هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه ها:

سوژه ها با همفکری و مشورت ایوان روزیه تعیین شده!

سوژه دوئل مورگانا لی فای و ابرفورث دامبلدور:
انتقام!


سوژه دوئل آلبوس سوروس پاتر و بادراد ریشو:
آخرین ملاقات!

آخرین ملاقات رو میتونین یک ملاقات دوستانه در نظر بگیرین یا برعکس.


سوژه ها ساده انتخاب شده که دست نویسنده ها برای نوشتن بازو قضاوت درباره نوشته هاشون راحتتر باشه.


برای زدن پستاتون شش روز فرصت دارید.(یعنی تا 12 شب دوشنبه 24 فروردین)

موفق باشید و سعی کنید زنده بمانید!




Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
درود بر سیاهترین جادوگر قرن اخیر! لرد ولدمورت کبیر!

می خواستم شخص آلبوس سوروس پاتر رو به دوئل دعوت کنم اگر ممکنه!
سوژه هم جدی باشه ، کلاً یک جوری باشه که بشه نوشت! سوژه باز و آزادی داشته باشه.

ممنون.


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
سیــــــــــــــــــلام خدمت مای لرد عزیز.
نه منصرف شدم لردتون مال خودتون ما یه آلبوس دامبلدور داریم واسه 70 80پشتمون بسه

خواستم با احترام و خواهش بسیار لیدی مورگانا رو به دوئل دعوت کنم.موضوعم جدی باشه بهتره،خفن،ترسناک،کشت و کشتار و ...

ممنون


ویرایش : به قول این ملت ورزشی،من واسه برد نمیام،میام که خوب رول بنویسم.لیدی جونیور استاد منه


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۸ ۱۵:۲۰:۵۲
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۸ ۱۵:۲۴:۲۲

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مای لرد

بلاتریکس چون خیلی از دوئل با من می ترسه و گفته دلش نمی خواد با من دوئل کنه، دعوتم رو پس می گیرم.

پ.ن: کاملا انکار می کنم که کروشیو هایی به من زده شده و اینکه گفته شده اگه می خوام بمیرم حاضره با کمال میل و در سکوت این کارو بکنه و نیازی به گیس کشی در حضور جمع نیست.



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مای لرد

می خوام یه نفرو به دوئل دعوت کنم که عزیزترینه. کسی که تا حالا خواهر جونم بوده و حالا می خواد خواهر جون یکی دیگه بشه.

بلاتریکس لسترنج.



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۴:۲۸ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نتایج دوئل:

مری باود و تد ریموس لوپین:

امتیازات ایوان روزیه:
تد ریموس لوپین:29 امتیاز -مری باود:29 امتیاز

امتیازات لرد ولدمورت:
تد ریموس لوپین:30 امتیاز-مری باود:27 امتیاز

امتیازات نهایی:

تد ریموس لوپین:29.5 امتیاز-مری باود:28 امتیاز

برنده دوئل:تد ریموس لوپین

----------------------------------------------
دوئل پرسی ویزلی و مری باود:

موضوع:شنل نامرئی

زمان دوئل به درخواست دوئل کننده ها محدودیت نداره.درباره درخواست داوری به تدریموس لوپین اطلاع داده شد.در صورت عدم موافقتشون به دوئل کننده ها اطلاع داده خواهد شد که داور دیگه ای انتخاب کنن.




Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
نقل قول:
من مری باود رو میخوام !


من خودم هزارتا خاطرخواه دارم ، یکیش همین اربابه ...

منتهی اگر میخوای دوئل کنی ، باشه من دوئل رو قبول میکنم ... البته پست اول رو باید خودت بزنی پرسی ... و زمان هم نداشته باشه مسابقه !

پ.ن : لرد ...


به پرسی :

بله دیگه جای اصیل زاده ها با خون قر قاطیا عوض شده ،

در ضمن :

هیشه به موقع ترسیدن شجاعته !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۹:۳۱:۵۰

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
من مری باود رو میخوام !
داورا هم ترجیحا ارباب و تد باشن !
هر کسی زودتر تحویلش بده ، هزار تا پست بهش میدم !

