هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰

لیلی پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۰۳ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۴:۴۶ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 111
آفلاین
اورده بودم جن رو گذاشتم تو گونی وبردمش اما قبلش گونی رو طلسم کردم که در نره وقتی بردمش خونه یه
پاتیل رو پر اب نمک وشن کردم وسر جن رو کردم تو پاتیل چند بار این عمل رو تکرار کردم وهربار بهش می گفتم که من اربابتم وتو هرچی من میگم رو انجام میدی بعد از مدتی دیدم که جواب نمیده شروع کردم به یکی از روش های ماگلی هیپنوتیزم کردنش اونم جواب نداد سرانجام تصمیم گرفتم سرته بالای پاتیل اب جوش اویزونش کنم بعد از یه ربع بالای پاتیل نگه داشتنش بالاخره جنم گفت هرچی ارباب بگن رو انجام میدم .بعد من اسمش رو ازش پرسیدم وگفت اسمش الویس است این شد که الان الویس جن خانگی من بدون هیچ ازار واذیتی از من اطاعت میکنه.

2. به سوالات زیر جواب کوتاه اما با علت دهید: (10 امتیاز)

اول: اگر جن خانگی دختر داشتید، چه نامی به او می دادید ؟ چرا ؟
اولویا ماریا این لقب بدترین همکلاسیم بود که ازش متنفرم وهنوزم مجبورم تحملش کنم
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#

دوم: اگر جن خانگی شما عاشق شود، با او چگونه رفتار خواهید کرد ؟ چرا ؟ اول می سنجم ببینم جنی که انتخاب کرده تا چه حدی بدرد من می خوره اگه خوب بود که اجازه میدم ازدواج کنن وپیش خودم باشن اما اگر جنه بدردم نخورد جنم رو ازدواج کردن محروم می کنم و اگه بخواد سرپیچی کنه خودش میدونه پاتیل اب جوش
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#

سوم: کدام یک از موارد زیر را برای تنبیه جن خانگی خود مناسب تر می بینید ؟ چرا ؟
الف) دستش را درون چرخ گوشت می کنم
ب) او را داخل مرلینگاه انداخته و سیفون را رویش میکشم
گزینه الف چون بعدش خودم دوباره درمانش می کنم و اون وقت دوباره از جنم کار می کشم
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
چهارم: اگر جن خانگی شما یکی از وسایل منزل تان را کش برود، با او چه می کنید ؟ چرا ؟
می گیرمش بالای پاتیل اب جوش اگه دیدم پسش ندا این دفعه میگیرمش بالای پاتیل روغن جوش واگه دیگه دیدم هیچ کدوم جواب نداد سگام رو ول می کنم براش
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
پنجم: در صورت مرگ جن خانگی تان، چه می کنید ؟ چرا ؟
الف) جسدش رو میندازم توی سطل زباله و فرداش یکی جدیدشو استخدام می کنم
ب) با احترام پیکر مطهرش به خاک می سپارم و دیگه جنی رو نمیارم خونه
گزینه الف چون چیزی که زیاد جن خونگی مرد که مرد به درک واصل شه


دانش بهترین هدیه است وشجاعت بهتر


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
1. رولی کوتاه و خاطره ای از خرید و تحویل و شیوه مراقبت خودتان (تربیت ) از جن خانگی بنگارید ! رول هر چه جنی تر = نمره اییییم تر ! ( 20 امتیاز)
ما یه روز رفتیم تو یه خرابه چون شنیده بودم اون جا جن زیاده همین که رفتم تو قیافم از درد مچاله شد توی هم چرا؟ چون یکی از اون جن هاراش پام رو گاز گرفته بود بعد از این که قیافم صاف شد یه طلسم بیهوشی زدم بهش و بردمش خونه یه تشت اب گذاشتم کنارم و باجن دوسعت نشتم کنار تشت تا جن به هوش بیاد وقتی به هوش اومد سریع سرش رو کردم زیر اب و اوردمش بیرن و هی این کار رو تکرار کردم و هر دفعه که اوردمش بیرون بهش میگفتم: ببین من اربابتم اگه حرف هام رو گوش نکنی بدتر از این سرت میارم. بعد که فهمیدم که یکم رام شده اودمش بستمش به دیوار یه کوچولو زدمش بع که کامل رام شد بازش کردم و همه چیز رو از جمله لباس و تنبیه هاش بهش گفتم وبعد برای اولین بار بله ارباب رو ازش شنیدم بعد چند روز که دیدم به رنگ صورتی و گل علاقه نشون میده فهمیدم که دختره!
2. به سوالات زیر جواب کوتاه اما با علت دهید: (10 امتیاز)
اول: اگر جن خانگی دختر داشتید، چه نامی به او می دادید ؟ چرا ؟
وینکی! خوب راستش از این اسم خوشم میاد و برای مسخره کردن هم خوبه مثلا بگی: رینکی!-جینکی!-پینکی و.....
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
دوم: اگر جن خانگی شما عاشق شود، با او چگونه رفتار خواهید کرد ؟ چرا ؟
اول میگم : این تصمیمت قطعیه؟ یهو فردا نزنی دل جن مردم رو بشکنی بعدش میگم: اگه عروسی کردین میاریش این جا زندگی کنه نمیری دوماد سر خونه بشی! وبعدش نهایت تلاش رو برای عروسی اون ها میکنم! چون:یه جن دیگه راحت میاد دستم.(حالا من که جنم دختره بهش میگم نری عروس سر خونه بشی! بگو من خودم خونه زندگی دارم!)
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
سوم: کدام یک از موارد زیر را برای تنبیه جن خانگی خود مناسب تر می بینید ؟ چرا ؟
الف) دستش را درون چرخ گوشت می کنم
ب) او را داخل مرلینگاه انداخته و سیفون را رویش میکشم
گزینه ی( ب ) چون از اونچیزی که هرمیون برای در مان تیکه شدن داشت ندارم!
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
چهارم: اگر جن خانگی شما یکی از وسایل منزل تان را کش برود، با او چه می کنید ؟ چرا ؟
یه جوری از اون عصاره هرمیون گیر میارم و بعد دستش رو میکنم توی چرخ گوشت!(البته چون چرخ گوشت یک وسیله ی مشنگی است در صورتی که از اون گیر بیاورم این کار را میکنم واگر گیر نیاوردم خودم با جادو تکه اش میکنم
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
پنجم: در صورت مرگ جن خانگی تان، چه می کنید ؟ چرا ؟
الف) جسدش رو میندازم توی سطل زباله و فرداش یکی جدیدشو استخدام می کنم
ب) با احترام پیکر مطهرش به خاک می سپارم و دیگه جنی رو نمیارم خونه
گزینه ی (ب) ولی تا یک ماه وانمود میکنم که دیگه جن استخدام نمی کنم ولی بعد یک ماه یه بهترشرو میارم!


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
جلسه دوم

دانش آموزان همیشه خسته و همیشه شاکی به صورت دسته دسته از قلعه با شرف و اصیل هاگوارتز بیرون آمدند، از حیاط جلویی گذشتند، از کنار آلونک هاگرید هم گذشتند، کلا خیلی گذشتند و عبور کردند. از جنگل ممنوعه هم عبور کردند ! از بخت بدشان کلاغ های پیر و سالمند روی درختان جنگل هم اسهال بودند، لذا بسی سر دانش آموزان را افراز کردند و همگی به اتفاق سر افراز شدند. با قیافه هایی شاکی و عصبانی به سمت مرکز جنگل، جایی که صدای آب خروشان رودخانه به گوش می رسید، گام بر می داشتند...

قلیا: «خاک بر سر ! گرفتن مدرسه رو پولی کردن، میلیون میلیون گالیون میگیرن، جای رفاه حال ما، گرفتن... (بوووووووق – بوق حیا)...»

