هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۱۸ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷
#71

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بعد از گذشت ده دقيقه هنوز سر و كله جاسوس پيدا نشده بود.فشار عصبي در محفل موج ميزد و هركس به صورتش نگراني اش را بروز ميداد.
مالي در حالي كه براي صدمين ساعت مچي خودش و ساعت ديواري محفل و ساعت جيبي سيريوس را نگاه ميكرد با عصبانيت گفت:اي بابا اين چه وضعيه آلبوس؟جاسوست قرار بود زودتر از اينا پيداش بشه.ما كه معطل نيستيم.من خودم كلي كار مهم دارم كه بايد انجام بدم.مثلا همين الان قابلمه غذا روي اجاقه و ممكنه هر لحظه غذا بسوزه دود بشه بره هوا!
دامبلدور كه از توجه مالي به مسائل محفل شديدا شگفت زده شده بود لعنتي كوچكي نثار دست پخت مالي كرد و گفت:بالاخره پيداش ميشه.ممكنه توي ترافيك گير كرده باشه.آخه من بهش گفتم اگه با جارو بياد امن تره!

سيريوس با ناراحتي سري تكان داد و گفت:ترافيك چيه.ترس من اينه كه لرد سياه به وجودش پي برده باشه و جاسوس ما الان به جاي اينكه در راه محفل باشه توي يكي از قبرهاي گورستان ريدل خوابيده باشه!
با شنيدن اين حرف شوك عجيبي به محفل وارد شد و موج دوم نگراني ها وارد صحنه شد!دامبل به اين فكر ميكرد كه اگر جاسوسش مرده باش چه بلايي به سرش خواهد امد.براي اينكه پيدا كردن همين جاسوس كلي وقت و هزينه برده بود و در واقع نصف بودجه محفل به عنوان باج سيبيل به اين جاسوس پرداخته شده بود!

جيمز سيريوس در حالي كه چوب جادويش را در دست گرفته بود به وسيله طلسمي قديمي تك تك تحركات اطراف محفل را براي بقيه گزارش ميكرد:خب يه سوسك ديگه هم توي صد متري اينجا داره قدم ميزنه...اون طرف تر يه گربه هست...بالاي سرش هم يه پرنده داره بال بال ميزنه...يه مورچه هم رويت شد!...
مورگان هم به شدت هيجان زده بود و دلش ميخواست هرچه زودتر جاسوس محفل را ببيند.اگر موفق ميشد كه جاسوس را كشف كند ميتوانست به هر طريق ممكن فرار كند و خودش را به ارباب برساند.

صداي تق خفيفي همه را از جا پراند.سيريوس با خوشحالي به جيمز گفت:هي گمونم جاسوسمون پيداش شد.يه چك بكن.
جيمز با بي حوصلگي دماغش را بالا كشيد و گفت:برو بابا.گوش هاتون اشتباه شنيده.چون من هيچ حركتي رو در اطراف محفل حس نميكنم.حتي مورچه هه هم زير پاي گربه هه له شد.گربه هم رفت...
دامبلدور با عصبانيت گفت:اه بس كن جيمز.بذار ببينم اون داره مياد يا نه.
نفس همه در سينه حبس شده بود.صداي تلق تولوق آرامي از پشت در شنيده شد وبعد از باز شدن در سايه سياه پوشي وارد اتاق شد.
جيمز كه به شدت گيج شده بود گفت:عجيبه اين كه اومد تو،پس چرا من هنوز هيچ تحركي حس نميكنم؟!

سيريوس و دامبلدور از جايشان بلند شدند و به سوي هيكل سياه پوش رفتند.سيريوس گفت:خيلي خب.ميتوني كلاه ردات رو برداري.اينجا همه چي امنه.
مورگان با نهايت دقت به فرد سياه پوش نگاه ميكرد و منتظر بود كه به هويت وي پي ببرد.ولي وقتي كه فرد كلاهش را برداشت و از هويتش با خبر شد تعجب و خشم وجودش را فرا گرفت.
فرد سياه پوش كلاهش را برداشت و رو به محفلي ها گفت:سلام هم قطارهاي جديدم.جاسوستون بالاخره اينجاست.منم،گابريل دلاكور!!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۸ ۱:۳۲:۲۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷
#70

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
به دليل شدت علاقه مرگخواران به جلسه باشنيدن كلمه" جلسه" چشمان مورگان برقي زد.
-بابا ول كن غذا رو..برين زودتر جلسه رو تشكيل بديم.مشكلات محفل بايد حل بشه.

مالي با پشت قاشق روي دست مورگان زد
-هيسسس...بي تربيت...تو مگه نميدوني؟محفل مشكلي نداره.نبينم ديگه از اين حرفا بزني ها.برو سر ميز.الان كلاس آلبوس و هري تموم ميشه اونا هم ميان.