ویرایش :
دوست دارم موضوع ِ دوئل شنل ِ نامرئی باشه ! فکر کنم مری هم بپسنده !

پرسی عزیز
متاسفانه درخواست دوئل شما توسط مری باود رد شد.



به ارباب :
چی ؟! نفهمیدم چی شد ؟! یه گند زاده جرات کرده پیشنهاده منو رد کنه ؟! برو کنار بینم ، بزنم شپلخش کنم بوقیو


به مری :
پست ِ اول با من دیگه ؟! هنوز برای ترسیدن خیلی زوده مری !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۸ ۱۰:۵۲:۴۵
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۸ ۱۴:۰۹:۴۴
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۸ ۲۰:۳۷:۰۹

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- تو کی هستی!!؟

لبخند زد و چوبدستیش را از جیب ردایش بیرون کشید. تدی رنگ به چهره نداشت. اخم کرده بود و در مقابل عمل ساحره ی ناشناس، او هم چوبدستیش را بیرون کشید و به آن چشم های خاموش خیره شد.

یک سال قبل

- من از شماها انتظار دارم و برای برآورده شدن انتظاراتم فشار میارم، در صورتیکه انتظاراتمو برآورده نکنین...

فیششششششش!

طلسم سبز رنگی که درست از کنار گوش آلبوس پاتر گذشت، علاوه بر قطع کردن صدای فریادش، کلاه وزارتش را نیز کمی کج کرد.
آسپ پشت سنگر خم شد و بدون اینکه کلاه را، که جلوی دیدش را گرفته بود بالا بزند دوباره خطاب به برادرانش فریاد زد:

- در صورتیکه انتظاراتمو برآورده نکنین ازتون شاکی میشم!

در همان لحظه طلسم سرخ رنگ بلیز زابینی با صدای "ویژژژ" از مقابل چهره های متعجب تدی و جیمز عبور کرد.
کودتا مدتها بود که جریان داشت و به نظر می رسید از یاران وزیر، تنها دو برادرش مانده بودند. از معاون و دیگر کارکنانش خبری نبود، لشکر عظیم وزارت به طرز عجیبی ناپدید شده بود و تنها همان دو برادر مانده بودند که روزهایشان را پشت سنگری خاک گرفته، به محافظت از وزیر سپری میکردند……..

هفته ها از آن واقعه گذشت. در این مدت لشکر وزارت دوباره به طرز عجیبی بازسازی شده بود و معاون وزارت جدیدی به روی کار آمده بود. دو جادوگری که زمانی سپر بلای وزیر بودند، دیگر به درد نخور و ممد شده و به دستور آلبوس پاتر، به یکی از ویرانه های دورافتاده ی لندن تبعید شده بودند. وزیر کاملا از وضع موجود راضی بود، همه چیز تغییر کرده بود، بهم ریختگی های کودتا جبران شده بود و از همه مهم تر آنکه وزارت دوباره سرپا بود و هم چنان کلاه وزارت را بر سر داشت - تنها چیزی که به نظر می رسید کوچکترین تغییری نکرده؛ هنوز همان طور کج بر روی سر صاحبش نشسته بود و دیدگانش را مخفی میکرد.

- محفلو ببینین!

ممد، زیر نور شدید خورشید، دست چپ را سایبان چشم هایش کرده بود و با دست دیگر، ویرانه ای را به وزیر نشان میداد. آلبوس سورس پاتر که سوار بر جاروی شخصی اش همراه با معاون و بادیگارد ها و ممد های فراوانش برای سفر های استانی! راهی کارخانه ی چکش سازی واقع در کوچه ی دیاگون بود، با صدای ممد سرش را برگرداند. نگاه وزیر مستقیما به سوی ویرانه بود:

- توهم زدی ممد!

سایه ای چشمانش را پوشانده بود و قدرت بینائی را از او سلب کرده بود.
لبه های کلاه از شدت گرما سست شده و تا روی بینی اش پایین آمده بود اما حتی ذره ای کلاه را جا به جا نکرد، در آن روز تابستانی و زیر آن آفتاب سوزان با همه ی وجود گرما را به جان می خرید ولی دست به کلاهش نمیزد.