علیا: «آره ! این مردکو نمیگی ! هر سری انگار مارو میخواد بکشه یه گوشه جنگل ! به خدا اگه بمیرم، می کشمش ! »

دیانا: «حالا تو اول بمیر، قلبتو اهدا کن به آبجیم ! من قول میدم وقتی مُردی، خودم بکشم این یارو رو ! »

کلوپاترا: «دعوا نکنید ! خودم همتون رو می کُشم، با گوشتاتون مک دونالد شعبه بشری درست می کنم ! »

آمیلیا: « سخت نگیرید بروبچ ! یه سفره ای هست وسط، هستیم، میخوریم دور هم ! »

و همچنان در حالیکه نظام آموزشی هاگوارتز را زیر لب به نفرین می گرفتند، به رودخانه نزدیک می شدند و بلاخره پروفسور بلک را دیدند که وسط رودخانه، روی جریان آب، یک مبل راحتی را به طور ثابت و معلق ظاهر کرده و عمق وجودش را بدان آسوده نموده...

پروفسور بلک: «بسیار بسیار بسیار به جلسه دوم کلاسم خوش اومدید ! دمتون شیک از استقبال گسترده تون ! شنیدم از سایر مدارس جادوگری هم دم در صف کشیدن برای این کلاس گهربارم ! اما خب ! اجازه ورود ندادم ! چون حق شما ضایع می شد دیگه ! سقف کلاس پُره ! خب... بریم سر درس...»

دانش آموزان همگی با قیافه های کسل و بی حوصله یک قدم به لبه رودخانه نزدیک شدند...

«امروز میخوام یه موجود جادویی بسیار فوق العاده رو بهتون معرفی کنم ! اگه گفتین چیه ؟! »

بچه ها زیر لب یکصدا زمزمه کردند: «خودتونید ! »

پروفسور: «چی ؟ نشنیدم صداتون رو ! جریان آب نمیذاره صداتون خوب بیاد ! چی ؟ آها ! خودم بگم ؟ باشه. از اول میدونستم مغز توی کله تون نیست، باد هوائه ! امروز میخوام شمارو با جن خانگی، یکی از بهترین موجودات جادویی آشنا کنم ! این شما، و این هم جن خانگی ! »

و با دستش به درخت چنار بالای سر دانش آموزان که در لبه رودخانه قرار داشت اشاره کرد و کریچر مفلوک را نشان داد که سر و ته از پاهایش از درخت آویزان شده...

دانش آموزان: «»

در این لحظه هرماینی از ناکجا ظاهر میشه، قیافه اخمو و عبوس میگیره و میگه :

«پروفسور ! این کار شما خلاف حقوق جن های خانگیه ! شما حق ندارید مثل بقیه مخلوقات و موجودات جادویی با جن ها برخورد کنید ! »

پروفسور بلک: «بخواب بینیم باو ! پیشت ! برو ! برو ! دختره ی منافق ! بله. می گفتم... قطعا خیلی هاتون این موجودات رو در استخدام تون دارید ! خودتون و خانواده تون ! اما خب... اساسا بلد نیستید از این موجودات مراقبت کنید یا به عبارت دیگه...اونها رو رام کنید ! چون این موجودات ذاتا بسیار وحشی و درنده خو هستند...تماشا کنید... »

با حرکت چوبدستی اش، یک کانتینر بزرگ و میله دار در کنار رودخانه و دانش آموزان ظاهر شد و درون آنها ده ها جن خانگی به سبک حمام زنانه می لولیدند و پارس می کردند... .

«جن ها قدرت جادویی دارند اما به ندرت در مقابل اربابشان از این قدرت استفاده می کنند و همه جوره مطیع هستند. مثلا اون کریچر بالای سرتون که با طناب بسته شده از شاخه درخت، میتونه با یه اشاره خودشو از طناب خلاص کنه و در هر جای دیگه ای غیب و ظاهر بشه. اما عملا از قدرت و جنم اربابش یعنی من می ترسه. پس باید طوری این موجود رو تربیت کنید که در مقابل همه جور شکنجه و تنبیه و خواسته شما سر تعظیم فرو بیاره. در حقیقت مراقبت و زنده نگه داشتن این نکبت ها در گروی اینه که تربیت کنید اونها رو. »

لینی: «پروفسور ! پس تکلیف دموکراسی چی میشه ؟ ما در مدیریتمون خیلی بهش تاکید داریم. نمیشه که اینطوری. حتی در مورد موجودات و اشیای مختلف هم بهش تاکید داریم ! »

پروفسور: «برو باووو ! دموکراسی رو بنداز توی مرلینگاه، سیفونشو بکش ! مردم سالاری و موجود سالاری و اینا تعطیله اینجا ! اینجا فقط ریگول سالاری داریم ! »

پروفسور بلک حرکتی دیگر به چوبدستی اش داد و مبل زیرش را محو کرد و خود را در لبه ی رودخانه، پشت سر دانش آموزان ظاهر نمود. باری دیگر چوبدستی را تکانی داد و قفس سگ دونی یعنی قفس جن دونی را گشود و جن های رام نشده در حالیکه حباب هایی به شعاع یک متر در اطرافشون داشتند، به سمت دانش آموزان حمله ور شدند و به آنها فرصت دفاع هم ندادند.

ریگول: «خب ! هر نفر با یک جن ! داخل یک حباب جدا ! وسط رودخونه ! آها ! آفرین ! اون حباب ها مانع از این میشن که این جن ها خودشون رو غیب و ظاهر کنن و در برن. شماها هم تا زمانی که نتونید رام شون کنید قادر نخواهید بود از داخل حبابتون بیرون بیاین ! اینقدر این جن ها رو توی روخونه آبشون میدین، تا مرز خفگی می برید تا رام تون بشن ! من جاتون بودم جلبک رودخونه ای و ماسه میکردم زیر آب توی حلق شون ! من میرم ! سرم شلوغه ! باید برم یه گوسفند با کله مرغ و پای اردک رو به دنیا بیارم ! بسیار سخته ! هر کسی رام کرد، از حبابش میاد بیرون و جن رام شده اش رو به ملایمت میذاره توی همون کانتینر و میره دفتر پروفسور بگمن، تکالیف جلسه دوم منو میگیره ! خدافس ! »

و با صدای پاقی ریگولوس و کریچر آویزان محو شدند و دانش آموزان بودند که وسط رودخانه، داخل حباب های اختصاصی شان با جن ها کُشتی می گرفتند...

------------------------------------

تکالیف

1. رولی کوتاه و خاطره ای از خرید و تحویل و شیوه مراقبت خودتان (تربیت ) از جن خانگی بنگارید ! رول هر چه جنی تر = نمره اییییم تر ! ( 20 امتیاز)

2. به سوالات زیر جواب کوتاه اما با علت دهید: (10 امتیاز)


اول: اگر جن خانگی دختر داشتید، چه نامی به او می دادید ؟ چرا ؟
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
دوم: اگر جن خانگی شما عاشق شود، با او چگونه رفتار خواهید کرد ؟ چرا ؟
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
سوم: کدام یک از موارد زیر را برای تنبیه جن خانگی خود مناسب تر می بینید ؟ چرا ؟
الف) دستش را درون چرخ گوشت می کنم
ب) او را داخل مرلینگاه انداخته و سیفون را رویش میکشم
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
چهارم: اگر جن خانگی شما یکی از وسایل منزل تان را کش برود، با او چه می کنید ؟ چرا ؟
×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#×#
پنجم: در صورت مرگ جن خانگی تان، چه می کنید ؟ چرا ؟
الف) جسدش رو میندازم توی سطل زباله و فرداش یکی جدیدشو استخدام می کنم
ب) با احترام پیکر مطهرش به خاک می سپارم و دیگه جنی رو نمیارم خونه



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1.

