هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
با سلام خدمت اکتاویوس پیر
------------------------------------
نمایشنامه:
ساعت 9 صبح بود و همه در خانه شماره 12 میدان گریمولد مشغول کار خود بودند. هری،رون،هرمیون به اتاقشان رفته بودند تا وسایلشان را جمع کنند قرار بود فردا به مدرسه بروند.
هری: کاشکی می شد از جادو استفاده....
دهان هری از تعجب باز ماند چطور روز به آن مهمی از یادش رفته بود امروز تولدش بود
ناگهان هری فریاد زد: امروز تولد 17 سالگی منه و من می تونم از جادو استفاده کنم. رون ساعت چنده؟
رون که از فریاد ناگهانی هری شوکه شده بود سرش را به سمت ساعت بر گرداند و گفت : 9:30
هری دوباره با صدایی بلند گفت:ثانیه چند؟
رون جواب داد:50
هری شمرد:51.52.53.54.55.56.57.58.59
هری دویاره فریاده زد: هورا!
هنوزچند ثانیه نگذشته بود که جغد ها آمدند. یکی از آن ها مجوز رسمی استفاده از جادو در بیرون مدرسه بود که روفس اسکریم جیور امضاء کرده بود. دیگری نیز اجازه رسمی استفاده از طلسم های نابخشودنی البته فقط زمانی که با مرگ خواران مواجه می شود بود. ولی دیگری چیزی بود که هری را بیش از اندازه متعجب ساخت. از او درخواست شده بود که امسال معلم دفاع در برابر جادوی سیاه شود. در ادامه نامه نیز نوشته شده بود که اگر شما این شغل را نپذیرید اداره سحرو جادو با باز ماندن مدرسه مخالفت می کند. هری فوراً شروع به نوشتن کرد:
من قبول می کنم.
نامه را به پا جغد بست و جغد پر زد و رفت.
------------------------------------------------------
میدونم زیاد معنی دار نیست ولی ادامه دار است ادامه اش در کارگاه داستان نویسی.
خواهشاً جواب بدید
سریعتر


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵

nnight


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۰ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
چطوری باید عضو بشیم داستان بنویسیم

داستانمون رو چطوری بنویسیم


NNIGHT

راستی ایمیل اینجا عوض نمیشه

ایمیل قبلی من پاک شده

ایمیل جدیدم اینه

hthgkiuit@yahoo.com


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
سلام دوستان!

فلیت ویک!

هوووم!
سوژه ت خوب بود و خوب هم روش کار کرده بودی! فقط فضا سازی هات مشکل داشت.مثلا اونجایی که ولدمورت متوجه حضور هری میشه رو خوب توصیف نکرده بودی و همین طور مکالمات رو! من اینو خیلی واسه کسانی که قبلا پست زدن توضیح دادم ولی چون تو بار اولته بازم توضیح میدم!