و باز هم گذشت...
کلاه روز به روز گشادتر میشد، به نظر می رسید هر چه میگذشت الیافش بلند تر میشدند. اما دیگر رشد کلاه کافی بود! آلبوس پاتر در آستانه ی پایان وزارت قرار داشت و وقت آن بود که کلاهش را بردارد. آلبوس پاتر با بی میلی دستانش را به سمت کلاه برد، لحظه ای تردید کرد... وزیر بعدی یک جن بود، چه نیازی به کلاه داشت؟اصلا در سایز و ابعاد کلاه نبود... کلاه تمام هیکل وزیر بعدی را میگرفت.
او کلاهش را برنداشت، اما حتی برای یک لحظه به سراپای خودش نگاهی نینداخت و هرگز ندید که این خودش بود که زیر کلاهش محبوس شده بود.
آلبوس کلاه را به عنوان یادگاری از دوران طلایی وزارتش، نزد خود نگه داشت.

همان دوران – همان ویرانه ی لندن

- هی جیمز...این جا رو ببین...این برات آشنا نیست؟

جیمز سرش را خم کرد و به قاب عکس کوچکی که تدی در دست داشت نگاه کرد. گرد و غبار روی شیشه ی ترک خورده ی قاب نشسته بود و از همین رو، تصویر متحرک درون قاب، واضح نبود. اما جیمز فراموشکار نبود. بغش گلویش را گرفته بود و در حالی که عکس پشت پرده ای از اشکهایش می لرزید، گفت:

- باب بزرگ سیریوسه!

تدی با ناباوری به عکس دوباره نگاه کرد:

- پس اینجا چیکار میکنه؟

دو برادر دقایقی به هم خیره شدند و بعد، هر دو با هم سرهایشان را به اطراف چرخاندند... تکه کاغذ ها و نقشه های سوخته، میز و صندلی های قدیمی شکسته، ظروف نقره ای خرد شده و پلاکی زنگ زده که شماره ی دوازده را نشان می داد.

جیمز پشتش را به تدی کرد و به سرعت با آستین ردایش، اشکهایش را پاک کرد. نفس عمیقی کشید که به صورت آهی طولانی خارج شد:

- اینجا قرارگاه محفله...این ویرانه گریمالده...
.
.
.

در همین روزهای پایانی وزارت بود که فکری به ذهن وزیر و کلاهش خطور کرد، فیلش یاد هندوستان کرده بود، به یاد آورد که زمانی محفلی هم وجود داشته است...

آلبوس سورس پاتر در مقابل خانه ی شماره دوازده گریمالد، ظاهر شد.
دو برادر مقابل هم ایستاده بودند.

- جیمز! این منم،آل! من برگشتم...

جیمز با سوءظن به وزیر سابق نگاه کرد، او هنوز کلاه را بر سر داشت.

- چرا برنمیداریش آل؟
- چی رو؟
- همونی که رو سرته!
- هممم...خب تازگیا سنگین شده جیمز...هممم..نمیتونم، یعنی نمیشه، یعنی نمیخوام... فراموشش کن! من آلبوس دامبلدور جدیدتون رو تازه دیدم...هممم...میدونی قبلا مرگخوار بوده؟
- قبلیشم مرگخوار بود. تو همیشه اینو یادت می ره!
- اما اون نباید اینجا بمونه جیمز...گراپـ.. چیز یعنی دامبل ... این من و توییم که باید محفل رو سرپا نگهداریم جیمز، برادران پاتر باید سران محفل ققنوس شن،اینجا خونه ی پدری ماست!
- منظورت چیه؟
- اون پیرمرد اضافه اس جیمز. باید حذف شه...

آلبوس سورس، جیمز و کلاه لحظاتی را در سکوت به یکدیگر چشم دوختند... جیمز شروع به دویدن کرد... باید به دامبلدور خبر می داد، تدی باید می دانست! ....