اول به توضیح علت میپردازم! به این امید که تا انتهای تکالیف، شیوه از ذهنتون بره و نمره کاملو بدین. هرچند از پشت پرده اشاره میکنن شما استاد طولانی نویسی هستی و هیچ وقت اول پستت یادت نمیره. پس کلا پشیمونم از حرفم و هردو رو مینویسم، مرلین بده برکت.

علت: [spoiler=حواسم نبود طولانی نوشتم!!!]روزی روزگاری جنگلی بود. کفتری از ناکجا آباد میون درختا پر پر میزد و اینور و اونور میرفت. معلوم نبود از کجا تونسته خودشو به اونجا برسونه، آخه جزء پرنده هایی نیست که کوچ کنه و بتونه مسافت طولانی پرواز کنه. واسه همین بودنش تو اون جنگل خودش یه معماس. شایدم دست تقدیر بوده که این دو کفتر شیر و کفتر عاشق به هم برسن. کبوتره حیران و پریشان سعی میکنه راهشو بین شاخه های پیچیده و در هم گوریده ی درختا پیدا کنه که یهو ... تالاپ ... میخوره به یه درخت و پخش زمین میشه. تو این مدت که سرگیجه گرفته و همونجا رو زمین نشسته تا سرگیجه ش رفع بشه و دوباره پرواز کنه، یکهو یه روباه مکار پیداش میشه. روباهه یکم ابروشو (!!!) بالا میندازه و بعدش با یه جهش میپره جلو کفتره. کفتره هم که هنوز جوجه هایی که بالا سرش به نشونه سرگیجگی پرواز میکردنو میدیده، میفهمه راه فرار نداره و جونشو میسپره به دست روزگار و چشماشو میبنده و آخرین جملات قبل از مرگشو تو دلش زمزمه میکنه.

این وسط یه شیر گرسنه که البته فقط یه ذره گشنه شه و همون یه دونه روباه واسه سیریش کفایت میکنه، پیداش میشه. کفتر و روباهو میبینه. از اونجایی که به عمرش کفتر ندیده و مغز روباهم نداره تا بفهمه خوردنیه، میره سمت روباهه و با دوتا چنگولش میاردش بالا و بعد از قاچ قاچ کردن بدنش با دندوناش، میندازدش یه گوشه تا بعدا بخوردش. قابل توجهه که لحظه ای که شیره میره سمت روباهه، روباهه چند سانتی متری بیشتر با کبوتره فاصله نداشته. به هر حال، کفتره که با آدما زندگی کرده و برخلاف خود آدما، حس قدردانی و تشکر و اینارو میفهمه، بعد از رفتن جوجه ها بالا سرش میپره و میره سمت شیره. شیره تا حالا اونو ندیده و فک میکنه فرشته ی الهی نزول شده. کفتره هی میشینه رو شیره، هی پاهاشو میکنه لای موهای شیره (نر بوده شیره!) و اینا. قصدشم از این کارا مثلا ناز کردنه شیره بوده. شیره هم که تا حالا هیچ روباهیو به این راحتی نگرفته بود ( از بس روباه کوچولوئه هی در میرفته و شیره هم نمیفهمیده کجا قائم میشه تا بخوردش، واسه همین گرفتنش سخت بوده) به یقین میرسه که این کفتره واقعا از آسمون افتاده تا بش کمک کنه. اینجا این دوتا دوست میشن و هیچی بیشتر از همین دوستی بینشون نی! بعدش این کفتره هرجا شیره میره باهاش میره، هر وقتم این شیره میخواد شکار کنه کفتره همراشه. اول کفتره میره جلو و حیوونارو به خودش جذب میکنه. بعد تا میان کفتره رو بخورن شیره از اون طرف میگیرتشون و یه لقمه چپشون میکنه. این کمک ها و دیدارها و رابطه ها، باعث میشه اینا به هم دل ببندن و عاشق هم شن و ... به پای هم پیر شن![/spoiler]

گفتین دو پاراگراف، چه عیبی داره هر پاراگراف من بیست خط باشه؟ باوشه، پس اونو نخونین، اینو بخونین!

کفتره از ناکجا آباد وسط یه جنگل ظاهر شده. وقتی داره تو جنگل با تعجب پرواز میکنه، یهو میخوره به یه شاخه و پخش زمین میشه. در اثر افتادن سرش گیج میره و اجبارا مدتی مجبور میشه رو زمین بمونه تا دوباره حواسش سر جاش بیاد. یه روباهه میبیندش و میاد که بخوردش! به سمتش میاد هجوم ببره که یه شیره میپره وسط و میخورتش.

کفتره به نشانه ی قدردانی به نوازش شیره میپردازه و با هم دوست میشن. از این به بعد شکار شیره به این شکله. اول کفتره میره جلو تا حیوونا سمتش جذب شن، بعد شیره وقتی حواس حیوونا پرته میره و یکیشونو براحتی میگیره و میخوره. این شکار اینقدر ادامه پیدا میکنه تا هردو عاشق هم میشن و تصمیم میگیرن تا ابد با هم زندگی کنن.

شیوه: خیلی ساده س! این دوتا از هم خوششون اومد و تصمیم گرفتن یه یادگاری از هم داشته باشن! بعدشم شیرکفتر به دنیا اومد. شیوه ش همون عشقه س!

2.

قبل از هرچیز، باید خونه رو با جادو محکم و سنگین و اینا کرد، تا توسط این شیرکفتره فرو نریزه و به هسته زمین نپیونده. دومندش، به تعدادی خون آشام نیازه! این خون آشاما میرن آدم حیوون میکشن خونشونو میخورن، جنازه شونم این شیرکفتر نوش جان میکنه. البته خونه باید تو یه منطقه ای نزدیک جنگل یا خود جنگل باشه تا خون آشاما منبع تغذیه داشته باشن!

رفتاری بسیار مسالمت آمیز و مهربانانه با شیرکفتر و البته خون آشامای گرامی میداشتم. به شیر کفتره دستشویی کردن تو جای مناسب و خوردن غذا به گونه ای که کل خونه رو خون فرا نگیره یاد میدادم.

مهم ترین چیزی که مدام بهش تکرار میکردم هم این بود که من تورو دوست دارم، تو هم منو دوست داری، پس منو نخور، منم تورو نمیخورم. شاید با این جملات بترسه که ممکنه منم بخورمش و نخوره منو. بهش یادآوری میکردم که اگه آدما دیگه رو بخوره، عصبی میشم و میخورمت. یکمم سرش داد وحشتناک میکشم تا بفهمه شوخی نمیکنم!

( هرچند در حین انجام این کارا، لرزش و ترس محسوسی در عمق وجود احساس میشه، اما چه کنیم باید جلو این حیوون ظاهرو حفظ کرد! )




كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
جلسه اول


هوا سرد بود. نبود ؟!

حالا چه اهمیتی داره، مهم اینه که قلعه پر ابهت هاگوارتز یخیده بود. آب دماغ دانش آموزان رشید و سر افرازی هم که از قلعه هاگوارتز به سمت ورودی و آستانه جنگل ممنوعه حرکت می کردند قندیل بسته بود. کلا خیلی چیزها بود، وقت حیف که تنگه، وگرنه این قلم بهتون رحم نمی نمود !