مورگان درحاليكه پشت دستش را ميماليد به سالن پذيرايي وسيع!!محفل برگشت و روي صندلي بيل نشست.طولي نكشيد كه هري و دامبل با چهره هاي خندان از اتاق كار دامبل خارج شدند.همه دور ميز جمع شدند. سيريوس نقشه سه متري را روي ميز پهن كرد.
-خب..گوش كنيد.اين نقشه خيلي پيچيده اس..ببينين.نقطه الف محفله.و نقطه ب خانه ريدل. ما از نقطه الف حركت ميكنيم و نقطه ب رو تصرف ميكنيم.كسي سوالي داره؟

مورگان بي اختيار با دست روي پيشانيش زد.
-خدااااي من..اينجا هم؟

همه با تعجب به مورگان خيره شدند.مالي با نگراني بطرفش خم شد.
-بيل عزيزم تو حالت خوبه؟اين نقشه هميشگي ماست خب..اين نقشه حرف نداره.فقط نميدونم چرا هيچوقت به نتيجه نميرسيم.حتما اشكال از اسمشو نبر و مرگخواراي بي كفايتشه.

جيمز سيريوس روي نقشه خم شده بود و با مدادرنگي هاي جديدش نقطه الف و ب را رنگ آميزي ميكرد.
دامبل نگاه پرمحبتي به جيمز سيريوس انداخت.
-خب فرزندان من.نقشه كامل و بدون نقصه.ولي ما يه مشكل ديگه هم داريم.اين مرگخواراي قاتل وجاني و پست...

مورگان به سرفه افتاد...

مالي فورا ليوان آب را به دستش داد.
دامبل ادامه داد:
-هوم..داشتم ميگفتم.اين مرگخواران پست دارن همه جا پخش ميشن.ما بايد جلوشونو بگيريم.احتمالا تام...

سرفه مورگان شديدتر شد.

جيمز سيريوس پاتر با شمشير چوبي روي ميز پريد.
-بابا ولش كنين اون كچلو.دماغ كه نداره.خودم ميزنم گوشاشم قطع ميكنم.مو هاهاها...

صداي سرفه هاي وحشتناك مورگان بين قهقهه هاي محفلي ها گم شده بود.
بعد از ساكت شدن ملت محفلي سيريوس نقشه را از روي ميز جمع كرد.
-خب و اما دليل اصلي جلسه امشبمون اينه كه جاسوس ما به ما خبر داده كه اطلاعات مهمي از اسمشو نبر جمع كرده و امشب براي دادن گزارش به اينجا مياد.ديگه كم كم بايد برسه.

مورگان خطر را حس كرده بود.فرصت خوبي بود.تصميم گرفت بعد از فهميدن هويت جاسوس هر طور شده از محفل خارج شود.همينقدر اطلاعات براي لرد سياه كافي بود.

ملت محفلي در سكوت منتظر رسيدن جاسوس شدند.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷
#69

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
چند دقیقه بعد از دادن معجون به مورگان.

- بابا اومدم دیگه.صبر کن زیپمو ببندم.اه.چه آدمی هستیدا.تو مرلینگاهم آدمو تنها نمیذارن.شاید آدم امر به معروفی چیزی داشته باشه.
-بیا بیرون جان مادرت.در حال ترکیدن بسر میبرن ملت این جا!

مورگان(بیل)در مرلینگاه را به آرامی باز کرد و به ملت صف کشیده نگه انداخت:
خب اگر اینقدر لازم داشتید زود تر میگفتید میومدم بیرون.
سیریوس با دستانش مورگان رو به کنار زده و با زور و سختی وارد مرلینگاه شد.مورگان نگاهی به در مرلینگاه کرده و سپس،بسوی اتاق نشیمن راه افتاد.به دور وبر خود نگاه کرد.جیمز که از دامبول نجات پیدا کرده بود،همچنان در حال لوگو بازی بود.گویا به تازگی ساختن آمریکا را به اتمام رسانده و مشغول ساختن اروپا شده بود.
- عزیزم یکم دیگه ادامه بدی مجبور میشیم بریم تو حیاط بخوابیما!کل خونرو لگو گرفت.
- ولم کن بیل.تازه رسیدم به هاگزمید.میخوام یویو فروشی هم بسازم!
-بچه جون شاید عمو لارتن و لیلی بخوان کارای مربوط به بزرگا بکنن نخوان تو اینجا باشی.اصلا برو ببین آلبوس چکارت داره.برو...برو بچه.


اشک در چشما جیمز حلقه زد.نگاهی بس بیگناهانه به مورگان کرد.یویوی خود را برداشت و بسوی اتاق آلبوس رفت.
در همین هنگام بود که ناگهان،صدایی بس بلند از سوی مرلین گاه شنیده شد:
بوقیی سیفون چرا کار نمیکنه....من حالا با اینا چکار کنم؟

مورگان نگاهی از روی خجالت و ترس به در مرلینگاه!! انداخت وداخل آشپزخانه شد.بوی پلوی سوخته شکمش را قلقلک میداد.کمی نزدیک تر به مالی شد و از او پرسید:
کی ناهار میل میکنیم؟

مالی با دیدن بیل،وی را آنچنان در بر گرفت که نفسش بند آمد:
تو روخدا ولم کن...از اونا خوردم سوال پرسیدم...بیخود کردم...تورو به مرلین ولم کن خفشه شدم.
- من اگر تورو بقل نکنم کی رو بقل کنم؟اون آرتور که حتی شب ها هم رادیو و این جور چیزا رو بقل میکنه میخوابه.ناهار رو هم بعد از جلسه میخوریم.
- جلسه؟


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۲:۴۵:۱۲



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷
#68

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
محفل ققنوس...