صدایی نا آشنا، چیزی را که در ذهن آلبوس میگذشت، بلافاصله بر زبان آورد!

بکشش!

-آواداکداورا!

طلسم سبز رنگ فضا را شکافت و بر کتف پاتر بزرگ نشست.

- من...من کشتمش...

کار درست رو کردی!

صدای وحشتزده ی تد ریموس لوپین در راهروی گریمالد پیچید :

- تو چیکار کردی آل؟

- حالا باید چیکار کنم؟

حالا نوبت تدیه.

- نه!

چرا! تو جیمز رو کشتی...بکشش وگرنه اون ترو میکشه!

- نه، من نمیتونم!

تد ریموس لوپین بی حرکت ایستاده و به پیکر بی جان جیمز چشم دوخته بود.
آلبوس سورس بلاخره دست هایش را روی کلاه گذاشت، باید آن را از سرش جدا میکرد... کشتن جیمز شاید کار راحتی بود اما قادر به کشتن تدی نبود... با همه ی وجود تقلا کرد... نمی خواست دستش به خون تدی آلوده باشد... با هر تلاش، دردی وحشتناک در همه ی وجودش می پیچید... قادر به جدا کردن کلاه نبود... کلاه جزئی از وجودش شده بود!

دوران خوشی با هم داشتیم آل!

آلبوس از آن لحن صدا، لرزشی در اندامش حس کرد.

ولی دیگه وقتشه...!

صدای خنده ای شیطانی در گوشهایش طنین انداخت. قبل از آنکه آلبوس سورس کوچکترین حرکتی کند، کلاه که دیگر تا مچ پاهایش را گرفته و او را تبدیل به یک کلاه بزرگ و متحرک کرده بود، دوباره و به آرامی به اندازه ی طبیعی خود برگشت، کوچک و کوچک تر شد و سر جای اصلی، بر روی سرش قرار گرفت. اما شخص دیگری زیر کلاه بود! با پوزخند کلاه را به گوشه ای پرتاب کرد.

- تو کی هستی!!؟

لبخند زد و چوبدستیش را از جیب ردایش بیرون کشید. تدی رنگ به چهره نداشت. اخم کرده بود و در مقابل عمل ساحره ی ناشناس، او هم چوبدستیش را بیرون کشید و به آن چشم های خاموش خیره شد.
مری زمزمه کرد:

- تو باید مرگ یکی از اونا رو انتخاب میکردی تدی!
- من حتی نمیدونم تو کی هستی! یه مرتبه از کجا پیدات شد؟ تو اصلا چیکاره ای که واسه همه تعیین تکلیف میکنی و به خودت اجازه میدی واسه مرگ و زندگی دیگران تصمیم بگیری؟
- مهم نیست که من کی هستم؛ مهم اینه که به هدفم رسیدم، البته به چیزی بالاتر از هدفم... دیگه نه صدای جیغ های جیمز به گوش میرسه و نه غرغرهای نا تموم آل!

و دوباره خنده ای مستانه سر داد.
صورت تدی سرخ شده بود... حقیقت تلخ و کوبنده بود! برادرانش را از دست داده بود... یکی به دست دیگری کشته شده بود و آن یکی به دست وسوسه های بی پایانش!
حق با آن ساحره بود، دیگر مهم نبود که کیست... دیگر مهم نبود که چقدر خودش را دانای کل می دانست... دیگر مهم نبود که چه رازی داشت... می توانست آن رازها را با خودش به گور ببرد، بهر حال چه کسی از مرگ یک ناشناس ناراحت میشد؟!


تصویر کوچک شده


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
انتخاب زندگی برای یکی از دو فرزند پسر پاتر !


- خیلی خنگی تدی ... خیلی خیلی خنگی !



باد سردی می‌وزید ، بارش باران ساعتها بود که ادامه داشت و هرگز خیال آرامش آسمان به ذهن هیچ یک از جادوگرانی که از دو روز قبل در خانه ریدل تجمع کرده بودند تا نتیجه نهایی آخرین مسابقه بزرگ سال را مشاهده کنند خطور نمی‌کرد .