اسنیپ:
هری:
ولدمورت:
زن:
و الی اخر

ببین فلیت ویک اگه میخوای نویسنده خوبی بشی باید در هرشرایط توانایی اینو داشته باشی که بتونی همه قسمت های داستان رو به طور کامل و مفهوم توضیح بدی تا خواننده با اون نوشته احساس نزدیکی کنه.تو مثلا تو اینجا میتونستی بگی اسنیپ با شجاعتی غیر منتظره گفت:
یا ولدمورت در حالی که داد میزد و اب دهنش به اطراف میپاشید فریاد زد: یا زن با نگاهی ملتمسانه گفت و از این جور چیزا.
در مورد استدلال هات راجع به کتاب هری پاتر خیلی خوشم اومد.اینکه گفته بودی دامبلدور ممکنه زنده باشه و مهمتر از اون اینکه اسنیپ طرف دامبلدوره.و همین طور قسمت پایانی داستانت جالب بود.اونجایی که ولدمورت از عشق اون چیزی که فاقد اونه میمیره.ولی یه چیزی رو بگم که ولدمورت تنها به خاطر انتقام گرفتن از خون مادرش نبود که انسان های بی گناه رو کشت بلکه به خاطر درست کردن هورکراکس ها و جاودانه بودنش این کارو کرد.میدونی که شرط درست کردن هورکراکس کشتنه!و یه چیز دیگه اینکه به نظرت وقتی ولدمورت متوجه حضور هری میشه اینجوری همون اول بهش بی اعتنا میشه؟بخصوص اون کسی که باعث نابود شدنش واسه چند سال شد و تو این چند ساله در به در دنبال هری پاتره!تازه من فکر می کنم ولدمورت میتونست زودتر متوجه حضور هری بشه به خاطر قدرت هایی که داره!
در هر صورت نوشته ت اون ایرادایی رو که گفتم داشت اما چون داستانت رو خوب پرورونده بودی و سوژه خوبی هم داشت تایید میشی!
امیدوارم که فعال باشی!شما موظفی در تاپیک ارتش دامبلدور(الف دال) در مدرسه و همین طور خانه 13 پورتلند در محفل ققنوس بپستی!اگه تونستی اسمتو به انگلیسی واسه لاوندر براون پی ام بفرست.اگه نتونستی واسه خودم بفرست تا ارمتو اماده کنم!

جرج ویزلی!

جای این صحبت ها در تاپیک گفت و گو با مدیران الف داله ولی چون بار اولته من اینجا جوابتو میدم!

ببین هدف الف دال همون چیزیه که تو کتاب های هری پاتر بهش اشاره شده.یعنی الف دال همون نقشی رو تو سایت ایفا میکنه که الف دال کتاب اجرا می کرد.ما ابتدا از افراد تست رول نویسی تو این قسمت می گیریم و اگه پستاشون خوب بود اونا رو تایید می کنیم و اونا هم باید در دو تا تاپیک ارتش دامبلدور و خانه 13 پورتلند پست بزنند.ما تو این دو تا تاپیک تمرین نویسندگی می کنیم البته به شکل خیلی خوب و ماهرانه و سعی می کنیم ایرادای همدیگرو برطرف کنیم(دقیقا همون کاری که هری با اعضای ارتش دامبلدور میکرد.یعنی اونارو با طلسم ها اشنا میکرد و تمرین می کردند تا اگر روزی مجبور شدن یا خواستند، بتونن در برابر مرگ خواران و ولدمورت از خودشون دفاع کنن و بجنگند) وقتی تو اینجا تمرین کردیم و احساس کردیم بچه ها به اون حد از امادگی رسیدند که بتونن با پستاشون مرگ خوار ها رو شکست بدن میریم زیرمجموعه محفل بصورت کمکی با اونا در برابر مرگ خوار ها متحد میشیم و مبارزه می کنیم. در حال حاضر هم حرفش هست و صحبتش شده که ارتش به صورت مجزا و جدا از محفل با مرگ خوارها رودر رو بشه!
فکر میکنم توضیحاتم گویا و مفهوم بود.اگه بازهم اشکالی داشتید تو تاپیک گفت و گو با مدیران الف دال مطرح کنید!


ریموس لوپین!

خب داستانت کوتاه بود.که این یه حسنه البته اگر داستان خیلی خوب باشه.فضا سازیت بد نبود ولی میشه بهتر هم بشه! راستش از سوژه ت زیاد خوشم نیومد.یه خورده ژانگولری بود.منم میگم اسنیپ طرفدار دامبلدوره و دامبلدور زنده س ولی نه اینکه اینجوری عین فیلم هندی برگرده.نویسنده کتاب رولینگ هم تو مصاحبه هاش اشاره کرده که دامبلدور هیچ وقت هورکراکس نداشته و نخواهد داشت چون اصلا میونه خوبی با این جور چیزا نداره! بعد هم اینکه من فکر میکنم دامبلدور مرگ خوارها رو نمیکشه بلکه اونارو دستگیر میکنه و تحویل قانون میده!
مورد بعدی اینه که داستان رو خوب پرورش نداده بودی!
فعلا تایید نشد!
یکی دیگه بنویس! ممنون!


