خوب تشکر میکنم از هدویگ،جسیکا،لوییس،بلید،سارا،فرد،الیور،جرج،دارن،که در جلسه ای که قرار بود روز جمعه برگزار بشه شرکت کردند.
پس از گفتگو در جلسه و تبادل نظر به این نتیجه رسیدیم که داستان جدید به این صورت باشد
اول از امروز تا 28 خرداد همه اعضا به غیر از اخراجی ها باید برای شروع یک پست بزنند تا پس ازاتمام وقت بعد از رای گیری بهترین پست شروع کننده انتخاب کنیم و بعد از زننده ی این پست بخواهیم تا پست شروع داستان رو در تاپیک ارتش بزند تا بقیه بعد از ایشون
داستان رو جلو ببرند
----------------------------------
شرح کلی البته در زمان گذشته داستان:
در روزگاران قدیم نقشه ای بود که اگر کسی به آن دست پیدا میکرد میتوانست نیروی اهریمنی که در داخل زمین که هزاران سال هست که خفته اند رو بیابد وآنها را بیدار کند اما کسانی که به این خطرآگاهی داشتند نقشه را به دو قسمت تبدیل کردند و بعد تبدیل نقشه به دو تیکه جنگ سختی بین نیروهای تاریک( جادوگران پلید در آن زمان) و نیروهای سفید(جادوگران خوب در آن زمان) در گرفت که در این میان تکه اول به دست یکی از رهبران نیروی سفید افتاد اما او خود را ناپدید کرد و تا حالا هم کسی او را ندیده است
اما تیکه دوم نقشه به دست نیروی تاریک افتاد اما پس گرفتن تیکه دوم توسط اونها بین رهبران اختلافی به وجود آمد و چون نتونستن به نیروی داخل آن دست یابند تکه دوم نقشه از دستشان خارج شد و توسط فرد مرموزی دزدیده شد و از آن بعد نیز کسی نتوانست نیمه دوم نقشه را ببیند.
حالا از آن زمان سالهامیگزرد
--------------------------------------------
آین شرح کلی داستان بود که من مشخص کردم سوژه ی اصلیه داستان چیه
اما در این زمان یک نفر فقط از جای اون مرد که تیکه ی اول را حفاظت میکنه خبر داره و اون کسی نیست به جز آلبوس دامبلدور ،او هم چون بین کسانی که میشناسد به هیچ کس اطمینان ندارد نمیتواند چیران نقشه را بگوید
اما از آن طرف مرد که نقشه را در دست دارد فهمیده که نیروی اهریمنی دیگر بیدار شده و فقط با اون نقشه میتواند از آن جائی که قرار دارند خارج شوند.و تحت فرماندهی فردی که آنها را خارج کرد قرار گیرند.
اما در آخر آلبوس بین همه کسانی که میشناسد به بلید (قاتل خوناشامان و کسی که پسر شیطان را کشته) اطمینان میکنه و جریان نقشه رو بهش میگه و از او میخواد تا به تبت رفته و تکه اول نقشه را از اون مرد بگیره و به اینجا بیاره
اما غافل از اینکه آنیتا (دختر دامبلدور)به طور اتفاقی حرفهای پدرشو میشنوه پس به پیش گروهش یعنی ارتش الف دال میره و به آنها خبر میده
در آن طرف اوتو در حال گردش در کوچه دیاگون بود که به طور اتفاقی و مرموز سر از کوچه دیگه ای در میاره داخل کوچه بسیار تاریک و ترسنا ک بود و یک مغازه ی دربو داغون داخلش قرارداشت و بسیار ترسناک
وارده مغازه میشود و پس از مدتی به کتابه سیاهی که بسیار بزرگ نیز بود برخورد میکند و کتاب را از مرد مغازه دا که خیلی هم مر موزانه رفتاد میکرد خریداری میکنه اما مرد چیزهای بعد از خرید به او میگه که اوتو هیچی ازش نمیفهمه و زود از آنجا خارج میشه وقتی به سرعت از مغازه دور میشه بر میگرده اما دیگه نه کوچه ای وجود داشت و نه مغازه ای ...
