنفس!!) مصنوعي اي را نثارشان ميكند!

-اي لشكر بي جامه!.....زين پس اگر در جنگ پيروز گرديم بيجامه پارتي هاي متعددي خواهيم گرفت....پس به افتخار من يه بار بگين««جووووون!!!»»
لشكر گيليدي:جووووووووون!!

لحظه اي بعد صداهاي آي و وايي از ميان جمعيت لشكر كرام به گوش ميرسد.....




*كردشي=كردي....به خاطر قافيه تغيير كوچكي اعمال شد!
---------------------------------------------------------------------------
فكر كنم مدل قديمي به اين تاپيك بيشتر بخوره!...يه ذره فكر كنم تنوع لازم باشه!

---------------------------------------------------------
ويرايش 2:
من يه بار اينجا يه چيزايي نوشتم ولي نمي دونم چرا پريد!!!!
خب آلبوس جان بايد بگم كه افتخار دادين!گاوي گوسفندي...؟نزديك عيدم كه هست....
نوشتت خيلي خوب بود و خيلي خوشم اومد.ولي به نظرت اگر كل تاپيك اينجوري باشه خسته كننده نيست؟ ديگه آدم بعد از يه مدتي حوصلش سر مي ره.
در مورد بلندي پست ها هم چشم...تذكراتي داره داده مي شه...
موفق باشي!
پيتر پتيگرو..........ناظر انجمن!


خب اينم حرفيه پيتر جان...اي ناظر...اي باقلوا....اي هلو!...اي...چي بگم آخه!
در كل ميخواستم ثابت كنم كه تنوع دادن به يه تاپيك كار سختي نيست!
به هر حال تنوع ميشه داد به راحتي!...من عاشق تنوعم خودم!
پس برين تو كارش!



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۳:۰۵:۴۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۳:۰۷:۵۲

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴
#42

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خوب... دوستان... اين خلاصه اي از پستاي اين تاپيكه... براي راحت تر شدن كارتون، مي تونين اينو بخونين بعد بنويسين... مجبور نيستين كلّ 14 تا پست رو بخونين... در ضمن... يه نكته بگم... ناظر عزيز راست مي گه... اگه تو همين خلاصه دقّت كنين، مي بينين موضوع خيلي تكراريه... بهتره سوژه‌هاي جديد خلق كنين... اگه نكنين، خودم يه سوژه دارم، اونو مي‌ارم تو داستان!!!!موفق باشين...
---------------------------------
اوّل از همه، هوكي لرد رو مي بره به سمت يه استاديوم توي جنگل ممنوعه... دورش يه حفاظه كه هركي قصد ديدن استايوم رو نداشته باشه، نمي تونه رد بشه... اسم استاديوم، رزمشگاه مرگخوارانه...
اوّلين بار، اوري و ويليام ادوارد رو به جرم كاراي ضد مرگخواري مي اندازن وسط... قراره يكي اون يكي رو بكشه تا خودش كشته نشه... وسط جنگ، سرژ جو گيزر مي شه و شروع مي كنه به خوندن يه آهنگ از سيستم.. چند تا سبييل چنگيزي( كه مخففش سچ هستش... بهشون بگين سچ!) مي آن مي برنش بيرون... اوري چوبدستي مي ذاره رو سرش و مي گه: زندگي شوخي لوس طبيعت بود ! و خودكشي مي كنه... از دم در صدا هايي مي آد و ويلي مي خواد فرار كنه...

وقتي از ديوار مي رفت بالا، هوكي مي گيرتش... اون صدا ها مال سرژ بود كه مقاومت مي كرد... بلاتريكس مي گه: زنده باد سيستم!!! سچ ها اون رو هم مي برن دژ... سرژ رو هم مي آرن تو و ويليام ادوارد و سرژ، روبروي هم مي اسيتن تا بجنگن!!!

سرژ گيتارشو در مي آره مي كوبه تو سر ويلي و گيتارش مي شكنه!‌ شروع مي كنه به گريه كردن و قطع نمي كنه گريه اش رو!!! ويلي بغلش مي كنه و بهش پيشنهاد فيبر نوري مي كنه!!! سرژ گريه اش قطع مي شه ولي ويليام پشيمون مي شه... لرد مي آد به سمتش و يه پسگردني مي زنه!!!

لرد بهش مي گه كه اين كارا بسه و بايد بجنگه... به سچ ها هم مي گه ببرنش پيش سالازار تو دژ...ويليام داد مي زنه: بياين!!!!! كرام از اون ور مي آد و لرد رو مي بره به جايگاه مخصوصش و مي بينن يه لشكر ويليام ادوارد داره مي آد به سمتشون!! شناسه هاي ويليام...! و كرام متوجه مي شه كنترل مديريتش تو دژه...

توي دژ، ويليام جلوي سالازار كنترل كرام رو مي شكنه... كرام هم زنگ مي زنه گيلدروي... گيلدي تو كوچه بوده، مي ره خونه و كنترل رو پيدا مي كنه...(در اين جا توي پستا، يه اشكالي پيش مي آد، و حالا طوري فرض مي كنيم كه گيلدي تو استاديوم بوده!!)

ويليام هاي تقلبي مي پرن رو گيلدي، كنترل پرت مي شه و بعد از كلي پرتاب و اينا، كرام مي پره رو دكمه‌ي حذف كاربر و ويليام ها غيب مي شن... ويليام ادوارد واقعي مي مونه شكست خورده و تنها!!!