یک زن چیزی ج


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۷:۵۸ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
اکتاویوس سریع تر جواب بده


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
با سلام خدمت اکتاویوس پیر
توجه: اکتاویوس عزیز این نمایشنامه در واقع داستانی است که من فصل اول او را به حالت نمایشنامه در آوردم. و بقیه داستان در کارگاه داستان نویسی می باشد.
---------------------------------------------
پسری 16ساله در اتاقش در خانه شماره 12 میدان گریمولد با چشمانی باز و گریان بر روی تختش دراز کشیده بود. او کسی نبود جز هری پاتر که حالا به خانه ای که پس از مرگ سیریوس مالک آن بود نقل مکان کرده بود.
بار دیگر صحنه مرگ دامبلدور در جلوی چشمانش ظاهر شد:
- سوروس......نه.......... سوروس خواهش می کنم
- آواداکداورا
او از اسنیپ متنفر بود و حتی به اندازه نفرتش از ولدمورت.
آن دو نفر کسانی که بعد از مرگ پدر و مادرش، پدر و مادر او محسوب می شدند از بین بردند.
شترق!
هری: آخ. فرد چی کار می کنی
فرد پس از عذر خواهی گفت: مامان گفته تا 5 دقیقه دیگه تو هال باشی. سپس بار دیگر با صدای شترق دیگری ناپدید شد. هری لباس پوشید دقیقاً 5 دقیقه بعد به هال رفت.
وقتی هال را از نظر گذارند دهانش از تعجب باز ماند
آلبوس دامبلدور به همراه سیریوس روی یکی از مبل های راحتی نشته بودند. هری بسوی آنها رفت و آنها را در آغوش کشید و بعد از این کار مطمئن شد خواب نمی بیندو او تمام سؤالهایش را پرسید و سپس سؤال آخر را بر زبان آورد:

شما ها چگونه زنده موندید؟
دابلدور جواب داد: هر دوی ما هورکراکسس داشتیم. ولی ولدمورت فهمید ولی ما به کمک ریموس و آرتور تونستیم قبل از اینکه ولدمورت جای هورکراکسس ها را پیدا کند برگردیم ولی از شانس بد ما چند نفر از مرگ خوار ها را دیدیم و مجبور شدیم همه آنها را با آواداکداورا بکشیم تا ولدمورت از برگشتن ما با خبر نشود.

سر میز شام بچه ها تمام سؤال های هری را تکرار کردند و دامبلدور همه سؤال ها را بجز سؤال چگونه برگشتنش جواب داد و در زمانی که آخرین سؤال را پرسیدند خودش را به نشنیدن زد.
و بقیه نیز اصرار نکردند. اعضای محفل نیز از تعجب شاخ در آورده بودند(البته به جز آقای ویزلی و لوپین).
سر انجام بعد از شام به طبقه بالا رفتند تا بخوابند.
هری تا آن روز خوابی به آن شیرینی نکرده بود.
----------------------------------------------
خواهشاً سریعتر جواب بدید


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵

جرج ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۶ جمعه ۴ آذر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
سلام.میشه درباره این الف دال بیشتر توضیح بدبد در چه راستائی میباشد اهدافش چیست و..mer30



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵

لاوندر براون !!!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۵ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
از تو جوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
فرد جان آرمت :
http://i3.tinypic.com/43m1l5t.jpg