در همان ورودی جنگل ممنوعه و کنار کلبه هاگرید که دیگر به آثار باستانی مبدل شده بودٰ، دانش آموزان از حرکت باز ایستادند و به ترتیب یکی پس از دیگری از مشاهده منظره لاشه هزاران جوجه و مرغ زیر پایشان، استوفراغ می نمودند ! در میان جمعیت دانش آموزان، پسرکی خوش تیپ و کچل که در سرش طرحی همانند نقشه جغرافیای جهان به چشم می آمد، جلو آمد و صوت وجود گشود نمود فرمود:

«آهای هم کلاسی های من ! آگاه باشید برادران و خواهران عزیزم ! هم اکنون به خاطر این حرکت غیر انسانی و وحشیانه، جهت اعتراض ، در این سرمای جان سوز لخت می شوم همچو روزی که زاده شدم و همینجا، بر بالین این جوجه و مرغ های بی گناه و شهید تحسُن می کنم ! »

فرخخخخخختتتتت ! ویییییییییییپ ! (افکت پوست کندن ! )

ملت: « »

دانش آموزان یکی پس از دیگری ضمن تحسین شجاعت و جسارت وی جلو می آمدند و با وی در منظره لاشه جوجه ها و کلبه باستانی عکس می انداختند و با ذوق و شوق تصاویرشان را در پروفایل هایشان در فیس بوک می آپلودیدند و هزاران هزار لایک نثار یکدیگر می نمودند.
یکی از ایل و تبار لاوگود ها هم که هویتش بر ما معلوم نیست، جلو رفت و خطاب به آن کچل بفرمود:

«برای اینکه خجالت نکشی، راحت باشی، ما هم عریان می شویم برادر ! »

خرششتت...ووویییپ...خرومممپ ! در این حین خطر بزرگی جامعه جادویی را فرا گرفت. خیلی بزرگ ! فساد در زیر سن قانونی با اهداف مبارزات اجتماعی یک دفعه خودشو نشون داد بی صاحاب ! کار به خبرگزاری ها هم داشت می کشید، فواد بابان از آی آر آی بی و سیاوش اردلان از Baby.C و کریستین امانپور از C.en.en با میکروفون و دوربین به قلعه و صحنه تاریخی نزدیک می شدند که با لگدی سریعا از عالم جادویی هاگوارتز به بیرون پرتاب شدند.

همه به سمت منبع این قدرت برگشتند. ریگولوس بلک از میان درختان جنگل ممنوعه به سمت دانش آموزان می آمد. شنل یکدست صورتی اش با پر انواع پرندگان و چرندگان و جهندگان و خزندگان تزئین شده بود.

روی یکی از شانه هایش کبوتری نشسته بود که کله شیر به جای کله کبوتر داشت ! با رویی خندان و بسیار سرافراز به سمت دانش آموزان آمد، چوبدستی اش را تکانی داد و تعدادی کشیده و لگد و لگد چیزی و شوخی شهرستانی و امثال اینها از ناکجا بر پیکر بی پوست آن چند مدافع مثلا حقوق جونوران وارد نمود و نقش بر زمین شان کرد.

«سلام بروبچز ! اسم من جناب آقای استاد پروفسور گرانقدر و والا مقام حضرت ریگولوس گوگولوس کلا لوس ! بلک هست ! میتونید منو ریگول صدا کنید ! اما عواقبش می تونه گریبان نه خودتون، بلکه خانواده تون رو بگیره ! خطرناکه ! آره ! خب. درسو شروع می کنیم... بشینید روی زمین تا قشنگ سرما رو از عمق تون حس کنید ! کاغذاتون رو در بیارین...جزوه میگم... »

دخترکی معصوم: «استاااااد ! ببخشید ! میشه بریم جای دیگه ؟ آخه اینجا زیر پامون لاشه مرغ و جوجه ست. اصلا چرا این مُردن همشون ؟! »

استاد ریگول: «در تلاش بودم که اینارو جادویی کنم دخترم ! میخواستم انرژی شون رو بالا ببرم تا قابلیت جادویی شدن رو پیدا کنن ! برای همین به مدت یک ماه توی غذای تمام مرغ و جوجه ها Redbull ریختم. علمه دیگه ! آزمایشه همش ! اینا هم مُردن. خووو ! یادداشت بردارید...این موجوده که روی شونه منه اسمش شیرکفتره ! بسیار موجود نجیبی هست. همانطور که می بینید از کله به پایین پیکر نحیف کبوتر رو داره ! اما روی این پیکر کله ی 100 کیلوگرمی شیر قرار گرفته ! به پیکر کبوتری اش نگاه نکنید... ظاهر ماجراست...این موجود 15 تن وزنشه... معده اش 24 متر مکعبه ! روزی 500 کیلوگرم گوشت خام میخوره در دو وعده ! الان هم که روی شونه منه، می تونید نتیجه بگیرید که من قدرتمندترین مرد جهان هستم که همینطور می تونم این موجود رو روی شونه ام نگه میدارم و حرف میزنم باهاتون ! »

پسرک مثلا باهوش: « ئه ! استاد ! ما که سال اولی نیستیم ! بچه نیستیم ! می فهمیم جادو چیه ! با جادو روی شونه تون نگه داشتین دیگه ! »

ریگول: «بیا جلو ! بیا دیگه ! »

پسرک با قیافه ای متعجب و کمی معصومانه چند قدمی به جلو رفت. ریگولوس شیرکفتر را از روی شونه اش با دستانش برداشت و روی شونه پسر گذاشت که به محض این کار زمین مثل شیشه شکست و پسرک با نیرویی چندین میلیارد نیوتونی درون زمین و چمن فرو رفت اما شیرکفتر بالی زد و دوباره روی شانه ریگول نشستو صدای جیغ پسرک و ته چاه افتادنش در محوطه طنین انداخت. ریگولوس با لبخندی موذیانه بفرمود:

«الان احتمالا به هسته زمین رسیده و حموم آفتاب میگیره ! خب. می گفتم. عمده غذای این موجود گوشت خامه. الانم که از جنگل اومدم بیرون، 11 تا سانتور رو زنده زنده به خوردش دادم که جلوی شما سیر باشه و نخوره شمارو ! »

ترس و وحشت در چهره دانش آموزان شکل گرفت. همه دو سه قدمی به عقب رفتند. تعدادی از فشار ترس، باران رحمت بر خویش نازل نمودند و ریگولوس با اشتیاق بیشتر به تدریس جلوتر رفت و به دانش آموزان نزدیک شد و گفت:

«از شکل گیری این موجود جادویی اطلاعات زیادی در دسترس نیست. فقط اینو میدونیم که کفتری با شیری ازدواج کرد و شیرکفتر شکل گرفت ! اما دقیقا به چه شکل، چرا، معلوم نیست ! »

ریگولوس به آرامی شیرکفتر را نوازشی نمود، او را از روی شونه اش برداشت و روی زمین، مقابل پایش گذاشت و بنالید که:

«خو ! نیم ساعت فرصت دارین همتون که نفری ده دوازده بار این موجود رو نوازش کنید تا باهاتون دوست بشه ! بعدشم خودتون می برینش توی 5 کیلومتری به سمت شمال جنگل ممنوعه، میذارینش توی آشیانه اش بالای درخت زندگی ! من کار دارم ! یه زایمان دایناسور سه سر، یه آموزش دستشویی رفتن به اژدها جهت جلوگیری از آلودگی زیست محیطیش و یه حل اختلاف رابطه زناشویی بین یه سانتور و یه سگ هست که باید برم انجام بدم... سرم شدیدا شلوغه ! تکلیف تون رو هم داخل این کاغذا نوشتم چیه ! بیاین بگیرید...»

دانش آموزان با قیافه هایی وحشت زده کاغذهای تکالیف را از دست استاد بلک می گرفتند و از مقابل شیرکفتری که صدایی تلفیقی از کبوتر و غرش شیر را از خودش در می آورد، به سمت قلعه ی یخ بسته فرار می کردند:


1. فرضیه و حدس خودتان از "شیوه" و "علت" خلق شدن شیرکفتر را در دو پاراگراف بنگارید ! (15 امتیاز)

2. در صورتی که در منزل شخصی تان، یک فروند شیرکفتر داشتید، چگونه با وی برخورد می کردید، بزرگش می نمودید، تربیتش می کردید و در کل چگونه دامنه گسترده نیازهای حضرت ایشان را تامین می نمودید. در سه پاراگراف بشرحید ! (15 امتیاز)



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
کلاس مراقبت از موجودات جادويي با تدریس پروفسور ریگولوس بلک از چهارشنبه 12 بهمن هر هفته


ویرایش: به درخواست پروفسور بلک جلسه اول این کلاس به یک روز بعد یعنی پنجشنبه 13 بهمن انجام خواهد شد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۶ ۲۰:۰۸:۱۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۶ ۲۱:۱۱:۱۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
هافلپاف:7

گلرت گریندل والد:27

5+10+13

گریفندور:30

لی جردن:25
5+10+10

گودریک:33
5+10+13+5
( توی تمام کلاس ها عاشقی؟)

دابی:25
5+10+10

جرج ویزلی:34
5+10+15+4

اسلیترین: 9
آگوستوس پای :35
5+10+15+5

راونکلا:24
لونا لاوگود:30
5+10+15
(ایول ایول! میدونستم نجاتت میدم!)