وقتی هم کتاب رو باز میکنه به تکه کاغذ زیبایی بر میخوره که لایه کتاب وجود داشت(تکه دوم نقشه)
بعد از این هم معلومه دیگه ارتش با دردست داشتن تکه دوم نقشه به تبت میرند تا تکه اول نقشه رو از مرد بگیرند
که در این بین اتفاقاتی پیش میاد که اینو باید خودتون مشخص کنید
--------------------------------------------------
البته چند مورد را نیز متذکر بشم
1:نقشه دردست هر کسی که باشه کم کم او را به تاریکی میکشه و عمر او را نیز طولانی میکنه
2: نباید زیاد ژانگولری بنویسید به همه میگم، سعی کنید از همه استفاده کنید نه فقط یکی رو بالاتر از بقیه تو پستون نشون بدید
3: از عناصر که در یک پست باید استفاده بشه استفاده کنید.از قبیل فضا سازی،توصیف،و غیره
4: سعی کنید پسته تون ریتم تندی نداشته باشه یعنی زمان رو فدای چیز های دیگه نکنید اما اینم بگم نباید هم زیاد پستون کند باشه که خواننده از خواندنش خسته بشه
5: سعی کنید پستون رو در یک سطح نگه دارید یعنی پستون رابا یه شروع طوفانی آغاز کنید اما پس از آن با افت پستون رو تموم نکنید. یعنی زیاد بالا پائین نداشته باشه
6: زیاد از دیالوگ استفاده نکنید مگر زمانی که احساس میکنیداستفاده کنید البته همیشه هم باید از کلماتی که استفاده میکنید بجا تاثیر گذار باشند نه فقط برای زیاد کردن حجم پست.
7: از تخیلتون استفاده کنید البته نه به نفع خودتون بلکه به نفع داستان و حتما هم اگه میخواهید چیزی به داستان اضافه کنید اول اونو سبک سنگین کنید و ببینید آیا این سوژه ی فرعی و نوعی که وآرده میکنید به داستان اصلا رابطی داره و آیا اصلا اثری بر سیر داستان دآره یا نه
8: زیاد از عشقو عاشقی استفاده نکنید چون در داستان قبلی بیشتر روند داستان مربوط به عشقو عاشقی بود پس در حد لزوم کم استفاده کنید والبته بجا نه هر جائی که رسیدید شروع کنید.
9:وقتی میخواهید پستتون رو تموم کنید بیشتر توجه کنید و کاری کنید که طرف بعدی شما در ادامه پست شما به مشکلی برنخورد که نتواند برطرفش کند
10: چند بار گفتم و باز میگم نه در آغاز و نه در پایان از دیالوگ استفاده نکنید
11: همیشه خودتون رو با بقیه هماهنگ کنید و پستی نزنید که کله پستها خراب کنه
12: سعی کنید حجم پستون در حد استاندارد باشه نه پست چند صفحه ای بزنید و نه پست دو سه خطی
از همه معزرت میخوام که این چیزا روگفتم اینا فقط یه پیشنهاد است و هیچ قرض و مقصودی نداره فقط به خاطر خودتون هست .پس لطفا توجه کنید
میدونم کمی زیادشد و کمی بر خلاف نتیجه ای که در جلسه رسیده بودیم سیر داستان رو عوض کردم. البته من فقط اون زمان قبل رو وارد داستان کردم اما باید معلوم میشد که اصلا چه جوری نقشه به دست اون دو مرد رسیده و از همه هم میخوام در پست شروع آزمایش خود در حد بسیار بالا از این سوژه استفاده کنید واز اول کاری کنید که خواننده غرق داستان بشه پس ببینم این چنگ و اتفاقی که در دوران گذشته اتفاق افتاده رو چه جور ازش استفاده میکنید
در پست آزمایش خود در ارتش اگه دیدید پستون داره حجمش خیلی بزرگ میشه نترسید در یک قسمت پست اول رو تموم کنید و بعد پست دوم خودتون رو بزنید و از همون جای که پست اول رو تموم کردید شروع کنید .
باز هر کسی پیشنهاد و یا انتقادی از من و پستم و کارهام داشت بگه
خوب دیگه شروع کنید ببینم
با تشکر اوتو بگمن مدیر انتقاد پذیر ارتش الف دال