موفق باشی
باتشکر

لاوی قلقلی *


شناسه قبلی من
************

[b][co


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
آقا منم برای عضویت یه نمایشنامه نوشتم امیدوارم قدرتمند باشه. موضوعش درمورد لحظات آخره. جایی که نیروی سپید و سیاه با هم درگیر میشن.
---------------------------------------
در حالی که نیرویش در جنگ با بلاتریکس تحلیل رفته بود خودش را به بالاترین نقطه وحشت رساند جایی که ولده مورت داشت با محبت تمام اسنیپ را شکنجه میداد. اما برای او مهم نبود با این حال باز هم هیچ کس نمیدانست چرا. چرا؟
واقعا چرا چنین انسانی به دنیا آمده بود؟ برای ایجاد تعادل بین مرگ و زندگی ؟ نه. مطمئنا طبیعت برای ایجاد تعادل خویش موجودی مانند تام مارولو ریدل را بوجود نمی آورد. پس علتش چه بود ؟
هری از خود تعجب میکرد که بین این جنگ خونین این چه افکار احمقانه ایست که در ذهن او در گردش است ؟
ولده مورت لبخندی پیروز مندانه زد و رو به اسنیپ گفت:
خب خب سه وه روس. جاسوسی منو میکنی ؟ برای کی؟ دامبلدور؟ یه مرده؟
اسنیپ پاسخی داد که هری انتظار نداشت. هری انتظار داشت او به پای ولده مورت بیافتد و مانند سگ اظهار پشیمانی کند اما او گفت:
اون وقتی مرده که کسی بهش وفادار نباشه.
ها ها ها. خوب شد خودت اونو کشتی.
اسنیپ: من به کاری که کردم افتخار نمیکنم. یه بار به من گفت برای زنده موندن پاتر چه ارزشی داره انسانهایی بی نام و نشان بمیرن؟ چه ارزشی داره وقتی اون زندست؟ امروز کارت تمومه تام. تو مردی. بدون هورکروکسس ها تو هیچی. الان هم که قدرتت تحلیل رفته. تو فقط یک هفتم روحت رو داری اما اون یه روح و یک جسم کامله.
ولده مورت: بهتره بگی بود. چون بعد از تو نوبت اونه.
هری: نه نیست. امروز دیگه نه.
ولده مورت: اوه پاتر اومدی؟ منتظرت بودم.
هری: اونو ولش کن.
ولده مورت: باشه. میبینی سه وه روس؟ چقدر این پاتر بخشندست؟ می خواد زودتر از تو بمیره. باشه. تو رو بعدا میکشم. اما فعلا خفه شو.
ولده مورت با کوچکترین حرکت چوب جادو آن را بیرون کشید و در یک لحظه ضمن بیهوش کردن اسنیپ به سمت هری حمله برد. هری هیچ کاری نتوانست انجام دهد. انتظار این یکی را نداشت. ولده مورت روی هری مانند ماری چمبره زده بود و چوبش را درست روی گلوی هری متوقف ساخته بود. اما ناگهان هری احساس کرد جای زخمش در حال شکاف خوردن است. احساس کرد الآن است که از درد بمیرد و راحت شود اما مرگی در کار نبود. داشت نیرو میگرفت. هاله ای بوجود آمد. از ناکجا و ناگهان زنی در میان هاله ظاهر گشت و به سمت ولده مورت حرکت کرد.
ولده مورت به سمت زن نفرینی فرستاد اما نفرین از میان بدن او عبور کرد و هرجه که بود بعد از عبور از هاله آبی رنگ دیوار روبرویش را با پودر یکسان نمود. زن با حالتی مرموز شروع به حرف زدن کرد. فشفشی ناگهانی در محیط ایجاد شد اما هری تمام این فشفش را به راحتی درک میکرد. این زن داشت به زبان مارها صحبت میکرد:
تام ؟ تام ؟ تو حتی الآن به مادرت هم رحم نمیکنی؟ چرا ؟
ولده مورت با لحنی شگفت انگیز که به سختی کنترل شده بود و بغضی در آن احساس میشد زیر لب تکرار کرد:
مادر؟
و واقعا که این کلمه شگفت انگیز است. هری برای اولین بار احساس کرد ولده مورت زنده است زیرا اون اکنون با شنید این کلمه لبخند کوچکی بر لب آورده بود. چیزی که همه می گفتند از او بعید است.
زن: تام تو چرا اینقدر بی رحم شدی ؟ برای رسیدن به چی اینقدر آدم میکشی؟
ولده مورت که اکنون حالت اصلی اش را بازیافته بود گفت:
برای گرفتن انتقام خون مادرم. مادر من به خاطر این فاسد ها مرد.
زن: برای گرفتن انتقام من چن نفر باید کشته بشن؟ چند نفر باید بفهمن که من به ظلم کشته شدم؟ من تو رو با عشق به دنیا آوردم اما الآن که میبینم در وجود تو هیچ چیزی به نام عشق وجود نداره. تو سراپا نفرتی. تا مایه ی ننگی. ببین. اون زنی که اونجاست هم بچه داره. چند تا ولده مورت باید متولد بشن تا تو انتقام خودتو بگیری؟ چند نفر باید احساسات و آرزوهاشون رو از دست بدن؟ به من نگاه کن.
هری برای اولین بار چیزی دید که تا امر داشت فراموش نمیکرد. ولده مورت بغضش را بیرون داد و به آرامی اشک ریخت. این لحظه لحظه مرگ او بود. طلسم مرگ او با آواداکداورا رقم نخورده بود. او باید عاشق میشد و می مرد. اینجا بود که هری به حرف داملدور رسید و با به یاد آوردن او قطره اشکی روی گونه اش خزید. ولده مورت به آرامی سر به زمین گذاشت و چشمانش را بست. با مرگ او هاله نیز از بین رفت و لحظاتی چند نوری خیره کننده از قامت آن زن برخواست.
---------------------------------
امیدوارم قدرتمند بوده باشه.
ایلیا


