هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه در نور خفیف شمع برای بار دوازدهم نامه را خواند.نمیخواست حتی یک کلمه از آنرا فراموش کند.

نوه عزیزم
نمیدانم چند نسل بعد از من موفق به یافتن این نامه خواهد شد.با این همه وظیفه خودم میدانم که قبل از مرگم این کار را انجام دهم.خون مقدس و باارزش من از تو حفاظت خواهد کرد.ولی اگر روزی رسید که حس کردی دیگر یارای مقاومت نداری آخرین اثر سالازار اسلیترین به تو کمک خواهد کرد.هورکراکس برتر!شاید هنوز نمیدانی که این کلمه به چه معناست...


لرد سیاه اولین روزی را که این نامه را خوانده بود به خاطر آورد.فقط دوازده سال داشت و کلمه هورکراکس را برای اولین بار در این نامه دیده بود.حالا دیگر میدانست هورکراکس چیست و به چه معناست.به خواندن نامه ادامه داد.

این میراث متفاوت و باارزش حاوی تکه ای جاودان از روح من است.آنرا در آرامگاه اصیل زادگان پنهان خواهم کرد.وقتی زمانش برسد به آسانی آنرا خواهی یافت.روی هورکراکس مار سبزرنگی وجود دارد که آنرا به تو خواهد شناساند.موفق باشی.

سالازار اسلیترین


لرد سیاه نامه را کنار گذاشت.مطمئن بود که زمان پیدا کردن هورکراکس رسیده.بشدت احساس ضعف میکرد.میدانست که روحش قدرت تحمل کافی برای ساختن یک هورکراکس دیگر نخواهد داشت.باید هر چه زودتر هورکراکس سالازار را پیدا میکرد.

گورستان اصیل زادگان:

ساعتها بود که سرگرم جستجو بودند.لرد سیاه لگدی به کاغذ مچاله شده ای که جلوی پایش قرار داشت زد.
-پیدا نشد؟این همه مرگخوار یه چیز کوچیکو نتونستین پیدا کنین؟عجله کنین.

سر مورگان الکتو از پشت سنگ قبری نمایان شد.
-ارباب شما که گفتین نمیدونین دنبال چی هستین.طبق دستور خودتون داریم همه چی رو بررسی میکنیم.
و سرگرم کندن دستهای اسکلت و بررسی محتویات شکمش شد.

مونتگومری با هیجان غیر قابل وصفی بیل میزد و یکی یکی اجساد را از تابوتهای سنگی و چوبی خارج میکرد.بلیز زابینی سرگرم چیدن مهره های شطرنج جادویی بود که از داخل یکی از قبر ها پیدا کرده بود و باشور و شوق برای لوسیوس توضیح میداد که مهره های این شطرنج در صورت لزوم روی همان صفحه مسابقات کشتی کج برگزار خوهند کرد!

لرد سیاه درحالیکه همچنان با عصبانیت به تکه کاغذ مچاله شده لگد میزد حرکات مرگخوارانش را زیر نظر گرفته بود.هنوز نمیخواست باور کند که آخرین نفرین دامبلدور کارساز بوده.طلسمی که تام ریدل هرگز مانندش را ندیده بود و داشت او را از درون ذوب میکرد.

فلش بک

لرد سیاه و دامبلدور در جنگل سیاهی در مقابل هم قرار گرفته بودند.چوب دستی شکسته لرد در گوشه ای افتاده بود.دامبلدور لبخند پدرانه ای زد که عصبانیت لرد را دوچندان کرد.
-نترس تام.نمیکشمت.من و تو یه فرق کوچیک با هم داریم.این طلسم از ابداعات خودمه.باعث میشه نفرتی که تو قلبته تو رو بکشه.فقط نیروی عشقه که میتونه نجاتت بده.نفرتو از قلبت دور کن تا زنده بمونی.عشقو پیدا کن تام.عشقو حس کن...

با صدای فریاد بلاتریکس لرد سیاه مرور خاطراتش را فراموش کرد.
-اون جسد مال من بود سیسی...بهت اخطار میکنم.زود دستتو بکش کنار.