لینی وارنر:35
5+10+15+5
( این لونا خیلی خله! نه؟)

آرنولد:29
5+10+14

پایان کلاس های مراقبت از موجودات جادویی



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۲۹ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
1. به غیر اژدها های نام برده شده ، 5 اژدهای دیگر نام ببرید. ( 5 نمره )


شاخ دم مجارستانی

داندانه دار نروژی

زهرنیش پرویی

بلند شاخ رومانیایی

پوزه پهن سوئدی

شکم پولادی اوکراینی

زره پوش فرانسوی(این نژاد در هیچ کتابی ذکر نشده زیرا یک نژاد اصلاح شده و دورگه است)
2. در مورد اژدهای سیاه هیبرایدی هر چه میدانید بنویسید. ( 10 نمره )

یکی از اژدهایان بومی اسكاتلند (هیبراید) است که بسیار ستیزه جو بوده و حدود نه متر طول دارد و معمولا قلمرو آن به 160 کیلومتر مربع می رسد فلس های زبر و ناصاف و چشمانی برنگ ارغوانی دارد و برجستگی هایی بر پشت بدنش دارد بالهای این جانور بسیار شبیه خفاش است و در انتهای دمش یک زایده پیکانی مانند دارد تغذیه این جانور از گوزنهایی است که در منطقه هیبراید به وفور یافت می شود شواهدی از حمله این جانور به انسان وجود ندارد اما در مواردی مزرعه ها را خراب کرده و به دام های دام داران حمله کرده است.

3. رولی در مورد رویارویی خود با یک اژدها بنویسید. نوع و اندازه و جنس اژدها بر عهده ی شما. ( 15 نمره )

در حیاط هاگوارتز درست کنار دریاچه گروهی از نوادگان روونا ریونکلاو ایتاده بودند و با هم صحیت می کردند. آنتونین مي گفت:

- آخر هفته میریم هاگزمید اونوقت می تونیم یه چیز خوب براش بخریم لونا تو پیشنهادت چیه به نظرت چی می تونه خوشحالش کنه؟

- خب می دونی بیشتر از همه از این لباسا و مکاپ های مشنگی خوشش میاد یه چیز دیگه هم هست که ...

ارگ کثیف وسط حرفش پرید و گفت:

- بهتر نیست دخترا جدا و پسرا هم جدا براش کادو بگیرن.

آرنولد در حالی که از گردنبد زنوف آویزان بود داشت تاب می خورد گفت:

- آره فکر خوبیه ولی باید هماهنگ باشیم که دو تا چیز جدا بخریم. لونا داشتی می گفتی یه چیز دیگه چی بود؟

- جواهرات خانوادگی گم شده ی وارنر که متعلق به پدر پدر پدر پدر پدر پدربزرگ لینی بوده و اون قبل از شروع جنگ جهانی اول تو فرانسه قایم کرده می گن جادوگر خیلی با هوش زرنگی بوده.

آرنولد نیم نگاهی به پسرا کرد همه به جز آنتونین یک قدم عقب رفتند. آرنولد بی توجه به ترسی که در چهره پسرا موج می زد گفت:

- لونا تو با دخترا یه سری لباس و لوازم آرایش خوب بخرید من و پسرا هم می ریم دنبال جواهرات.

- اِه زرنگید بهترین هدیه تولد رو می خواین شما بهش بدین نه خیرم

- لونا یه ذره فک کن اون چیزی که مابهش می دیم در اصل مال خودشه ما فقط براش پیداش می کنیم تازه تو بهترین دوستشی و فقط تو می تونستی بهمون بگی که چه جوری اونو پیدا کنیم.

دخترها موافقت کردند. آخر هفته همه ریونیها قلعه را ترک کردند، دخترها به سمت مراکز خرید و پسرها به قلعه ای جادویی در شهر ایتویل فرانسه راهی شدند در میان راه زنوف با ناراحتی گفت:

- به نظرتون با چه چیزی روبرو می شیم؟

آنتونین در حالی که سعی می کرد خود را آرام نشان دهد گفت:

- این جوری که لونا می گفت اون جادوگر زرنگی بوده و چون جد لینیه حتما یه ریونی بوده من فک کنم یه ابوالهول رو نگهبان جواهرات کرده باشه نظرت چیه آرنولد؟

- ممکنه اگه ابولهول جلو روی ما باشه که به راحتی از پسش بر میایم فقط امیدوارم اژدها نباشه آخه من درس مراقبت رو كه در مرود ا‍دها بود غائب بودم.


ارگ در حالی که تکه بزرگی از نانی که با خود به عنوان غذا آورده بودند را می بلعید گفت:

- هومممممپ(افکت صحبت با دهان پر) این یارو هووووممممپ .... رُزه چهارتا اژدها هومممممممپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ از کم خطر تریناشونو البته هوممممممممممممممممپپپپپپپپپپپپآورده بود بهمون نشون داد همین ....!!!!

ناگهان به علت دیدن منظره روبرویش تکه نان از دستش روی زمین افتاد و دهان پر و کثیفش نیمه باز ماند؛ منظره روبرویشان باور کردنی نبود آنها در نوک قله ای بودند که مشرف به قله ای دیگر بود و جز پلی باریک راه دیگری برای رسیدن به آنطرف نبود؛ آنها باید از روی پل عبور می کردند زیرا درست نوک قله ی بعدی قلعه ای بزرگ که تمام دیوار هایش سیاه بود و متعلق به خاندان وارنر بود قرار داشت. کمی که نزدیک پل شدند صدای غرشی بلند را شنیدند که بی شک متعلق به اژدها یی مخوف بود، وقتی درس کنار پل رسیدند آبولهولی را دیدند که از پل نگهبانی می کرد ابولهول کلمات را به سرعت بیان می کرد طوری که همسفران به سختی می توانستند تشخیص دهند:

- می دونم که می خواید از پل عبور کنید برای عبور باید صوالات منو پاسخ بدید هر سوال واسه یک نفره اگه اشتباه جواب بدید جزا تون گردن زدن با تبره منم دوست ندارم اسیر باشم ولیتا وقتی دورغ و راست یکی نشن مجبورم در گرو این طلسم بمونم حالا بیا جلو ای تو اول مشن ببینم توانی رد شوی زپل و شوی کیسه پر ز سیم زر یا که شرنوشتت شود تبر

کمی منتظر ماند تا اینکه آنتونین جلو رفت سپس معمای اول را طرح کرد:

- در اول دوران چهارپا دارم در دوران وسط دو پا دارد و دوران سوم سه پا دارد و در زمان مرگش به سان تختش دراز است بگو آن چیست؟

آنتونین لبخندی زد و گفت:

- آدمیزاد نوزادش چهار دست و پا در جوانی روی دو پا راه می ره و در زمان پیری چون عصا داره به نظر میاد که سه پا داره وقت مرگم که تو تابوتدرازکشه.