مورگان که پس قطع ارتباط تلفنی با مقر مرگخواران، شدیدا احساس بیکاری می کنه برای هزارمین بار سیفون رو می کشه. بالاخره بعد از مدت ها ، صدای چندرگه ی اتاق دامبل قطع میشه و همزمان دامبل با عصبانیت فریاد میکشه: سیفید... سیفید... جیمزی بیا.

بیرون از دستشویی آسپ در حالی که به شدت اشک می ریزه ، چند بار جیمز سیریوس با ملایمت هل میده و به آغوش می کشه و سپس به طرف اتاق دامبل روانه می کنه.

آسپ:

جیمز: ( نهایت معصومیت و ناآگاهی!!! )

کمی اون طرف تر سیریوس یه دفعه شروع می کنه به خودزنی و اظهار ناتوانی از اینکه نمی تونه نوه اش رو نجات بده!

بازگشت به دستشویی محفل...

مورگان شدیدا خسته شده و در حالی که دست راستش رگ به رگ شده و غیر قابل استفاده است ، با دست چپ سیفون رو می کشه تا همچنان پوشش خودش رو حفظ کنه!!

تق ... تق... اهم... اهوم...!! ( افکت اجازه گرفتن برای ورود به دستشویی)

مورگان پس از اینکه کمی به این حالت اطرافش رو نگاه می کنه ، تصمیم میگیره که جواب بده. بنابراین صداش رو کمی کلفت می کنه و میگه: ( نکته: صدای مورگان نازک تر از صدای بیل بوده! )

چیه؟!

- باب بیل یه ساعته اونجایی! بیا بیرون، کار دارم...اههه!

سیریوس این جمله رو باغمگین ترین لحن ممکن ، همراه با هق هق میگه و مشت محکمی به در می کوبه.

- هووم... کار دارم، نمیشه! برو از یه دستشویی دیگه استفاده کن!
در همین لحظه صدای فریادی حاکی از تعجب از طرف ملت محفلی به گوش می رسه.
- برو بوقی! .... دستشویی دیگه ،کجا بود؟!... تا سه می شمرم ، نیومدی بیرون هم خودم رو میکشم هم تو رو!
- بوقی ارزشی... یعنی یه دستشویی دیگه توی این ساختمون به این بزرگی پیدا نمیشه؟!


کیلومتر ها آن طرف تر ... خانه ی ریدل ها...


بلیز برای دومین بار با گلگو تماس گرفته و باز هم با منشی تلفنی مواجه میشه:

نقل قول:
الو ... شما با تلفن شخصی گلگو تماس حاصل کرد ... در صورتی که میخواید ای اس ال بدید عدد یک را فشار دهید .. اگر خیلی جیگر هستید عدد دو را فشار دهید .. اگر قصد دوست شدن با گلگو رو دارید عدد سه را فشار دهید. اگر میخواید راز و نیازی کرده باشید عدد چهار رو فشار بدهید ... اگر کار متفرقه دارید عدد پنج را فشار دهید ..


بلیز برای ارتباط سریع تر با گلگو عدد چهار رو فشاری میده:

- الو لطفا نام و آدرس خودتون رو بگذارید تا در لیست انتظار قرار گرفت... شماره ی داوطلبی شما 53 بود...

ملت مرگخوار: !!!!!!

لرد: دوباره بگیر... از همون اول هم شدیدا با این ایده مخالف بودم... مونی سریعا یه بطری معجون مرکب بر میداری و خودت رو می رسونی به محفل، از طریق پنجره ی دستشویی میدی به مورگان... این هم از موی بیل !

و با دست یه کپه از موی بیل که در سرتاسر اتاق ریخته بر میداره و به آنی مونی میده ، سپس یه تصویر کاملا واضح از پنجره ی دستشویی محفل به آنی مونی ارائه می کنه .

ملت مرگخوار: عجب!!
لرد:

....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۹:۱۷:۵۳
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۹:۵۶:۲۷
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۹:۵۹:۴۷

تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷
#67

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مقر فرماندهی مرگخواران ...