حتی آسمان نیز شرایط همراهی را داشت ، لحظه ای از تکاپو نایستاده بوده و هر لحظه بیشتر و بیشتر اضطراب خود را خالی می‌کرد ، او نیز بارها فریاد بلندی از اعتراض همانند دیگر حاضرین معترض کشیده بود و چندین مرتبه آتش وجودیش را همچون صاعقه ای به قصد جان خانه ریدل فرستاده بود ، اما سیاهی دوامی چندین هزار ساله بر پیکر ایستادگی داشت .

اوج هیجان خانه ریدل در طبقه دوم ساختمان ، در اتاقهای دو شرکت کننده اصلی مسابقه قرار داشت ، بیشتر حاضرین در طبقه پایینی افرادی بودند که برای تماشای پایان کار بدین محل نفرین شده پای گذاشته بودند ، جمعیتی که سراسر احساسات گوناگونی از سرانجام کار را در خود پرورش داده بودند ... پرورش ختم زندگی یک انسان !


اتاق مری باود ، ساعت 14.54 دقیقه تا شروع مسابقه !


*** : میدونی که انتخاب سختیه ، چرا بازم داری اینطوری رفتار میکنی ؟
مری : تو که انتخاب من رو میدونی ... چرا اصرار داری من روی این قضیه بازم فکر کنم ؟
*** : برای اینکه فکر میکنم تو اشتباه میکنی ؟ میدونی جیمز چقدر برای من مهمه ؟
مری : آره ... دقیقاً همون قدر که بتونی با دستات نابودش کنی ، به اندازه ده تا انگشت ... ها ها ها ...

محفل رسمی برگزار کننده مسابقه ، 13 ساعت تا شروع مسابقه !

هوکی : بس کن بلیز ... دیگه حالم داره بهم میخوره ، چقدر راه میری ؟

تعداد معدودی جادوگر در اتاق اصلی گردانندگان مسابقه ، تجمع کرده بودند ، اما به جز بلیز زابینی که تکاپوی خاصی داشت و برای تک تک لحظه های روز مسابقه در حال برنامه ریزی بود ، هیچ یک توان بکارگیری ذهنش را نداشت .

وزیر سحر و جادو که خانه ریدل را برای برگزاری این مسابقه از لرد ولدمورت مدتی قرض گرفته بود ، و یا به گفته‌ی جمعی از حاضرین لرد آنجا را برای اعاده حیثیت تصمیمهایش مدتی در اختیار یاران وفادارش قرار داده بود ، نیز در مجمع حضور داشت ، اخرین نفری که بدین جمع وارد شده بود مورگانا لی فای بود که تقریباً به نامه های مکرری که برای دعوت وی فرستاده شده بود جواب منفی ارسال کرده بود ، اما اکنون او نیز در آن جمع حضور داشت .

بلیز : اگر یکم عقل داشتی حداقل درک میکردی که وقتی تو هیچی از خودت نداری ، یک نفر باید به جات فکر کنه ، اگر من هم فکر نکنم دیگه هیچی باقی نمیمونه ، مثل همین چند روزی که من نبودم و هیچ حرکتی نتونستی بکنی !
هوکی : این کاریه که خودت شروع کردی ، پیشنها مسابقه از تو بود ، خودتم باید تمومش کنی ... پس دیگه فکر نمیکنم حرفی ...

ناشناس : پیشنهاد این مسابقه حاصل همفکری هممون بود ...

حاضرین مجمع با شنیدن صدای ناشناس لحظه ای از حرکت ایستاده و به طرف او برگشتند ، شخص دیگری بعد از مورگانا وارد اتاق نشده بود و او قطعاً اخرین نفر بود ، پس او چه شخصی بود که مدتها در سایه بسر میبرد ؟

اتاق تد ریموس ، ساعت 7.47 دقیقه تا شروع مسابقه !

تد ریموس آرام و قرار نداشت ، از ساعات اولیه شب چنین حسی به او رسوخ کرده بود ، در تک تک اندامهایش ... حسی که عجیب تر از حالت گریگینه شدنش بود ، دردناکتر و دارای مراحل بیشتر !