- جوابت بود درست و هستی اول نفر رد شو از پل که شاید توانی بری سهمی از سیم و زر بیا جلو ای دوم دلیر شاید آمدی به جنگ شیر من ندانم اندرون آن قلعه چیست ولی هرکه رفته داخل هستش شده نیست معمای تو شود آغاز با درخشش و نور گنجی ناب یا که نقطه ای نور به خانه ها خوب بنگر جواب گو به من جایزه ات ببر

سپس شانزده مربع روی خاک کشید و در پانزده تای آن اشکال لوزی و ستاره جای داد و یکی از آنها را خالی گذاشت. ترتیب شکلها این گونه بود:لوزی ستاره لوزی لوزی در خط بعدی چهار ستاره بود و خط بعدی چهار لوزی و در خط آخریک ستاره دو لوزی و خانه خالی وجود داشت. ارگ طبق معمول افکارش را بیان می کرد تا معما را حل کند:

- اگه این جا هم به جای لوزی ستاره بود اونوقت خونه ی خالی ستاره بود اما صبر کن اگه از وسط چهار قسمتش کنم آره اینجوری اولی یه لوزی سه تا ستاره بعد هی از ستاره ها کم می شه آره این جوری لوزی شکل آخره اما اون گفت گنجی ناب یا که نقطه ای نور آهان فهمیدم چون لوزی شبیه الماسه جواب گنج ناب

- جوابت بود درست ای سفیر از پل رد شو و جایزه گیر بیا جلو هستی شماره سه عددی که داره واسه خودش کلی قصه اگر توانت هست گو بر من که هست در ممالک سرمایه داری ارزش افزوده چه؟

زنوف هر چه فکر کرد جواب را نمیدانست و گفت:

- میشه چیز دیگه ای بپرسی این خیلی سخته.

- هست پیکار ذهن و مغز بباید باشد انقدر سخت حال مرگت انتخاب کن گر دروغ گویی بر من حسابت هست با تبر من ور راست گویی می کشمت با چنگ ودهن.

آرنولد به جای زنوف جواب داد:

تو اونو با تبر می کشی.

ناگهان ابولهول جلوی چشم آنها ناپدید شد. زنوف با تعجب به آرنولد که در همان لحظه روی شانه اش نشسته بود نگاه می کرد آرنولد توضیح داد:

- خب وقتی که من بهش گفتم تو رو با تبر می کشه اگه این جمله دروغ محسوب می شد او ترا با تبر می کشت پس دروغ نبود راست بود ولی اگه با پنجه و دندوناش می کشتت خب اینجوری من باید راست گفته باشم در صورتی که ما گفتیم با تبر تو را می کشد به همین سادگی مرز بین حقیقت و دروغ محو شد و طلسمش باطل شد و آزاد شد.

آنها به سرعت به همسفرانشان درون قلعه ملحق شدند؛ درون قلعه یک تالار بسیار بزرگ آنجا بود استخوانهای زیادی آنجا انباشته شده بود استخوانهایی که متعلق به شوالیه های قرن 16 میلادی بود و حتی استخوانهای جنهای خانگی نیز دیده می شد حتی استخوانهای یکمانتیکور هم آنجا بود اما شگفت انگیز ترین استخوانها متعلق به دو اژدهای بزرگ بود، شاخدم و مجارستانی و شکم پولادی اوکراینی، از استخوانها معلوم بود که آنها با حیوان بزرگتری درگیر شده بودند و نشانهای شکستگی و گاز گرفتگی در چندین قسمت حتی سوختگی استخوانها دید می شد. ناگهان صدای غرشی شنیدند و صدای پرت شدن چیزی و برخورد سهمگین آن با ستون و خراب شدن ستون، همین که چرخی زدند متوجه اتفاقی که چند لحظه پیش افتاد شدند، ارگ سعی کرده بود به اژدهای بزرگی که در وسط تالار بود نزدیک شود اژدها پس از غرشی بلند با دم شاخدارش ضربه ای به ارگ زده و او را با ستون تالار در هم کوفته بود.

اژدها پوستی به رنگ مشکی و در بعضی قسمت ها مانند سر و دم گرز مانندش به رنگ قرمز بود داشت و انگا ر تمام بدنش پوشیده از زره بود فلس های شکمش پهن و بزرگ بود و زائده های تیزی روی سوراخ های بینی اش بود، چشمانش نارنجی درخشانی بود بالای بازوانش فلسهای پهنی به صورت زره بیرون زده بود و دو شاخ بلند دو کمی منحنی مانند روی سرش داشت، بالهایش بسیار قوی و محکم به نظر می رسید و با هر حرکتش زمین را به لرزه در می آورد.

آنتونین فریاد زد :

- من حواسشو پرت می کنم زنوف به ارگ برس این دیگه چه مدل اژ دهاییه.

و افسونی نسار اژدها کرد که با برخورد به پوست زره مانند اژدها کمانه کرد و به دیوار خورد. و سوارخ بزرگی در دیوار ایجاد کرد که لبه های آن مذاب میریخت. آرنولد به سرعت تغییر شکل داد و به شکل عقابی در آمد و مستقیم به چشمان جانور حمله برد پس از تلاش بسیار موفق شد چشمان هیولا را کور کند، اما هیولا بی وقفه شروع کرد به پرتاب آتش آتشی که حدود بیست متر جلوتر را به آتش می کشید. آنتونین با فریاد نفرین می کرد و گفت:

- این دیگه چه کوفتیه؟

زنوف جواب داد:

- این یه گونه نادر اژدهاست بهش می گن زره پوش فرانسوی وزارت خونه وجودشو انکار می کنه ولی می بینی که وجود داره وزنش حدود 8 تنه و از پیوند شاخدم و شکم پولادی بوجود میاد ماهانه یک تن گوشت می خوره حتی اگه لازم باشه از اژدهای دیگری تغذیه می کنه...

به سرعت جایش را خالی کرد اگر این کار را نمی کرد باید خاکسترش را جمع می کردند و به خانه باز می گرداندند. آرنولد فریاد زد:

- زنوف منو پرت کن درست روی سرش من برای مدتی حواسشو پرت می کنم تو ارگ رو بردار از اینجا برید آنتونین تو هم صندوق جواهرات رو که پشت اژدهاست بردار و برو منتظر من نباشید تو تالار می بینمتون.

آنتونین:

- چی کار می خوای بکنی؟

آرنولد توجهی نکرد و گفت:

- با شماره سه . یک دو سه...

زنوف آرنولد را درست روی سر اژدها پرت کرد آرنولد آنجا چوبدستی اش را در آورد و درست روی پیشانی قرمز جانور گذاشت نوک چوبدستی فضای بین شاخ های جانور را لمس کرد. آخرین امید هایش را جمع کرد و فقط به یک چیز فکر می کرد، افکار اژدها لبهایش را جمع کرد و افسونی را به زبان آورد:"کریزیوس دارگونیوس مایندیوس کیلریوستاسفا" نور آبی رنگی از نوک چوبدستی اش خارج شد دیگر چیزی از اطراف نمی فهمید تناه چیزی که احساس می کرد فضای تنگ و تاریک یک تخم اژدها بود، صدایی می شنید که می گفت:

- به زودی از تخم بیرون خواهی آمد تو شاهکار دنیای اژدهایانی تو فرانسه رو به سلطه در می آوری اسمت رو زره پوش می ذارم.