مرگخواران موفق به برقراری ارتباط با مورگان شدن ...
بلیز: مورگان اونجا چه خبره؟
- کیــــــــــــــــــــــــــــــش (صدای آب)
مرگخوارا!!!!!!!!!
مورگان: چیزی نیست سیفونو کشیدم صدایی به گوش کسی نرسه ... هیچ خبری نیست .. از اتاق دامبل صدا میاد ... آسپ داره در لوگو بازی (تازه گیا وارد فرهنگ نامه شده) به جیمز سیریوس خونه ساختن یاد میده ... لارتن داره به طرز مشکوکی لیلی رو قلقلک میده ... جینی داره با ماژیک زخم کله زخمی رو پر رنگ میکنه .... بقیم نشستن دارن تام و جری نگاه میکنن و جری رو تشویق میکنن!
بلیز: آفرین مورگان! همینجور ادامه بده ... ما باهات در تماسیم!

تــــــــــــــــــــــــق (صدای گذاشتن گوشی!)
بلیز: ارباب .. جاسوس خوبی رو در محفل مستقر کردیم! به زودی نقشمون میگیره ...

چند ساعت بعد ...

بلیز: مورگان اونجا چه خبره؟
مورگان: آسپ داره در لوگو بازی (تازه گیا وارد فرهنگ نامه شده) به جیمز سیریوس خونه ساختن یاد میده ... لارتن داره به طرز مشکوکی لیلی رو قلقلک میده ... جینی داره با ماژیک زخم کله زخمی رو پر رنگ میکنه .... بقیم نشستن دارن تام و جری نگاه میکنن و موشه رو تشویق میکنن!
بلیز: آفرین مورگان همینجوری ادامه بده با باهات در تماسیم ... ها؟ مرتیکه بوقی اینا رو که یه بار گفتی یه چیز جدید بگو
مرگخوارا!!!!!!!!!!
مورگان: چمیدونم بابا .. مثل اینکه ماموریت جدیدشون همینه که تا یک هفته همین کارا رو کنن ... این لیلی که از بس خندیده داره خون بالا میاره ... جیمز سیریوسم الان جلوی آسپ برج سیرز شیکاگو رو ساخته آسپه کف کرده ... صدای اتاق دامبلم چند رگه شده ... این جینی همه صورت کله زخمی رو خط خطی کرده الان هری داره سرش داد میکشه! این کارتونم تا چند لحظه دیگه سگه بخاطر اینکه تام خونشو خراب کرده لهش میکنه منم که دفعه شونصدمه دارم سیفون رو میکشم کیــــــــــــــــــــــش (صدای سیفون)!

بلیز با عصبانیت گوشی رو قطع میکنه!
مورفین: چی شد؟
بلیز: هیچی ... سوزنشون فعلا گیر کرده!
بلیز با عصبانیت موبایلشو درمیاره و زنگ میزنه ..

اونور خط:
- الو ... شما با تلفن شخصی گلگو تماس حاصل کرد ... در صورتی که میخواید ای اس ال بدید عدد یک را فشار دهید .. اگر خیلی جیگر هستید عدد دو را فشار دهید .. اگر قصد دوست شدن با گلگو رو دارید عدد سه را فشار دهید. اگر میخواید راز و نیازی کرده باشید عدد چهار رو فشار بدهید ... اگر کار متفرقه دارید عدد پنج را فشار دهید ..

بلیز با عصبانیت عدد پنجو فشار میده و در حالی که انگشتاش روی میز ضرب گرفتن منتظر میشه ..
- با تشکر از انتخاب شما ... اگر میخواید گلگو رو ببرید سینما عدد یک را فشار دهید ... اگر میخواید به گلگو غذا بدید عدد دو را فشار بدهید ... اگر تنتان میخاره عدد سه را فشار دهید .. اگر غیر از اینا کاری ندارید یا مزاحم تلفنی هستید کلا غلط میکنید با تلفن شخصی گلگو تماس حاصل کرد و عدد چهار رو فشار دهید!

بلیز: احمق .. منم گوشی رو برمیداری یا به لرد بگم جریمت کنه بری از روی گفتگو با مدیران سه دور بنویسی؟
صدای گلگو: اوه ... شمایید؟ ببخشید .. گلگو داشت متمدن میشد!
بلیز: میخواستم .. بهت بگم یه نامردایی بیل ویزلی رو از چنگمون دراوردن .. تو باید ... پسش بگیری!
گلگو: اوه خون به مغز گلگو نرسید ... گلگو خشمگین .. گلگو رودست خورد! آدرس .. آدرس!
بلیز: میدان گریمولد شماره دوازده یا سیزده .. فرقی نداره به دوتاش سر بزن ...

