بد نیس یه مروری داشته باشیم...تراورز، رودولف رو بیرون از خونه ریدل و مشغول هالتر بالا و پایین بردن میبینه و بهش میگه که با شرکت تو مسابقه "قوی ترین جادوگران" و در صورت قهرمانی توی این مسابقه، میتونه با یه تیر دو نشون بزنه و علاوه بر اینکه جایزه نقدی این مسابقه، دقیقا همون مقداریه که لردک از تراورز خواسته، یه جایزه معنوی هم در نظر گرفته شده که سفر به شهر پاتایاس! رودولف هم که میدونین، برا دست یافتن به موجوداتی به نام ساحره، دس به هر کاری که شده میزنه و فوراً مشغول تمرین و ممارست میشه. از اونورم لردک، فیلیوس ریزه میزه رو به عنوان شرکت کننده انتخاب میکنه که بره برا قهرمانی مسابقه بده و خودش هم درخواست میکنه که با معجون مرکب پیچیده، مشرف شه به سالن ورزشی دیاگون تا اوضاع مسابقات رو از نزدیک زیر نظر داشته باشه.
بریم که داشته باشیم ادامه رو...خیالات و تفکرات فیلیوس، روبیوس و رودولفوس حتی یه لحظه هم از سکوی نُخُست و مدال طلا دور نمیشد و موسیقی متن فیلم "راکی بالبوا" مدتی بود که کِرم گوش هر سه تاشون شده و دس بردار هم نبود. و البته در این بین هم هاگرید و اورلا، عکساشون تو انواع و اقسام شبکه های اجتماعی غوغا به پا کرده و لایک ها و کامنت های بیشماری دریافت کرده بود که این قضیه از دید مادام ماکسیم پنهون نموند و با ماهیتابه، قشنگ یه دایره گنده بنفش رنگ روی پیشونی هاگرید نقاشی کرد، آ ماشالا! زن نمونه ینی همین و بس! بقیه سرخس!
باشگاه ورزشی برادران ظفرپور مخصوصاً توحیدشونطبیعتاً سر همه به کار خودشون بود و افکت نفس نفس زدن ها و غرّش های ورزشکاران حین بالا بردن وزنه ها و دراز و نشست ها، فضای باشگاه رو پر کرده بود. البته همه حاضران توی باشگاه سیاه و سفید بودن و تنها اشیائی که رنگاوارنگ میزدن، یه تراورز غرغرو بود و یه رودولف که داشت زورش رو با وزنه دیویست کیلویی مورد سنجش قرار میداد.
- هعـــــــشـــت.. نـــــــعه.. دعــــــه.. یـــــاعزدعـــــه..
- آفرین حاجی! پیشرفتت محسوسه! ادامه بده!
- پـــوعــــنزدعــــه.. شــــوعنـــــزدعــــه.. نــــــــــــه.. من دیگه.. نمیتونم.. عــــه.. کم آوردم.. هـــن هــــن.. نمیتونم..
و رودولف وزنه رو گذاشت سرجاش و نفس نفس زنان از زیرش بلند شد و با ابروهای در هم کشیدهی تراورز فیس تو فیس شد که داشت تسبیح از جنس الماسش رو دور مُچ دستش پیچ و تاب میداد.
- یه بار دیگه بگو چی گفتی؟
- شنیدی دیگه! گفتم کم آوردم!
زااااارررت!رودولف به طرز باشکوه و مجللی روی تخت وزنه برداری افتاد و صورت دردناکش رو چسبید و تراورز هم شروع کرد به وارد کردن ضربات رگباری تسبیح الماسیش به کمر و پهلوی رودولف.
- چی چی رو کم آوردم؟! این همه تشویقت کردم! این همه پول خرجت کردم! این همه باشگاه ثبت نامت کردم!
- آخ! .. خو.. آخ! .. نمیتونم دیگــــه! آخ! اوووخ! نــــزن! جـــون ننــــت نـــزن!
تراورز لحظه ای از کتک زدن رودولف دست برداشت تا نفسی تازه کنه و همینکه تسبیحش دوباره فول شارژ شد، دعوای یکطرفه ش رو از سر گرفت.
- ینی چی عــــــــامو؟! تو تازه داشتی استارت رو میزدی! بعد از مدتها رکورد پنج تاییت رو شکستی! نگو که میخوای این همه تلاشت رو الکی به باد بدی؟!
- آقا اصن بیخیال! آآآخ! .. بیا بیخیال قضیه شیم! .. اووووخ! .. گور بابای پول! .. ایـــــــــخ!
- بوق نگو عــــــامو! این تنها راهیه که میتونم باهاش ماموریتی که لرد بهم داده رو ردیف کنم، حـــاجی! اگه موفق نشم که شک نکن امشب یا فردا شب، فست فودِ نجینی میشم، حـــاجی! حالیتـــــه؟
- آقا ایستـــــــــــــــوپ! نزن! آآآخ! یه لحظه نـــــزن!
