ولدمورت در حالی که خط اریبی ، چیزی شبیه به لبخند ، بر دهان ِ بی لبش نقش بسته بود ، به آرامی به سمت اسنیپ رفت و چندین ضربه ی ملایم بر پشت کمرش نواخت و هیس هیس کنان گفت:" آفرین سوروس! میدونستم که ترشی نخوری یه چیزی می شی! معجونو رد کن بیاد!
"
اسنیپ که از خجالت سرخ شده بود ، لبخند کمرنگی زد و گفت:" ممنون ارباب! بیشتر از این خجالتم ندید!
رز:
ولدمورت لبخندی تصنعی زد و معجون را سرکشید...
ثانیه ی نکشید که چند تاره موی سفید رنگ ، در کله ی کچل ِ ولدمورت نمایان شد و طولی نکشید که میلیون ها تار مو از سرش بیرون زد...
ولدمورت در حالی که با بهت به قیافه ی مضحکش در آینه خیره شده بود ، فریاد کشید: " سوروس احمق! کله م ...کله ی کچلم! آخه ابله ، تو قرار بود معجون ِ ریش درار درست کنی ، نه موی کله درار!
حالا چیکار کنم؟! کله ی خشگلم
-سرورم! منو ببخشید ،
حتما...
- دهنتو ببند احمق!
و سپس در حالی که همچون کودکان دو ساله ، پایش را به زمین می کوبید ، کروشیویی را حواله ی اسنیپ کرد.
در این بین رز که به زور جلوی منفجر شدن خنده اش را گرفته بود ، در حالی که به شدت سرخ شده بود ، رو به ولدمورت گفت:" ولی ارباب شما به مو هم احتیاج داشتید!
"
ولدمورت دندون قروچه ای کرد:" مو رو احتیاج داشتم ، ولی ریش پشمکیه اون پیرمرد ، واسم الویت ِ اولو داشت! میتونستم به جای این همه مو ، یه کلاه بوقی ِ عین اون پشمک بزارم!"
سوروس با ترس و لرز به سمت ولدمورت رفت و گفت:" ارباب ، میتونم یه کاری کنم که نصفی از این موها جایگزین ریش بشه واستون!
ولدمورت با سوءظن نگاهی به اسنیپ انداخت و زمزمه کرد:" وای به حالت گند بزنی! وگرنه خوراک امشب نجینی میشی!"
اسنیپ آب دهانش را قورت داد و سرش را به نشانه اطاعت تکان داد و سپس چوب دستیش را از جیب ِ شنلش بیرون آورد و وردی را زیر لب زمزمه کرد...
چندین مایل اونورتر ، خانه ی شماره 12 گریمولد جیمز در حالی که با شیطنت در یک دستش یویو اش را میچرخاند و در دست دیگرش ماشین چمن زنی قراضه ای را به خود روی زمین می کشاند ، وارد اتاق دامبلدور شد و با مظلومیت تصنعی ای رو به دامبلدور گفت: " بیا عمو ! اینم از ماشین ریش تراش!
"
دامبلدور نگاه عاقل اندر سفیهی رو به جیمز انداخت و گفت:" تو خجالت نمیکشی با نیم وجب قد ، منه پیرمردو دست میندازی؟ حالا دیگه ماشین چمن زنی واسه ریش خوشگل من میاری؟
اصلا حالا که اینطوری شد ، من ریشمامو نمیزنم !"