بلیز با خوشحالی تلفنو قطع میکنه ...
آنی مونی که داره حالش جا میاد:
- چی شد؟
بلیز: هیچی ... به گلگومات تلفن زدم آمار بیل ویزلی رو دادم .. الان میره محفلو نابود میکنه!
لرد: کروشیـــــــــــو! احمق فکر نکردی .. گلگومات مورگانو پیدا کنه اشتباهی تیکه تیکش میکنه؟ نمیفهمی ما الان در مضیقه مرگخوار قرار گرفتیم؟ و یه نفرم برای ما یه نفره؟
بلیز

درریـــــــــــــــــــنگ درریــــــــــــــــــــــنگ!
بلیز برای سومین بار تلفنشو برمیداره و میزنه رو اسپیکر ...
مورگان: الو بلیز ... یه مشکلی پیش اومده ..
بلیز: اره میدونم گلگومات داره میاد تو رو تیکه تیکت کنه .. خبرا زود میرسه دیگه عادی شده! تو فعلا موضعتو حفظ کن تا ما یه فکری بکنیم ...
مورگان: اونش به درک ... من دوباره تغییر شکل دادم .. به شکل خودم برگشتم ... الان تو دستشویی محفل گیر افتادم نمیتونم بیام بیرون ...
اجمعین مرگخواران


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۹:۰۶:۰۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۹:۱۳:۱۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۹:۱۵:۱۶



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷
#66

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

مورگان الكتو با خوردن معجون مركب به شكل بيل ويزلي در آمده است ولي بعد از گذشت چندين ساعت به حالت اولش برنگشته است.مرگخواران مورگان را براي معالجه به سنت مانگو منتقل ميكنند.ولي آلبوس سوروس پاتر كه مطلع ميشود بيل ويزلي در سنت مانگو است براي بازگرداندن بيل(مورگان)به آغوش محفل سنت مانگو را محاصره ميكند.
----------------------------------------
در ورودي سنت مانگو

باد سردي ميوزيد.ابرهاي تيره جلوي نور خورشيد را گرفته بودند.لشگر ميليوني وزارت در مقابل مرگخواران مجروح صف كشيده بودند.هر دو گروه خصمانه به هم نگاه ميكردند.

بيل ويزلي در بين مرگخواران با حالتي ابلهانه لبخند ميزد.وزير سحر و جادو يك قدم جلوتر آمد.
-خوب گوش كنيد.ما براي جنگ به اينجا نيومديم.فقط براي نجات جادوگر بيگناهي كه اسيرش كردين اومديم.حالا بي سرو صدا بيل ويزلي رو به ما بدين كه به كسي آسيب نرسه.وگرنه مجبور ميشم جور ديگه اي رفتار كنم.

صداي بليز از صف مرگخواران به گوش رسيد.
-مثلا چيكار ميكني؟شونصد تا رزرو پشت سر هم ميكني و تو چت باكس هممونو مسخره ميكني؟

آلبوس سوروس با آتش زدن درخت كوچكي كه در مقابلش قرار داشت چوب دستيش راامتحان كرد.
-خب...ظاهرا شما جنگ ميخوايين.باشه.حرفي نيست.ميجنگيم.و بيل رو نجات ميديم.آماده باشين.ده دقيقه ديگه جنگ شروع ميشه.

مرگخواران ميز گردي درمحوطه خالي كنار سنت مانگو تشكيل دادند.
آميكوس كه هنوز موفق نشده بود از در آمبولانس جدا شود همراه در روي كنده درختي نشست.
-وضع ما اصلا خوب نيست.هممون زخمي شديم.بيشتر چوب دستيهامون شكسته.دست راست بليز معلوم نيست به كي پيوند زده شده.آني موني دچار ضربه مغزي شده...گرچه الان باهوشتر به نظر ميرسه ولي با اين وضع چطوري قراره بجنگيم؟

مورفين درحاليكه با چاقوي كوچكي سعي ميكرد اصلاحات لازم را روي دست بليز انجام دهد تا اندازه بدنش شود لبخند تمسخر آميزي زد.
-نظر منم همينه.ما شكست ميخوريم.بليز تو نقشه اي نداري؟

بليز موذيانه به لشگر آسپ خيره شده بود.
-خب...راستش دارم.تا جاييكه ميدونيم بيل ويزلي رفته ماه عسل و تا مدتي قرار نيست برگرده محفل.ميتونين اجازه بديم مورگان رو باخودشون ببرن.فرصت فوق العاده ايه.مورگان ميتونه بره ببينه تومحفل چه خبره.

فرياد آسپ باعث شد ميزگرد مرگخواران به اتمام برسد.
-هي شماها...زود بيايين اينجا و مثل جادوگراي واقعي بجنگين و بميرين.

بليز به سختي حالت چهره اش را از موذيانه به معصومانه تغيير داد.گرچه كار سختي بود ولي موفق شد.
-ببين آسپ عزيز.حالا كه فكر كرديم ديديم حق با شماست.ما با اين وضع نميتونيم بجنگيم.بهتره تسليم بشيم.شما ميتونين بيل ويزلي رو به آغوش محفل برگردونين.

