هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹
#95

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۸ دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
- من... من یه روحم! وای خدا جونم روح بودن چه کیفی میدهههههه!


هکتور بسیار شفاف شده بود. به نظر می‌رسید دیوانه شده است. او، در هوا معلق بود و به آرامی در میان هوا وول می‌خورد و این ‌ور و آن ور می‌رفت. لبخند دندان نمایی روی لب‌هایش بود و آوازی را با صدای بلند می‌خواند.
بلاتریکس، دنبال او می‌دوید و‌ مدام جیغ می‌کشید.
- هکتور! هکتور وایسا باید ببریمت پیش اسلاگهورن!


هکتور ناگهان ایستاد و بدن شفاف و بی‌رنگش اوج گرفت تا دست بلاتریکس به او نرسد. سپس انگار مثل میرتل گریان شد. هاله‌‌ای از اندوه و ناامیدی و حسرت چشم‌هایش را پوشاند و آه کشید. سپس به جسم خودش، که حالا دیوانه‌وار تکان می‌خورد و از سر آن خون بیرون می‌ریخت نگاه کرد. گابریل مدام جیغ می‌کشید و می‌دوید و به نظر می‌رسید دارد تلاش می‌کند تا آن همه خون را تمیز کند و جنازه‌ی هکتور را جمع کند. اما تلاشش بی‌فایده بود و صورتش مثل روح هکتور، سفید و رنگ پریده شده بود.

- اوه، جسممو به کند کشیدید بعد حالا می‌خواید باهام هورکراکس بسازید؟


روح هکتور فینی کرد و در حالی که دست‌هایش را در هم قفل کرده بود، با اندوه و غصه ادامه داد:
- محاله بذارم. محاله!


روح هکتور هق هقی کرد و دوباره صدای فین به گوش رسید. بلاتریکس چنان محو تماشای او شده بود که کلا از یاد برده بود هدفشان از شکافتن مغز هکتور چه بوده است. البته تا آن لحظه این‌طور بود. بلاتریکس لرزش تهدید آمیزی کرد و با خشم به سمت هکتور رفت.

- ببین هکتور، یا میای پایین و باهامون می‌ری پیش اسلاگهورن، یا بلایی به سرت میارم که تا حالا توی عمرت ندیده باشی.


Purple and black dreams, a velvet doll and the
∞ ...stars waving meتصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۹
#94

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا تصمیم گرفتن که دور از چشم لرد سیاه، برای خودشون هورکراکس درست کنن و برای این کار پیش هوریس اسلاگهورن می رن. هوریس بهشون می گه که نیاز به یه روح دارن و اونا هم تصمیم می گیرن روح هکتور رو در بیارن. برای این کار قراره مغزش رو بشکافن. گابریل برای این کار انتخاب می شه.

....................

گابریل دستکش های جراحی اش را به دست کرد.

-گب؟...دستکش؟

گابریل به طرف سو که سرش را از لای در، اخل اتاق کرده بود برگشت.
-بله سو...دستکش. مغز می تونه آلودگی های زیادی به همراه داشته باشه. می خوای قضیه رو برات باز کنم؟

بلاتریکس سر گابریل را گرفت و به طرف مغز هکتور خم کرد.
-منظورش این بود که این چهاردهمین جفت دستکشیه که رو هم رو هم پوشیدی. دستات اندازه دستای هاگرید شد. و تنها چیزی که الان باید باز کنی این مغزه!

گابریل ترجیح می داد دستش با هفده لایه دستکش محافظت شود، ولی چهره عصبانی بلاتریکس او را قانع کرد که چهارده جفت هم کافی است.

چاقو را روی مغز هکتور گذاشت و کمی فشار داد.

خون بیرون زد!

-کثیییییییییییف! پناه بر ارباب....خون! گلبول های قرمز و سفید!

در حالی که گابریل فریاد زنان دور اتاق می دوید، بلاتریکس با تبر ضربه ای به مغز هکتور زد.
-سفید؟...فکر می کنم نابود شدن!

بلاتریکس به طور پیش فرض برای نابود کردن هر نوع سفیدی برنامه ریزی شده بود.
مغز هکتور به دو نیم شد و روح شفاف کوچکی از آن خارج شد.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
#93

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- خجالت نمی کشید؟
- اممم...باز کدوم کارم رو شده؟
- خجالت که نه...ولی چیزای دیگه می کشیم.
- چرا باید خجالت بکشیم؟
- چون من وزیر این مملکتم...من باید برم مغز هکتور رو بشکافم؟
- منم بلای این مملکتم.

