کله رودولف عظمش را جزم کرد و بالا و پایین پران خود را به زیر ماشین آتش نشانی رساند.
_
سپس با یک پرش دیگر، با دندان هایش لوله اگزوز را گرفت.
_ آااا اوووو اییییی آاااا
البته که کسی از آواهایی که از رودولف خارج میشد سر در نیاورد ولی بنظر میرسید مقصود رودولف نشان دادن توانایی هایش و عدم نیازش به بقیه بوده است!
بلاخره پس از سوار شدن همه مرگخواران، ریتا فریاد زنان از پشت ماشین، لرد را خطاب قرار داد.
_ ارباب سوار شدیم... حرکت کنیم!
_ چشمم روشن. تو به چه حقی به ما دستور میدی ریتا؟
ریتا با نگرانی آب دهانش را چند مرتبه قورت داد.
_ نه... ارباب... منظورم این بود... که... میتونیم حرکت کنیم... هرطور شما صلاح بدونین یعنی...
لرد آرسینوس را که هنوز در حال اراجیف بافتن بود به سکوت وا داشت و فرمان حرکت را صادر کرد.
_ فرمان میدیم که حرکت کنیم!
آرسینوس نمیدانست چگونه باید به لرد حالی کند که پشت صندلی راننده نشسته است و اگر کسی قادر به حرکت دادن ماشین باشد، خود اوست!
_ ارباب...
_ بله؟
_ سلام ارباب! خوبین ارباب؟
_
_ آخه... ارباب...چیزه... یعنی... شما باید رانندگی کنین...
و سپس به پدال های گاز و ترمز و کلاژی که زیر پاهای لرد قرار داشتند اشاره کرد.
_ چی؟ ما!؟ ما اربابیم خیر سرمون! تازه زلزله هم به ما زده!
ما رانندگی کنیم؟ خجالت نمیکشی سینوس؟
با نگاه لرد سینوس احساس کرد باید از خجالت آب شود. ولی چاره ای نبود و آب شدن را به بعد سپرد. لرد نیز متوجه بود که سینوس حرف حق را می زند. پس با کمی تاخیر به حرف در آمد.
_ الان که خوب فکر میکنیم میبینیم که ما باید رانندگی کنیم! ولی ما زلزله زده ایم و نمیتونیم. نه اینکه بلد نباشیم. بلدیم. ولی نمیکنیم. پس امر میکنیم یکی بیاد رانندگی کنه.
آرسینوس سریعا خطاب به مرگخوارانی که پشت ماشین جاگیر شده بودند، گفت:
_ ارباب دستور حرکت دادن... کی رانندگی بلده؟
همه مرگخواران سوت زنان به یکدیگر نگاه میکردند.
_ تو بلدی؟
_ من ؟ نه بابا...من ماشین لباس شویی هم نمیتونم روشن کنم.
_ من بلدما... ولی الان آمادگیشو ندارم!
بلاتریکس که دید منتظر گذاشتن لرد جایز نیست، سریعاً اولین کسی که دم دستش رسید را به بیرون هل داد. و آن فرد کسی نبود جز لیسا!
_ لیسا بلده ارباب... داره میاد ارباب...
لیسا که خود را در عمل انجام شده میدید سلانه سلانه به سمت لرد رفت.
_ میرم... ولی قهرم...
با همتون قهرم...