آسپ پيروزمندانه لبخند زد و بيل(مورگان)راتحويل گرفت و بدون تلف كردن وقت بطرف محفل حركت كرد.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۲۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷
#65

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
در سنت مانگو:

پرستاران با عجله از اين اتاق به آن اتاق ميرفتن و درحالي كه هر كدام قسمتي از اعضاي مجروحين را در دست داشتند به دنبال صاحب اصليش ميگشتند.
...هي پرستار حواست كجاست؟اين چيزي كه به جاي دست راستم بهم پيوند زدي پاي چپ آني مونيه!
پرستار كه كلافه شده بود ايستاد و به اثر هنري گروتسكش نگاه كرد!پاي چپ آني موني در جاي دست راست بليز تكان ميخورد و بليز تا جايي كه ميتوانست خودش را از آن دور نگه ميداشت.
پرستار با عصبانيت فرياد زد:يكي به مسئول بخش خبر بده كه برامون نيروي كمكي بيارن.ما اينجا يه لشگر زخمي داريم.آماده باش جنگي اعلام كنه يكي!

اسنيپ در حالي كه سعي ميكرد خودش را به مورگان برساند گفت:نگران نباش الان خودم ميام بهت تنفس مصنوهي ميدم.
ولي هنگامي كه به باقي مانده مورگان رسيد متوجه شد كه عمل تنفس مصنوعي را ماسك اكسيژني جادويي كه در هوا معلق بود انجام ميدهد.
براي همين اسنيپ با ناراحتي به تخت برگشت و منتظر شد كه اكسيژن ماسك تمام بشود!

مدير سنت مانگو كه از اين تعداد مجروحين بي خبر بود براي سركشي به اورژانس امده بود كه با ديدن سيل مجروحين و پرستاران در حال فهاليت در جا خشك شد!
پرستاري كه داشت خون هاي ريخته شده بر روي زمين را جمع ميكرد با ديدن رئيس بيمارستان از جا پريد و گفت:سلام رئيس،يه تصادف اتوموبيل داشتيم.انگار برخورد با يه غول خيلي خيلي فوتي بوده!
رپيس بيمارستان دفترچه اي را كه در دست داشت كنار گذاشت و گفت:خيلي خب،اگه كسي عمل لازم داره بگين همين الان سرپايي عملش كنم،و آستين هايش را بالا زد!

رئيس در حال وصل كردن سلول هاي مورگان بيل نما به جاي اصليش بود كه نگهبان دم در بيمارستان با داد و فرياد خودش را به او رساند و گفت:جناب رئيس،همين الان ئزير سحر و جادو به لشگر ميليونيش پشت در بيمارستان وايساده و منتظره كه شما براي حمله به بيمارستان بهش اجازه بدين!
رئيس نگاهي به بيمارها كرد كه ظاهرا يا بيهوش بودن و يا غرق خواب و بعد با عصبانيت گفت:به اينجا حمله كنن؟زده به سرش؟بهش بگو پاش رو از دم در بذاره تو يا باد شنل يكي از افراد ارتشش رو بياره توي مجدوده بيمارستان من حسابش رو ميرسم!مرتيكه بوقي ميخواد به سنت مانگو حمله كنه.
بعد از گفتن اين جمله دوبباره مشغول پيوند زدن سلول هاي مورگان بهم ديگه شد ولي بعد از چند لحظه متوجه شد سلولي جلويش قرار ندارد.

با تعجب نگاهي به اطراف انداخت و بعد از نگهبان پرسيد:يعني چي؟پس اين مجروح ها كجا هستن؟تا همين چند ثانيه پيش اينجا بودن كه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۵:۳۴ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
#64

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بليز بدون توجه به مشتهاي گلگومات كه روي سقف كوبيده ميشود مشغول معاينه مورگان شد.راننده همچنان با سرعت جنون آميزش پيش ميرفت.

-خب ببينين به نظر من راهش يه جراحي پلاستيك سادس..دماغشو كمي جمع و جور كنيم..بعد موهاشو كوتاه كنيم..
دندوناشم بايد سوهان بكشيم..بعد

-آه...بليز..چرت و پرت نگو.اونجوري نميشه

بووووووووق

به دنبال بوق ممتد و بلند آمبولانس همه جا در سكوت مطلق فرو رفت.
بوي خاك و خون...گرد و غبار و ناله هاي مرگخواران و راننده آمبولانس.

گلگومات كه در اثر شدت ضربه از روي سقف پرت شده بود پس از برخورد با يك درخت از جا بلند شد و با جديت بطرف آمبولانس دويد ولي از آنجاييكه آيكيويي در حد يك خيار داشت دوان دوان از كنار آمبولانس رد شد.ظاهرا فراموش كرده بود كه دنبال چه چيزي بوده.چون پس از طي مسافتي با حالتي گيج وسط خيابان ايستاد و مشغول خاراندن سرش شد.

مرگخواران مجروح داخل آمبولانس چپ شده گير افتاده بودند.

اسنيپ ناله كنان با دستش به دنبال چيزي ميگشت.
-مورگاااان..كجاااايي؟صبر كن...فكر كنم پام شكسته.ولي مهم نيست.جون تو مهمتره.به محض اينكه بتونم پاي بليزو از روي سرم بلند كنم ميام و دوباره بهت تنفس مصنوعي ميدم.