لرد سیاه نگاهی به بلاتریکس که با جدیت از جسدش دفاع میکرد انداخت.مشاهده چهره حریص بلاتریکس باعث شد جرقه ای در ذهنش زده شود.
-چرا تا حالا به این فکر نیفتادم؟چطور بهشون اعتماد کردم؟اینا میدونن من دنبال چیز با ارزشی میگردم.نکنه پیداش کرده باشن و چیزی به من نگن؟!

دیگر نمیتوانست صبر کند.به سرعت بطرف بلاتریکس رفت و جسد را از دستش گرفت.
-بدش به من.خودم بررسیش میکنم.
چیزی داخل جسد نبود.سراسیمه به مرگخوارانی که با تعجب به حرکات عجیبش خیره شده بودند نگاه کرد.
-بلیز،فورا اون شطرنجو بده به من.سزای خیانتتو میبینی!

ولی روی شطرنج هم علامتی نبود.نیرویش رو به پایان بود.احساس میکرد لبخند تمسخر آمیزی روی چهره شرور تک تک مرگخوارانش نقش بسته.کم کم چهره ها شروع به چرخیدن در اطرافش کردند.سرش گیج میرفت.نباید تسلیم میشد.
-مونتگومری!بیلتو بده به من.تو مرگخوار پست فکرکردی میتونی جادوگری مثل منو گول بزنی؟چرا اینقدر به اون بیل علاقه داری؟از کجا پیداش کردی؟چرا من قبلا ندیده بودمش؟

مونتگومری درحالیکه کمی سرخ شده بود بیلش را دودستی تقدیم کرد.
-بفرمایین ارباب.ولی فراموش کردین؟ اینو خودتون روز ولنتاین بعد از خوردن سه لیوان نوشیدنی به من هدیه کردین.

روی بیل هم چیزی نبود.پس کار کار نارسیسا بود.بایداز اول میفهمید او یک خائن است.بایداو را میکشت.یا لوسیوس...او همیشه به اشیای قدیمی و باارزش علاقه داشت.باید او را هم میکشت.یا هوکی.این جن غیر قابل اعتماد که زیر سایه او به وزارت رسیده بود.یا مورفین.مرگخوار معتادش.هیچ چیز از او بعید نبود.باید همه این خائنان را میکشت.باید...ولی قدرتش رو به پایان بود.صداهای وحشتناکی در مغزش طنین انداخته بود.صدای فریاد قربانیانش...صدای گریه یک نوزاد...صدای التماس یک مادر و...صدای قهقهه...این یکی غیر قابل تحمل بود.در نهایت وحشت دریافت که صدای قهقهه شیطانی متعلق به خودش است.دیگر نمیتوانست تعادلش را حفظ کند.دستش را روی یکی از سنگ قبر ها گذاشت.ناخودآگاه چشمش به اسم روی قبر افتاد.

«سارا بارکز»

دختری که فقط برای امتحان یکی از طلسمهایش او را تکه تکه کرده بود.

صدای وحشتزده مرگخوارانش را میشنید.
-ارباب چی شد؟
-ارباب حالتون خوبه؟ارباب بذارین کمکتون کنم.
-ارباب خواهش میکنم.فقط بگین ما چیکار باید بکنیم؟

روی زمین افتاد.کنارتکه کاغذی که از شکاف یکی از سنگ قبر ها خارج شده بود. تکه کاغذی که از ابتدای شب عصبانیتش را با لگد زدن به آن خالی کرده بود.در اوج ناامیدی دم براق و سبز رنگ مار را روی کاغذ دید.ولی دیگر دیر شده بود.متاسف بود.چرا هرگز به اطرافش توجهی نداشت.چرا اینقدر بلند پرواز...




Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
دوئل دوئل!

ای اهالی شهر بشتابید... بزرگترین دوئل تاریخ... دوئل بین سفید ترین و اصیل ترین سفید و سیاه ترین و پلید ترین سیاه...

بشتابید که غفلت باعث پشیمانی است...


آلبوس پرسیول وولفریک دامبلدور

v.s

تام ماروولو ریدل ( لرد ولده مورت)


تصویر کوچک شده


زمان: از امروز لغایت جمعه 11 بهمن

مکان: همینجا!