من به انØ


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

لاوندر براون !!!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۵ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
از تو جوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
سلام .سلام . سلام ...دوستان عزیز من نرفتم ...همون دورنت قبلی هستم فقط شناسمو عوض کردم !
از کنث تیلور عزیز هم معذرت میخوام خیلی ببخشید که آرم شما با تاخیر آماده شد ..راستش من همین الان فهمیدم باید آرمتو آماده کنم ! اکتا جان میگه من برات پی ام زده بودم اما خب ..ظاهرا به من نرسیده بود . شرمنده بخاطر اینکه دیر شد اما عوضش همین الان فهمیدم و در عرض دو سوت آرمتو آماده کردم ....
امیدوارم دیگه از این گونه مشکلات پیش نیاد . اینم آرم کنث تیلور عزیز :
آرم کنث تیلور

موفق باشید
باتشکر

(( لاوندر براون * ))


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۲۱:۵۸:۳۰

شناسه قبلی من
************

[b][co


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
تری بوت!

شما باید یه نمایشنامه متناسب با ارتش بزنید.سوژه ش و موضوعش مهم نیست.مهم اینه که نمایشنامه خوبی باشه!


فرد ویزلی!

هنوزم نمایشنامه ت در حد ارتش نیست!
صد دفعه گفتم ادما رو موقع دیالوگ ها توصیف کنید!مثال!
ارتور:
رون:
تانکس:
مالی:
هری:
و همین جوری تا اخر!
مگه توضیحاتی که قبلا واست داده بودم و همین طور مال بقیه رو نخوندی؟
یه غلط املایی هم به چشمم خورد.
اثر درسته نه اسر.خسته بودم وگرنه ممکن بود بیشترم پیدا کنم!
سوژه ت خوب بود ولی برای بار هزارم میگم انقدر داستان رو سریع پیش نبر!
خیلی ایراد داشتی!ولی تلاش کردی و این نمایشنامه ت خیلی بهتر از دو تای قبلی بود.من از کسانی که تلاش می کنند خوشم میاد.خب حالا من با تو چی کار کنم؟
یه چیزی ته دلم میگه تو عضو خوبی واسه ارتش میشی پس
شما تایید شدی!شما موظف هستی در تاپیک ارتش دامبلدور در مدرسه و خانه 13 پورتلند در محفل ققنوس بپستی!
اسمت رو هم به انگلیسی به پیام شخصیم بفرست تا ارمت رو تهیه کنم!
فراموش نکن بهت اعتماد کردم تایید شدی وگرنه من میزان سخت گیری رو با این اوضاع و احوال ارتش به شدت افزایش دادم!
موفق باشی!


یک زن چیزی ج







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.