آميكوس كه از در آويزان بودبه محض تصادف به همراه در از آمبولانس به بيرون پرت شده بود.بدون آنكه در را رها كندبه سختي از جا بلند شد.صورتش غرق خون بود.
-بليز..بليز جونم.مردي؟الهي بميرم من.پس اون يكي دستت كو؟چرا سرت اينجوري شده؟

بليز با عصبانيت سرش را كمي بلند كرد.
-ابله اون سرم نيست.سرم اينطرفه.دستامم اينجاست.اونا بايد دستاي آناكين باشه.كمك كن بياييم بيرون.

آميكوس چوب دستيش را كه كمي دورتر روي زمين افتاده بود برداشت.
-پريمنتو

آمبولانس تكان كوچكي خورد و به آرامي به حالت اولش برگشت.مرگخواران دست و پا شكسته به سختي از آمبولانس خارج شدند.ولي قادر به راه رفتن نبودند.آميكوس گوشي بليز را به سختي وبا تهديد گرفت.
-الو.سلام.سنت مانگو؟بله.چند تا مجروح داريم.يكيشونم دابل مجروحه.يعني از قبل مجروح بود.الان دوباره مجروحتر شد الان.اسامي؟بليز زابيني.نام پدر؟ نميدونم بابا.تو پروفايلش نوشته مامانش هفت تا شوهر داشته.نفر بعد مورگا....يعني چيز... بيل ويزلي..بعدي...

پانزده دقيقه بعد

آمبولانس سريع السير سنت مانگو از راه رسيد.بعد از بار زدن!!مجروحان بطرف سنت مانگو حركت كرد.

آلبوس سوروس پاتر در راه خانه ريدل
ريم ديم ديريم.
-الو...آماندا؟مگه نگفتم در طي ماموريت مزاحم من نشين.تمركزم به هم ميخوره.همين كارا رو ميكنين كه سارا استعفا ميده . ديگه.چي؟بلند تر بگو...بابا مگه تو پاتروناس بلد نيستي درست كني؟چرا زنگ ميزني؟

صداي گريه از پشت خط به گوش ميرسد.

-خب حالا گريه نكن.فهميدم.مهم نيست.مينروا يادت ميده.آلوهومورا كه بلدي؟خب.عاليه....با استفاده از اون گوشي موبايلتو باز كن و با يه اس ام اس كوتاه توضيح بده ببينم موضوع چيه.

سي دقيقه بعد

ديم ديم ديم ديم
ظاهرا آماندا موفق به ارسال اس ام اس شده بود.آلبوس سوروس با دستپاچگي مشغول خواندن شد.
-(خانه ريدل نرين.بيل ويزلي منتقل شده به سنت مانگو.مرگخوارا زخمين.ميتونين راحت نجاتش بدين).

چشمان وزير با خواندن اس ام اس برق زد.بطرف لشگر ميليونيش (كه آماندا هم جزوش بود)برگشت.
-لشگر عزيزم.
پيش به سوي سنت مانگو.بايد بيل ويزلي رو به آغوش دامبل....نه...يعني... محفل برگردونيم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۵:۳۷:۳۰



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۴:۵۳ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
#63

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
راننده که شدیدا هول شده و در عین حال بیخیالِ هدفونش شده و بی توجه به آهنگ : ما یه مشت سربازیم جون به کف ، عزرائیل با اکیپه ما جوره پس در حال پیچیدن به این طرف و اون طرف هست و مدام از آیینه چک میکنه پشت سرش رو

گلگومات بدون توجه به اطرافیان و ماگل هایی که با تعجب به این جماعت خیره شدن ، یه دورخیز خفن کرد و با یه پرش جانانه ، رو سقف آمبولانس نزول اجلال فرمود !

خلایق مرگخوار که تو آمبولانس و بیرونش آویزون بودن فریاد زدن :
- یا ریش مرلین ! الان آمبولانس صاف میشه هم سطح خیابون .

ولی کسی نمیدونست که گلگومات ، تحت برنامه رژیمی هومیوپاتی قرار گرفته و مقدار بسیار زیادی وزن کم کرده و همش پفه فقط !

سقف آمبولانس یه نیم متر ناقابل فرو رفت و گلگومات انگار روی ننو دراز کشیده باشه ، کم کم داشت خوابش می برد که صدای آهنگی که راننده گوش میداد ، هشیارش کرد :

- این آهنگای زاقارت ( کپی رایت از یکی از دوستان قدیمی ) چی بود ؟ گلگو خوشش نیومد . مردک ، آریان باید گذاشت ... گلگو فقط آریان گوش داد !

و با مشتش به سقف اتاقک راننده کوبید . راننده با ترس ، یه ترمز محکم گرفت که باعث شد همه ملت مرگخوار از بیرون آمبولانس پرت بشن تا ته آمبولانس و روهم روهم قرار بگیرن .