داوران: جیمز سیریوس پاتر - تد ریموس لوپین ( طبق درخواست طرفین دوئل)

موضوع دوئل: چه کسی هورکراکس مرا جابجا کرد؟!



** محل پیش فروش بلیت ها: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی


تصویر کوچک شده


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
از اونجایی که این دوشس خیلی خودشو بالا بالا میگیره ، لرد هم هی نی نی به لالاش میزاره کسی که میخوام دعوتش کنم کسی نیست به جز ...

بلاتریکس لسترنج!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اي فردي كه براي مديريت هاگوارتز شاخ شده اي..اي فردي كه احساس ميكني كه ميتوني حتي يه طلسم به طرف من پرتاب كني!

با اينكه عذاب وجدان دارم كه كسي مثل تو رو ميخوام بكشم ولي خب كاري از دستم بر نمياد.اعصابم خورده و ميخوام روت خالي كنم!

من تد ريموس لوپين رو به دوئل دعوت مي نمايم!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
تو كسي هستي كه انسانهاي بي گناه زيادي رو كشتي.. ايوان بيچاره آخرين قرباني تو خواهد بود.

تو رو به دوئل دعوت مي كنم تام ريدل!

يك بار براي هميشه بايد تموم بشه!

-----
پ.ن: زمان دوئل رو درست حسابي تعيين كنيدا

من مي خوام جيمز يا تدي يكي از داورا باشن.. نصف نصف..يكي از طرف شما يكي از طرف ما!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۵:۰۳ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
نتیجه دوئل بین لرد ولدمورت و ایوان روزیه

ایوان درحالی که از غذا دادن به تسترال ها فارغ شده بود، لباسش را تکاند و به غذاخوری رفت. وقت غذا تمام شده بود ولی آنی مونی سهم ایوان را روی میز باقی گذاشته بود.

ایوان زیر لب غر زد:
- خوبه من بلدم از یه طلسم درست و حسابی استفاده کنم و غذامو گرم کنم، وگرنه الان باید روغنای ماسیده رو از لب و لوچه خودم پاک می کردم!

مشغول غذا خوردن شد و همزمان، کرم ضد آفتاب را که از طاقچۀ اتاق تسترال ها برداشته بود، به سر و رویش می مالید تا هنگامی که سر قرار ملاقات با معشوق جدیدش حاضر می شود، چهره ای تقریبا سفید داشته باشد و سیاهی مرگخواری خود را پنهان کند.

چنان گرم غذا خوردن بود که حضور نجینی را پشت سر خود حس نکرد.

پنج دقیقه بعد

لرد سیاه و بلیز زابینی درجستجوی نجینی به اتاق غذاخوری وارد شدند. نجینی با شکمی ورم کرده، زیر میز خوابیده بود. لرد سیاه:
- خوب انگاری نجینی غذاشو خورده و دیگه تا یه هفته از خواب بیدار نمیشه.

بلیز:
- ولی نمی دونم چرا غذای ایوان نیم خورده مونده! اون معمولا ته بشقابشم می لیسید! بهش نمیاد غذاشو نیم خور ول کنه!

بعد از گفتن این حرف، قوطی کرم را از کنار بشقاب ایوان برداشت:
- به نظرتون این چیه سرورم؟ روش نوشته کرم ضدآفتاب!

لرد سیاه قوطی را برداشت و بو کشید:
- نه این کرم ضد آفتاب نیست. یه جور کرم برای مالیدن به غذاهای بدطعم و بدبوئه که خوشبو و اشتها آورشون می کنه و مخصوص حیوونائیه که برای غذاخوردن ادا اصول درمیارن. چون خرید و فروشش غیرقانونیه، تو قوطی کرم ضد آفتاب ریختنش. سفارش داده بودم واسه نجینی. ولی بسکه خوش اشتهاست، تا حالا لازم نبود ازش استفاده کنم. اینجا چیکار می کنه؟ گذاشته بودمش تو اتاق تسترال ها که کسی بهش دست نزنه

بلیز:
-

و از اتاق خارج شدند.

