لارا پس از در زدن، به فکر فرو رفت. قرار بود پس از پانزده سال، آن هم پانزده سال سخت که به خواندن و فارغ التحصیل شدن در رشته علوم مشنگی انجامید، کدام یک از اقوامش را ببیند؟
صدایی از پشت در،اجازه ورود را به او داد. لارا نفس عمیقی کشید و وارد شد.او خودش را داخل یک اتاق با کاغذ دیواری سبز و مجسمه یک مار در وسط آن دید و این یعنی، میتوانست در آن اتاق یکی از فامیل های دور یا نزدیکش را پیدا کند. زیبایی مجسمه،آنچنان نگاه لارا را به خود جذب کرد که دو تخت با فاصله 2 متر از هم را در انتهای اتاق ندید. کمی بعد با صداهای آرام ولی فریاد گونه دو ساکن تخت ، پلکی زد و به خود آمد.
-چرا داری اینجوری نگاش میکنی؟
-چجوری نگاش میکنم عزیزم؟
-یه دیقه نگاهتو بیار رو من تا بفهمی چجوری نگاش میکنی!
پیرمرد به پیرزن نگاه کرد و گفت:
-عزیزم،تو میدونی که من علاقه خاصی به تو دارم. پس چیرا ناراحت میشی؟
-آره،اینم میدونم که علاقه خاصی به ساحره های جوان داری.
-آخه عز...
پیرزن جیغ کشید:
-آخـهههه نـــــــداااااارههــــــــــــــــــــــــــ...
ببین رودولف،تا وقتی این دختره ایکبیری اینجاس،حق نداری نگاش کنی!
پیرزن کلمه ایکبیری را طوری گفت که انگار نه انگار،لارا در اتاق بود. لارا لبخند زد و جلو آمد. او عمه خود"بلاتریکس" را شناخته بود.مانند قدیم بود،ولی ایندفعه با موی سفید! از دوران کودکی، خاطره خوبی از وی نداشت.ولی این انتظار را داشت که حداقل حال که پیر شده ،با یکدیگر مهربان رفتار کنند. به همین دلیل لبخندی زد و جلو رفت.
-سلام عمه! حالتون خوبه؟
-عمه؟تو کی هستی دختر؟
-من لارام،لارا لسترنج.
در بلاتریکس نه نشانه ای از تعجب دیده می شد،نه نشانه ای از خوشحالی و نه نشانه ای از افرادی که پس از سال ها، یک شخص - هرچند دشمن - را می بینند. بی تفاوت پاسخ داد:
-این چیه دستت.
-آه ، ببخشید... اینا گل هستن.برای شما هستن.
سپس یک شاخه از دسته ای که همراهش بود برداشت و به سمت بلاتریکس برد. بلاتریکس حتی به شاخه گل نگاه هم نکرد.چند ثانیه مکث کرد و سپس جیغ زنان گفت:
-گل؟گل؟ داداش بدبخت من گالیون گالیون پول بی زبون داده بری اونور درس بخونی! حالا تو برگشتی میری باهاش گل میخری؟ هیچ کاری ندارم به اینکه چه درس مذخرف و بی کاربردی هم خوندی.
سپس زیر لب گفت:
-مایه ی ننگ خاندان.
لارا بسیار ناراحت شد. عمه اش کوچکترین تغیری نکرده بود.به سختی بغضش را کنترل کرد و به سمت شوهر عمه مورد دارش،رودولف رفت.
________________________________________
لسترنج خواندان رودولف میشه نه بلاتریکس!
اما مجبور شدم عوضش کنم.
امیدوارم به داستان لطمه نزده باشه.