او بر عکس مری باود که در هر چنددقیقه صدایی در اتاقش به گوش می‌رسید حاضر نبود هیچ کس حتی بهترین دوستانش را در این لحظات حساس نظاره کند ، میدانست که این تصمیمی برای اوست ، تصمیمی که زندگی یک نفر را تحت الشعاع قرار می‌داد ، زندگی یکی از فرزندان پسر پاتر اکنون در دستان او بود .

تق تق تق


تدی : دوست ندارم کســــــــــــــــی مزاحمم بشه ، اینو نمی‌فهمید ؟
پیتر : اصلاً نمیخواستم توی یان محل آشغال و مزخرف پا بزارم ، منتهی فکر میکنم باید با هم صحبت کنیم ، پس این در لعنتی رو باز کن و بزار ببینمت .
تدی : این در روی کسی باز نمی‌شه ... نه تا 8 ساعت دیگه !
پیتر : ولی تو داری بدترین تصمیمت رو میگیری ، این درست نیــــــــــــــــست !
تدی : ولی این تصمیم منه ، تصمیم من ... من ... من .... من !
پیتر : فکر میکردم فقط در اتاق رو بستی ، ولی مثل اینکه در دلت رو هم روی همه بستی ...


محفل رسمی برگزار کننده مسابقه ، ساعت 3.18 دقیقه تا شروع مسابقه !

ساعاتی از تعجب همگان تسبت به صدایی که تن هر یک از آنها را لرزانده بود گذشته بود ، اکنون دیگر او نیز یکی از کسانی بود که نظرات خود را در جمع مطرح میکرد و یکی از گردانندگان مسابقه بزرگ شده بود .

بلیز : ولی این امکان نداره ، من مطئنم که مری باود مخالفت میکنه !
هوکی : بلیز راست میگه !
مورگانا : ولی این یکی از راهکارهای خوبه ، چطوره بریم باهاش صحبت کنیم و راه حلمون رو مطرح کنیم ، آنطوری شاید قبول کرد ، تا فردا دیگه خونی ریخته نشه !

آلبوس دامبلدور : مثل اینکه مورگانا فراموش کرده ما برای چی اینجا جمع شدیم ، این یکی از موفق ترین مسابقات دنیای جادویی شده و خیلیا توی این طبقه دارن برای چند ساعت دیگه لحظه شماری میکنن ، کلی با همدیگه برنامه‌ریزی کردیم تا چنین روزی فرا برسه ! پس نباید از جذابیت مسابقه کم کرد ... باید نظرمون رو به اجبار تحمیل کنیم ... نفر اولی که وارد شکنجه گاه میشه تد ریموس لوپینه ...


شکنجه گاه یک ساعت قبل از شروع مسابقه !

دو برادر با زنجیرهایی نا گسستنی به دو طرف دیوار بسته شده بودند اما هر لحظه یکی از آن دو با نیرویی خود را به طرف دیگری می‌کشید و بر او حمله ور می‌شد . با نیرویی که از عزم جزم دوستان پدید می‌آمد . دقایقی به یکدیگر حمله می‍کردند و دقایقی از خستگی در کنار دیوار نالان افتاده و یکدیگر را با نفرت خاصی مورد عتاب قرار می‌دادند .

آسپ : چطور تونستی ، یعنی قدرت انقدر برات ارزش داشت ؟
جیمز : قدرت ؟ ... برای من ؟ ... اصلاً فکرشو هم نکن ، هی وقت دنبال چیزایی که تو فکر میکنی نبودم و نخواهم بود .
آسپ : آره ... رفتارت دقیقاً داره همین رو نشون میده ، هر کسی یه نگاه به کارای چند ماه گذشتتون بکنه چیزی جز قدرت طلبی تو ...
جیمز : اسم این قدرت طلبی نیست ... نیست ... نیست ! کارای مسخره ای که تو برای له کردن دیگران می ...
آسپ : خفه شو ...