*******

لرد ولدمورت: 30
ایوان روزیه: 28

برنده دوئل: لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱ ۵:۱۰:۳۵


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
یک روز به جای دیگری...

...نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
ایوان با وحشت عقب پرید و سرش محکم به دوش کله اژدری که از دیوار حمام آویزان بود خورد!ایوان بعد از مقادیری نفس نفس زدن و چندتا کار کلیشه ای دیگه به ارامی به آینه نزدیک میشه و دوباره به خودش نگاه میکنه.درون آینه جادوگری با سر براق،چشم های سرخ و بینی ماری دیده میشد!
ایوان کروشیویی به سمت آینه فرستاد اما تصویر عوض نشد.
با ترس و لرز گفت:یعنی...چی؟من چرا...شبیه ارباب شدم؟!

آب دهانش را قورت داد و این دفعه با قدرت بیشتری به آینه نگاه کرد.بی فایده بود.او واقعا شبیه لرد شده بود!همان قیافه،همان انگشتان بلند و کشیده و همان نگاه.
ایوان سریع از نگاه کردن به چشم هایش در آینه دست برداشت زیرا تا به حال مستقیم در چشم های لرد خیره نشده بود!
نمیدانست چه اتفاقی افتاده است.دیشب که به اتاق خواب رفت ایوان بود ولی الان لرد ولدمورت است!

صدای در ایوان را از جا پراند.بلیز با صدایی خواب الود گفت:ایوان بیا بیرون بوقی.چیکار میکنی اون تو؟هر روز صبح زودتر میومدی بیرون!بدو من کار واجب دارم!
ایوان بدون توجه به اتفاقی که برای افتاده در را به سرعت باز کرد و رو به روی بلیز قرار گرفت.
بلیز:ااا...ارباب!شما اینجا چیکار میکنین؟مگه اتاق خودتون مرلینگاه نداره؟
ایوان گفت:ارباب چیه من ایوانم!نمیدونم چرا این شکلی شدم!
بلیز نگاهی به ایوان انداخت و لحظه ای بعد در حالی که میخندید گفت:ارباب جدیدا خیلی شوخ شدین!

ایوان که عصبانی شده شده بود کروشیویی نثار بلیز کرد و گفت:هرهر و زهر نجینی!
بلیز خودش را سریع جمع و جور کرد و دست به سینه ایستاد و گفت:ببخشین ارباب.عفو کنین
ایوان بلیز را به راه خود گذاشت و به طرف اتاق لرد به راه افتاد.باید با لرد صحبت میکرد و موضوع را به او میگفت.چون اگر خود لرد متوجه قضیه میشد آینده جالبی انتظارش را نمیکشید!
ایوان از پله ها بالا رفت و به اتاق لرد رسید.قلبش به سرعت میزد.میترسید که چگونه این موضوع را به لرد بگوید که برای بار دوم صدایی او را از جا پراند.
با عجله برگشت و بارتی را دید که از ردایش آویزان شده بود و به چشمانش خیره شده بود.

ایوان:بچه بوقی برو اون طرف.ول کن ردامو.
بارتی محکم تر ردای ایوان را چسبید و گفت:بابایی،قبلا رداهای با کلاس تری میپوشیدی.این که پوشیدی شبیه لباس خواب اون یاون بوقیه.
ایوان: کروشیو!دیگه نبینم به ایوان توهین کنی!
بارتی با تعجب خودش را جمع کرد و گفت:بابای حالت خوبه؟میخوای خاله بلا و خاله سیسی رو خبر کنم براتون معجونی چیزی درست کنن؟شما که همیشه میگفتین ایوان خیلی بوقه.
ایوان د حالی که بسته های پیشنهادی! کروشیو را پشت سر هم به سمت بارتی پرتاب میکرد گفت:یادت باشه،ایوان بهترین مرگخواره.کارش حرف نداره.از همه شما هم باهوش تره