تراورز با تردید تسبیحش رو بالا نگه داشت و منتظر موند تا ببینه که رودولف چه حرفی برا گرفتن داره. رودولف هم کمی بدن سُرخ شده و داغِش رو ریلود کرد و بعدش، چرخید سمت تراورز.
- آقا! چرا عینهو بختک چسبیدی به من؟ خو من دارم بهت میگم که نمیتونم! عاجزم! لا اَقدر! آی کَنت! زوره مگه؟ اصن چرا خودت نمیای جای من مسابقه بدی؟! هان؟!
تراورز کمی با چشمای گشاد شده به رودولف نگاه کرد و بعدش آستین رداش رو زد بالا تا پهنای بازوش رو بهش نشون بده اما وقتی به ماهیچه هاش فشار آورد، تک تک مفاصل و عضلات و ماهیچه های بازوش عینهو بستنی قیفی ذوب شد و ریخت کف باشگاه.
رودولف:
- نیــــــشتو ببند! مرتیکه قـمه کــش! من اگه عین تو زور و بازو داشتم که مث تو حرومش نمیکردم!
- من نمیفهمم آخه! کجام زور داره؟ اگه زور داشتم که صدتا لیفت رو خیلی وقت پیش رد میکردم!
- داری! خوبشم داری!
و تراورز هم تسبیحش رو به خط کش تبدیل و شروع کرد به اندازه گیری عضلات رودولف.
- دور بازوی چـــــپ.. هوم.. صد و بیست!
- لامصب!
- دور بازوی راست.. بذار ببینم.. صد و چهل!
- عجبـــــا! دور بازوی چپ و راستم یکی نیس! انحراف دارم! ولی ایــــول! ایــــــول!
- فاصله بین نوک کتف راست تا نوک کتف چپ.. سه متر و هشتاد و نه سانتی متر و نود و سه میلی متر!
- چقد خفنم! آرنولد تو جیبم اصن!
تراورز دست از اندازه گیری اندام رودولف کشید و با دقت یه نگاه کلی بهش انداخت. رودولف حتی وقتی که خط کش بازوها، زانوها و شونه هاش رو به اندازه ضخامت سوسیس و کالباس نشون میداد، بازم با چشم غیر مسلح، اندامش کاملا عادی و نُرمال به نظر میرسید و تراورز هم مونده بود تو کف همین خاصیت ارتجاعی و کِشسانیِ مستر قمه کش!
- حــــاجی دیدی چقد هیکلت ردیفه ولی تو ازش به خوبی استفاده نمیکنی؟!
رودولف که فرو رفته بود تو فاز فیگور قهرمانی، زیر لب "آره.. آره.. آره.." زمزمه کنان، سری تکون داد.
- پس خودتو خیلی خفن آماده کن تا برسی به پاتایا!
- چـــی؟
- پاتایا!
- هــــن؟
- پـــــاتــــایــــا!
- کجــــا؟
- پـــــــــــــاتــــــــــایـــــــــا!
اندر تخیلات رودولف!نقل قول:
موج دریا خیلی تماشایی و خورشید علیرغم سوزان بودن پرتوهاش، سطح ماسه های سواحل پاتایا رو به جایی دنج تر از تخت خواب های قراضهی خونه ریدل تبدیل کرده بود.
- هـــزار و هفـــصد و پـــونزه.. هزار و هفـــصد و شــــونزه..
لا به لای توپ های بادکنکی رنگارنگ و صخره ها و خرچنگ ها، رودولف روی ماسه ها دراز کشیده، عینک دودی به چشم زده و شلوارک پوشیده و تشک سنگینی رو عینهو وزنه بالا و پایین میبرد. چند لحظه بعدش بود که سر و گردن ساحره ای با حجاب کامل و صد در صد، از بالای تشک پدیدار شد که ناز و افاده از نگاهش می بارید.
- تو خــــیلی آرنولدی! عصیصـــــــــــم!
نیش رودولف تا فرق سرش باز شد.
آه! زندگی چقد بیوفیتول و دراماتیک بود!
بیرون از تخیلات رودولف!- آقا حله!
- پس پیش به سوی پاتایا!
خونه ریدلبلاتریکس دوون دوون اومد سمت لردک که روی تختش دراز کشیده و خوشه انگور میخورد، لاجرعه!
- ارباب.. ارباب.. فیلیوس پاترونوس فرستاده.. میگه که بخاطر قدش دچار مشکل شده و گیر کرده زیر هالتر و وزنه و تردمیل و یه مشت جک و جونور دیگه!
لردک:
- ارباب! ارباب! ارباب! این یکی دیگه واقعا خوراکمه! معجون قد و قواره! فوروارد کنم براش؟!