شدت پرتاب باعث شد که کف اتاق لرد ( که مورگان باهاش یکی شده بود ) با زاویه قائمه تا بشه و پاهای مورگان صاف بیان بالا تا چشمش . و به اینوسیله روش نوینی برای احیای اموات به ثبت رسید . به طور معجزه آسایی به سبک فیلمهای زاقارت ( بازم همون کلمه ! ) هندی ، مورگان چشاشو باز کرد و گفت :
- من کجام ؟ اینجا کجاست ؟

گابریل ( البت ... نمیدونم پرسی از کجا گابریلو پیدا کرده قبلا هم گابر تو این سوژه بوده ؟ ) با قبافه بی تفاوتی گفت :
- تو اینجایی . اینجام همون جاست !

اسنیپ :
- اوه مورگان ! من تو رو زنده کردم ! من حالتو خوب کردم ! من یه نابغه م !

آناکین :
- تو فقط لقمه بعدی گلگوماتی . ببین داره سقفو میاره پایین .

بلیز ، با قیافه حق به جانب و نگاه عاقل اندر سفیه به بقیه نظری انداخت و گفت :
- صداشو نمی شنوین ؟ با این آهنگی که راننده گذاشته ، داره اون بالا می رقصه ! فعلا خطری نداره . خوب ... حالا که مورگان زنده و سالمه ( ) و گلگو هم که مشغوله یه فکری واسه این ریخت و قیافه محفلی مورگان بکنیم .

و همه ، تو همون آمبولانس میزگردی بدون حضور ارباب خودشون ، تشکیل دادن .

از درخواست نقد پشیمون شدم ، مای لرد ! آخه این پست خیلی چرت و پرته تصویر کوچک شده
سنگین ترم که نقد نشه ! آبروم میره تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۴:۵۹:۳۹
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۱۶:۵۹:۵۷


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
#62

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
یه صحنه راننده از آینه بغل به بیرون نگاه میکنه و غول بیست و پنج فوتی ای رو میبینه که به سمتشون میدوئه ....
راننده: مووووووییییییییییییییییییییییییییخخخخخخخ (صدای گربه وقتی میترسه)
اییییییییییییییییییییی (صدای از جا کنده شدن ماشین ، شتاب گرفتن ماشین)
نکته: در پشت آمبولانس رو یادشون رفت ببندن!


آمیکوس که به طرز فجیعی بدلیل باز بودن در آمبولانس آویزون شده به ماشین ، سعی میکنه در برابر بردنش توسط باد مقاومت کنه ، ولی در فکر این هست که چطور با این دور پلیسی های راننده آمبولانس میتونه دووم بیاره !


گلگومات که بدون توجه به موانعی چون درخت های چندین متری ! ماشین ها و کامیون ها و کمرشکن ها ! و همچنین خانه های که سره راهش وجود داره ، دنبال آمبولانس میدوه و البته هر از گاهی مکث میکنه و با عصبانیت دو سه مشت به سینش میکوبه که بگه آره ، منم غولم ! و دوباره به دویدن ادامه میده .


آناکین که با کلی تلاش به سقف آمبولانس چسبیده ! فریاد میزنه : مرتیکه های بوقی ! اون درو ببندید دیگه ! بزارید فقط نجات پیدا کنید ، تک تکتونو میخورم


فنریر که با ناخن های چندین سانتیش به ملافه های انتهای آمبولانس چنگ میزنه ، ناله کنان میگه : یا اون درو میبندی ، یا قول میدم دفعه بعدی که ماه کامل شد ، تو زودتر از من گرگینه بشی زابینی !


بلیز که با کلی تلاش پایه تخت اضافه رو گرفته ، من من کنان میگه : ای کوفت ... کورید مگه ؟ میبینید که من توی وضعیت بد تریم ! ای بابا ، اسنیپ اون احمقو ولش کن ، پاشو این دره لامصبو ببند !


اسنیپ که از دقایقی پیش در حال ارائه ! تنفس مصنوعی به مورگان هست و به نظر میرسه لحظه به لحظه گرم تر میشه و انرژی بیشتری پیدا میکنه ، با حرکت چشم و ابروهاش میگه : ای بابا ! بوقی مگه کوری ؟ ول کنم که این ابله میمیره !


گابریل که نرده های پنجره آمبولانس رو گرفته و با بی میلی مشغول صاف کردن مژه هاش توی شیشه پنجره هست ، فریاد میزنه : مردک اونو ولش کن ! و با نفرت به الکتو نگاه میکنه و ادامه میده : حالا خوبه این مورگانه چیزه بچسبیم نیس ! خوبه حالا این پسره کی بود سفیده ، خوشگله ... هری دیگه


راننده که شدیدا هول شده و در عین حال بیخیالِ هدفونش شده و بی توجه به آهنگ : ما یه مشت سربازیم جون به کف ، عزرائیل با اکیپه ما جوره پس در حال پیچیدن به این طرف و اون طرف هست و مدام از آیینه چک میکنه پشت سرش رو


بوققققق !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۲۲:۱۰:۲۹

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.