چیزهای مبهمی می دید یک شاخ دم مجارستانی که به او شیر میداد پس از چند لحظه لاشه یک گاو را می دید که یک جا بلعیده بود، اولین آتشی که از دهانش خارج شده بود خوراک عصرانه اش را که متشکل از 3گاو فربه بود سوزانده بود، رویش شاخهایش را به خاطر می آورد و زمانی که از فرط گرسنگی پدر و مادرش را کشته و خورده بود وجود ش پر از خشم می شد، نعره های یک شاخدم از درد استخوانهای شکسته و حمله های شکم پولادی نر که مدتها بود پدرش بود اما حالا به خاطر گرسنگی سیری ناپذیرش و حمایت بی جای پدر از مادش باید هر دو را شکست می داد و خود را سیر میکرد، اژدهایی جوان در مقابل پیری کار کشته، آتش بیست متری که از دهانش خارج می شد و بالهای پدر را می سوزاند؛ لحظاتی را بیاد می آورد که جن های خانگی با یک مانتیکور آمده بودند و تنها یادگاری اش را می خواستند جواهرات کسی که او را خلق کرده بود، به هیچ قیمت گنجش را از دست نمی داد، مانتیکور را کشته بود تعدادی از جنها را در سته بلعیده بود و باقی را با آتش بیست متری اش کباب کرده بود. لحظاتی را بیاد می آورد که توسط یک عقاب کور شده بود؛ ناگها در د شدیدی در قفسه سینه اش احساس کرد ذهنش از خشم می سوخت اما قلبش داشت قفسه سینه اش را سوراخ می کرد و بیرون می زد شاخهایش می سوخت و انگار داشت از داخل منفجر می شد. نعره ای از درد سر داد صدای شاخهایش را می شنید که روی زمین افتاد، نور آبی رنگی چشمش را کور می کرد هیچ چیزی نمی دید پاهایش سست شده بود محکم به زمین خورد، خون گرم خودش را روی زمین احساس می کرد، قلبش دیگر نمی زد به زور نفس می کشید، آخرین آتشی راکه می توانست بیرون داد آخرین تکان دمش ستون دیگری را نابود کرد تکه های ستون روی بالهایش افتاد دیگر نمی توانست تکان بخورد ناله ای سوزناک سر داد.

پس از این چند لحظه آرنولد به خود آمد ذهنش از افکار اژدها پر شده بود دلش می سوخت هنوز قلبش درد می کرد و چشمش می سوخت به سرعت به شکل عقاب در آمد مقداری از خونی که روی زمین ریخته بود را نوشید تازه آنموقع بود که دیدش بهتر شد و قالب اژدها را که بیرون زده بود دید، شاخهای اژدها را که در گوشه ای افتاده بود به یک پنجه گرفت و قلب را به پنجه دیگر به میدانست خونی که هنوز در این قلب هست می توانست ارگ را نجات دهد.قصر در پشت سرش فرو می ریخت و نابود می شد، به سرعت خود را به تالار ریون رساند تا ارگ را نجات دهد و به جشن تولد لینی برسند.

سنگین وزن ترین و سبک وزن ترین اژدها چه اژدهایی است؟ ( 5 نمره ی قانونی)

بی شک نژاد شکم پولادی اوکراینی با وزنی حدود 6سنگین وزن ترین نزاد از نزاد های به ثبت رسیده است اما نژاد زره پوش فرانسوی که حاصل جفت گیری شاخ دم مجارستانی با شکم پولادی اوکراینی است و در رول به شرح کامل این نژاد پرداختم با وزنی در حدود 8تن سنگین وزن ترین و خطرناکترین اژدهای موجود است.

و سبك وزن ترين اژدها نيز زهر نيش پرويي است.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۰

جرج.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۵ یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱
از یه جایی که اصلا انتظارشو نداری!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
1. به غیر اژدها های نام برده شده ، 5 اژدهای دیگر نام ببرید. ( 5 نمره )

1.شاخ دم مجارستانی

2.سیبیل دراز ژاپنی

3.هیدرای یونانی

4.سیاه اوکراینی

5.سفید قطبی!

2. در مورد اژدهای سیاه هیبرایدی هر چه میدانید بنویسید. ( 10 نمره )


خوب والا،این اژدها در یونان باستان در دریاها زندگی میکرده و دارای سه سر بوده که می تونسته از آنها سم مهلکی به بیرون بریزه در ضمن می گن اگر با شمشیر سرش رو

قطع کنی نمیمیره بلکه به ازای هر یه سر قطع شده،دو سر به جاش رشد می کنه!

.3 رولی در مورد رویارویی خود با یک اژدها بنویسید. نوع و اندازه و جنس اژدها بر عهده ی شما. ( 15 نمره )

_ خوب خوب!باشه پس زیر شکمش...باشه دستت درد نکنه!

خوب من داشتم آخرین مراتب تشکرمو از برادرم چارلی می کردم که داشت بهم می گفت چجوری میشه از پس یه اژدها دندون شمشیری اسکاندیناوی بر اومد من همه چی

رو خوب یه حافظه ام سپردم و تو اون گرمای کشنده اواسط تابستون داشتم همینجور عرق می ریختم که یهو...

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ!!!!!!!!!!!!!!!

_

یا مرلین!این صداش بود،خوب قلوپ!(افکت قورت دادن آب دهان )بعد از چند دقیقه سکوت مرگبار دروازه مخصوص به ورود اژدها باز شد و بدترین چیزی که بعد از

قیافه عصبانی مامان بعد از اینکه منو فرد یه دسته گلی به آب میدادیم،از در بیرون اومدو پرید جلوی پای ما!

خوب...قدش که ماشالله سی...چهل برابر من بود،وزنش...که تا پاشو میزد زمین کل زمین گلادیاتورا رو می لرزوند،رنگشم...

وای وای وای!خنده دار ترین چیزی بود که تاحالا دیده بودم...بنفش بود!وای دلم!ها ها ها!...

خوب میدونین انگار از خنده من اصلا خوشش نیومد چون بلافاصله با دمش که به راحتی با دو ضربه اش هاگواتز رو نابود می کرد،کوبید وسط شکم ما!

_

یه چیزی حدود شصت،هفتاد متر پرت شدم و آخرم محکم خوردم به دیوار و گرنه فکر کنم هنوزم جای پرت شدن داشتم،به هر حال بلند شدمو به نقطه ضعفی که چارلی

گفته بود چشم دوختم...

_ تنها چیزی که این هیولا رو از پا میندازه یه ضربه کاری بخ زیر شکمشه...

می دونین چارلی گفت که بزنم زیر شکمش اما نگفت چجوری...

یک ساعت بعد:

_ اووووخخخخ!!!!

خوب می دونین...قلوپ(بالا توضیح دادم یعنی چی! )بعد از یه ساعت نبرد الان من دیگه کم کم دارم به فکر وصیتنامه ای چیزی می افتم اما اون...

_ خررررپپپپپفففففففف!!!

خوب یه بار دیگه!

_ آی نفس کش بگیر که اومدم!

اما بازم مثه هر دفعه وقتی به بیست قدمیش رسیدم با یه ضربه حساب شده دم ناک اوتم کرد!

دیگه از نفس افتادم داشتم به فکر یه مراسم آبرومندانه برای ختمم می افتادم که یهو دیدم فرد از توی جایگاه تماشاچیا مثه بعضی از تماشاگر نماها یه چیزی پرت کرد تو زمین!

فرد:_

خوب من به هر زحمتی که بود خودمو به اون کیسه ای که فرد پرت کرده بود رسوندم و درشو باز کردم...

_ عجب!حالا آقا دیوه می تونه بره برای همیشه بخوابه!!!

سه دقیقه بعد:

با افتخار عرض می کنم که الان دارن با جارو خاکنداز اژدها رو از رو زمین جمع میکنن اما چه جوری!

خوب میدونین استفاده از چوب دستی شخص در مبارزه جایز نبود اما کسی نگفت استفاده از چوبدستی برادر شرکت کننده جایز نیست!