گابریل با لبخند شیرین بلاتریکس رو به رو شده بود و میدانست این آرامش قبل از طوفان است.
- اممم...راست میگی بلا. منطقی بود.
- پس خدافظ گَب.

گابریل باید زود دلیل قابل توجهی پیدا می کرد.
- هی...اون کلاغه رو.

شوخی، بسیار بی مزه و لوس تر از آنی بود که مرگخواران به خودشان، زحمت نگاه کردن به نقطه ای که گابریل نشان میداد را بدهند.
- خیلی خب...تلاشت رو کردی. حالا برو دیگه.
- آخه...آخه میدونید؟ من...

بلا به گابریل اجازه تمام کردن جمله اش را نداد و با لگدی او را به طرف هکتور پرت کرد.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
#92

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-ایول. ارباب انتخاب شد.

ملت مرگخوار به طرف گابریل که شاخه خشکی را وارد ماجرا کرده بود برگشتند.
-ارباب کجا بود! ارباب که اصلا جزو قرعه کشی نبودن. این شاخه چیه؟

گابریل اسپری چوب پاک کنش را به شاخه زد.
-خب...من دلم نیومد نباشن. شاید حق ایشون باشه که برنده بشن. چرا حقوق ارباب رو پایمال می کنین؟

-راست می گه. من موافقم!

سو لی که پشت در ایستاده بود و با جادویی که کسی تا آن روز ندیده بود، دستش را تا مکان قرعه کشی دراز کرده بود، موافق بود.

ولی کسی کلا به سر تا پای سو اهمیتی نمی داد...چه برسد به موافقتش.

-خب...ارباب حذف می شن.

پس گردنی بلاتریکس نثار فنریر شد!

-خودت حذف می شی با هفت جد و آبادت!

-پس ارباب می رن جلو و مغز هکتور رو می شکافن!

پس گردنی دوم، به وضوح محکم تر بود.

-خودت می ری جلو با کل فک و فامیلا و متعلقاتت! مگه ارباب رو از سر راه آوردیم؟ ارباب نوبتشونو می دن به نفر بعدی که خود گابریله!

گابریل نگاهی به هکتور بستری شده انداخت.
-نمی شه منم نوبتمو بدم به یکی دیگه؟ اصلا بهداشتی به نظر نمی رسه.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸
#91

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- خب؟
- ما می‌خوایم هورکراکس برای خودمون بسازیم که نمیریم، اینجوری که زودتر می‌میریم.

همه‌ی مرگخوارها اینو قبول داشتن.

- پس دو راه باقی می‌مونه، یا قرعه‌کشی می‌کنیم، یا بلا فرد مورد نظرو انتخاب می کنه.

همه‌ی نگاه‌ها به‌طرف رودولف برگشت و با اشتیاق، سعی کردن راه دوم رو انتخاب کنن. اما رودولف که جانش رو در خطر می‌دید، نفری یک پس‌گردنی به جمع مشتاقان زد.
- گفته‌باشما اصلا هر کس واسه راه دوم مشتاقه من از اینجا می‌رم!

این بار حتی همه برای راه دوم مشتاق‌تر بودن اما رودولف قمه‌اش رو از جیب بیرون کشیده‌بود و تهدید وار جمع رو زیر نظر گرفته‌بود.

- همه دستاتون‌و بیارید وسط. با شمارش من، یک دو سه، پالام پولوم پیلیچ!

هر چند راه‌حل انتخابیشون واسه‌ی قرعه‌کشی به شدت بی‌مزه و لوس بود و هیچ بار آموزشی‌ای هم نداشت، ولی نویسنده هیچ راه دیگه‌ای برای قرعه‌کشی‌های این مدلی بلد نیست.

- رودولف انتخاب شد!
- قرعه‌کشی دوباره انجام می‌شه! من اصلا نتیجه رو قبول ندارم!
- هرگز، رودولف برو.
- اصلا می‌دونین چیه، من از قصد این کارو کردم. چه بهتر. فکر کنین اگه مغز هکتورو بشکافم، دیگه کاری نمونده که من با این قمه‌ام نکرده باشم. اصلا می‌بینین چقدر باکلاسه که چیزی که هیچکس فکر نمی‌کرد وجود داشته باشه رو بشکافی؟ از فردا من معروف می‌شم مشهور می‌شم! هم یه هورکراکس دارم هم چیزی به اسم "مغز هکتور" رو شکافتم. واااای چقدر ساحره واسه امضا کردن دورم جمع بشه! ... من دارم می‌رم...
- قرعه‌کشی دوباره انجام می‌شه و رودولف اصلا توی قرعه‌کشی قرار نمی‌گیره.
- آخه...
- آخه بی آخه!

