سارا تصمیمش را گرفته بود، اما با خودش فکر کرد که خوب نیست این قدر زود بله را بگوید. روی صندلی نشست و وانمود کرد که مشغول تأمل روی پیشنهاد ازدواج است. تام مدتی به صورت عملی و بزک شده ی سارا خیره شد تا اینکه حوصله اش سر رفت و یکی طی و سطل برداشت تا مشغول نظافت سر بی مویش شود.
بالاخره بعد از مدتی نه چندان کوتاه، سارا لبخندی زد و گفت:
- من تصمیممو گرفتم. مهم قیافه و ظاهرت نیست تام. مهم اینه که ما با هم تفاهم داریم و اصلا هم من به مقام و لیدی شدن و اینا فکر نمی کنم.
تام که از فکر رسیدن به پول و ثروت سارا به وجد آمده بود، لبخندی زد که چهره ی بی دماغش را ترسناک تر از قبل نشان می داد.
- می دونیم لیدی ما. تو عاشق مایی و ما هم عاشق توییم و کلا عشقه که مهمه.
بعد به خاطر گفتن این جمله حالش به هم خورد و در سطل بالا آورد. سپس از جایش بلند شد؛ طی را کناری گذاشت و در حالی که کف سرش از تمیزی برق می زد، خودش را با رضایت در آینه برانداز کرد.
سارا هم از جایش بلند شد و در حالی که به سمت آشپزخانه می رفت، پرسید:
- شام چی درست کردی عزیزم؟
تام که اصلا از حرف سارا خوشش نیامده بود، برگشت و گفت:
- چه می گویی ضعیفه؟ ما شام درست کنیم؟
بعد ناگهان یاد گالیون های سارا افتاد و حرفش را تصحیح کرد:
- منظورمان این است که می خواهیم امشب لیدی سارایمان را به قصرمان برده و شام را آن جا با هم صرف کنیم.
سارا از شدت ذوق دست هایش را به هم کوبید.
- واییی! نگفته بودی که قصر هم داری.
تام با حالتی حق به جانب گفت:
- معلوم است که داریم. ناسلامتی لرد هستیم.
البته قصری که تام از آن سخن می گفت، متعلق به یکی از هم دانشگاهی های تسترال پولش به نام لوسیوس مالفوی بود. تام گوشی تلفن را برداشت و شماره ی لوسیوس را گرفت.
- به، تام! چه طوری؟
- تام دیگر چیست، حرف دهانت را بفهم
.. ما لرد ولدمورت هستیم و تو زین پس باید ما را 'سرورم' خطاب کنی.
- چی زدی تام؟
- فورا با لامبورگینی به دنبال ما و لیدی سارا بیا. می خواهیم شام را در قصرمان میل کنیم.
لوسیوس با خودش فکر کرد که حتما فشار زندگی و پول آب و برق تام را به هذیون گفتن وا داشته. می خواست گوشی تلفن را قطع کند و حرف های او را نشنیده بگیرد، اما ناگهان درد شدیدی در گوش هایش حس کرد. در حالی که نفسش بند آمده بود، گفت:
- این.. چی.. بود دیگه؟
تام که آپشن جدیدی در خودش کشف کرده بود، پاسخ داد:
- طلسم شکنجه ای بود که از پشت تلفن به سویت روانه کردیم.. تا مغزت را ذوب نکرده ایم، با لامبورگینی به دنبالمان بیا.