بارتی با دیدن این وضع جیغ کشان(ک.ر بای جیمز!) به سمت پله ها دوید.ایوان هم خشنود از بلایی که سر بارتی آورده بود بدون اینکه در بزند وارد اتاق لرد شد.وقتی وارد اتاق شد تازه فهمید چه کاری کرده و خدا را شکر کرد که لرد در اتاق نبود.وگرنه اواکداورا کمترین چیزی بود که انتظارش را میکشید!
ایوان صدای لرد را از درون اتاق پشتی شنید که میگفت:نجینی،مار ابله بهت میگم باید مصرف مشنگ هات رو کم کنی.داری اضافه وزن میگیری.یادم باشه بهت رژیم بدم!
چندی بهت صدای فش فشی اومد و بعد لرد گفت:چرا اینو به زبون مارها نگفتم؟برای اینکه توی بوقی زبون آدمیزاد رو یاد گرفتی.وگرنه چطوری گفتی نمیخوای رژیم بگیری؟

ایوان با ترس سرفه کوچکی کرد.صدای لرد از اتاق پشتی به گوش رسید که میگفت:کی اومده تو اتاق من؟وای به حالت اگه دستم بهت برسه.حالا جرات میکنی...
لرد که از اتاق بیرون امده بود با خشانت بسیار به ایوان که با قیافه خودش کنار در ایستاده بود نگاه کرد و گفت:ببینم تو کدوم بوق هستی که جرات کرده خودشو شکل من در بیاره؟کروشیو!
ایوان با زحمت گفت:ارباب عفو کنین،من ایوانم.نمیدونم چرا اینجوری شدم!من صبح بلند شدم دیدم این شکلی...
لرد که حسابی بر افروخته بود حرف ایوان را قطع کرد و گفت:کروشیو،حالا کارت به جایی رسیده که،کروشیو،خودتو جای من میزنی؟کروشیو،حالت رو میگیرم،آواکداورا،باید بهم بگی...نه!
لرد نگاهی به جسد ایوان انداخت و گفت:هوم؟چرا اینجوری شد.من داشتم شکنجه اش میکردم فقط.باید میگفت چرا اینطوری شده.

نجینی خودش را ذره ذره به پاهای لرد نزدیک کرد با ولع شروع کرد به فیس فیس کردن.لرد نگاهی به او انداخت و گفت:مگه من نگفتم باید رژیم بگیری؟
-فیش فیش فیش
-اضافه وزن داری بوقی...
-(ای بار با التماس)فیــــــــــش فوش فیشش!
لرد اهی کشید و گفت:خیلی خب بابا بخورش!فقط بهت بگم دیگه تا شب حق نداری هیچ چیزی بخوری...

در سویی دیگر در آشپزخانه انی مونی از بلاتریکس پرسید:ببینم تو ایوان رو ندیدی؟
بلا شانه اش را بالا انداخت و گفت:نه چطور مگه؟
آنی مونی قوطی فلزی خالی ای را روی میز انداخت و گفت:هیچی،بوق به هیکلش.همه زحمت هام رو هدر داد.دیشب گفت سرما خوردم بهم یه معجون بده.گفتم برو از تو قفسه معجون بردار.حالا اومدم میبینم برداشته معجون مرکبی رو که لرد برای ماموریت هفته بعد سفارش داده بود خورده!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه:یک روز به جای دیگری...

اتاق ساکت و سرد بود و روشنایی خیلی کمی که حاصل نور ماه بود فضای سیاه اتاق را کمی روشن کرده بود.ایوان روزیه روی مبل باشکوهی که در گوشه اتاق قرار داشت نشسته بود و لرد سیاه دست به سینه در مقابلش ایستاده بود.ایوان لیوان نوشیدنی را روی میز گذاشت و به لرد سیاه اشاره ای کرد.
-فراموش نکن که بقیه معجونم با خودت ببری.نمیخوام درست وسط کار تبدیل به خودت بشی.وقتی به سیاتل رسیدی حتما به من اطلاع بده.حالا میتونی بری.

ایوان تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.

لرد سیاه آینه ای را از روی میز برداشت و به چهره ایوان در آینه خیره شد.
-خوبه.بعد از مدتها میتونم به روز آروم و بی دردسر بگذرونم.


تق تق تق...

-بیا تو...