لرد مي ره تو جايگاه و وقتي بر مي گرده، سرژ و اعضاي سيستم رو در حال زدن و خوندن، بلا رو در حال شعار دادن و بقيه رو در حال جنگ مي بينه!!!هوكي مي آد مي گه سرژ و بلا فرار كردن و ويلي با وعده‌ي اينترنت پرسرعت، همه رو تو جون هم انداخته... لرد عصباني مي شه و سكتوم سمپرا مي فرسته طرف هوكي!!

لرد خون ريزي هوكي رو قطع مي كنه و كرام و گيلدروي رو مي فرسته وسط... وسط جنگ گيليدي اكسپليارموس مي كنه ولي چوبدستي لرد رو تو دستش مي بينه!!!!!

لرد هم بعد از كمي شكنجه‌ي كرام(به دليل خوشحالي از اشتباه گيلدروي) ، ويلي و بلا رو مي فرسته وسط ميدون!!!!

بعد از مدتي خيره شدن، ويلي يه آواداكداورا به سمت بلا مي فرسته ولي چون اين جا آواداكداورا ممنوع بوده، لرد مي آدم پره هوا و لگد مي آد تو صورت ويلي... بلا بخشيده مي شه...بعد لرد،سرژ و گيلدروي رو به مبارزه مي فرسته و مي ره سمت جايگاه كه ويلي از پشت بلند مي شه!!!
ويلي مي خواد فرار كنه كه مي گيرنش و مي برن به سمت دژ!!! گيلدروي و سرژ هم كمي مي جنگن و جنگشون طنز و جالب بوده!!( پست شماره‌ي 12) لرد مي بخشتشون!!!! بعد كرام و هوكي رو به دلايلي مي فرسته وسط!!!

كرام از كنترلش استفاده مي كنه(بگذريم از اين كه كنترل شيكسته بوده!!!)، لرد عصباني مي شه و بلا و گيلدروي و هوكي رو بر عليه كرام مي كنه... كرام مي ترسه!!! تو اين لحظه، هري مي آد تو!!( به به... چه داستان جذابي!!) و همه تعظيم مي كنن!!!

لرد عصباني مي شه و با كنترل گيلدي مي زنه بلاكش مي كنه!! سرژ شعار مي ده و سچ ها مي برنش!!!! بعد لرد بعد از اين كه 10 20 تا شعار دهنده رو مي فرسته دژ، مرگخوارا رو نصف مي كنه تا با هم بجنگن... دو گروه جلوي هم مي ايستن و................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#41

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
چشای لرد گرد شدند و اون با وحشت به اطرافش نگاه کرد... داشت عرق میریخت و نمی دانست چگونه این اتّفاق افتاد... یک دقیقه به همین ترتیب سپری شد، و لرد که کم کم آرام می شد، با لحنی خشن گفت: خوب...خوب...که این طور... که این طور... من همه رو به مجازات خودش می رسونم ...

یکی از مرگخوارا در حالی که هنوز تعظیم کرده بود در کمال جسارت داد زد: ارباب... هری پاتر... وبمستر بزرگ... از شما مقامشون بالاتره...
لرد : آهان... باشه... آواداکداورا...
مرگخوار به زمین افتاد و همون جا موند...
لرد لبخندی شیطانی زد و گفت: حالا کی با نظر اون مرحوم موافقه...
همه با هم داد زدن: هیشکی ارباب...
لبخند لرد وسیع تر شد... گفت: خوب... حالا بلند شین...
ولی کسی بلند نشد...

هری گفت: دیگه قدرت دست منه، لرد ولدمورت...
و با صدای بلند و اعصاب خرد کنی خندید...
لرد باز هم عرق کرد... داد زد: شما خیلی دو رو اید... واقعا که.... بذارین این هری رو بکشم و خودم وبسمتر شم... اون وقت...

ناگهان چیزی یادش افتاد... لبخندی شیطانی زد و گفت: هری عزیز... وبمستر بزرگ... می دونی که...
و در یه لحظه کنترل کرام رو از جیبش در آورد و محکم یه دکمه رو فشار داد... هری جیغی کشید و غیب شد...
گیلدروی نشان طلایی رو انداخت زمین و با حیرت به لرد نگاه کرد و گفت: چی ارش کردین؟
لرد: خوب... بلاکش کردم...!
او با افتخار به اطراف نگاه کرد و گفت: خوب... بریم به مجازات شما...

سرژ داد زد: نـــه... تو نامردی... تو دشمنت رو با بلاک کردن از جلوت برداشتی...
لرد به چند تا سچ(!) اشاره کرد و اونا به سمت سرژ رفتن...
صدای اعتراض چند نفر هم بلند شد... ولی سچ ها بیش تر و قوی تر از اونا بودن...حدود 20 مرگخوار برای شکنجه به بیرون انتقال داده شدند و لرد گفت:
خوب... امروز قراره بزرگ ترین جنگ مرگخواری به وقوع بپیونده و تو اون، تعداد مرگخوارا نصف می شه... ببینم چه می کنید...
و باز هم به سمت جایگاه به راه افتاد...

همه می دونستن منظور لرد چیه... پس نصف مرگخوارا به یه سمت زمین و نصفشون به سمت دیگه رفتن... جنگی بسیار بسیار عظیم تا دقایقی به وقوع می پیوست...
در گروه 1، کرام، بلاتریکس و 60 مرگخوار و در گروه 2، گیلدروی، هوکی و بقیه بودند، حدود 55 مرگخوار...