رودولف که سعی داشت کسی لبخند شیطانی‌اش رو نبینه، قمه‌اش رو دوباره تو جیبش گذاشت و نظاره‌گر ماجرا شد.

- پالام پولوم پلیچ!


گب دراکولا!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۳:۴۳ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸
#90

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-بالا...بالا...بالا...نه یکم پایین تر...آره همونجاست.
-اینجا چرا نوشته: "خطر مواد رادیو اکتیو"؟
-میدونی؟ ماجراش خیلی جذابه!

هکتور در حالی که مغزش مانند ژله در اثر ویبره هایش می لرزید صدایش را صاف کرد.
-ماجرا از اونجا شروع میشه که ماری کوری توی آزمایشگاهش در حال شکافتن هسته مغز من بود که سرطان خون گرفت و دار فانی رو وداع گفت. بعد کشورهای آستکباری که متوجه قدرت بنده شده بودند مغز منو از جاش در آوردن و شوت کردن سمت هیروشیما و ناکازاکی! بعد از اون توی چرنوبیل داشتن با مغز بنده گل کوچیک بازی می کردن که منفجر شد و گل کوچیکشون نصفه موند!
-

ملت مرگخوار همزمان پنج قدم از هکتور فاصله گرفتند.

-چرا از من فاصله می گیرین؟! منو از خودتون دور نکنید.

هکتور پنج قدم به مرگخواران نزدیک تر شد.

-نه!

مرگخواران پنج قدم دیگر فاصله گرفتند.

-کرونا ندارم که...من خیلی بی خطرترم! نگاه کنید حتی می تونید با مغزم کوییدیچ بازی کنید.

هکتور مغزش را از جایش در آورد و آماده پرتابش شد.

-نه هکتور خیلی ممنون...بذارش سر جاش جون هرکی دوست داری.
-ایش! یکم جنبه بازی ندارید! حالا میل خودتونه...می تونید برای دسترسی به روحم هسته مغزمو بشکافین ولی خطرات خودشو داره دیگه. راه حلم اینه یه از جان گذشته پیدا کنید که براتون اینکارو انجام بده.



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۰:۰۱ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
#89

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-من می تونم برخیزم؟!

-نه هکتور...تکون نخور تا این قسمت مغزت رو هم...چی؟ ...هکتور؟

همه به طرف هکتور که به هوش آمده بود برگشتند. بلاتریکس با تردید به هکتور نزدیک شد.
-تو بدون مغز هم کار می کنی؟

هکتور با خوشحالی جواب داد:
-آره. اتفاقا دچار سبکسری خاصی شدم! خیلی خوشحالم. احساس می کنم از زنجیر هام رهایی یافتم! پاشم معجون افشانی کنم؟

بلاتریکس فورا هکتور را به تخت جراحی بست.
-نخیر! از جات تکون نخور تا تشریح مغزتو تموم کنیم. وقتی روحتو بیرون کشیدیم بهت پسش می دیم. البته قول نمی دم.

هکتور از وضعیتش زیاد راضی نبود.
-خب...چاره ای که ندارم...اوهوی...یکی جلوی ربکا رو بگیره. داره یه تیکه از مغزمو می ذاره تو سر خودش!

یکی جلوی ربکار را گرفت!
-زده به سرت؟ یه ذره از مغز این می تونه کل مغز خودتو از کار بندازه! ببین چطوری معجون آلود شده!

-هکتور...خودت نظری نداری که روحت ممکنه کجای مغزت باشه؟




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲:۳۷ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸
#88

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- این چرا مغزش اینجوریه؟
- مطمئنید چیزی که داریم بهش نگاه می‌کنیم، مغزه؟
- ببینم، اصلا مگه نباید رنگ مغز صورتی باشه؟

مرگخواران همگی با تعجب دور سرِ شکافته‌ی هکتور جمع شده و به مغزِ سبز مایل به زرد رنگ هکتور که هر دو ثانیه یکبار، بخارهایی با بوی معجون از خود ساطع می‌کرد و مدام درحال جوش و خروش بود، زل زده بودند.