در اتاق به آرامی باز شد و بلاتریکس لبخند زنان وارد اتاق شد.با دیدن ایوان که روی صندلی مخصوص لرد نشسته بود لبخند روی لبانش خشک شد.چشمانش در تاریکی اتاق به دنبال لرد میگشت.
-ایوان؟؟تو تنهایی داری اینجا چیکار میکنی؟اونم رو صندلی مخصوص ارباب.پاشو بیا بیرون کلی کار داریم.آنیتا از صبح داره دنبالت میگرده.باید بری انجمن مشاورین.تا ساعت سه برگرد چون جلسه محرمانه مرگخوارا قراره تشکیل بشه.ضمنایادت نره سری به تالار بزنی.حالا برو بیرون باید گردگیری کنم.

ایوان بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.

انجمن مشاورین ایفای نقش:

ساحره ای کم سن و سال در حالیکه از شدت خجالت سرخ شده بود،مقابل میز ایوان روی صندلی نشست.
-ببخشید.من ...میخوام عضو ایفای نقش بشم.

-خب شو!از نظر من اشکالی نداره.

-ببخشید...آخه به من گفتن بیام سراغ شما.میشه راهنماییم کنین؟من شخصیت لینا لسترنج پاترو میخوام.میگن شخصیتای خیالی تایید نمیشن.پس آنیتا چطور تایید شده؟ضمنا من هشت سال پیش عضو بودم.بازم باید برم کارگاه؟سه سال پیش اجازه میدادین اعضا دو گروه داشته باشن.الانم میشه؟من چطور میتونم ناظر و حتی مدیر بشم؟

ایوان سرش را بین دستانش گرفت.به نظر میرسید در صورتیکه دخالت نکند ساحره تا ابد به حرف زدنش ادامه خواهد داد.احتمالا صبر ایوان هم بالاخره حدی داشت!
-به نظر من اول اون ردای مسخره صورتیتو عوض کن.بعد یه دستی به موهای مضحکت بکش.بعد یه سری به بخش جراحی پلاستیک سنت مانگو بزن شاید بتونن فکری برای دماغ پینوکیوییت بکنن.بعد برو نوشتن یاد بگیر.بعد بیا شاید بتونیم تحملت کنیم.

چند دقیقه بعد ساحره گریه کنان از انجمن خارج شد و ایوان را درمقابل نگاههای سرزنش آمیز آنیتا تنها گذاشت.

جلسه محرمانه مرگخواران:

-آآآآآآآآخ...

فریاد ناگهانی ایوان باعث وحشت لوسیوس شد و شیشه جوهر روی نقشه های فوق محرمانه برگشت.
-ایوان چه خبرته؟ببین چه بلایی سر نقشه ها اومد.

ایوان درحالیکه ساعد دست چپش را میمالید سر جایش نشست.
-این چه طرز علامت دادنه آخه؟این لعنتی عجب سوزش شدیدی داره.چرا هیچوقت هیچکدوم از شماها صداتون در نمیومد؟

مورگان درحالیکه سعی میکرد لکه های جوهر را پاک کند با عصبانیت بطرف ایوان برگشت.
-علامت لعنتی؟از وقتی مشاور شدی شجاعتت زیاد شده ایوان.دالاهوف!ایوانو برای سه ساعت بنداز اتاق تسترالها که یاد بگیره به علامت مقدس شوم نمیشه توهین کرد.یادت نره چوب دستیشو بگیری.

اتاق تسترالها:

ایوان با ردای پاره در گوشه ای از اتاق روی زمین سرد و نمناک نشسته بود.ساحره ای جوان و رنگ پریده با علاقه به چشمان ایوان خیره شده بود.
-الان بهتر شدی؟این موجودات وحشی به کسی رحم نمیکنن.خوب شد درست موقع غذا دادن بهشون آوردنت.نترس دیگه.اونا تا دوساعت سرگرم غذا خوردنن.

