کلمات جدید: گالیون - ماهی مرکب - حسرت - علامت شوم - کتاب - جارو - اژدها - قطار هاگوارتز - شنل نامرئی
شنل نامرئی پنهانش کرده بود. اما
گالیون های قلابی که در جیبش صدا میدادند ضربان های قلبش را بالا برده بود. بار دیگر از پنجره به
علامت شوم نگاه کرد. جالب آن بود که علامت شوم طوری در آسمان قرار گرفته بود که از فرسنگ ها دورتر تمام مسافرین
قطار هاگوارتز آن را میدیدند.
در همین لحظه پسری سوار بر
جارو در کنار پنجره ی قطار ظاهر شد. با آنکه پسر شنل پوشیده بود اما دیگری مستقیم به چشم هایش نگاه میکرد. پنجره بسته بود اما پسر از چشمان فرد جارو سوار چیزهای زیادی فهمید.
حسرت گرمای داخل کوپه و خواندن یک
کتاب در مورد اژدهایان.
هر دو برادر از کودکی عاشق
اژدهایان بودند.
دقایقی گذشت و قطار در ایستگاه هاگوارتز ایستاد.پسر پیاده شد. در آسمان به دنبال برادرش گشت اما او را پیدا نکرد. سوار یکی از قایق ها شد و در گوشه ای نشست. دوباره به آسمان نگاه کرد اما برادرش را پیدا نکرد.
به دریاچه نگاه کرد. جز
ماهی مرکب دریاچه چیز دیگری در دریاچه بود. سایه ای
دوباره به آسمان نگاه کرد. عکس برادرش در دریاچه بود. فهمید که برادرش به جشن اول سال تحصیلی میرسد و امتیازی از گروهشان کم نمیشود. نفسی به راحتی کشید و به قلعه نگاه کرد. لااقل اگر توسط مرگخواران نمیمردند میتوانستند قهرمانی را برای گروهشان به ارمغان بیاورند.
امیدوارم مورد قبول واقع شه. متاسفم که متن بلندی شد. سعی میکنم بهتر بنویسم. لطفاً همینو ازم قبول کنید.
متن طولانی عیبی نداره دوست عزیز، تازه متن شما خیلی هم طولانی نیست.
خوب بود تایید شد!
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۸ ۱۲:۳۶:۵۴