چند دقیقه یار کشی ادامه پیدا کرد! هرکس به سمتی می رفت تا در اخر بعد از 10 دقیقه، هر دو گروه یکی به فرماندهی کرام و دیگری به فرماندهی گیلدروی آمداه بودن تا بجنگند...

لرد به یک سچ اشاره کرد و اون با یه میله محکم کوبید تو صفحه‌ی طلایی بزرگ... صدا تو رزمشگاه انعکاس یافت، نشان سیاه به هوا رفت و دو گروه به طور مجزا روبروی هم ایستاده بودند...

-----------------------------------------------------------------

هوكي عزيز!
خب بايد بگم كه متاسفانه موضوع تاپيك داره تكراري مي شه!دائما براي موضوعات و مسايل جزئي كه اغلبشم حرف نسنجيده ي مرگ خواراست دوئل انجام مي شه و افرادم غالبا تكرارين(سرژ،كرام،گيلدي،....)
سعي كنيد مسايل و سوژه هاي جديد وارد كنيد و همچنين افراد متنوع!
در ضمن تعداد افرادي كه اينجا پست مي زنند ثابته اغلب خودت و رونان و بليز هستين.سعي كنيد افراد ديگر رو هم براي پست زدن ترغيب كنيد!

با تشكر
پيتر پتيگرو........ناظر(گيرز)انجمن!


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۵ ۱۴:۲۹:۱۲

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#40

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کرام و هوکی هر دو وارد میدان شدند همون لحظه در هوا ساعقه ای زده شد و هوا بارونی شد . بارون روی رزمشگاه می ریخت . بلافاصله چندتا سبیل چنگیزی آمدند و برای ولدمورت چتر بزرگی رو باز کردند
در آن میان همچنان هوکی و کرام به هم چشم دوخته بودند و تماشاچیان نیز با شور و حرارت آنها رو تشویق میکردند . سرانجام انتظارات به اتمام رسید کرام به سمت هوکی حمله ور شد اما هوکی از بین دوپای کرام عبور کرد و با یک جهش رو پشت کرام پرید و دستش رو دور گرن کرام حلقه کرد بلافاصله پاهای کرام خم شد و روی زمین زانو زد هوکی همچنان پشت کرام بود کرام یواش یواش داشت از حال میرفت .
خیلی آروم دست کرام به سمت جیبش رفت و دستگاه حذف کاربر رو دراورد . بلافاصله هوکی ناپدید شد همه با خشم به کرام نگاه کردند که داشت دستگاه رو در جیبش میذاشت ولدمورت فریاد زد : تو چی کارش کردی ؟ با هوکی چی کار کردی ؟
کرام که قطرات باران از صورتش میچکید گفت : من هیچی فقط هوکی رو از ایفای نقش انداختم بیرون
ولدمورت از سرجاش بلند شد چوبدستیش رو به سمت کرام گرفت و فریاد زد : کروشیو
کرام بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ زدن کرد بلافاصله چند تن از مرگخواران شروع به هو کردن ولدمورت کردند و ولدمورت مجبور شد چند آواداکدورا نثار آنها کند . ولدمورت با بی رحمی به کرام نگاه کرد سپس گفت : هوکی رو برگردون همین حالا !
کرام دست لرزانش رو روی دکمه فشار داد بلافاصله هوکی از هوا افتاد وسط زمین . او از روی زمین بلند شد و با خشم به کرام نگاه کرد .
ولدمورت نیز که از این حرکت ناجوان مردانه کرام بسیار عصبانی شده بود فریاد زد : اون دستگاه مسخره رو بده به من
کرام چشم غره ای به ولدمورت رفت اما چاره دیگری نداشت به همین دلیل دستگاه رو به ولمورت داد ولدمورت دستگاه رو قاپ زد بلافاصله فریاد زد : بلا ! لوسیوس شما هم میرید کمک هوکی از همین الان مبارزه سه به یک انجام میشه
کرام
هوکی و بلا و لوسیوس وارد زمین شدند . کرام یواش یواش عقب میرفت و آنها نیز یواش یواش جلو میامدند سرانجام کرام به دیوار رزمشگاه رسید و در حالی که قفسه سینه اش به شدت بالا و پایین میرفت به سه مبارز خیره شد که دور او حلقه زده بودند مدتی گذشت یواش یواش حلقه محاصره تنگ تر شد . هر سه آنها چوبدستیهاشون رو بالا گرفتند تا با هم به سمت کرام طلسمی بفرستند اما در همون لحظه گیلدی مداخله کرد .
گیلدی در میان چشمان متعجب همه وارد زمین شد او در حالی که نفس نفس میزد گفت : صبر کنید . صبر کنید . شما حق ندارید با یک وب مستر این کار رو بکنید .
بلافاصله همه سرها به سمت ولدمورت چرخید . ولدمورت که داشت از خشم منفجر میشد فریاد زد : مثل اینکه تو هوس شکنجه کردی نه ؟
بلافاصله درهای رزمشگاه به شدت باز شدند همه برگشتند و چشمشون به مرد شنل پوشی افتاد که با گامهای بلند وارد رزمشگاه شد ولدمورت از سر جاش بلند شد و چوبدستیش رو به سمت آن مرد گرفت و فریاد زد : تو کی هستی ؟
هری آروم شنلش رو از روی صورتش برداشت !!! ( توجه : در این میان کرام از آسودگی نفس راحتی کشید )
بلافاصله گیلدی نشانی را که با حروف طلایی بر روی آن کلمه وب مستر حک شده بود را که در دستانش بود بالا گرفت او فریاد زد : ایشون آتشفشان بزرگ وب مستر اصلی هری پاتر هستند احترام بگذارید !!!
بلافاصله همه مرگخواران در مقابل چشمان حیرت زده ولدمورت روی زمین زانو زدند و تعظیم کردند .........




Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#39

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
ويليام، در برابر چشمان حريت‌زده و وحشت‌زده‌ي ملت، بلند شد، و در حالي كه تمام بدنش درد مي‌كرد، تلوتلوخوران رفت به سوي چوب‌دستيش...لرد هم داشت با قدم‌هاي بلند به طرف جايگاه مي‌رفت تا مسابقه‌ي سرژ و گيلدي رو تماشا كنه...!ويلي به چوب‌دستيش رسيد، و در حاليكه اون رو برمي‌داشت به طرف لرد برگشت...چوب‌دستي رو به طرف لرد گرفت و زيرلب گفت:آواداكداوارا...!(دقت كنين:ملت از وحشت صداشون در نميومد...!)
لرد يهو يه چيزي روي زمين ديد، و خم شد تا ببينه اون چيه...! طلسم از رو سرش گذشت و در حالي كه يه تيكه از رداي لرد رو كند و با خودش برد ، از استاديوم خارج شد...!
ويلي:مــــــــــا...!!!
ويلي بلند شد، و تمام توانش رو جمع كرد تا بدوه...دويد... لرد هم پي به موضوع برد و برگشت و چوب‌دستيش رو به طرف اون نشونه رفت...
ويلي رسيده بود به در استاديوم، كه دو تا از سيبيل چنگيزيا، هركدوم يه مشت محكم نصيبش كردند...! اون هم از دماغش خون اومد، و با كله خورد زمين...ملت قهقهه‌ي خنده رو سر دادند، و لرد هم كه از شدت خشم اين كار ويلي، داشت مي‌لرزيد، با بي‌رحمي پوزخند زد...
زيرلب گفت:فريزيوس...!(از ريشه‌ي (Freeze
ويلي رو يه قالب بزرگي از يخ فرا گرفت، و همون‌جا موند...بعد لرد شروع كرد به سخنراني:به‌به...نمرديم و ديديم يه مرگ‌خوار به طرف لردولدمورت، طلسم آواداكداورا فرستاد...چشمم روشن...چشمم روشن...ولي نمي‌كشمت...مي‌فرستمت دژ مرگ، كه اونجا سالازار تا مي‌شي شكنجه‌ت كنه...اون‌قدر كه آرزو كني مرده بودي...
بعد با نفرت، لباش رو چين داد، و گفت:نگهبونا...ببرينش...!
نگهبان‌ها هم با ميله‌هايي از قالب يخ اون گرفتند و بلندش كردند...بعد به طرف دژ به راه افتادند...
ملت هنوز داشتند مي‌خنديدند...! لرد هم رفته‌رفته آرامشش رو به دست آورد،و بعد با صداي بلند گفت:كافيه...!
همه ساكت شدند، و لرد در حالي كه داشت با سرعت به طرف جايگاهش مي‌رفت، فرياد زد:خب...گيلدروي عزيز و سرژ معروف رو ول كنين بيان تو ببينيم چي‌كار مي‌كنن...
نگهبونا هم اطاعت كردند، و دقيقه‌اي بعد، وقتي لرد توي جايگاهش نشسته بود، سرژ و گيلدي وسط ميدون ايستاده بودند و با خشم به هم نيگا مي‌كردند...!
شروع جنگ اعلام شد، و همون لحظه‌ي اول، گيلدي چوب‌دستيش رو در آورد، و فرياد زد:آكسيو ميله...!
ميله‌ي زير يكي از صندلي‌ها كنده شد، و در حالي كه كسي كه روش نشسته بود، با صداي تالاپي محكم به زمين خورد، به دست گيلدي رسيد...!!!
گيلدي ميله رو كه نسبتا بلند بود،گرفت و با حالتي تدافعي، در برابر سرژكه با تعجب نيگاش مي‌كرد و چوبديستيش رو به طرفش گرفته بود، ايستاد...
بعد، تا سرژ بتونه كاري بكنه، گيلدي ميله رو به صورت عمود رو زمين گذاشت، ازش گرفت و شروع كرد به چرخيدن(عينهو ماتريكس)...!
سرژ گفت:گيلدي جون...حالت خو_
ولي قبل از اينكه حرفش تموم بشه، گيلدي يه لگد جانانه به صورتش زده بود...!
سرژ كه از دماغش خون ميومد، به عقب پرتاب شد،‌ و روي زمين موند...!
گيلدي ميله رو ول كرد، و در برابر تشويق و هياهوي تماشاچيان، هول شد، و تعادلش رو روي هوا از دست داد، و با كله رفت تو زمين و كله‌ش تو زمين فرورفت(اينم عينهو كارتنا...!)
ملت هم قهقهه رو سر دادند...حتي لرد هم داشت از خنده سرخ مي‌شد...!
سرژ به خودش اومد، و وقتي بلند شد ،با ديدن گيلدي به اون وضع كه داشت تقلا مي‌كرد سرش رو بياره بيرون، دهانش از تعجب باز موند...! در حاليكه داشت خون دماغش رو پاك مي‌كرد،رفت و از پاهاش گرفت و در حالي كه مي‌گفت:گيلدي جون...! تو چرا اين شكلي شدي...! شروع كرد به كشيدن اون...!
بعد از يك دقيقه، كه هنوز ملت داشتند مي‌خنديدند، گيلدي تونست بياد بيرون، و روي زمين ولو شد...!
لرد هم بعد از مدتي كه خنده‌ش تموم شد، با صداي بلند گفت:خب...بسه ديگه...! جنگ تمومه...! هر دو تاتون مورد بخششم قرار گرفتيد...!نمايش جالبي بود پسر...!
گيلدي و سرژ هم شروع كردند به شادي، و در حالي كه مي‌رفتند به طرف جايگاه، داشتند با آب و تاب صحبت مي‌كردند...!
بعد كه رسيدن سر جاشون،‌ لرد گفت:خب ديگه...كافيه...!حالا كه ديگه مرگخوار محكومي نموند كه...آهان...فهميدم...هركي حرف بزنه مي‌ره وسط...يا بخنده...!
يهو همه‌جا ساكت شد...! همه دهنشون رو محكم گرفتند تا مبادا كلمه‌اي از دهنشون بپره...!
بعد از 10 دقيقه كه لرد ديد هيچكي حرف نزد، گفت:اه...زود باشين ديگه...!
هوكي گفت:ارباب...ارباب...شما حرف زدين...!
لرد هم گفت:خب هوكي...بدو وسط...!
هوكي اخم كرد،‌ و وقتي ديد لرد نزديكه شوتش كنه، گوشاش افتاده‌ن و به طرف پايين به راه افتاد...
بعد از 5 دقيقه،لرد با صداي بلند پرسيد:خب... كي منو دوست داره...؟!
كرام نتونست خودشو كنترل كنه،و فرياد زد:ارباب عزيز...من عاشق شم_
لرد هم با خوشحالي گفت:خب ايول...! تو هم بپر وسط كرام...!
كرام كه تازه متوجه اشتباهش شده بود، در برابر خنده‌هاي شديد ملت، براي دومين بار رفت وسط، و جلوي هوكي ايستاد..............................................................


تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#38

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
همه مي رن عقب و توي نيمكت ها مي شينن... هيجان نفس گيري ميان مردم وجود داشت.... ويليام ادوراد تا به حال جان سالم به درد آورده بود و مشكلات زيادي براي لرد ايجاد كرده بود، حالا قرار بود چه كند؟ آيا بلاتريكس براي هميشه از ميان آنان خواهد رفت؟
لرد به يكي از سبيل چنگيزي ها(زين پس براي خلاصه سازي، سبيل چنگيزي را سچ مي ناميم!! حرف اوّل هر كلمه‌ي سبيل چنگيزي!!!) با پتكش به شدّت روي صفحه‌ي طلايي رنگي مي كوبه و نشان سياه به در هوا معلّق مي مونه...

ميدان خالي بود و بلاتريكس و ويليام بدون هيچ حركتي روبروي هم ايستاده بودند و در چشمان يكديگر نگاه مي كردند...

كم كم باد سوزناكي در هوا مي وزيد و آنان حركت نمي كردند...
لرد فرياد زد: كات!!!
ويليام و بلا به سمت جايگاه نگاه كردند... لرد ايستاده بود و با خشم نگاه مي كرد...
نعره زد: مسخره بازي در نيارين... شروع كنين به جنگيدن...!

و دو مبارز باز هم به هم نگاه مي كنن... چند دقيقه نيز همين طوري سپريم ي شه...
باز هم صداي لرد به گوش مي رسه: سچ ها(!)، ببرينشون دژ مرگ...
امّا تو همين لحظه هر دو ديدن كه ديگه نمي شه بيش تر صبر كرد...

ويليام با يه جهش فوق العاده به عقب پريد و بلا روي زمين پريد و چوبدستي اش را بيرون كشيد...
لرد كم كم لبخندي از رضايت زد...
همه با ترس به آنان نگاه مي كردند و مراقب بودند خطايي از آنان سر نزند...
ويليام فرياد زد: آواداكداورا....
پرتوي سبز رنگي به سمت بلا به حركت در آمد.... ولي در راه غيب شد...
لرد از بالاي جايگاه با خشم به پايين مي آمد... و نعره زد: كات!!!
مي آد پايين و مي ره كنار ويلي...
ويليام: م...م...من... ا...

لرد با يه حركت تكنيكي پريد رو هوا و گفت: يــــــــــــو- هـــــــــــا...!!! و يه لگد جانانه اومد تو صورت ويليام كه اونو به عقب پرتاب كرد!!!!( دقت كنين... بايد اندازه دقيقش مشخص بشه، 6 متر و 46 سانتي متر و 9 ميلي متر!!)... ويليام مي افته رو زمين و تكوني نمي خوره...

لرد ايستاده بود و دستاش رو صاف كرده و جلوي خودش به صورت ضربدري گرفته بود... همه با دهناي باز نگاه مي كردن...
صداي گيلدي اومد: ديشب لرد زياد فيلم اكشن ديده‌ن مثل اين كه...
لرد خيلي آرام و به طور خطرناكي به سمت اون برگشت...