پس از گذشت دقایقی، بلاتریکس که از هیچ کاری نکردنِ مرگخواران و زل زدنشان به مغز هکتور، به ستوه آمده بود با عصبانیت گفت:
- ای بابا تعجب نداره که... ناسلامتی داریم به مغز هکتور نگاه می‌کنیما! هکتور مگه خودش سالم بود که حالا شما انتظار دارین مغزش سالم باشه؟

مرگخواران ظاهرا قانع شدند؛ البته خشم بلاتریکس نیز در این مورد بی‌تاثیر نبود. هرکس دیگری هم که بود، با دیدنِ بلای خشمگین، بی‌منطق‌ترین حرف‌ها را نیز قبول می‌کرد.

- خب، حالا تنها کاری که باید بکنیم اینه که روحشو بکشیم بیرون. زود باشین ببینین روحش کجای مغزشه.

مرگخواران پس از این فرمان، به سرعت مشغول جست‌و‌جو در سوراخ‌ها و مجراهای موجود در مغز هکتور و نیز بررسی قسمت‌های مختلفش شدند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۸
#87

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا تصمیم گرفتن که دور از چشم لرد سیاه، برای خودشون هورکراکس درست کنن و برای این کار پیش هوریس اسلاگهورن می رن. هوریس بهشون می گه که نیاز به یه روح دارن و اونا هم تصمیم می گیرن روح هکتور رو در بیارن. برای این کار قراره سرش رو بشکافن.

...................


-چی؟
-

بلاتریکس چاقویش را در آورد و به دو مرگخوار اشاره کرد تا هکتور را که از ناراحتی ویبره میزد، نگه دارند.
هکتور روحش را میخواست تا معجون‌های هکولانه تری بسازد!
-نــــــه!

هکتور با تمام وجودش دست و پایش را تکان میداد تا از شر آنها خلاص شود، ولی با این کارش بیشتر بلاتریکس را عصبی میکرد.
-هک... بس کن هک... هکتــــور!
-بله بلا؟
-این چیه؟
-علامت شـ...

بلاتریکس هکتور را بیهوش کرد.
-از اولم باید همین کارو میکردم.
-آفریـــــــن!

همه به سمت صدا برگشتند. بلاتریکس هم به سمت صدا برگشت و با دیدن مرگخوار مذکور، اخم کرد.
-مگه ارباب بهت نگفت جیغ نزن؟ این یه دستور مگه نبود؟ ها؟
-چرا بود.
-جیغ ممنوعه ربکا. واسه تو ممنوعه.
-

ربکا تا حالا اینقد مورد ظلم(!) واقع نشده بود. ظلم از این سنگین تر؟
پس تغییر شکل داد و بالای سر هکتور پرواز کرد.
ولی ناگهان پایش به موهای هکتور گیر کرد و برای اینکه از آنها رها شود، محکم پرواز کرد.

-هیـــــــــــع!
-یعنی سر هک اینقد شبیه پارچه است که سریع پاره میشه؟

سر هکتور باز شد. خیلی باز شد. آنقدر باز شد که تا پشت سرش ادامه داشت.

-ببخشید. فکر کنم یه جایی باید می رفتم؛ امرش ضروریه آخه!
-ربکا، میکشمت. تو هم با این بدشانسیت!

ربکا رفت ولی همه به سر باز و مغز هکتور خیره شدند.
مغز هکتور مانند معجونی در پاتیل میجوشید و قل قل میکرد!


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲ ۲۰:۱۴:۲۰

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۰:۱۵ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
#86

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ملت کمی به هکتور نگاه کردند...کمی از سر تا پایش را بررسی کردند. هیچ کجای هکتور به آدمیزاد نرفته بود...ولی بالاخره او هم باید روحی می داشت!

سدریک به خودش جرات داد و سوال اصلی را پرسید!
-می گما...روح، کجای آدم می شه؟

این سوالی بود که بلاتریکس هم از رودولف پرسیده بود. البته درگوشی!

و همه شنیده بودند و با چهره های "تو یکی باید جواب این سوال رو بدونی" به رودولف خیره شده بودند. ولی قیافه رودولف هیچ نشانی حاکی از دانستن جواب سوال نداشت!
-خب...راستش...من در کنکاش های علمی که بین ساحره ها داشتم و طبق شانزده واحد درس آناتومی بدن ساحره که در دانشگاه خوندم، به هیچ روحی بر نخوردم!

یک تو سری نثار رودولف شد که بفهمد بلاتریکس می داند که او پزشکی نخوانده.

-من فکر می کنم روحش باید تو سرش باشه. جایی نزدیک مغزش. تیم...آماده...سر رو می شکافیم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.