تالار اصلی مسابقه ، 5 دقیقه تا شروع ، پشت درب اصلی شکجه گاه !

سیلی از جمعیت ، آشنا و نا آشنا ، طرفدار و رقیب ، دوست و دشمن ، در آن لحظه در تالار اصلی خانه ریدل که به دلیل مسابقه به نیروهای جادویی مختلف تبدیل به بزرگترین ورودی تاریخ گشته بود تجمع کرده بودند ، هر یک از آنها می‌دانست که تا لحظاتی دیگر چه اتفاقی به وقوع خواهد پیوست ... لذت کشتن یک نفر !

صدایی بلند و رسا همانند میکروفون از بالاترین نقطه تالار شنیده شد ، که شروع مسابقه را نوید می‌داد ، داوران همانطور که انتظار میرفت با تصمیمی قاطعانه ورود اولیه تد ریموس لوین به شکنجه گاه را اعلام کرده بودند ولی برخلاف آنچه که انتظار میرفت مری باود هیچ گونه مخالفتی نکرده بود ، در این بین تنها کسی که از این تصمیم او خوشحال بنظر نمی‌رسید *** بود زیرا احتمل می‌داد که اگر تد ریموس خطایی بکند مری از برای انتقام لحظه ای درنگ نخواهد کرد !

شروع مسابقه !

تد ریموس آماده ورود به شکنجه گاه بود ، به خوبی می‌دانست که اگر اکنون وارد اتاق شود چه صحنه‌ای در انتظار اوست و به زیبایی تصمیمخود اطمینان کامل داشت ، پس گامهایش را اندکی مستحکم کرده و وارد شکنجه گاه شد ...

لحظاتی بعد !

اکنون اتاق آماده ورود مری باود بود ، تد ریموس بعد از بیست دقیقه در انتظار قرار دادن حاضرین بیرون آمده بود اما هیچ کس از اتفاقاتی که داخل شکنجه گاه رخ داده بود با خبر نبود ، قرار بر این بود که وقتی مری باود به داخل اتاق پای می‌گذارد داوران نتیجه کار تد ریموس را گزارش دهند و اکنون با ورود مری باود به اتاق زمان آن فرا رسیده بود !

یکی از داوران حاضر در جمع از جای خود برخاست ، او تنها کسی بود که یا به خوبی توانسته بود به خود مسلط گردد و یا واقعاً در این لحظه شاد و خندان بنظر می‌رسید ...

مورگانا : نتیجه کار بعد از بیست دقیقه در انتظار قرار دادن حضار چنین شد که تدی وراد شکنجه گاه شد ، چوبدستیش را به طرف آلبوس سوروس گرفته و وردی را بر زبان آورد ، وردی که دستان او را گشوده بود ، سپس به طرف جیمز سیریوس برگشته و او را نیز آزاد کرده بود ، بعد از دقایقی که آنها شک زده یکدیگر را می‎نگریستند همه چیز با خیر و خوشی پایان ...

بلیز : بگیر بشین مورگانا ، لازم نیست احمق ترین فرد جمع خودت رو جلوه بدی .
مورگانا : یعنی تو ... یعنی ...

صدای هو کردن افراد حاضر در تالار جوابگوی مورگانا بود ، صدایی که سبب شد تد ریموس نیز از آن جمع خارج شود ، صدایی که به داخل شکنجه گاه نیز می رسید !


مری: - خیلی خنگی تدی ... خیلی خیلی خنگی ! ، آوداکدا...

فلش بک


اتاق مری باود ، ساعت 14.54 دقیقه تا شروع مسابقه !


*** : ولی این تصمیم درستی نیست ، تو باید حداقل به یکی از ...
مری : به کدومشون ؟ به آنی که آنقدر مغروره که حاضر نیست کسی رو نگاه کنه ، یا به آنی که آنقدر ضعیفه که باید صد نفر دورش رو بگیرن ؟ ... نه ... نه ... تدی آنقدر خنگ هست که کسی رو نمی‌کشه ، اما هیچ کدومشون لایق زنده موندن نیست ، من هر دو شونو میکشم !

پایان فلش بک


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.