گيلدروي: م... ارباب... منظورم..
لرد خيلي آرام و شمرده ميگه: تو مثل اين كه نمي دوني كي بايد حرف بزني و كي نه... باشه... باشه... تو هم به جمع مورد غضب گرفته هام وارد شدي...
رو به جمعيت برگشت و گفت: برنده‌ي اين جنگ، بلاتريكس لسترنجه... بهش تبريك مي گم... حالا.. مبارزه‌ي سرژ و گيلدروي رو ببينيم...
و به سمت جايگاه به راه افتاد... غافل از اين كه ويليام ادوارد پشت او به آرامي بلند مي شد..................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#37

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
لرد، در حالي كه صورتش داشت از خشم و عصبانيت رفته رفته سرخ‌تر مي‌شد...در حاليكه يه لايه‌هايي از دود از گوشاش خارج مي‌شد(!!!) از توي جايگاه اومد بيرون، و به گيلدي خيره شد...هيچ كس جرئت نفس كشيدن نداشت...همه نفس‌هاشون رو توي سينه حبس كرده بودن، و به لرد خيره شده بودن كه اون هم به گيلدي كه با كمال وحشت به لرد خيره شده بود، خيره شده بود(خلاصه همه خيره شده بودن...!)
لرد، زيرلب، گفت:يه چوب‌دستي به من بدين...!
جايي براي عدم اطاعت نبود...يكي از مرگ‌خوارا، تو يه چشم به هم زدن، چوب‌دستيش رو طرف لرد مي‌گيره...لرد هم فورا چوب‌دستي رو در حالي كه داشت هنوز به گيلدي خيره نيگا مي‌كرد، گرفت و همون جا ايستاد...!
(تاپ تاپ...صداي تپش قلب ها...!)
5 دقيقه‌ي تمام، در حالي كه سكوت محض بود گذشت، و چهره‌ي همه به جز كرام كه داشت رفته رفته شادتر مي‌شد، وحشتزده‌تر مي‌شد...
_كروشِِِِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــو...!
اما در كمال تعجب همه‌ي مرگ‌خوارا، طلسم براي گيلدي نبود...بلكه صداي فرياد كرام بود كه استاديوم رو لرزوند...!
خشم لرد چنان زياد بود كه طلسمش خيلي دردناك‌تر از قبل شد...كرام، در حالي كه با تمام وجود جيغ مي‌كشيد و به دور خودش مي‌پيچيد، به زمين افتاد...
در حين شكنجه شدنش، لرد كه نمي‌تونست از خشم حرف بزنه، با صداي بلند و بريده بريده گفت:يه مرگ‌خوار...بايد...از زجر بردن...يه مرگ‌خوار ديگه...زجر ببره.....
در ميان جمعيت، ويلي با صدايي كه نمي‌خواست اون‌قدر بلند از آب در بياد، مي‌گه:عجب جمله‌ي زيبايي....!!!
بلافاصله لرد كرام رو ول كرد و يه طلسم جانانه‌تر طرف ويلي فرستاد...!
ويلي هم همون كاراي كرام رو ولي اين بار با تمام وجودتر (!) انجام داد...!
بعد از 2 دقيقه، لرد اون رو هم رها كرد، وچوب‌دستيش رو به سمت هوكي گرفت...!
با يه ورد زيرلبي، اون رو كه هنوز داشت از زخم‌هايي كه داشت زحجر مي‌كشيد، رو هوا معلق كرد، و با يه حركت ماهرانه، اون رو با سرعت پيش گيلدي روند...
بعد لرد اون رو از ارتفاع رو زمين رها كرد، و بعد از اينكه از صداي تالاپ حاصل از خوردن اون به زمين، خشمش كمي فروكش كرد(دقت كنين...هنوز كسي جرئت حرف‌زدن پيدا نكرده...!) با صداي بلند گفت:فرمانيوس...!(همون گوش به فرمون خودمون...انگليشيش يادم رفته...!)
بعد، در حالي كه به راحتي مي‌تونست هوكي رو كنترل كنه، اون را به تمام بدن انداخت رو سر گيلدي ...هوكي كه تحت سلطه‌ي لرد بود، محكم با دستاش صورت اون رو گرفت و يه سيلي محكم هم بهش زد، بعد، در حالي كه گيلدي اين رو خيلي بيشتر از كروشيو هاي لردش ترجيح مي‌داد، ثابت سرجاش مونده بود، مي7پره و دستش رو گاز مي‌گيره...! گيلدي فرياد مي‌زنه و هوكي رو به زمين پرتاب مي‌كنه و چوب‌دستي لرد از دستش ميفته...بعد لرد،
چوب‌دستيش رو با دستاي هوكي برمي‌داره، هوكي رو از زير طلسم در مياره، و با رضايت تمام، اون رو دوباره روي هوا معلق مي‌كنه و برمي‌گردونه بالا...
بعد، سرش رو طرف گيلدي مي‌كنه ، و با صداي بلند مي‌گه:خب...عفوت كردم...و تو كرام...تو هم عفوي(قيافه هاشون رو كه خودتون مي‌تونين تصور كنين...!كرام كه هر دردي كشيده بود، فراموش كرد)...نگهبونا، ويليام خائن و بلا رو بگيرين...بلا فك كردي به همين سادگي از جرمت گذشته‌م؟(عكس العمل اونا هم كه نيازمند توضيح نيست...دقت كنين...سيبيل چنگيزيا اومدن ها...!!!)
بعد، مي‌ره توي جايگاهش، و در حاليكه فراموش كرده بود چوب‌دستيه مال كيه، در برابر چشمان حيرتزده و وحشت‌زده7ي صاحبش، اون رو نصف مي‌كنه و مي‌اندازه تو سطل آشغال....!!!
بعد با صداي بلند فرياد مي‌زنه:خب...كرام...گيلدي...جنگتون بد نبود...بياين بشينين...نگهبونا...اون دستگاه حذف كاربر رو بدين به من ببينم...به نظر چيز جالبيه...يه كم باهاش ور برم...!!!در ضمن...بلا و ويليام رو ول كنين تو...
يكي از نگهبونا، دستگاه رو به لرد مي‌ده، و بلا و ويلي، رو در روي هم، وسط استاديوم مي‌ايستند و ................................