ساحره آه عمیقی کشید.
-ایوان عزیزم،این وضع تا کی میخواد ادامه پیدا کنه؟این که نشد زندگی.دیروز درست وسط پیشنهاد ازدواجت علامت شومت شروع به سوختن کرد.بعد از ازدواجمونم همینطوری میشه؟اربابت فقط به فکر خودشه.زندگی خصوصی شما هیچ اهمیتی براش نداره.هنوز رو پیشنهاد فرار من فکر نکردی؟

لرد سایه به فکر فرو رفت.ایوان و عشق؟چرا هرگز فکر نکرده بود که مرگخوارانش ممکن است برخلاف او عاشق شوند.حتی عاشق خدمتکار خانه ریدل...

در اتاق باز شد و صدای دالاهوف در فضای خالی اتاق پیچید.
-روزیه.اگه هنوز زنده ای بیا بیرون.مجازاتت تموم شد.انگار یادت رفته ناظر دیاگونی؟زود برو به کارات برس.بعدم سه ماموریت اختصاصی داری.باید همین امروز انجام بشن.گزارش کاملشونو شب میخوام.چقدر تو تنبلی!

صبح روز بعد سر میز صبحانه:

با ورود لرد سیاه همه مرگخواران از جا بلند شدند.لرد بی اختیار نگاهی به چهره خسته مرگخوارانش انداخت.شاید این اولین باری بود که اینطور با دقت به یارانش مینگریست.
-بشینین.لازم نیست هر روز از جاتون بلند بشین.یه موردی هست که میخوام قبل از شروع صبحانه بهتون بگم.از این به بعد علامت شوم روی دستتون فقط برای موارد خیلی اضطراری بکارمیره.ضمنا روزانه به هر مرگخوار بیشتر از یه ماموریت داده نمیشه.مورگان.شما هم امروز به درخواستای مرخصی که سه ساله رو هم جمع شده یه نگاهی بنداز.شاید بهتر باشه برای مرگخوارا مرخصی هفتگی درنظر بگیریم.

مرگخواران با تعجب از این همه تغییر،طبق عادت هر روز فریاد زدند:زنده باد لرد سیاه.

و با اشاره لرد سیاه مشغول خوردن صبحانه شدند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۲:۵۶:۵۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۳:۴۸:۰۹



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین


نظر به اینکه به من اطلاع داده شد، داور دوئل بین مای لرد عزیز و همقطار گرامی خودم ایوان روزیه، هستم، درنتیجه سوژۀ دوئل رو مشخص می کنم.

یکی از دو سوژۀ زیر رو درنظر بگیرین (به دلخواه) و براش رول بنویسین. فرقی نمی کنه کدوم سوژه رو انتخاب کنین، فقط اول رولتون سوژۀ انتخابی رو هم مشخص کنین.

1- من اگر دامبلدور باشم!
باید خودتون رو، با همین خصوصیاتی که هرکدومتون دارین (به عنوان لرد سیاه، و یه مرگخوار وفادار... کلا آدمایی سیاه!) به عنوان دامبلدور فرض کنین و رول بنویسین.

2- یک روز به جای دیگری...
اگه یه روز صبح بیدار بشین و ببینین که جای طرف مقابلتون هستین، یعنی لرد بشه ایوان و ایوان بشه لرد، اونروز چه اتفاقاتی براتون میفته و چطور خودتون رو با شرایط طرف مقابل وفق میدین.

درصورت اعتراض به هردوی سوژه ها، تاپایان امروز به من اطلاع بدین تا سوژۀ جدید رو ارائه بدم.

فراموش کرده بودم تاریخ دوئل رو مشخص کنم. مهلت ارسال پست هاتون از امروز تا ساعت 12 نیمه شب پنج روز بعد، یعنی دوشنبه 30/10/1387 هست.


سعی کنین اونی که می میره، شما نباشین!



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
به دلیل دیر زدن امتیازات دوئل و رفتن روی اعصاب لرد سیاه و اینکه قصد دارم مشاورین ایفای نقشو یکی یکی و بی سرو صدا پخ پخ کنم و ضمنا کلا از خودش و آواتارش خوشم نمیاد و میخوام سر به تنش نباشه ایون روزیه رو به دوئل دعوت میکنم.

در صورت قبول داور و وقت دوئل مشخص خواهد شد.

باشد که روزیه نباشد!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.