4 . سنگین وزن ترین و سبک وزن ترین اژدها چه اژدهایی است؟ ( 5 نمره ی قانونی)


خوب،سنگین ترین اژدها همون شاخ دم مجارستانی معروفه

سبکترینم اژدهای سیبیل دراز ژاپنیه که بهش بادبادکم میگن


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۰

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
1 به غیر
اژدها های نام برده شده ، 5 اژدهای دیگر نام ببرید. ( 5 نمره

چشم عقیقی

اهل: نیوزلند(و استرالیا) - محل سکونت: دره ها - ظاهر: قوس قزحی(رنگین
کمانی) - اندازه: متوسط - چشمان: عقیق - چند رنگ- فاقد مردمک - شعله: قرمز
روشن - غذا: گوسفند - رنگ تخم ها: خاکستری روشن

گوی آتشین چینی(شیراژدها)

اهل: چین - محل سکونت: کوهستان ها - ظاهر: قرمز مایل به زرد با زایده های
میخ مانند طلایی پیرامون چهره - چشمان: بر آمده - شعله: قارچی- غذا: خوک
ها، انسان ها - تخم ها: زرشکی با خال های طلایی

سبز چمنی ولزی

اهل: ولز - محل سکونت: آشیانه در کوهستان های بلند و مرتفع - ظاهر: سبز -
شعله: اشعه های باریک - غذا: گوسفند - تخم ها: قهوه ای خاکی با خال های سبز
-

هايدرا:

اژدهايي است كه داراي چندين سروگردن است و ممكن است بال يا پا نداشته باشد.
در اساطير يونان هركول با هايدرايي بزرگ با هشت سر مبارزه كرد.(در روايات
مختلف بين شش تا نه سر براي اين هايدراي خاص تعريف شده.) هر بار كه يكي را
با شمشير قطع مي كرد دو سر ديگر به جاي آن در مي آمد. بالاخره آن را از
بيخ و بن با مشعلي سوزاند تا سر ديگري نتواند رشد كند. همچنين جيسون يك
هايدرا را براي به دست آوردن پشم زرين به قتل رساند



آمفيتر:

اين نوع اژدها تنها دو بال دارد كه مانند بال پرندگان پردار است. بدنش
مارگونه و كشيده است ودر انتهاي دم نيز چند پر دارد. معروف ترين نوع
آمفيتر كوئتزل كوتل خداي مارشكل پروبال دار در تاريخ مكزيك. دانشمندان تصور
مي كنند كه افسانه ي كوئتزل كوتل با پرنده اي به نام كوئتزل شروع شد.
پرنده اي درخشان و سبز رنگ كه دمي پردار با طولي بيش از دو پا داشت و وقتي
به پرواز در مي آمد شبيه به ماري بالدار و درحال پيچ و تاب به نظر مي رسيد.



2. در مورد اژدهای سیاه هیبرایدی هر چه میدانید بنویسید. ( 10 نمره )

سیاه هیبریدی

اهل: جزایر هیبرید(واقع در غرب اسکاتلند) - محل سکونت: نامعلوم است -
ظاهر: سیاه، فلس های زبر و ناصاف، برآمدگی سیاه طولی،دم اش تیز است - طول:
بیش از 30 پا - چشمان: ارغوانی درخشان - غذا: گوزن


3. رولی در مورد رویارویی خود با یک اژدها بنویسید. نوع و اندازه و جنس
اژدها بر عهده ی شما. ( 15 نمره )


شلینگگگ
این صدای لیوان های نوشیدنی بود که چند جن باهم به سلامتیه دوسته جدیدشان
وینکی جن ازاده مینوشیدنند این شادی و جشن به خاطره ازاد شدن وینکی به دسته
صاحب قبلیش بود
-مبارکت باشه وینکی جان این ازادی مبارک
این را دابی با خوش حالی تمام به وینکی گفت زیرا او مشوق دوستانش برای
ازادی است
-ممنونم دابی جان این شادی رامدیون تو هستم
هیپ هیــــــــپ
این صدای سکسه وینکی بود که ازبس نوشیدنی خورده بود سکسکه گرفته بود
-بسه دیگه وینکی نخور نمیتونی بری خونه ها با این وضعت
-نه میخوام بنوشم تا همه ی بدبختی هایی که کشیدم یادم بره
-باشه باشه بسه دیگه دابی بهش نده بخوره تو هم حاله خوبی نداری بسه دیگه
پاشین بریم
این را دوستانشان بهشون گفتند وهمون لحظه دسته دابی و وینکی رو گرفتند و
بلندشون کردند تا از اونجا برن
-بیا وینکی تو با کراپ برو اون خونش به خونه ی تو نزدیک تره
-کراپ مواظبش باش حالش خوب نیست
این را دابی با ول ول خوردن به این ور و اون ور گفت و خودش دسته دوستش را
کنارزد و گفت:
- خودم میتونم برم حالم خوبه ولم کن برو پیش وینکی
-باشه خیالم راحت باشه حالت خوبه؟
-اره اره بررو
دابی در همون حین خودش رو غیب کرد که زودتر به خونه برسه ولی اشتباهی به
جنگلی تاریک رفت و اونجا اظهار شد
-خوب اینم از شانسه ماست دیگه اصلا نمیتونم فکرمو متمرکز کنم و راه خونه
یادم بیاد
دابی شروع به راه رفتن کرد همین طور که تلو تلو میرفت به درخت های اطرافش
برخورد میکرد و پاهاش از بس به ریشه های درختان و شاخه های شکسته روی زمین
برخورد کرده بودنند بی حس شده بودنند
تلـــــــــــــــپ
دابی از بس بی جون شده بود روی زمین افتاد و خوابش برد
کم کم داشت صبح میشد و نور خورشید از لای شاخه برگ ها به صورتش میخورد دابی کم
کم بیدار میشد وقتی چشمانش را یکی پس ازدیگری باز کرد یکهو.....!
دوتا چشمای بزرگ رو روبه روی صورتش دید و حتی در اون لحظه تشخیص نداد که
اون چشمها متعلق به چه جور حیوانی است
وقتی اون موجود نفسه گرم خود را به صورت دابی کوبید تازه دابی به خودش
اومد و فهمید که ای دل غافل کجا اومدم این جا کجاست که اژدها داره .....
تنها کاری که کرد فقط تونست پاشه و چهار دستو پا به پشته درخت بره
دابی از ترس حتی نتونست که سرشو از کنار درخت بیاره بیرون و دوباره به اون
چشمها نگاه کنه

اژدها همونطور که خیره شده بود به درخت داشت به این موجود کوچولو فکر میکرد
که این کوتوله چه موجودیه ؟

اژدها انگشتش رو به پشته درخت کشید که موجود رو از اون پشت بیرون بیاره
دابی از بس ترسیده بود نتونست فرار کنه و خودش رو توی دستای اژدها دید
ازدها هی دابی رو پشت و رو کرد تا تشخیص بده چیه ! وبعد بویش کرد ! دابی از
ترس خودش را جمع کرده بود که اسیبی بهش نرسه
اون موجود یه اژدهای ابی رنگ بود با هیکلی نیروند و بزرگ چشمانی زرد و درشت پوزه ای کشیده و فلس هایی ابی که تا زیره شکمش کشیده میشدنند

-اخه تو چی هستی موجوده کوچولو؟
این صدای اژدها بود که با دابی حرف میزد
-چی ؟چی؟من؟! من دابی هستم جن خونگیم !تورو خدا منو نخور!
ازدها احساسه دابی رو فهمید که ترسیده برای همین اون رو متوجه کرد که کاریش
نداره و نمیخواد بهش اسیبی برسونه
و بلاخره باهم دوست شدن و دابی ازش پرسید؟
-تو چطور اژدهایی هستی ؟
-من ازدهای ابی هستم من نماد صلح در طبیعت هستم من کاری باهات ندارم
- میشه بذاری من برم خونه دوستام نگران میشن!
-اره برو راه خونتو بلدی دابی؟
-اره اره بلدم از دوستی باهات خوش حال شدم به امید دیدار اژدهای صلح...
-به امید دیدار دابی جن خانگی...
-شــــــــــــلــــــوپ
دابی به سرعت غیب شد و از اونجا رفت
-اوفه رسیدم خونه چه ماجرایی بود واقعا تا حالا توی زندگیم
اینجوری نترسیده بودم دیگه هیچ وقت نوشیدنی نمیخورم
معلوم نیست دفعه بعد از کجا سر در میارم ...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۰ ۲۰:۱۸:۰۹

چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.