تصویر کوچک شده


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#36

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
از زير قسمتي كه هوكي افتاده بود خون جاري شد.مرگخوارها ناگهان در وسط دعوا متوجه عبور جوي كوچكي از خون در اطرافشان شدند.
نگاه همه به سمت هوكي بيچاره چرخيد كه در حال جان سپردن زير طلسم قدرتمند لرد بود.صداي آهنگ قطع شد.سرژ تانكيان در حالي كه سعي داشت تا جلوي دل بهم خوردگيش را بگيرد جلوي پاهاي لرد زانو زد.
با نگاهي هراسان و با لحني كه آغشته به خواهش و التماس بود گفت:
- خواهش مي كنم به اين موجود كوچيك رحم كنيد.....ما ديگه آهنگ نمي زنيم........
خون متوقف شد.هوكي به سختي بدنش را از مقابل لرد كنار كشيد . وضعيت دشواري بود.سرژ لرزان جلوي پاهاي لرد افتاده بود.ساير مرگخواران و اعضاي سيستم مات و مبهوت بودند و هوكي - كه كسي بهش توجهي نداشت - از درد به خودش مي پيچيد.
سر انجام لرد دور شد و بر روي سكو نشست. چوبدستيش را به سمت هوكي گرفت و خون ريزيش را متوقف كرد.نگاهش ميان مرگخواران مي چرخيد تا اينكه نهايتا با همان صداي بي روح و بي احساسش بار ديگر گفت:
- كرام و گيلدروي بريد وسط.
كسي جرات بر زبان آوردن سخني را نداشت و همگي به اين دستور عجيب و دور از ذهن گوش مي دادند.كرام و گيلدروي گيج بودند اما بدون ذره اي مخالفت و اعتراض به داخل زمين رفتند.
- دستگاه حذف كاربر و غيره هم نبينم! يك مبارزه ي عادلانه مي خوام!
سايرين همگي در جايگاها نشستند.تنها كسي كه صورتش از شادي آشكاري خبر مي داد ويليام بود.هوكي هم با تلاش فراوان پايين پاهاي لرد جايي گرفت.
سكوت تمام محوطه را در بر گرفته بود.همه تنها منتظر دستور لرد براي شروع مبارزه بودند.
لرد دستانش را بالا آورد. نشان سياه بر فراز ورزشگاه به احتزاز در آمد.
- كروشيو!
كسي انتظار اين حمله ي سريع و ناگهاني را نداشت.گيلدروي بر روي زمين افتاده بود و به خود مي پيچيد.صورت لرد حاكي از رضايت زيادي بود.
طلسم متوقف شد.كرام اندكي منتظر ماند و بعد چوبدستيش را براي اجراي طلسم بعدي بالا آورد.
اما حريفش اينبار سريعتر وارد عمل شد.
- اكسپليارموس!
چوبدستي در دستان گيلدي جاي گرفت.اما اين چوب كرام نبود....بلكه بر رويش نقش هاي برجسته اي به چشم مي خورد.
- جججججججناب لرد!!!
ديگر جايي براي بخشش باقي نمانده بود.
كرام آشكارا خوشحال بود و ..............


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: رزمشگاه مرگخواران!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#35

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
بليز عزيز... پستت عالي بود... كاملا هيجاني... ولي اولا گيلدي تو خونه اش بود! فكر كنم رونان منظورش از اون فيلما بود، كه مثلا صفحه يه خط مي آد وسطش، و دو تصوير در دو نقطه رو نشون مي ده... به هر حال مهم نيست... در ضمن... منم با رونان موافقم... منظورش از غيب شدن اين بود كه اگه قرار باشه كسي بتونه تو استاديوم غيب بشه، خوب هركسي رو مي آرن مجازات غيب مي شه ديگه! بازم به هر حال... خوب... شروع مي كنيم!:
_______________________
همه‌ي مرگخواران شروع به تشويق مي كنن و كرام مي ايسته و دستاش رو تكون مي ده...
لرد داشت عرق روي صورتش رو پاك مي كرد... ويليام اون قدر سرخ شده بود كه نمي شد صورتش رو تشخيص داد!(اغراق!) ... هوكي روي زمين افتاده بود و داشت سرش رو مي ماليد... گيلدروي داشت نفس نفس مي زد ... ولي ديگر همه راحت بودند.!
لرد رو به كرام مي كنه و مي گه: اين رو ببرين دژ... امروز فعلا اين جا تعطيله... برگشتم اون قدر شكنجه‌اش مي دم كه بميره... و با نفرت به ويليام ادوارد نگاه مي كنه...
بعد مي گه: من دارم مي رم جايگاه يه قهوه بخورم... شما ملّت رو جمع كنين ببرين بيرون... اومدم بيرون همه جا تميز و مرتّبه ديگه نه؟
كرام من و من كنان مي گه: ب...ب...بله ارباب...
و لرد به سمت جايگاه مي ره...

»» در جايگاه ««
لرد روي مبل بزرگي نشسته و به بيرون استاديوم نگاه مي كنه ... هنوز خستگي اون روز از تنش بيرون نرفته... با خودش مي گه: اين ويليام ادوارد هم عجب مصيبتيه ها!
داشت سرش رو مي ماليد... سرش درد مي كرد، امّا به هيچ وجه به سردرد خود فكر نمي كرد... او به اين فكر مي كرد كه چگونه بهتر است ويليام رو شكنجه كند، يا در جلسه بعد به غير از بلاتريكس كي رو بياره...
در همين افكار بود كه صداهاي فريادي از استاديوم شنيد... با وحشت به در نگاه كرد و به سمت اون به راه افتاد...

»» در استاديوم ««
لرد وارد رديف نيمكت ها شد و در جا خشكش زد...
دو دسته بزرگ از مرگخوارا داشتند با هم مي جنگيدن!!! در بين يكي كرام، گيلدروي و هوكي به چشم مي خورد و در گروه ديگر ويليام ادوارد به شدّت مي جنگيد...
لرد به سرعت چوبدستي اش را بيرون كشيد و صدايي از آن سوي ميدان جنگ شنيد... صداي آواز و صداي گيتار!
و وقتي دقّت كرد، ديد سرژ ايستاده با تمام وجودش داره مي خونه، و بقيه اعضاي سيستم هم داشتن آهنگ مي زدن!

يك نفر هم اون نزديكيا ايستاده بود و با تمام وجود داد مي زد: زنده باد... سيستم! زنده باد... سيستم!!!
لرد زير لب گفت: بلاتريكس...
و فرياد زد: كروشيو...
فرياد او خشم آميخته با حيرت بود...
پرتوي نوري از نوك چوبدستي او خارج شد و به سمت بلا رفت ولي در راه كرام كه در هوا پرواز مي كرد! به اون خورد!( تصور كنين داره تو هوا پرواز مي كنه، همزمان داره جيغ مي كشه و به خود مي پيچه!!!)
لرد با خشم داد مي زنه و ويليام ادوارد رو مي بينه كه به طور هم زمان با سه نفر مي جنگيد...
بعضي از مرگخوارا هم با مرگخواراي ديگه مي جنگيدن...

در اين حين، لرد هوكي رو مي بينه كه با صورتي زخمي به سمت او مي دوه... سر هوكي داشت گيج مي خورد ولي اون به دويدن ادامه مي داد... به لرد رسيد و نفس نفس زنان گفت: ا...ارباب... هه...هه(صداي نفس نفس زدن!)... وقتي شما رفتين، ويليام ادوارد با فرياد به گروهي از مرگخوارا پيشنهاد اينترنت پرسرعت داد... و كرام مي خواست اون بگيره كه... اون دسته از مرگخوارا طلسم بارونش كردن... بقيه هم اون مرگخوارا رو... طلسم بارون كردن و جنگ در گرفت...
لرد با خشم فرياد مي زنه: اين اعضاي سيستم آو ا داون اين جا چي كار مي كنن؟!
هوكي مي گه: جناب سالازار به موبايل كرام زنگ زدن و گفتن وقتي داشتن به كرام مي گفتن كه كنترل شكست، سرژ تانكيان فرار كرده....

لرد هوكي رو شوت مي كنه و وقتي هوكي داشت تو هوا پرواز مي كرد لرد يه آكسيو مي فرسته و هوكي باز برمي گرده و مي افته رو زمين...
لرد داد مي زنه: زود باش...
هوكي: بعد سرژ هم يهو از در پريد تو و بدون اين كه كس ديگه اي جز من ببينه، رفت سمت موبايل كرام... همه داشتن مي جنگيدن... كه تو همون موقع يكي اومد با من بجنگه... انقدر باحال شد... يه جفت پا پريدم ت-

حرفش با نعره‌ي خشم لرد قطع مي شه... حالا ديگه همه متوجه شده‌ن كه اون اون جاست، ولي چون داشتن مي جنگيدن، به كار خودشون ادامه مي دن...
هوكي: ار...ارباب... نمي خواين كمك كنين به مرگخوارا...
لرد با چشمان نافذ و قرمز رنگش كه از خشم داشت از حدقه مي زد بيرون و با لخني آرام به طرز تهديد آميزي مي گه: مي خوام ببينم مرگخوارام تا چه حد مي تونن بجنگن... اينش به خودم مربوطه...
هوكي مي گه: ب...بله ارباب... خوب... داشتم مي گفتم... سرژ با موبايل كرام زنگ زد به اعضاي گروهش و اونا ريختن اين تو و بساطشون رو بر پا كردن...

لرد در ميان سر و صداي طلسم و آهنگ و داد و فرياد مي گه: بلاتريكس چي؟
هوكي: اونم از چنگ نگهبونا فرار كرده و اومده اين تو.. فكر كنم بيهوش كرده اون نگهبوناي عظيم الجثه رو!!!!
لرد داد مي زنه: و تو ديدي همه ريختن تو و هيچ كاري نكردي درسته؟
هوكي:م...
لرد: بسه... سكتوم سمپرا...
طلسم به هوكي مي خوره و ..................................................................
______________________________


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.